« تكنولوژي »، فراتر از يك ابزار
نويسنده:شيدا اميني
منبع:روزنامه قدس
منبع:روزنامه قدس
يونانيان حكمت يا معرفت را به سه دسته تقسيم مي كردند. اين سه دسته حكمت نظري، حكمت علمي و حكمت توليدي بودند. حكمت نظري نزد يونانيان مابعدالطبيعه، رياضيات و طبيعيات را شامل مي شد و حكمت عملي تدبير منزل، سياست مدن و اخلاق را دربرمي گرفت. حكمت توليدي هم تكنولوژي و هنرهاي مختلف را در بر مي گرفت.
آنچه از اين تقسيم بندي وارد جهان اسلام شد، بتدريج باعث كمرنگ شدن شق سوم يعني حكمت توليدي شد. مسلمانان به حكمت توليدي توجهي جدي نداشتند و حكمت عملي و نظري را بر آن مرجح دانستند. در اين ميان حتي بتدريج بدانجا رسيدند كه تأمل بر مابعدالطبيعه به صورت ضروري، حكمتهاي ديگر را هم در پي خواهد داشت. به تعبير ديگر، اگر «صد آمد نود هم پيش ماست». اما اين رويكرد صدمات زيادي به تمدن اسلامي وارد كرد و باعث شد، تمدن اسلامي تأمل بر بخشهاي مهمي از وجوه خود را از دست بدهد و همين عامل، افول اين تمدن را دامن زد.
رشد و شكوفايي يك تمدن نياز به پيشرفت و توسعه در عرصه هاي مختلفي دارد. يك تمدن همان گونه كه نياز دارد به سلاحهاي نظامي دسترسي داشته باشد و خود را از لحاظ نظامي تقويت كند، به رايزنيهاي سياسي هم محتاج است و همچنان كه به رشد اقتصادي چشمگير محتاج است، به علوم و معارف زيادي كه پشتوانه ساحتهاي اقتصادي، فرهنگي و سياسي و نظامي باشند، نياز فراوان دارد. تمدن اسلامي از سده هاي پنجم و ششم ديگر نتوانست به همه اين ابزارها مجهز شود و هر چند در برخي از معارف و گستره ها به رشدي دست يافت، اما اين رشد همه جانبه و چشمگير نبود. به همين دليل بود كه پس از بروز مدرنيته در مغرب زمين، فرهنگ اسلامي ياراي آن را نداشت كه همپاي تحولات فكري و صنعتي غرب جلو بيايد و آخرين نماد آن كه همان امپراتوري عثماني بود، در برابر غرب مغلوب شد.
بنابراين از ميان علل بسيار مهمي كه براي اين معضل يادآور شده اند، مي توان به نبود نظامي جامع در زمينه تكنولوژي و هنر اشاره كرد. حكمت توليدي كه به تعبير امروزيها به فناوري و هنرهاي زيبا تقسيم مي شوند، بخشي مهم از هر تمدن به شمار مي آيد. تكنولوژي تنها يك ابزار نيست و به مؤلفه ها و شرايط بسياري نياز دارد تا به وجود آيد. رشد تكنولوژي هم به نظامي حقوقي و علمي نياز دارد و هم نظامهاي سياسي و اقتصادي به توسعه آن كمك مي كنند. تكنولوژي نتيجه فعل و انفعالات زيادي است. با اين همه، رشد يك تمدن بدون تأمل بر اين مؤلفه اعجازبرانگيز كه پيشينيان آن را «حكمت توليدي» مي ناميدند، ناممكن است. اگر ما هم دنبال آن هستيم كه از مقام فعلي حركتي كنيم و به رقابت جدي با تمدنها و فرهنگهاي ديگر بپردازيم، در اولين گام بايد سلسله مراتب معرفت را به گونه اي ديگر در نظر بگيريم. مابعدالطبيعه و رياضيات، مهم هستند و رياضيات به يك معنا، پايه گذار علم و معرفت جديد است؛ اما نبايد ميان معارف سه گانه به صورت ارزشگذارانه تقسيم بندي ايجاد كنيم. براي رشد يك تمدن، سياست و اقتصاد به همان اندازه كه مابعدالطبيعه و تكنولوژي و طبيعيات اهميت دارند، از اهميت برخوردار هستند. با اين همه، نمي توان اين موضوع را ناديده گرفت كه حكمت توليدي نيز به مابعدالطبيعه و رياضيات و طبيعيات نياز دارد.
فيلسوفان تكنولوژي، نسبت علم و تكنولوژي را معمولاً به چند صورت در نظر مي گيرند. گاهي تكنولوژي را معلول علم مي دانند و گاهي آن را علت علم و گاهي نسبت ميان آنها را «عموم و خصوص من وجه» در نظر مي گيرند. اين نسبت به نظر مي رسد بهترين تصوير در مورد نسبت علم و تكنولوژي باشد. علم و تكنولوژي دو ساحت مجزا هستند كه هر يك از ديگري تأثير مي گيرند. اگر قضيه را اين گونه ببينيم، آنگاه متوجه مي شويم كه دچار خطاي تاريخي شده ايم، زيرا تصور كرده ايم تكنولوژي و به يك معنا حكمت توليدي، محصول حكمت نظري و عمل است. گويي مي توان با انديشه كردن بر طبيعت و رسيدن به علوم مختلف، به تكنولوژي هم دست يافت، غافل از آنكه اگر علم براي تكنولوژي شرط لازم باشد، به هيچ عنوان شرط كافي آن نيست. اگر علم براي تكنولوژي علت باشد، نياز به تأمل درباره پيش شرطها و پيش فرضهاي تكنولوژي باقي نمي ماند؛ در حالي كه اگر ما به علم هم دسترسي داشته باشيم، باز بايد طرحي كلان و كلي را سامان دهيم تا به تكنولوژي برسيم.
با اين همه، حتي افراطي ترين منتقدان تكنولوژي هم معتقدند، تكنولوژي هم اكنون به عنوان يك ضرورت مطرح است. حتي اگر به آن به عنوان منشأ برخي از مشكلات هم نظر كنيم، بايد ضمن حركت بر قايق تكنولوژي، آن را تعمير كنيم و اين به نظر مناسب ترين، موجه ترين و منطقي ترين شيوه اصلاح افراط پوييهاي تكنولوژي به شمار مي آيد. با تكيه بر اين پپش فرض، حتي مي توان شديدترين و افراطي ترين انتقادات به تكنولوژي را كه از سوي «هايدگر» به آن وارد شده مورد توجه قرار داد و در صدد اصلاح آن بود. اما با اين نقد نمي توان تكنولوژي را از بين برد. تكنولوژي را از اين جنبه مي توان با حقوق بشر مقايسه كرد كه بدان هم ايرادهايي اساسي وارد است، اما مي توان ضمن پذيرش آن به عنوان يك ضرورت، در صدد رفع ضعفهاي آن برآمد.
آنچه از اين تقسيم بندي وارد جهان اسلام شد، بتدريج باعث كمرنگ شدن شق سوم يعني حكمت توليدي شد. مسلمانان به حكمت توليدي توجهي جدي نداشتند و حكمت عملي و نظري را بر آن مرجح دانستند. در اين ميان حتي بتدريج بدانجا رسيدند كه تأمل بر مابعدالطبيعه به صورت ضروري، حكمتهاي ديگر را هم در پي خواهد داشت. به تعبير ديگر، اگر «صد آمد نود هم پيش ماست». اما اين رويكرد صدمات زيادي به تمدن اسلامي وارد كرد و باعث شد، تمدن اسلامي تأمل بر بخشهاي مهمي از وجوه خود را از دست بدهد و همين عامل، افول اين تمدن را دامن زد.
رشد و شكوفايي يك تمدن نياز به پيشرفت و توسعه در عرصه هاي مختلفي دارد. يك تمدن همان گونه كه نياز دارد به سلاحهاي نظامي دسترسي داشته باشد و خود را از لحاظ نظامي تقويت كند، به رايزنيهاي سياسي هم محتاج است و همچنان كه به رشد اقتصادي چشمگير محتاج است، به علوم و معارف زيادي كه پشتوانه ساحتهاي اقتصادي، فرهنگي و سياسي و نظامي باشند، نياز فراوان دارد. تمدن اسلامي از سده هاي پنجم و ششم ديگر نتوانست به همه اين ابزارها مجهز شود و هر چند در برخي از معارف و گستره ها به رشدي دست يافت، اما اين رشد همه جانبه و چشمگير نبود. به همين دليل بود كه پس از بروز مدرنيته در مغرب زمين، فرهنگ اسلامي ياراي آن را نداشت كه همپاي تحولات فكري و صنعتي غرب جلو بيايد و آخرين نماد آن كه همان امپراتوري عثماني بود، در برابر غرب مغلوب شد.
بنابراين از ميان علل بسيار مهمي كه براي اين معضل يادآور شده اند، مي توان به نبود نظامي جامع در زمينه تكنولوژي و هنر اشاره كرد. حكمت توليدي كه به تعبير امروزيها به فناوري و هنرهاي زيبا تقسيم مي شوند، بخشي مهم از هر تمدن به شمار مي آيد. تكنولوژي تنها يك ابزار نيست و به مؤلفه ها و شرايط بسياري نياز دارد تا به وجود آيد. رشد تكنولوژي هم به نظامي حقوقي و علمي نياز دارد و هم نظامهاي سياسي و اقتصادي به توسعه آن كمك مي كنند. تكنولوژي نتيجه فعل و انفعالات زيادي است. با اين همه، رشد يك تمدن بدون تأمل بر اين مؤلفه اعجازبرانگيز كه پيشينيان آن را «حكمت توليدي» مي ناميدند، ناممكن است. اگر ما هم دنبال آن هستيم كه از مقام فعلي حركتي كنيم و به رقابت جدي با تمدنها و فرهنگهاي ديگر بپردازيم، در اولين گام بايد سلسله مراتب معرفت را به گونه اي ديگر در نظر بگيريم. مابعدالطبيعه و رياضيات، مهم هستند و رياضيات به يك معنا، پايه گذار علم و معرفت جديد است؛ اما نبايد ميان معارف سه گانه به صورت ارزشگذارانه تقسيم بندي ايجاد كنيم. براي رشد يك تمدن، سياست و اقتصاد به همان اندازه كه مابعدالطبيعه و تكنولوژي و طبيعيات اهميت دارند، از اهميت برخوردار هستند. با اين همه، نمي توان اين موضوع را ناديده گرفت كه حكمت توليدي نيز به مابعدالطبيعه و رياضيات و طبيعيات نياز دارد.
فيلسوفان تكنولوژي، نسبت علم و تكنولوژي را معمولاً به چند صورت در نظر مي گيرند. گاهي تكنولوژي را معلول علم مي دانند و گاهي آن را علت علم و گاهي نسبت ميان آنها را «عموم و خصوص من وجه» در نظر مي گيرند. اين نسبت به نظر مي رسد بهترين تصوير در مورد نسبت علم و تكنولوژي باشد. علم و تكنولوژي دو ساحت مجزا هستند كه هر يك از ديگري تأثير مي گيرند. اگر قضيه را اين گونه ببينيم، آنگاه متوجه مي شويم كه دچار خطاي تاريخي شده ايم، زيرا تصور كرده ايم تكنولوژي و به يك معنا حكمت توليدي، محصول حكمت نظري و عمل است. گويي مي توان با انديشه كردن بر طبيعت و رسيدن به علوم مختلف، به تكنولوژي هم دست يافت، غافل از آنكه اگر علم براي تكنولوژي شرط لازم باشد، به هيچ عنوان شرط كافي آن نيست. اگر علم براي تكنولوژي علت باشد، نياز به تأمل درباره پيش شرطها و پيش فرضهاي تكنولوژي باقي نمي ماند؛ در حالي كه اگر ما به علم هم دسترسي داشته باشيم، باز بايد طرحي كلان و كلي را سامان دهيم تا به تكنولوژي برسيم.
با اين همه، حتي افراطي ترين منتقدان تكنولوژي هم معتقدند، تكنولوژي هم اكنون به عنوان يك ضرورت مطرح است. حتي اگر به آن به عنوان منشأ برخي از مشكلات هم نظر كنيم، بايد ضمن حركت بر قايق تكنولوژي، آن را تعمير كنيم و اين به نظر مناسب ترين، موجه ترين و منطقي ترين شيوه اصلاح افراط پوييهاي تكنولوژي به شمار مي آيد. با تكيه بر اين پپش فرض، حتي مي توان شديدترين و افراطي ترين انتقادات به تكنولوژي را كه از سوي «هايدگر» به آن وارد شده مورد توجه قرار داد و در صدد اصلاح آن بود. اما با اين نقد نمي توان تكنولوژي را از بين برد. تكنولوژي را از اين جنبه مي توان با حقوق بشر مقايسه كرد كه بدان هم ايرادهايي اساسي وارد است، اما مي توان ضمن پذيرش آن به عنوان يك ضرورت، در صدد رفع ضعفهاي آن برآمد.