نقد اخلاقى و عملى عقلانيت(1)
مقدمه اول: رهيافتها
براى جدى گرفتن بزرگانى كه در عصر ما به سر نمىبرند، لااقل، سه رهيافت قابل فرض است:
1. توجيه علمى نظريات آنان به زبان امروزى از اين طريق، دستآوردهاى علمى امروز مؤيدى بر آراء و انديشههاى گذشتگان خواهد بود.
2. عرضه مسايل امروزى بر مبانى انديشه گذشتگان.
3. به چالش در آوردن مبانى گذشتگان براساس عينيتهايى كه در آن به سر مىبريم.
البته رهيافت چهارمى هم مىتوان فرض كرد و آن عبارت است از جمع بين اين سه رهيافت كه شايد شيوه اخير به دلايل مختلف بر آن سه برترى داشته باشد. از جمله اين كه، زمينه تحميل معرفتهاى زمانه رابر بزرگان پيشين، محدود مىسازد. زيرا ما در اين صورت با آنان وارد نوعى از گفت و گوى فعال شدهايم. چنين گفت و گويى، ممكن است از درون يك حوزه تمدنى يا ميان دو حوزه تمدنى باشد. البته اگر در شرايط اختلاط فرهنگى و در همرفتگى چند تمدنى، به سر ببريم، به طورى كه مسايل تمدن غير نيز مسايل جدى ما تلقى شود، گفت و گوهاى بين تمدنى پرفايده خواهد بود.
به نظر مىآيد از ميان آن گروه از انديشمندان اسلامى كه علاوه بر ارج نهادن بر مقام و شخصيت علمى، بايد به تتبع آثار آنها پرداخت; عالم و متخلق اسلامى حكيم الهى حاج شيخ مولى محمد مهدى نراقى (1128- 1209 ق) است. زيرا; همان گونه كه در ادامه اين گفتار به تفصيل روشن مىگردد، از ميان صدها مباحثى كه آن حكيم فرزانه به آنها پرداخته است، موضوعاتى يافت مىشود كه دغدغه و مساله اصلى انديشمندان دنياى جديد است. و مرحوم نراقى رحمه الله پيرامون آن موضوعات، حرفهاى زيادى گفته است، كه به كار دنياى جديد مىآيد. لذا آن چه توجه نگارنده را - با بضاعت ناچيزش - به مطالعه آرا و انديشههاى اخلاقى ملا محمدمهدى نراقى جلب نمود; بررسى افكار ايشان در بسترى از دغدغههاى اصلى دنياى جديد مىباشد.
سرچشمه جوشان دنياى جديدى كه امروز مسلمانان با آن درگيرند، در آن سوى مرزهاى جهان اسلام; يعنى مغرب زمين، قرار دارد و بنياد آن بر انسان مدارى و انديشه فرسايش شده (غير قدسى شده) سكولار يا دنيويت است. انديشمندان غربى پيرامون چيستى و نقد و بررسى خصيصه يا خصايص ذاتى بنياد جديد (مدرنيته يا تجدد) مباحث مفصلى را ارائه كردهاند و از ميان آنان، آرا و نظريات جامعهشناس مشهور آلمانى، ماكس وبر (1864- 1920 م)، برجستگى خاصى دارد. به گونهاى كه بسيارى از مفسران و منتقدان غربى در طرح مباحثخود از وى الهام گرفتهاند. از اين رو، توجه به ديدگاه ماكس وبر، باعث آشنايى نزديك ما با متن تمدن غربى و آگاهى بيشتر مسلمانان با مسائل جدى دنياى جديد مىشود. از سوى ديگر، با وجود اختلاف افق و نظرگاه معرفتشناسى ميان ملا مهدى نراقى و ماكس وبر، درواقع هر هر دو پيرامون موضوع واحدى بحث نمودهاند، كه قطع نظر از آن وجه اختلاف، شباهتهاى زيادى بين آنها برقرار است. لذا برقرارى يك گفت و گوى علمى ميان دو انديشمند، از دو حوره تمدنى مستقل، گامى در راستاى نيل به هدف مذكور خواهد بود.
مقدمه دوم: طرح مباحث
نراقى، عمل انسان را از حيث فعل اخلاقى در نظر دارد و ماكس وبر، به كنش اجتماعى آن مىنگرد. فعل اخلاقى از كيفيتهاى خاص نفس، صادر مىشود و اين كيفيت نفسانى را ملكه مىنامند كه زوال آن كند و بطىء است. (1) بنابراين، معنادار بودن افعال انسان مشروط به آن است كه از ملكه نفسانى صادر شده باشد و كنش اجتماعى، معطوف به رفتار گذشته، حال و يا آينده ديگران باشد، اگر كنش متوجه رفتار ديگران نباشد، ضرورتا «اجتماعى» نيست. (2) پس; معنادارى كنش اجتماعى مشروط به: در جمع و متوجه جمع بودن و در نظر گرفتن ديگران است.
با در نظر گرفتن هر يك از دو تعريف ياد شده، پارهاى از افعال نسبتبه تعريف ديگر بيرون مىماند. ممكن است، كنشى، متاثر از ملكه نفسانى خاصى باشد ولى اجتماعى خوانده نشود. همچنين عكس آن نيز محتمل است; يعنى كنشى، متاثراز ملكات نفس نباشد فعل به صرف قرار گرفتن در موقعيت جمعى صادر شود. نراقى اين گونه افعال آدمى را كه سريع الزوال نيز مىباشند، «حال» مىنامد. با اين وجود مىتوان فعلى را يافت كه هر دو تعريف - عليرغم اختلاف منظر - بركنش اخلاقى - اجتماعى بودن آن اتفاق نظر داشته باشند.
اما كنش اخلاقى يا اجتماعى در كدام نظام معرفتى (علم) و با چه روشى (متدولوژى) قابل تحقيق و بررسى است.
تحليل نراقى از فعل اخلاقى، در چارچوب «علم اخلاق» است و آن علمى است كه از حقيقت و لب انسان; يعنى «نفس ناطقه» بحث مىكند وغايت آن هدايتگرى بشر از اولين افق انسان (افق بهائم) به آخرين آن (افق ملائكه) است. (3) بنابراين; علم اخلاق همانند علم طب، هم رويكرد معرفتى دارد، كه شناختحقيقت افعال آدمى است و هم روى كرد دستورى كه جنبه هدايت گرى آن است.
نراقى، علم اخلاق مورد نظرش را بر پايه يك نظام فلسفى كه به طور كلى از ارسطو بر جاى مانده، تنظيم نموده است. بنابراين; زبان علم اخلاق نراقى، صبغه فلسفى پيدا كرده است. شايد چارهاى از اين انتخاب نبوده باشد. زيرا، از ميان علوم بشرى تنها علمى كه به حقيقت اشياء مىپردازد، دانش فلسفى است. با اين وجود، هيچگاه نراقى خواهان محدود ساختن خود در قلمرو تنگ فلسفه نبود. او هر چند ظرف فلسفى را براى مقصود علمىاش انتخاب كرده است; ليكن اين ظرف را از معارف الهى (كتاب و سنت) لب ريز كرده است. به تعبير ديگر، بحرى را در كوزه گنجانده است. به گونهاى كه جاى جاى مباحث علمى نراقى، مبتنى بر آموزههاى قرآنى و روايى است. نراقى به اين وسيله گنجايش معرفتى علم اخلاق را، كه صبغه فلسفى پيدا كرده بود، افزايش داده است.
ماكس وبر، تحقيق در باب كنش اجتماعى را، قلمرو علم جامعهشناسى مىداند. وبر تعريف خاصى از علم جامعهشناسى ارائه ميدهد كه منبعث از برداشت وى از كنش اجتماعى و روششناسى علوم اجتماعى است.
علم جامعهشناسى به فهم تفسيرى، كنش اجتماعى و يافتن علل و تبيين چگونگى پديد آمدن آن مىپردازد; زيرا رفتار انسانى - به خلاف اشياء طبيعى - داراى معانى ذهنى خاصى است كه انگيزهاى براى بروز عينى آن مىگردد. (4) لذا بر خلاف علوم طبيعى كه براى شناخت اشياء طبيعى از آنها فاصله مىگيريم، در علوم اجتماعى بايد به درون آن نظام معانى، نفوذ كنيم تا به فهم علمى كنشهاى اجتماعى نايل گرديم. بنابراين; از نظر وبر، جامعهشناسى علم تفسير و تبيين است كه معطوف به نظام معانى رفتار انسان مىباشد.
جامعهشناس به فهميدنى كردن دستگاه باورها و رفتار جوامع اكتفا نمىكند، او همچنين در صدد آن است كه چگونگى رويدادها را بنماياند و نشان دهد كه يك شيوه اعتقادى معين چگونه تعيين كننده شيوه معين عمل است. (5) بر اين اساس، جامعهشناس به روشى نياز داردكه فهم نظاممعانى رفتارهاى انسانى را، ممكن نمايد و آن «روش تفهمى» است. مطابق اين روش، رفتارهاى اجتماعى در اثر تطبيق آنها با «انواع خالص» يا «معانى كلى» كه از طريق ادراك تجربى انتزاع شده فهمپذير مىشوند» . (6)
هر چند وبر سعى دارد، وجه تمايز بين علوم تجربى كنشها مثل تاريخ و جامعهشناسى را با دانشهاى جزمى - متافيزيكى ، مثل منطق و اخلاق و حقوق در همان «انواع خالص» يا «نوع انتزاعى» معرفى نمايد. (7) ليكن جامعهشناس از اين جهت كه با معانى كلى سرو كار دارد، و بر مبناى آن به «تحليل علمى نوع شناختى» رفتارها مىپردازد، فرقى با تحليل علمى يك عالم علم اخلاق يا يك حقوق دان ندارد. چون هر دو براساس معانى كلى كه در دست دارند به كار تحليل علمى كنش اخلاقى يا اجتماعى، مشغول مىگردند. آن چه مسلم است عالم اخلاق، صرفا معانى كلى اخلاق را بازگو كرده و تحليل عينى كنشها را بر مبناى آن معانى انتزاعى، به مخاطب واگذار مىكند. برخلاف جامعهشناس، كه تحليل عينى را نيز، خود بر دوش مىكشد. پس به لحاظ روششناسى، تفاوتى بين دو علم جامعهشناسى و اخلاق وجود ندارد.
وبر بر خلاف ملا مهدى نراقى قلمرو علم را محدود گرفته است. نراقى علم اخلاق را دربردارنده دو بخش جدايىناپذير معرفتزدايى و هدايتگرى مىداند. علم اخلاق به هدايتگرى ختم نمىشود تا اين وصف - معرفت زدايى - بيرون از آن قرار گيرد; بلكه علم اخلاق براى تحصيل كمال آدمى تاسيس شده است. پس بايد بتواند از آموزندهها و معرفتهاى اخلاقى، احكام ارزشى را استنتاج كند.
اما به زعم وبر، علم، محدود به همان بخش اول; يعنى معرفت زدايى و فهم واقعيتهاى عينى است. جامعهشناسى، نمىتواند توصيه ترك يا فعل انگيزه خاصى را به كسى بدهد. «علوم تجربى [نمىتواند] به كسى بگويد شايسته است چه كار كنى; فقط ممكن استبه او بگويد چه كار مىتوانى بكنى يا - تحتبعضى شرايط - چه كار مىخواهى بكنى» . (8) اين گونه علوم حكم ارزشى صادر نمىكنند; ولى مسبوق به ارزش داورىها مىباشند; يعنى در گزينش موضوعات علمى با ارزشها ارتباط دارند. (9) به عقيده وبر ارزشها - به ويژه ارزشهاى اخلاقى - از امور ذهنى است و به روشهاى تجربى قابل استنتاج نيستند. (10) بنابراين; علوم تجربى توانايى داورى و حكم ارزشى را ندارد. ريمون آرون، دليل اين ناتوانى را، در جزئى نگرى علم تاريخ و جامعهشناسى مىداند. (11)
به تعبير منطقيون «الجزئى لايكون كاسبا و لا مكتسبا» ليكن اگر با «ديدى جزيى» استنتاج احكام اخلاقى ممكن نباشد، چگونه مىتوان براى معانى كلى يا انواع خالص مبنايى تجربى قايل شد. بلكه اساسا احكام ارزشى متفرع بر معرفتهاى اخلاقى است و از دل آنها استنتاج مىشود. و معرفتهاى اخلاقى هم منشا انتزاع عينى دارند.
از آن جا كه هر دو انديشمند تحليل علمى كنش انسانى را، مشروط به فهم نظام معانى كنشها مىدانند، لذا مبدا خود را به تيپشناسى يا نوع شناختى معنا، اختصاص دادهاند. اما كدام دسته ازمفاهيم بايد موضوع تيپشناسى قرار گيرد؟ مبناى سنخشناسى معناى كنشها چيست؟
به عقيده ماكس وبر، پژوهشگر در اين موقعيت دستبه انتخاب و گزينش موضوع مىزند. گزينش او نهايتا بر اساس نظام ارزشى است كه شخصا عزيز مىدارد. (12)
بر اين اساس، مبناى تيپشناسى ماكس وبر برداشتى است كه وى از خصيصه ذاتى و اصلى تمدن غربى دارد. به عقيده وبر «عقل گرايى» يا «سازمان عقلانى» ويژگى اصلى تمدن غربى است. اما عقلگرايى و عقلانى شدن مصاديق متنوعى دارد. مثلا ممكن است مكاشفه عارفانهاى عقلانى باشد; ولى براى كسى كه خارج از حوزه فرهنگ عرفانى قرار دارد، امرى «غيرعقلانى» تلقى شود. «وبر» نتيجه مىگيرد كه «در وهله اول بايد ويژگىهاى مميزه عقلگرايى غربى و در درون آن اشكال عقل گرايى جديد غربى را بازشناخت و سپس نحوه پيدايش آنها را تبيين نمود» . (13)
مطالعات ماكس وبر به چند بخش تقسيم مىشود: بخش اول سنخشناسى انواع عقلانيت است، تا از اين نسبت عقل گرايى غربى با ساير انواع عقلانيت روشن گردد. بخش دوم; تبيين ويژگىهاى اقتصادى و سياسى عقلانيت غربى است. بخش سوم; چگونگى پيدايش اين نوع از عقلانيت در غرب، و بخش چهارم; تبيين اين نكته كه ساير تمدنهاى بشر با اين نوع از عقلانيت، اگر هم آشنا بودند، خصلت ابتدايى داشته است. تحقيق دو بخش اول در كتاب «جامعه واقتصاد» آمده است و بخش سوم در رساله «اخلاق پروتستانى و روح سرمايهدارى» دنبال شده است و «جامعهشناسى دين» هم مربوط به مطالعات تاريخى وبر پيرامون اديان آسيايى است.
پس ماكس وبر «كنش اجتماعى انسان - آن هم از نوع انسان غربى - را از منظر عقلانيت، مورد تحليل علمى قرار داده است. اما مهم آن است كه كدام دسته از ارزشها وى را به گزينش چنين موضوعى واداشته است؟ به عقيده برخى وى «از اين كه قايل به اساس مابعدالطبيعى براى ارزشهاى خود شود، سرباز مىزد» . (14) خود وى علاقهمندى به چنين تحقيقى را نتيجه پرورش يافتگى در تمدن جديد اروپايى و اشتغال فرد به مطالعه مسايل تاريخ جهان مىداند. (15) با اين حال; بر مبناى برداشت وبر از رابطه علم و ارزش، نمىتوان پذيرفت كه چنين علاقه و تمايلى، مبناى عقلانى دارد. زيرا همان گونه كه گفته شد علم جديد جنبه هدايتگرى ندارد و از مجموعه تحليلهاى ذهنى، نمىتوان احكام ارزشى را استنتاج نمود. لذا به زعم بعضى از جامعهشناسان ريشه علاقهمندى ماكس وبر به تاثيرات عميق خانواده وى باز مىگردد. «او از سويى متاثر از پدرى سياستمدار (به مفهوم امروزى آن)، لذت طلب و دنياپرستبود و از سوى ديگر با مادرى از خود گذشته، مذهبى و معتقد به آخرت روبهرو بود. بدين ترتيب ، تضاد بين آخرت خواهى و دنيا گرايى، بعدها در تمام دوران زندگى و فعاليتهاى علمى وبر به عنوان موضوعى روشن خود را نشان داد» . (16)
گزينش علمى وبر پديدار شناسانه است; يعنى او به نمودارها و تجليات تمدن غربى توجه دارد، نه به ذات و گوهر تمدن غربى. «عقلانيت» خصيصهاى است كه از ذات تمدن غربى مىجوشد. بنابراين، تحليل علمى وبر «پيرامونى» است، نه يك تحقيق ذاتى. اگر چه اين تحقيق «پيرامونى» معطوف به ذات مدرنيته باشد. اما نوع شناختى ملا مهدى نراقى را مىتوان گفت كه «ذات گرايانه» است. مبناى تحقيق وى ، نه يك خصيصه ذاتى كه از عناصر ذات است. رفتارهاى انسانى برآمده از عناصر و قوايى است كه مجموعا تشكيل دهنده ذاتى به نام «نفس» مىباشند. و آن موجود مجردى است كه در دنياى جسمانى براى تحقق افعالش نيازمند به بدن و ابزار است و تمام حقيقت انسان در همان ساحت روحانى او است. (17)
نفس داراى قوايى است كه براى فعليتخواستههاى نفسانى، بدن و آلات مختلف را به استخدام خود در مىآورند. پس كنشهاى انسانى منبعث از قوايى است كه بر نفس اثر گذاشته به واسطه تكرار و استمرار بر آن در نفس «ملكه» مىشود; يعنى به خصيصه ذاتى نفس تبديل مىشود. به طورى كه براى فرد متخلق به چنين خصلتى صدور افعال مقتضى آن سهلتر است تا براى كسى كه به همان خصلت عادت نكرده است. (18)
بدين ترتيب، نراقى تحليل علمى رفتار انسان را، به تحقيق در باب نفس و قواى نفسانى بازگردانده است. كه در اين نوع نگاه به جاى سنجش كنشها با مفاهيم كلى و انواع خالص، بايد به تبيين نسبت آنها با قواى نفسانى رو آورد.
همين قواى نفسانى است كه نظام معانى كنشها را توليد نموده، مرجعى براى پيدايش انگيزههاى رفتارى انسان مىشوند. بنابراين; نراقى، مطالعات انسان شناسانه خود را به همان حوزهاى معطوف كرده است كه ماكس وبر در صدد سرباز زدن از آن بود. و آن حوزه ملكوتى و ماوراء الطبيعى نفس است. از سوى ديگر، گستره مطالعات انسانى نراقى بسيار وسيعتر و عميقتر از تحقيق وبر است. زيرا مطالعه وبر محدود به بازشناسى كنش عقلانى انسان غربى است; حال آن كه مطالعه نراقى روى ذاتى است كه كنش عقلانى انسان غربى يكى از بسيار مصاديق آن است.
اما چه عواملى ملا مهدى نراقى را به جانب تحقيق در باب فعل اخلاقى سوق داده است؟ آيا او نيز مانند وبر در اثر دلبستگى و پرورش در حوزه فرهنگ اسلامى به چنين گزينش علمى دست زده يا مستند عقلانى براى آن داشته است؟
مسلما نوع پرورش دينى وى در خانوادهاى اهل علم و فضل و تربيت در حوزههاى علمى در اين انتخاب مؤثر بوده است. ليكن نراقى براى گزينش علمى خود نيز دلايل عقلانى زيادى دارد. تحقيق در باب فعل اخلاقى به دليل شرافت موضوع آن است. انسان از ميان موجودات امكانى، شريفتر از همه آنها است; چنان كه اشرفيتحقيقت انسان در علوم عقليه برهانى گشته است. به علاوه به دليل همان جنبه هدايتگرى علم اخلاق است كه بر ساير علوم شرافت پيدا مىكند. زيرا به آدمى مىآموزد كه چگونه از افق حيوانى به افق ملائكه سير كند. (19) هر عقل سليمى حكم مىكند كه انسان براى وصول به سعادت ابدى و نجات از مهلكاتى كه مقتضى شقاوت سرمدى است، در فهم فضايل و رذايل اخلاقى اجتهاد نمايد. (20) مهمتر از همه اين دلايل، آيات و رواياتى است كه مرحوم نراقى براى تبيين اهميت موضوع به آنها اشاره مىكند: خداوند سبحان در قرآن كريم از انسان هايى خبر مىدهد كه به دليل خلودشان در دنيا و دورى از معارف حقيقى و فضايل اخلاقى و اعمال صالحه اخروى، در روز جزا و مايوسانه نسبتبه كارنامه اعمالشان در دنيا افسوس مىخورند و فرياد بر مىآورند: «يا حسرتى على ما فرطت فى جنب الله» (21) . (22) بلكه مستندا به حديث نبوى صلى الله عليه و آله وسلم راه نظر كردن و درك حقيقى باطن آسمانها و زمين، تحريم شياطين از نفوذ به قلب آدمى است و تحقيق در فهم اين راه معنوى «علم اخلاق» است. (23)
بدين ترتيب، مرحوم نراقى دو نوع علم را از يكديگر بازمىشناسد: علم حقيقى و علم ظاهرى.
علم حقيقى آن است كه باعث تصقيل و طهارت نفس مىگردد، آن گونه كه ساحت تجردى نفس را افزايش دهد.
علم ظاهرى آن است كه چنين نتيجهاى را براى نفس ناطقه در پى نداشته باشد.
چنين علمى خالى از كدورت و ظلمت و شبهات نيست و نورانيتى براى آن حاصل نمىشود. بنابراين; از منظر نراقى، نگاه «لابشرطى» ماكس وبر به علم ناصواب است. علم نمىتواند متعهد نباشد و از مسئوليت نجات آدمى سرباز زند. مگر اين كه بگوييم: از علم ظاهرى يا دنيوى نبايد چنين انتظارى داشت. اما به هر حال، علوم ظاهرى از معرفى ارزشگزارىهاى اخروى و دنيوى به دور نمىمانند.
پي نوشت ها :
1) ر. ك: نراقى، جامع السعادات، انتشارات اسماعيليان، 1383 ق، ج اول، ص 22.
2) ماكس وبر، اقتصاد و جامعه، ص 25.
3) جامع السعادات، ج 1، ص 26.
4) ماكس وبر، اقتصاد و جامعه، ترجمه عباس منوچهرى و ديگران، انتشارات مولى، چ اول، 1374، تهران، ص 3.
5) ريمون آرون، مراحل اساسى انديشه در جامعهشناسى، ج 2، ص 223.
6) اقتصاد و جامعه، ص 6.
7) همان، ص 4.
8) استيوارت هيوز، آگاهى و جامعه، ترجمه عزت الله فولادوند، انتشارات علمى و فرهنگى، چ دوم، 1373، تهران، ص 274.
9) مراحل اساسى انديشه در جامعهشناسى، ج 2، ص 218.
10) آگاهى و جامعه، ص 271.
11) مراحل اساسى انديشه در جامعهشناسى، ج 2، ص 221.
12) آگاهى و جامعه، ص 272.
13) ماكس وبر، اخلاق پروتستانى و روح سرمايه دارى، ترجمه عبدالكريم رشيديان و پريسا منوچهرى كاشانى، انتشارات علمى و فرهنگى، چ اول، 1373، ص 34.
14) آگاهى و جامعه، ص 273.
15) اخلاق پروتستانى، ص 21.
16) جرج ايترز، بنيانهاى جامعه شناختى، ترجمه تقى آزاد قراملكى، انتشارت سيمرغ، چ اول، 1374، ص 85 .
17) جامع السعادات، ج 1، ص 28.
18) جامع السعاداتج 1، ص 15.
19) جامع السعادات، ج اول، ص 26.
20) همان، ص 9.
21) زمر، آيه 56.
22) همان، ص 20.
23) همان، ص 11.