توجه ساختارگرايان به موقعيت ميان رشته اي فلسفه فناوري
منبع:خبرگذاری مهر
فلسفه فناوري در کنار فلسفه ذهن ميان رشته اي ترين فلسفه هاي مرتبه دوم هستند. مي دانيم در فلسفه ذهن با پرسشهايي چون آگاهي چيست؟ حالات آگاهانه چگونه کيفياتي را دارند؟ هوش مصنوعي به چه معناست؟ شباهت هاي رايانه و انسان کدامها هستند؟ رو به رو هستيم.
براي پاسخ به اين پرسشها نياز به علومي چون منطق ، رياضيات ، مهندسي سخت افزار و نرم افزار رايانه و همچنين زبان شناسي و روان شناسي و عصب شناسي است تا اين معارف در يک منظومه و مجموعه بتوانند به اين پرسشهاي کلان و انديشه سوز نزديک شوند.
از نيمه دوم سده بيستم به اين سو، بسياري از علوم ميان رشته اي با توجه به عاجز بودن يک شاخه از جواب به پرسشهاي مهم به وجود آمده اند. يکي از اين معارف ميان رشته اي فلسفه فناوري است.
فلسفه فناوري در اوان رشد خود به صورت نسبت ميان فلسفه و فناوري خود را عيان مي کرد. به اين معنا که پيشتر اين نکته مدنظر قرار مي گرفت که فيلسوفان در باب فناوري چگونه و به چه طريق سخن مي گويند و ديدگاه تحليلي در مورد فناوري واجد چه ويژگي هايي است.
بي ترديد مهمترين متفکري که در باب فناوري سخن گفته مارتين هايدگر فيلسوف معروف آلماني است که هم تامل فلسفي در باب فناوري را از ديگر تاملات در اين مورد جدا کرده و هم نسبت ميان اين دو عرصه را موضوع تفکرات فلسفي خويش قرار داده است.
رويکردهايي که اين نسبت را پررنگ مي کردند و مي کنند اکثرا يا آرمانشهري يا ويرانشهري هستند؛ يعني يا از فناوري به مثابه محوري براي رسيدن به يک جامعه ايده آل ياد مي کردند يا آن را عاملي براي اضمحلال شخصيت و هويت بشر مي دانستند. به همين دليل است که ايده دترمينيسم فناوريک که براساس آن آينده بشر با فناوري مشخص مي شود در دل اين تلقي رشد مي کند. اين تلقي البته تلقي کل گرايانه است.
اين رويکرد کلي همچنين يا خوشبينانه يا بدبينانه است که اين دو به نگاههاي آرمانشهري و ويرانشهري معروف هستند. فيلسوفان فناوري جديد چون دون آيدي و آندره فينبرگ از اين مرحله معمولا به عنوان مرحله اول شکل گيري فلسفه فناوري ياد مي کنند. ساختارگرايي به دليل همين آفت کلي گويي و کلي بافي فناوري پا به عرصه وجود گذاشت.
ساختارگرايان تاکيد کردند فناوري جز با تحليل تک تک مراحل ساخت ابزارهاي فناوري و تعاملي که با گروهها و طبقات اجتماعي دارد قابل فهم نيست.
به نظر ساختارگرايان همان گونه که در علم بايد از گونه اي جامعه شناسي و روان شناسي علم سخن گفت در اينجا هم بايد توقعات و انتظارات جامعه را در سامان نوعي خاص از فناوري مدنظر قرار داد. اين توقعات و چشم اندازهاي ابداع کنندگان و کاربران فناوري است که در کم و کيف فناوري نقش ايفا مي کند. به اين گونه بود که پاي جامعه شناسي و روان شناسي و مطالعات علم و فناوري و همچنين سياستگذاري هاي مختلف به گستره فلسفه فناوري باز شد. فلسفه فناوري از اين چشم انداز به بستري شبيه شد که کثيري از علوم و معارف در آن فرصت بروز و نمود پيدا کردند. بگذريم از اين که پاره اي از انتقادها به رويکرد ساختارگرايانه به فناوري وارد بودند؛ مثلا قائلان به اين ديدگاه عموما به شيوه اختراع و رشد فناوري نگاه مي کردند و کمتر از تاثيراتي که اين فناوري بر افراد و جوامع مي گفتند سخن مي راندند. علاوه بر اين ساختارگرايان همچنان که در مطالعات علم از گونه اي نسبي گرايي معرفتي حمايت مي کردند در اين گستره نيز جانبداري آنها از نوعي نسبي گرايي بود.
آنها در علم معيار درستي و نادرستي گزاره هاي علمي را نه مطابقت با خارج و ديگر معيارهاي صدق که ميزان مقبوليت اجتماعي آن نظريه ها مي دانستند. در عرصه فناوري هم آنها از همين سياق پيروي مي کردند. به نظر آنها معياري براي سنجش کارآمدي يا ناکارآمدي جز مقبوليت و توجه گروههاي اجتماعي موجود نيست.
معمولا اين دو نقد را بر ساختارگرايان متقدم روا داشته اند و همين نکته سبب شده پاره اي از طرفداران اين نوع ساختارگرايي که پس از اسلاف خود به کار فکري فلسفي مشغول بودند سعي در کمرنگ کردن اين دو نقيصه کنند. در اين خصوص آنها معمولا در راستاي رفع نقص اول سخن رانده اند و نقص دوم به جهت آن که با ماهيت کار ساختارگرايي پيوند دارد همچنان بر سرجاي خود باقي است.
به دليل تاکيد ساختارگرايان بر ميان رشته اي بودن فلسفه فناوري و همچنين توجه به فناوري هاي مختلف ، تاريخ شکل گيري آنها و شيوه فراگير شدنشان ، آنها به علوم بسياري عطف توجه نشان دادند، از تاريخ علم و فناوري گرفته تا جامعه شناسي و روان شناسي علم و فناوري و از توجه به دقتهاي فني و ابزاري گرفته تا خاستگاه هاي علمي فناوري و همچنين نسبت تودرتوي علم و فناوري.
به اين ترتيب مي توان ساختارگرايي را يکي از مهمترين نحله هايي دانست که فناوري را از آفت کلي گويي آرمانشهري و ويرانشهري در باب فناوري رهانيد و فيلسوفان فناوري را به آن سمت سوق داد که به صورت ريز و تخصصي وجوه و شوون مختلف فناوري را پررنگ کنند.
براي پاسخ به اين پرسشها نياز به علومي چون منطق ، رياضيات ، مهندسي سخت افزار و نرم افزار رايانه و همچنين زبان شناسي و روان شناسي و عصب شناسي است تا اين معارف در يک منظومه و مجموعه بتوانند به اين پرسشهاي کلان و انديشه سوز نزديک شوند.
از نيمه دوم سده بيستم به اين سو، بسياري از علوم ميان رشته اي با توجه به عاجز بودن يک شاخه از جواب به پرسشهاي مهم به وجود آمده اند. يکي از اين معارف ميان رشته اي فلسفه فناوري است.
فلسفه فناوري در اوان رشد خود به صورت نسبت ميان فلسفه و فناوري خود را عيان مي کرد. به اين معنا که پيشتر اين نکته مدنظر قرار مي گرفت که فيلسوفان در باب فناوري چگونه و به چه طريق سخن مي گويند و ديدگاه تحليلي در مورد فناوري واجد چه ويژگي هايي است.
بي ترديد مهمترين متفکري که در باب فناوري سخن گفته مارتين هايدگر فيلسوف معروف آلماني است که هم تامل فلسفي در باب فناوري را از ديگر تاملات در اين مورد جدا کرده و هم نسبت ميان اين دو عرصه را موضوع تفکرات فلسفي خويش قرار داده است.
رويکردهايي که اين نسبت را پررنگ مي کردند و مي کنند اکثرا يا آرمانشهري يا ويرانشهري هستند؛ يعني يا از فناوري به مثابه محوري براي رسيدن به يک جامعه ايده آل ياد مي کردند يا آن را عاملي براي اضمحلال شخصيت و هويت بشر مي دانستند. به همين دليل است که ايده دترمينيسم فناوريک که براساس آن آينده بشر با فناوري مشخص مي شود در دل اين تلقي رشد مي کند. اين تلقي البته تلقي کل گرايانه است.
اين رويکرد کلي همچنين يا خوشبينانه يا بدبينانه است که اين دو به نگاههاي آرمانشهري و ويرانشهري معروف هستند. فيلسوفان فناوري جديد چون دون آيدي و آندره فينبرگ از اين مرحله معمولا به عنوان مرحله اول شکل گيري فلسفه فناوري ياد مي کنند. ساختارگرايي به دليل همين آفت کلي گويي و کلي بافي فناوري پا به عرصه وجود گذاشت.
ساختارگرايان تاکيد کردند فناوري جز با تحليل تک تک مراحل ساخت ابزارهاي فناوري و تعاملي که با گروهها و طبقات اجتماعي دارد قابل فهم نيست.
به نظر ساختارگرايان همان گونه که در علم بايد از گونه اي جامعه شناسي و روان شناسي علم سخن گفت در اينجا هم بايد توقعات و انتظارات جامعه را در سامان نوعي خاص از فناوري مدنظر قرار داد. اين توقعات و چشم اندازهاي ابداع کنندگان و کاربران فناوري است که در کم و کيف فناوري نقش ايفا مي کند. به اين گونه بود که پاي جامعه شناسي و روان شناسي و مطالعات علم و فناوري و همچنين سياستگذاري هاي مختلف به گستره فلسفه فناوري باز شد. فلسفه فناوري از اين چشم انداز به بستري شبيه شد که کثيري از علوم و معارف در آن فرصت بروز و نمود پيدا کردند. بگذريم از اين که پاره اي از انتقادها به رويکرد ساختارگرايانه به فناوري وارد بودند؛ مثلا قائلان به اين ديدگاه عموما به شيوه اختراع و رشد فناوري نگاه مي کردند و کمتر از تاثيراتي که اين فناوري بر افراد و جوامع مي گفتند سخن مي راندند. علاوه بر اين ساختارگرايان همچنان که در مطالعات علم از گونه اي نسبي گرايي معرفتي حمايت مي کردند در اين گستره نيز جانبداري آنها از نوعي نسبي گرايي بود.
آنها در علم معيار درستي و نادرستي گزاره هاي علمي را نه مطابقت با خارج و ديگر معيارهاي صدق که ميزان مقبوليت اجتماعي آن نظريه ها مي دانستند. در عرصه فناوري هم آنها از همين سياق پيروي مي کردند. به نظر آنها معياري براي سنجش کارآمدي يا ناکارآمدي جز مقبوليت و توجه گروههاي اجتماعي موجود نيست.
معمولا اين دو نقد را بر ساختارگرايان متقدم روا داشته اند و همين نکته سبب شده پاره اي از طرفداران اين نوع ساختارگرايي که پس از اسلاف خود به کار فکري فلسفي مشغول بودند سعي در کمرنگ کردن اين دو نقيصه کنند. در اين خصوص آنها معمولا در راستاي رفع نقص اول سخن رانده اند و نقص دوم به جهت آن که با ماهيت کار ساختارگرايي پيوند دارد همچنان بر سرجاي خود باقي است.
به دليل تاکيد ساختارگرايان بر ميان رشته اي بودن فلسفه فناوري و همچنين توجه به فناوري هاي مختلف ، تاريخ شکل گيري آنها و شيوه فراگير شدنشان ، آنها به علوم بسياري عطف توجه نشان دادند، از تاريخ علم و فناوري گرفته تا جامعه شناسي و روان شناسي علم و فناوري و از توجه به دقتهاي فني و ابزاري گرفته تا خاستگاه هاي علمي فناوري و همچنين نسبت تودرتوي علم و فناوري.
به اين ترتيب مي توان ساختارگرايي را يکي از مهمترين نحله هايي دانست که فناوري را از آفت کلي گويي آرمانشهري و ويرانشهري در باب فناوري رهانيد و فيلسوفان فناوري را به آن سمت سوق داد که به صورت ريز و تخصصي وجوه و شوون مختلف فناوري را پررنگ کنند.