حکمت و فلسفه چيست؟
در بينشى برتر، فلسفه يا حكمت نه تنها شناخت خداوند حق متعال يا وجود يا موجودات اين جهان، كه «كمال ثانى» ـ متمم كمال طبيعى ـ براى فيلسوف است; كمالى روحى و فكرى از معرفت به حقايق موجودات بدست مى آورد و نظامى همچون نظام آفرينش در درون خود مى سازد و «عالمى صغير» در درون «عالم كبير» بر پا مى كند، كه انباز و هماورد و همراه و هماهنگ او در صحنه هستى است. از اينجاست كه مى توان گفت كه تعريف فلسفه نيز مانند ديگر مسائل جهان انسانى، معمّا گونه و در پرده اى از ابهام قرار دارد و «هر كسى از ظن خود» چيزى درباره آن مى گويد.
صدرالمتألهين در اين كتاب ـ كه مقدمه آن را مى خوانيم ـ بجاى فلسفه، لفظ «حكمت» را بكار مى برد و آن را «معرفت ذات حقّ و مرتبه وجود او و شناخت صفات و افعالش»[2] تعريف مى كند، كه شناخت كيفيت وجود و صدور موجودات ديگر نيز از آن بدست مى آيد; ولى در كتابهاى ديگر خود تعريف از حكمت و فلسفه را بگونه اى ديگر آورده است: يكجا آن را «استكمال النفس الإنسانية بمعرفة حقائق الموجودات على ما هي عليها و الحكم بوجودها تحقيقاً بالبراهين... بقدر الوسع الإنساني ...»[3]، و در جاى ديگر: «نظم العالم نظاماً عقلياً على حسب الطاقة البشريّة يحصل التشّبه بالبارىء ـ تعالى ـ ...»[4]تعريف مى كند، و در جاى ديگر آن را همان «علم الهى» مى داند كه جز به شناخت اصل هستى يا «موجود مطلق» و عوارض ذاتيه آن نمى پردازد.[5]
همچنان كه ديديم، «فلسفه» و «حكمت» را تسامحاً مترادف و به يك معنا بكار مى برند و ملاصدرا نيز آن را گاهى «فلسفه» و گاهى حكمت ناميده است، امّا با تأمل مى توان ميان آن دو جداييها يافت. لفظ فلسفه، مصدر مجعول يا اسمى است مشتق از كلمه يونانى «فيلوسوفيا» (بمعناى دوستدار حكمت); و «حكمت» در زبان عرب بمعناى اتقان در عمل و باز داشتن از كجروى است، و در اصطلاح، به دانش خاص ـ فلسفه ـ گفته مى شود، زيرا فلسفه واقعى بازدارنده انسان از تاريكى جهل و كجروى و گمراهى است.[6]
با اين اعتبار در حكمت، دو عنصر علم و عمل (يا پندار و كردار) هر دو، نهفته است; علم براى عمل و يك زندگانى انسانى، و عمل براى صيقل دادن دل و جان، و شناخت بهتر خود و جهان و آفريدگار آن.
از آن رو كه در حكمت، اتقان و استوارى نهفته است، نمى توان به هر انديشه و شناخت زود گذر و هر برداشت و بينش بيپايه و سست بنياد نام حكمت داد، يا هر رفتار پر خطا و خطر را حكيمانه و حكمت آميز دانست، و اين همان فرق ميان نام حكمت با فلسفه است. بنابراين نكته، ما نيز نام حكمت را بر لفظ فلسفه برمى گزينيم و برآنيم كه در ايران باستان نيز براين دانش، نامى هم ارز حكمت مى داده اند، همان كه بعدها در يونانى به كلمه «سوفيا» برگشته و ترجمه شده است.[7]
پينوشتها:
1. شناخت عين موجودات آنگونه كه در نفس الأمر هست، باندازه توان بشرى.
2. «الحكمة، التي هي معرفة ذات الحقّ الأول و مرتبة وجوده و معرفة صفاته و أفعاله و أنّها كيف صدرت منه الموجودات في البدو و العود...». (المظاهر الإلهيّة)
3. الأسفار الأربعة، ج1، ص20.
4. همان.
5. همان. ص24. تعريف فلسفه نيز حسب دو بينش مكتب اشراقى و مشائى با يكديگر فرق مى كند. حكماى اشراقى آن را انطباق عالم صغير با عالم كبير مى دانستند: «صيرورة الإنسان عالَماً عقلياً مضاهياً للعالم العيني» و از فيثاغورس نقل شده كه فيلسوفى كه درباره كوسموس (Cosmos)تأمل مى نمايد در روح خود كوسموس مى شود. گاهى حكمت را همان «تشبه به خدا» تعريف مى نمودند. (ر.ك: تاريخ فلسفه يونان، گاترى، ج2، ص118، (فارسى).
6. براى ديدن تعاريف حكمت ر.ك: الأسفار الأربعة، ج 3، ص 514، و ج 4، ص 116.
7. ممكن است نام پارسى آن «جاويدان خرد» و يا مانند و نزديك به آن بوده، ولى شيخ اشراق از آن به «خميره ازلى»، و ملاصدرا به «شعله ملكوتى» تعبير مى كند، كه مقصود همان حكمت ديرينه ايرانى است.
/ج