فقه و قانون نگارى(2)

درباره اين كه آيا نظام حقوق اسلام جزو گروه حقوق‏مدون است‏يا جزو گروه حقوق غيرمدون و اينكه حقوق‏اسلام به كداميك نزديكتر است، دو نظر وجود دارد. 1-1. نزديكى حقوق اسلام به حقوق غيرمدون: عده‏اى‏معتقدند حقوق اسلام به حقوق غيرمدون نزديكتر است تابه حقوق مدون. اينان بدون اين كه استدلالى در
چهارشنبه، 31 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
فقه و قانون نگارى(2)

فقه و قانون نگارى(2)
فقه و قانون نگارى(2)


 

نویسنده : احمد حاجى ده‏آبادى




 

گفتار دوم: جايگاه حقوق اسلام در نظامهاى حقوقى
 

1- ديدگاههاى موجود
 

درباره اين كه آيا نظام حقوق اسلام جزو گروه حقوق‏مدون است‏يا جزو گروه حقوق غيرمدون و اينكه حقوق‏اسلام به كداميك نزديكتر است، دو نظر وجود دارد.
1-1. نزديكى حقوق اسلام به حقوق غيرمدون: عده‏اى‏معتقدند حقوق اسلام به حقوق غيرمدون نزديكتر است تابه حقوق مدون. اينان بدون اين كه استدلالى در كلامشان‏باشد، مى‏گويند: حقوق اسلام حقوق كليات نيست، حقوق موارداست، نزديك به حقوق انگليس البته با يك تفاوت بنيادى. سيستم‏موردى، بر مبناى سابقه است. در حقوق نوشته كليات وجود دارد.در حقوق موردى كليات وجود ندارد. پس حقوق اسلام دورگه‏است.» (23)
2-1. نزديكى حقوق اسلام به حقوق مدون و يازيرگروه بودن آن بنابر نظر دوم، حقوق اسلام به حقوق‏مدون نزديكتر و يا اصولا جزو گروه حقوق مدون قرارمى‏گيرد. (24) در مقام داورى بين اين دو نظر، نظر دوم بنا برادله زير پذيرفته است.

2- دلايل پذيرش ديدگاه دوم
 

1-2. به صورت قانون بودن منابع اصلى: منابع حقوق‏اسلام را از جهتى مى‏توان به دو بخش كلى تقسيم كرد. منبع‏اصلى و ريشه‏اى و منابع فرعى و تبعى. فرق منابع اصلى ومنابع فرعى در اين است كه منابع فرعى مستقل نبوده،بازگشت آنها به منابع اصلى است. بدين معنا كه منابع فرعى‏نظير اجماع وقتى اعتبار دارند كه كاشف از منبع اصلى‏باشند. منابع اصلى در فقه اماميه عبارت است از كتاب وسنت و عقل و منابع فرعى عبارت است از شهرت، سيره‏متشرعه و بناء عقلا. از بين منابع اصلى، قرآن و قسمت‏اعظم سنت كه همان روايات باشند، نقش اساسى‏ترى را دراستنباط حقوق اسلامى ايفا مى‏كنند. قرآن و روايات از زمره‏قوانين نوشته محسوب مى‏گردند زيرا اكثر قواعد حقوق‏اسلام به صورت كلى در قرآن و روايات آمده است و بحث‏سابقه قضايى اصلا در اين دو منبع مطرح نيست.
2-2. اهميت تفسير و وجود مكاتب مختلف تفسيرى:وجود مكاتب تفسيرى متعدد در حقوق اسلام و انواع واقسام روشهاى تفسيرى در اين نظام، خود بهترين دليل برارزش تفسير در اين نظام و بهترين دليل بر اين است كه نظام‏حقوق اسلام جزو گروه حقوق مدون است. (25)
3-2. نقش بسيار ضعيف رويه قضايى: گرچه پاره‏اى ازتصميمات قضايى پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمه اطهار(ع) مبناى‏صدور فتوا در موارد مشابه براى قضات بوده است ولى اين‏دليل آن نيست كه حقوق اسلام شبيه كامن‏لا است زيراتصميمات قضايى به صورت روش مستمر در نيامده است.به تعبير ديگر استناد فقها به تصميمات قضايى پيامبر(ص)و ائمه اطهار(ع)، نه به معناى قاعده سابقه است كه در حقوق‏غيرمدون وجود دارد، بلكه براى استنتاج قاعده و قانون‏است و لذا بحث رويه قضايى بدان معنا كه در حقوق‏غيرمدون مطرح است، در اسلام جايگاهى ندارد.
نتيجه آنكه حقوق اسلام از زمره حقوق مدون محسوب‏مى‏شود و همان‏طور كه ملاحظه شد در حقوق مدون، قانون‏و تفسير نقش بسيار مهم و اساسى دارند. قانون منبع مستقيم‏و اصلى ايجاد حقوق است. همچنين تفسير قانون داراى‏ارزش بسيار زيادى است. بدين ترتيب در نظام حقوق اسلام،قانون و تفسير آن ارزش زيادى پيدا مى‏كند و لذا اهميت‏قانونگذارى و قانون‏نگارى روشن مى‏شود.
گفتار سوم: مشكلات موجود در قانون‏نگارى فقهى يا انعكاس فقه (به خصوص فقه جزايى)
در قوانين‏موضوعه‏تاكنون مشخص شد كه نظام حقوق اسلام از زمره نظام‏حقوق نوشته است و قانون در آن هميت‏بسزايى دارد. اينك‏نوبت‏بدان رسيده است كه بدانيم اگر بخواهيم لباس قانون رابر فقه بپوشانيم و فقه را به عنوان قانون عرضه كنيم، چه‏مشكلاتى پيدا مى‏شود و راه حل آنها چيست؟

1- متون فقهى؛ فقه فردى و فقه حكومتى
 

طرح مسئله: (26) فقه را در يك تقسيم‏بندى كلى مى‏توان‏به فقه فردى و فقه حكومتى تقسيم كرد. موضوع فقه فردى،«فرد، جداى از جامعه‏اى كه در آن زندگى مى‏كند» است. فقيه‏در اين فقه، افراد را بدون هويت جمعى‏شان در نظر گرفته،وظايفشان را مشخص مى‏كند و سعى مى‏نمايد مشكلاتى راكه در مسير اجراى احكام برايشان رخ مى‏دهد، مرتفع نمايد.در مقابل، موضوع فقه حكومتى، «فرد به عنوان جزئى ازجامعه‏» مورد توجه قرار مى‏گيرد؛ يعنى افراد بجز هويت‏فرديشان، تشكيل دهنده يك هويت جمعى، به نام جامعه‏نيز هستند كه اين هويت جمعى موضوع احكامى است كه‏در فقه حكومتى از آنها بحث مى‏شود.
بايد دانست فقه حكومتى با مصطلحاتى چون فقه‏سياسى، فقه‏الخلافه و فقه‏الحكومة تفاوت دارد. تفاوت فقه‏حكومتى با اين سه كه قريب‏المعنا هستند در آن است كه اين‏سه خود جزئى از فقه هستند، اما فقه حكومتى يك نوع‏نگرش بر كل ابواب فقهى است. به ديگر، عبارت فقه‏حكومتى وصف محيط بر فقه است اما فقه سياسى و الفاظديگر جزئى از فقه هستند. فقه‏الحكومة به مباحث دولت وحكومت مى‏پردازد و موضوع آن رابط اشخاص با حكومت،حكومتها با همديگر و حكومتها با افراد است. اما فقه‏حكومتى همه مسائل را درمى‏نوردد و همه مباحث فقه دراين فقه قابل مطالعه و بررسى‏اند. حتى موضوعاتى از قبيل‏طهارت و نجاست و عبادات و معاملات هم مى‏توانند درفقه حكومتى مورد مطالعه قرار گيرند.
اينك نمونه هايى از فقه حكومتى و فقه فردى را براى‏روشن شدن موضوع، مطرح مى‏كنيم.
1. بى‏ترديد، رباى قرضى كه رايج‏ترين نوع ربا در جوامع‏انسانى است، از محرمات شرعى محسوب مى‏شود. حال آن‏دسته از فقها كه راههايى را براى تجويز حيله در ربا طرح‏كرده‏اند، اين مسئله را از ديد فردگرايانه مورد بررسى قرارداده‏اند. در مقابل، آنان كه هرگونه حيله‏اى را در ربا حرام‏دانسته و آن را بلاى اقتصادى براى جوامع انسانى مى‏دانند،با ديد فقه حكومتى به مسئله نگريسته‏اند.
2. عده‏اى از فقها روابط كارگر و كارفرما را بر اساس‏قوانين مدنى يعنى كتاب‏الاجاره حل و فصل مى‏كنند و درنتيجه براى كارفرما اختيارات گسترده‏اى در اخراج كارگر،ندادن بيمه و... قائلند. اين نيز برخاسته از نگرش فقه فردى‏به روابط كارگر و كارفرما است. در مقابل، آنان كه قانون كار راپذيرفته و به دولت اجازه مداخله يكطرفه و بدون رضايت‏كارفرما را در روابطش با كارگر مى‏دهند، با فقه حكومتى به‏مسئله نگريسته‏اند. همچنين مى‏توان به نمونه‏هايى ديگر به‏اجمال اشاره كرد كه تحت تاثير اين دو ديدگاه پاسخهاى‏متفاوتى گرفته‏اند از جمله مواد مخدر، كنترل جمعيت،تعليم و تربيت، حفظ محيط زيست، كندن درختان و از بين‏بردن جنگلها، كشف دفينه‏ها در ملك شخصى و غيره كه درنگاه فردگرايانه محكوم به جواز است ولى در نگاه ديگرممكن است‏حرام يا واجب باشد. (27)
آنچه مى‏خواهيم بگوييم اين است كه در انعكاس متون‏فقهى در قانون و لباس قانون را بر قامت آنها پوشاندن، دقت‏بسيار لازم است زيرا به نظر مى‏رسد بسيارى از متون فقهى‏با نگاه فردگرايانه و از ديد فقه فردى نوشته شده است و درصورتى كه اگر از زاويه فقه حكومتى به آنها نگريسته شودمجالى براى طرح آنها پيدا نخواهد شد. به عنوان نمونه به‏موارد زير كه برگرفته از متون فقهى است، توجه نماييد.
ماده 226 ق.م.ا مى‏گويد:
«قتل نفس در صورتى موجب قصاص است كه مقتول‏شرعا مستحق كشتن نباشد و اگر مستحق قتل باشد، قاتل‏بايد استحقاق قتل او را طبق موازين در دادگاه ثابت كند.»
نيز تبصره 2 ماده 295 مقرر مى‏دارد:
«در صورتى كه شخصى كسى را به اعتقاد قصاص يا به‏اعتقاد مهدورالدم بودن بكشد و اين امر بر دادگاه ثابت‏شود و بعدا معلوم گردد كه مجنى عليه مورد قصاص و يامهدورالدم نبوده است، قتل به منزله خطاى شبيه عمداست و اگر ادعاى خود را در مورد مهدورالدم بودن مقتول‏به اثبات رساند قصاص و ديه از او ساقط است‏»اگر از اين دو ماده اين مطلب استفاده شود كه اشخاص‏مجازند مهدورالدم را بكشند ولو هنوز جرمى كه به موجب‏آن، شخص، مهدورالدم شناخته مى‏شود در دادگاه ثابت‏نشده است، معلوم مى‏شود اين دو مورد با ديد فقه فردى‏نوشته شده است.
نمونه ديگر ماده 97 ق.م.ا است كه مى‏گويد:
«حد را نمى‏شود در سرزمين دشمنان اسلام جارى كرد.»
در مورد اين ماده، سؤالات فراوانى مطرح است.اجراكننده حد كيست؟ اگر حكومت اسلامى باشد، دشمنان‏اسلام و اصولا ديگر كشورها اجازه مداخله را در حقوق‏عموميشان كه حقوق جزا از جمله آنهاست، نمى‏دهند. اگراجرا كننده فرد باشد همان مشكل بالا مطرح است‏يعنى بايك ديد فردى به اشخاص اجازه داده‏ايم كه خود قضاوت‏كنند و حد را اجرا نمايند يا اگر همه قضاوت توسطحكومت صالح صورت گرفته، اجراى حد را بر عهده‏اشخاص گذارده‏ايم.
نمونه ديگر ماده 184 ق.م.ا است:
«هر فرد يا گروهى كه براى مبارزه با محاربان و از بين بردن‏فساد در زمين دست‏به اسلحه برند، محارب نيستند. »
در مورد اين ماده چنانچه مبارزه با محاربان به عنوان‏دفاع مشروع باشد، هيچ مشكلى نيست ولى آيا ابتدائا يك‏عده بدون آن كه مورد تجاوز محاربان قرار گرفته باشندمى‏توانند با محاربان به مبارزه برخيزند، بدون آن كه از طرف‏حكومت اجازه مخصوص داشته باشند و بدون اين كه قضيه‏را با دولت و حكومت در ميان گذاشته و از آنان سركوبى‏محاربان را بخواهند؟ اگر پاسخ مثبت‏باشد معلوم مى‏شودكه اين ماده با ديد فقه فردى نوشته شده است. مخصوصا اگرافساد فى‏الارض را با محاربه يك جرم ندانسته و هر جرمى‏را مصداق افساد فى‏الارض بدانيم و آنگاه به اشخاص اجازه‏دهيم كه با مفسدان به مبارزه برخيزند، اين مسئله بهتر جلوه‏مى‏كند. در هر صورت در انعكاس فقه در قانون بايد دقت كردكه آيا با ديد فقه فردى نوشته شده يا با ديد فقه حكومتى ودر صورت اول از انعكاس آن در قانون خوددارى ورزيد.

پي‌نوشت‌ها:
 

23) آزمايش، دكتر سيد على: جزوه حقوق جزايى اختصاصى (1)، تقريرات‏ابوذر جهانديده، ص 67. همچنين ر. ك به دفتر همكارى حوزه ودانشگاه: درآمدى بر حقوق اسلامى، سمت، اول، 1368، ص 329.
24) اين ترديد ناشى از اين است كه آيا تمام قسمتهاى حقوق اسلام مدون‏مى‏باشد يا بخشى از آن كه در اين صورت بايد گفت‏حقوق اسلام به‏حقوق مدون نزديك‏تر است. در ادامه بحث روشن خواهد شد كه‏حقوق اسلام جز گروه حقوق مدون است.
25) در زمينه مكاتب تفسيرى در حقوق اسلام و اهميت تفسير ر. ك به‏جعفرى لنگرودى، دكتر محمدجعفر: حقوق اسلام، گنج دانش، تهران،بى‏چا، 1358، صص 311-293.
26) اين موضوع در كتاب فقه‏پژوهى اثر آقاى مهدى مهريزى از صفحه 24 تا72 مطرح شده است و ما از اين كتاب در طرح مسئله بهره زيادى‏برده‏ايم.
27) همان، ص 58.
 

منبع:www.lawnet.ir
ادامه دارد...




 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط