فلسفه و علوم طبيعي
نويسنده: دوريس شرودر - ترجمه كاوه فيض اللهي
اخلاق تكاملي مي كوشد بر شكاف ميان فلسفه و علوم طبيعي پل بزند. به اين ترتيب كه استدلال مي كند انتخاب طبيعي حسي اخلاقي را در انسان القا كرده است، طبعي براي نيك بودن. اگر چنين باشد اخلاق را مي توان همچون پديده اي كه ضمن تكامل موجوداتي اجتماعي و هوشمند خود به خود پديد مي آيد درك كرد و نه آن طور كه الاهي دانان يا فيلسوفان مي گويند، همچون نتيجه وحي الاهي يا كاربرد قواي ناطقه. از اين ديدگاه اخلاق به عنوان سازشي سودمند تفسير مي شود كه با فراهم ساختن امتيازي انتخابي شايستگي دارندگان خود را افزايش مي دهد. اين قطعاً با نگرش ادوارد ويلسون (E.Wilson) پدر زيست شناسي اجتماعي، تطبيق مي كند. ويلسون در فصل پاياني كتاب «سوسيوبيولوژي: تلفيق نوين» (1975) مي نويسد «اكنون دانشمندان و متخصصان علوم انساني همه بايد اين احتمال را در نظر بگيرند كه زمان آن فرا رسيده است تا اخلاق موقتاً از دست فيلسوفان خارج شده و زيست شناختي سازي شود.»چالشي كه پيش روي زيست شناسان تكاملي نظير ويلسون قرار دارد آن است كه نيكي1 را با ارجاع به نظريه تكامل تعريف كرده و سپس تبيين كنند چرا انسان بايد نيك باشد.
زيست شناختي سازي اخلاق در سال 1871،با انتشار كتاب «تبار انسان» اثر چارلز داروين آغاز شد. در اين دنباله «اصل انواع» داروين ايده هايش درباره تكوين تكاملي را در مورد انسان به كار برد. او نشان داد كه انسان بايد از شكلي كم سازمان يافته تر _ در واقع از چهار پايي دم دار و پرمو... ساكن دنياي قديم (آفريقا و آسيا _ م) اشتقاق يافته باشد.
مهم ترين مشكلي كه داروين در اين تبيين مي ديد، استاندارد بالاي كيفيات اخلاقي مشهود در انسان بود. داروين در مواجهه با اين معما، فصل بزرگي از كتاب خويش را به تبيين هاي تكاملي حس اخلاقي اختصاص داد و استدلال كرد كه بايد در دو گام اصلي تكامل يافته باشد.
نخست آنكه، ريشه اخلاق انسان در غرايز اجتماعي نهفته است. بر بنيان همين ادعاي داروين، زيست شناسان امروزي مسئله را به شرح زير تبيين مي كنند. جامعه پذيري صفتي است كه منشاء فيلوژنتيك آن را مي توان تا زمان «اختراع» روي تخم و جوجه خوابيدن، از تخم درآوردن و مراقبت از نوزادان توسط پرندگان دنبال كرد. براي آنكه موجودي قادر به انجام مسئوليت هاي والديني باشد نيازمند مكانيسم هايي اجتماعي است كه در مراحل پيشين تاريخ تكاملي لازم نبودند. براي مثال نه آميب (كه با تقسيم دوتايي توليد مثل مي كند) و نه قورباغه (كه نوزادانش را رها مي كند تا روي پاي خود بايستند) نيازي به غرايز اجتماعي موجود در پرندگان ندارند.
غرايز اجتماعي همزمان با تسهيل پرورش فرزندان در پرخاشجويي ذاتي نيز تعادل ايجاد كرد. تمايز ميان «براي آنها» و «براي ما» امكان پذير شد و پرخاشجويي را متوجه افرادي ساخت كه به گروه خودي تعلق نداشتند. اين رفتار آشكارا رفتاري سازشي است چرا كه بقاي خانواده آن فرد را تضمين مي كند.دوم آنكه با توسعه قواي عقلي، انسان توانست درباره اعمال گذشته و انگيزه هايشان بينديشد و به اين ترتيب با اعمال و انگيزه هاي ديگران و نيز خودش موافقت يا مخالفت كند. اين به ايجاد يك وجدان انجاميد كه تبديل به «مراقب و داور برين» تمام اعمال شد. داروين تحت تاثير مكتب فايده باوري معتقد بود كه اصل بيشترين خوشبختي، از سوي موجودي اجتماعي با ظرفيت هاي فكري بسيار تكامل يافته و داراي وجدان، ناگزير به عنوان معياري براي شايست و ناشايست در نظر گرفته خواهد شد.آيا داروين براساس اين ادعا ها مي تواند به دو پرسش بنيادي اخلاق پاسخ گويد؟ نخست آنكه چگونه مي توان خير و شر را از هم تمييز داد؟ و دوم، چرا ما بايد نيك باشيم؟
چنانچه تمام ادعا هاي او درست باشند واقعاً خواهند توانست به پرسش هاي فوق پاسخ دهند. تمايز داروين ميان خير و شر با تمايزي كه فايده باوران لذت انديش (هدونيستي) قائل مي شوند يكسان است. داروين اصل بيشترين خوشبختي را به عنوان معيار شايست و ناشايست مي پذيرد. به اين ترتيب در صورتي مي توان حكم به نيك بودن يك عمل داد كه بيشترين خوشبختي را براي بيشترين تعداد فراهم آورد، خواه لذت را افزايش دهد خواه درد را كاهش.و پرسش دوم _ چرا بايد نيك باشيم؟ - با آن جديتي كه مثلاً براي افلاطون مطرح بود براي داروين مطرح نبود (از همه مشهورتر آنجا كه تراسيما خوس در «جمهور» از سقراط مي پرسد چرا قوي، كه نيازمند كمك نيست، بايد قاعده زرين را به عنوان رهنمود عمل بپذيرد.)داروين در پاسخ اين پرسش خواهد گفت انسان به لحاظ زيست شناختي تمايل دارد كه همدل، فداكار و اخلاقي باشد زيرا در تنازع بقا امتياز محسوب مي شود.
ارسال توسط كاربر محترم:Sabamm
زيست شناختي سازي اخلاق در سال 1871،با انتشار كتاب «تبار انسان» اثر چارلز داروين آغاز شد. در اين دنباله «اصل انواع» داروين ايده هايش درباره تكوين تكاملي را در مورد انسان به كار برد. او نشان داد كه انسان بايد از شكلي كم سازمان يافته تر _ در واقع از چهار پايي دم دار و پرمو... ساكن دنياي قديم (آفريقا و آسيا _ م) اشتقاق يافته باشد.
مهم ترين مشكلي كه داروين در اين تبيين مي ديد، استاندارد بالاي كيفيات اخلاقي مشهود در انسان بود. داروين در مواجهه با اين معما، فصل بزرگي از كتاب خويش را به تبيين هاي تكاملي حس اخلاقي اختصاص داد و استدلال كرد كه بايد در دو گام اصلي تكامل يافته باشد.
نخست آنكه، ريشه اخلاق انسان در غرايز اجتماعي نهفته است. بر بنيان همين ادعاي داروين، زيست شناسان امروزي مسئله را به شرح زير تبيين مي كنند. جامعه پذيري صفتي است كه منشاء فيلوژنتيك آن را مي توان تا زمان «اختراع» روي تخم و جوجه خوابيدن، از تخم درآوردن و مراقبت از نوزادان توسط پرندگان دنبال كرد. براي آنكه موجودي قادر به انجام مسئوليت هاي والديني باشد نيازمند مكانيسم هايي اجتماعي است كه در مراحل پيشين تاريخ تكاملي لازم نبودند. براي مثال نه آميب (كه با تقسيم دوتايي توليد مثل مي كند) و نه قورباغه (كه نوزادانش را رها مي كند تا روي پاي خود بايستند) نيازي به غرايز اجتماعي موجود در پرندگان ندارند.
غرايز اجتماعي همزمان با تسهيل پرورش فرزندان در پرخاشجويي ذاتي نيز تعادل ايجاد كرد. تمايز ميان «براي آنها» و «براي ما» امكان پذير شد و پرخاشجويي را متوجه افرادي ساخت كه به گروه خودي تعلق نداشتند. اين رفتار آشكارا رفتاري سازشي است چرا كه بقاي خانواده آن فرد را تضمين مي كند.دوم آنكه با توسعه قواي عقلي، انسان توانست درباره اعمال گذشته و انگيزه هايشان بينديشد و به اين ترتيب با اعمال و انگيزه هاي ديگران و نيز خودش موافقت يا مخالفت كند. اين به ايجاد يك وجدان انجاميد كه تبديل به «مراقب و داور برين» تمام اعمال شد. داروين تحت تاثير مكتب فايده باوري معتقد بود كه اصل بيشترين خوشبختي، از سوي موجودي اجتماعي با ظرفيت هاي فكري بسيار تكامل يافته و داراي وجدان، ناگزير به عنوان معياري براي شايست و ناشايست در نظر گرفته خواهد شد.آيا داروين براساس اين ادعا ها مي تواند به دو پرسش بنيادي اخلاق پاسخ گويد؟ نخست آنكه چگونه مي توان خير و شر را از هم تمييز داد؟ و دوم، چرا ما بايد نيك باشيم؟
چنانچه تمام ادعا هاي او درست باشند واقعاً خواهند توانست به پرسش هاي فوق پاسخ دهند. تمايز داروين ميان خير و شر با تمايزي كه فايده باوران لذت انديش (هدونيستي) قائل مي شوند يكسان است. داروين اصل بيشترين خوشبختي را به عنوان معيار شايست و ناشايست مي پذيرد. به اين ترتيب در صورتي مي توان حكم به نيك بودن يك عمل داد كه بيشترين خوشبختي را براي بيشترين تعداد فراهم آورد، خواه لذت را افزايش دهد خواه درد را كاهش.و پرسش دوم _ چرا بايد نيك باشيم؟ - با آن جديتي كه مثلاً براي افلاطون مطرح بود براي داروين مطرح نبود (از همه مشهورتر آنجا كه تراسيما خوس در «جمهور» از سقراط مي پرسد چرا قوي، كه نيازمند كمك نيست، بايد قاعده زرين را به عنوان رهنمود عمل بپذيرد.)داروين در پاسخ اين پرسش خواهد گفت انسان به لحاظ زيست شناختي تمايل دارد كه همدل، فداكار و اخلاقي باشد زيرا در تنازع بقا امتياز محسوب مي شود.
پي نوشت ها :
1- در ترجمه اين متن نيكي به جاي goodness، خير و شر به جاي good و evil، شايست و ناشايست به جاي right و wrong و درست و نادرست به جاي true و false به كار رفته است.-م
ارسال توسط كاربر محترم:Sabamm