سلمان فارسي(2)
متن برنامه ی درس هایی از قرآن کریم حجت الاسلام قرائتی به همراه پاسخ سوالات مسابقه
تاريخ پخش: 30/10/89
بسم الله الرحمن الرحيم
«الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي»
عرض كنم كه بعضيها در ميراث فرهنگي فقط به آثار باستاني و مجسمهها و خانهها توجه ميكنند. البته خوب آنها هم هست. اما ميراث فرهنگي ما نبايد فقط صرف آجر و خشت و سفال و اينها بشود. ببينيم چه كساني را داشتيم. چه نوابغي و چه دانشمنداني، يك مقداري دربارهي سلمان صحبت كردم. ولي بحث من تمام نشد. ميخواهم يك جلسهي ديگر هم دربارهي سلمان صحبت كنم كه ما ايرانيها افتخار كنيم كه بالاترين اصحاب پيغمبر ايراني بود.
1- سلمان، بالاترين صحابه رسول خدا
هستند آدمهايي كه در بازار ميآيند، ده سال كاسبي ميكنند به اندازهي كساني كه هشتاد سال در بازار هستند، پول پيدا ميكنند. البته خوب بعضيهايشان هم حرام خواري ميكنند. ولي نه، بعضيهايشان هم تلاش ميكنند. تدبير ميكنند. قناعت ميكنند. پولشان را صرف عياشي نميكنند. بالاخره بعضيها از راه حلال هم هست ولي خوب رشد ميكنند. اين چه به ما ميگويد؟ اين خودش يك درس است. آقاياني كه يك سالهايي از عمرمان كج رفتيم، نگوييد: ما ديگر بدبخت هستيم. از ما ديگر گذشت. از هيچكس نگذشته است.
ديروز من اصفهان بودم، به مناسبت هفت دي جشني بود. خوب ما كساني را كه بيسواد بودند، خوب پنجاه درصد مردم بيسواد بودند، وقتي شاه رفت. الآن ده، دوازده درصد مردم بيسواد هستند. يعني چهل درصد به آمار باسوادها اضافه شد. ديگر الان زجر ميكشيم تا يك بيسواد پيدا كنيم. قبلاً تا يك لگد به درخت ميزديم، توتها ميريخت. الآن بيسوادها مثل گردو است، بايد از پشت برگها پيدا كنيم. تازه با چوب بايد در سرش بزنيم. يعني جذب بيسواد خيلي سخت شده است.
2- درس گرفتن از زندگي سلمان فارسي
سلمان ميگويد كه: در تورات خواندم كه بركت غذا به شستن دست بعد از غذا است. اما رسول خدا فرمودند: بركت اين است كه هم قبل از غذا دستمان را بشوييم و هم بعد از غذا. شستن دست خيلي مهم است. ميوه را هم گفتند: با پوست بخوريد. ولي بشوييد. بشوييد چون بركات و فوايد و آثاري در پوست هست كه در ميوه نيست.
چند وقت پيش به كسي گفتم: شما كه باطنت خوب است، چرا ظاهرت اينطور هستي؟ گفت: اصل باطن است. يك مثال برايش زدم. گفتم: اگر تخم هندوانه را بشكني، مغزش را بكاري، مغز خالي سبز نميشود. پوست هندوانه را هم بكاري باز سبز نميشود. تخم كدو، تخم هندوانه را بكاري، به شرطي سبز ميشود كه اين تخم هندوانه هم مغز داشته باشد، هم پوست. اگر باطنت خوب باشد، ظاهرت بد باشد، فاسق هستي. باطنت خوب است، ظاهرت بد است. اگر باطنت بد باشد ظاهرت خوب باشد، منافق هستي. باطنت بد است، ظاهرش خوب است. اسلام گفته: هم باطن، هم ظاهر.
سلمان ميگويد: يكبار مهمان پيغمبر شدم، پيغمبر براي من يك متكا گذاشت و فرمود: هر مسلماني خانهي كسي برود، «فَيُلْقِي لَهُ الْوِسَادَةَ إِكْرَاماً لَهُ إِلَّا غَفَرَ اللَّهُ لَهُ» (بحارالانوار/ج16/ص235) همين كه مهمان آمد، يك متكا پشت كمرش بگذاري، خدا به خاطر همين پذيرايي، خدا گناهان شما را ميبخشد. مهمان خيلي ارزش دارد.
يكبار امام رضا(ع) مهمان داشت. مهمان دستش را دراز كرد كه اين فتيلهي چراغ را تغيير بدهد. فرمود: دستتان را بكشيد من خودم درست ميكنم. نامرد است كسي كه مهمان به خانهاش بيايد و از مهمان كار بكشد. يعني در خانه نگذاريد مهمان كار كند. گفت: آقا من كاري نكردم. همينطور كه نشستم دست دراز كردم اين فتيله را درست كنم. فرمود: همين مقدار را هم نبايد، مهمان عزيز است.
يكبار يك خانمي خدمت پيغمبر آمد، پيغمبر خيلي او را تحويل گرفت. اين خانم رفت، يك مردي آمد او را تحويل نگرفت. گفتند: يا رسول الله! اين خانم و اين مرد، خواهر و برادر بودند. هردو هم برادر رضايي تو بودند. يعني از يك سينه شير خوردند. چطور خواهر را تحويل گرفتي و برادر را سرد برخورد كردي؟ حضرت فرمود: آن خواهر احترام پدر و مادرش را ميگيرد. چون احترام پدر و مادرش را ميگيرد، من تحويلش گرفتم. اين برادر يك خرده قلدري در خانه ميكند. حالا من نميگويم: پدرها خوب هستند. يا مادرها خوب هستند. ممكن است پدر و مادر هم آدمهاي نق زن، بهانهگير باشند. اما قرآن گفته: «وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً» (بقره/83) نگفته: «وَ بِالْوالِدَيْنِ المؤمنين»، «وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً» چه مؤمن، چه غير مؤمن!
خوب از كارهاي خوبي كه سلمان كرد، افتخار ايرانيها، اين جمع قرآن است كه بعد از اميرالمؤمنين به جمع قرآن پرداخت.
3- دفاع سلمان از ولايت حضرت علي(عليهالسلام)
يكروز سلمان گفت: دنيا مثل مار است. البته اين از حضرت امير است. من چند تا جمله نقل كنم. تذكراتي از سلمان:
فرمود دنيا مثل مار است. پوستش نرم و لطيف است اما درونش زهر است. حضرت امير هم ميفرمايد: «لَيِّنٌ مَسُّهَا قَاتِلٌ سَمُّهَا» (نهجالبلاغه/ص458) اين جمله براي حضرت امير است. «لَيِّنٌ» نرم، «لَيِّنٌ مَسُّهَا» دستش كه ميزني نرم است، اما«قَاتِلٌ سَمُّهَا» سمّش كشنده است.
يا مثلاً داريم كه «سرور محزون» به دنيا ميرسي شاد هستي، اما فردا هم از تو گرفته ميشود، «محزون» غمناك هستي. دنيا هم سرور است و هم محزون. يا مثلاً داريم «إِينَاس» يعني انس، با دنيا انس پيدا ميكند «أَزَالَتْهُ عَنْهُ إِلَى إِيحَاشٍ» (بحارالانوار/ج33/ص484) وحشت ميكني. حضرت امير خيلي ميگويد: گول دنيا را نخوريد. امروز به شما رأي اعتماد ميدهند، افتخار ميكنيد. فردا فوري تو را برميدارند. لذت رأي اعتماد با غم و اندوه عزل، يعني شيريني نصب و تلخي عزل را با هم قاطي كني، ميبيني... «لَيِّن، قاتِلٌ»، «سرورٌ، محزون»، «ايناسٌ، ايحاش»، «ايناس» يعني انس، «ايحاش» يعني وحشت. مثل طبيعت، طبيعت هم قله دارد، كنار قله دره است. يعني كنار هر قلهاي يك دره است. كسي خوشي نكند كه امروز وضع ما خوش است.
4- علم و تدبير سلمان در زمان پيامبر و خلفا
پيغمبر به يكي از اصحابش گفت: اي فلان! حالا اسمش را نبريم. «إِنِّي أَرَاكَ ضَعِيفاً» (بحارالانوار/ج22/ص406) تو آدم ضعيفي هستي. نماز شبت خوب است. انقلابي هم هستي، اما به درد حكومت نميخوري. «يا اباذر...» بگذاريد بنويسم. اين را ياد بگيريد. چون فردا ميگويند: فلاني فرماندهي جنگ است، يك پستي به او بدهيد. فلاني حافظ قرآن است، يك پستي به او بدهيد. فلاني بله، آدم خوبي است. اما اين كار به درد اين نميخورد. ما از امام خميني بالاتر نداريم. روز عاشورا كه ميشد آقاي كوثري روضه ميخواند. يعني چه؟ يعني در روضه خواندن كوثري از امام بالاتر بود. ما پيغمبري به نام حضرت موسي داريم. گفت: برادرم از من بهتر است. «هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي» (قصص/34) او بيانش از من بهتر است. يك كسي بهتر... اگر تو بهتر ميداني بيا... اين كه حالا هركس يك خوبي دارد هي روي هم روي هم...
يك كسي آمد گفت: آقاي قرائتي خودت هم چند تا پست داري. هم رييس بيسوادهايي، نهضت سواد آموزي. هم رييس بينمازهايي، ستاد اقامه نماز. هم مسئول زكات هستي. هم مسئول نميدانم مهدويت هستي. گفتم: ببين اين پستهاي من را كسي نبوده من برداشتم. هركس هست، ميخواهد... كسي احساس وظيفه نميكند در زكات، همه احساس وظيفه ميكنند مكه بروند. كسي احساس وظيفه نميكند در ستاد نماز بيايد. همه احساس وظيفه ميكنند بروند نماينده مجلس شوند. پنجاه تا نمايندهي مجلس ميخواهيم، پنج هزار نفر احساس وظيفه شرعي ميكنند. اما حالا بياييد بگوييد: آقا ما اينقدر جوان تاركالصلاة داريم. يك نفر احساس وظيفهي شرعي ميكند يا نميكند خدا ميداند. حالا نميگوييم: نكنند. يكوقت ميبيني احساس كردند. غافل بودند. يك صلواتي بفرستيد. (صلوات حضار)
«يَا ابَا ذَرٍّ» پيغمبر فرمود: اي اباذر! «إِنِّي» من «أَرَاكَ ضَعِيفا» تو را ضعيف ميبينم. تو ضعيف هستي و به در اين كار نميخوري. «فَلَا تَأَمَّرَنَّ» ولايت نداشته باش، «عَلَى اثْنَيْن» تو نميتواني دو نفر را اداره كني. اين اباذر است. انقلابي! اباذر خيلي انقلابي بود. به همين خاطر هم دائم تبعيدش كردند، كتكش زدند. اباذر خيلي انقلابي بود. اما پيغمبر فرمود: انقلابي هستي، اما تو ضعيف هستي. ولي سلمان چه؟ سلمان نه. اميرالمؤمنين به خليفهي دوم عمر گفت: حكومت مدائن را به سلمان بده. سلمان از نظر تدبير... آنوقت جالب است حكومت كه دستش بود حقوق نميگرفت. تمام حقوقي كه سهم خودش بود، همه را به فقرا ميداد. خارج از وقت حصير بافي ميكرد. گفتند: تو رييس حكومت هستي. گفت: رييس حكومت باشم. كارهاي حكومتي را انجام دادم، وقتي را كه آزاد هستم ميخواهم حصير بافي كنم. الآن دخترهاي دبيرستاني ما عارشان ميشود ژاكت بافي كنند. من ديپلم هستم! خوب ببخشيد، حالا ديپلم هستيد يك ژاكت ببافيد، طوري ميشود؟ من ليسانس هستم.
ميگفت خدمت امام جمعهي يك جايي يك جواني رفت گفت: آقا من كار ندارم. گفتند: خوب يك كاري برايت درست ميكنيم. ميگفت: كار كه برايش درست كردم گفت: مگر من... من با ديپلم اين كار را بكنم؟ يك خرده مشكل شده است.
من يكوقت از يك كسي پرسيدم مادران ما چند تا بچه متولد ميكردند همه را شير ميدادند. باز هم شير زيادي داشتند. حالا اين زنها يكي ميزايند شيرشان خشك ميشود. در زنها چه شد كه شير اينطور شد؟ حالا اينكه ديگر گير آمريكا و اروپا نيستيم. شير در سينهي مادر است. قديم شير بود، الآن در سينهها شير نيست. اين چه شد؟ او چنين گفت. حالا من نميدانم درست است يا نه؟ من طرح مسأله ميكنم. ميگفت: بچهها، سينهي مادر را چون گوشت است بايد سفت بمكند، شير بخورند، سر شيشهاي كه به آنها ميدهند ميبيند پلاستيك است با يك مُك دهانشان پر از شير ميشود. ميگويد: مگر من خل هستم كه بايد جان بكنم شير را از لاي گوشت بيرون بكشم. با يك سر شيشهاي نازك دهانم را پر از شير ميكنم. ميگفت: دو سه بار كه سر شيشهاي را دهان گرفت، لوس ميشود و ديگر حال كار سخت ندارد. ايشان چنين ميگفت. البته آدم مهمي بود. يكي از وزراي بهداشت و درمان بود. وزراي قبل.
خوب هديه قبول نميكرد. چون بعضي هديهها دام است. اخيراً يك چند تا دام براي خود من پيش آمده است.
يك كسي در دانشگاه آمد گفت: من دانشجو هستم. ميآيم پشت سر شما نماز ميخوانم. پدر من سرمايهدار است. مرحوم شده است. گفته: هشتصد ميليون تومان به آقاي قرائتي بدهيد، خرج دين كند. گفتم: پدرت مرده است؟ گفت: بله. گفتم: خدا رحمتش كند. ولي اگر ميخواهي پول بدهي، برو دفتر مقام معظم رهبري بده. يا يكي از مراجع، گفت: گفته به قرائتي بدهم. گفتم: خوب به او بگو، او به من بدهد. من از دست تو پول نميگيرم. حضرت عباسي ما را ول كن! تو ديگر... چه كسي بود پول ميداد افراد را راه ميانداخت؟ (يكي از افراد از ميان جمعيت پاسخ ميدهد... شهرام جزايري... هان) من از تو پول نميگيرم. بعد معلوم شد نه پدري مرده، نه هشتصد ميليون است، نه يك ميليون، اصلاً هيچي به هيچي! فقط يك دامي بود.
يك روز ديگر يك كسي نهضت سواد آموزي آمد. گفت: من سرطان دارم. ممكن است زير عمل بميرم. وصيت كردم يك قطعه زمين خوب دارم، هزار متر است در لواسان، به آقاي قرائتي بدهم كار خير بكند. گفتم: بنده از كسي پول نميگيرم. از هيچكس پول نميگيرم. شما دفتر مراجع يا دفتر مقام معظم رهبري بده، او به من بدهد. من از تو پول نميگيرم.
افرادي هستند، اين دامها هميشه هست. دام است، دام. ما الآن بعضي از مسئولين... من به يك نفر زنگ زدم، كه آقا ايشان لياقت اين كار را ندارد، گفته: آقاي قرائتي اين زيارت عاشورايش ترك نميشود. ميگويم: باسمه تعالي غلط كرد زيارت عاشورا بخواند و وضع مردم را خراب كند. خوب اين به درد اين كار نميخورد. تو اينقدر مخت نميكشد كه وقتي ميگويند: ايشان اينجا را خراب كرد، اينجا را خراب كرد، اين حرف را بيخود زد. شما ميگوييد: زيارت عاشورا ميخواند با صد لعن و سلام! خوب اينها وسيلهي احمق كردن تو شده است. اينكه ميگويند: بصيرت، يكي از معناي بصيرت اين است. يعني گول زيارت عاشورا را نخور. ما آدم در مملكت داريم، پست حساس گرفته، تمام اطرافيانش را با زيارت عاشورا استعمار كرده است. گول نخوريد. چيزي از كسي قبول نميكرد. آخرش كه قبول كرد، يك خانهي بسيار محقّر.
5- حضور سلمان در خانه اميرالمؤمنين(عليهالسلام)
سلمان ميگويد: يك روز خانهي فاطمهي زهرا بودم. ديدم امام حسين كوچولو است. خيلي گريه ميكند و گفتم: فاطمه جان! اين بچه را به كنيزت بده. فرمود: پدرم گفته: يك روز تو كار كن كنيزت استراحت كند. يك روز كنيز كار كند و تو استراحت كن. امروز روز كار من است. و لذا چون روز من است، كارم را به ديگران واگذار نميكنم. كجا... مثلاً اينها ديگر اصلاً تصورش براي ما مشكل است.
امام صادق با جمعي ميرفتند، بند كفش امام پاره شد. پا برهنه رفت. اصحاب گفتند: آقا بفرما، بفرما! فرمود: آقا بند كفش من پاره شده، خودم هم پا برهنگياش را قبول ميكنم. چرا كفش من پاره شود و شما پا برهنه شويد. يك عده از سفر حج ميآمدند، به امام گفتند: امسال در كاروان ما يك آدمي بود بسيار عبادت ميكرد. اينقدر ايشان دعا ميخواند. قرآن ميخواند. نماز ميخواند. حضرت فرمود: خوب كارهايش را چه كسي ميكرد؟ آخر آن زمان كاروانها مثل الآن نبوده كه آشپز و اينها... خوب با هم آشپزي ميكردند. با هم... گفت: آقا ما! فرمود: كارهاي شما ثوابش از اشك او بيشتر است. يك عده مكه رفتند، كفشهايشان را نزد يك نفر گذاشتند، گفتند: كنار اين كفشها بنشين دزد نبرد. ما ميرويم عبادت كنيم. امام به آن كسي كه كنار كفش نشسته بود، فرمود: تو كه از اين كفشها حفاظت ميكني، ثوابت از آنهايي كه طواف ميكنند كمتر نيست.
يك عده مدينه رفتند، يكي مريض شد و يكي هم ايستاد برايش به قول امروزيها سوپ درست كند. باقيها حرم رفتند. امام فرمود: آن كسي كه در خانه آشپزي ميكند، ثوابش از آن كسي كه زيارت پيغمبر ميرود نيست. ما نميدانيم چه چيزي درست است؟ خدا چه قبول ميكند؟ بگذاريد من يك چيزي بگويم. چند تا بهترين داريم.
6- قبولي عمل مهم است، نه كميّت آن
گاهي وقتها يك كسي... من صحنه را ديدم و خيلي هم منقلب شدم. چند نفر بودند نفري چند كيلو برنج در هيئت آوردند. گفتند: آقا ما فقير هستيم. ولي براي امام حسين ميخواهيم يك كمي كمك كنيم. همينطور كيسههاي كوچولو به رييس هيئت دادند. يكوقت ميبيني اين يك كيلو قبول شد. آن كسي كه چك ميكشد، مثلاً پنجاه تا گوني برنج ميدهد... نميدانيم چيست؟ نميدانيم چيست؟ ببين گاهي دست شما خون ميشود. يك باند كوچك، يك چسب كوچك ميخواهي، آن را قبول ميكني. حالا به جاي اين چسب كوچك كسي صد تا لحاف كرسي بياورد. قبول ميكني؟ قبول نميكني. نبينيد چه كاري بزرگ است و چه كاري كوچك. ببينيد خدا كدام كار را قبول كرد؟
خوب، يك روز سلمان وارد خانهي ابودردا شد، ديد خانمش يك لباس ساده پوشيده است. مثل اكثر خانمها! اين خانمها وقتي عروسي ميروند شيك ميشوند. يك مردي در كوچه ميدويد. گفتند: چرا ميدوي؟ گفت: خانم من از عروسي ميآيد. گفت: خوب بيايد. گفت: الآن لباسهايش را ميكند و يك لباس آشغال ميپوشد. (خنده حضار) من ميروم آن يك لحظهاي كه ميخواهد لباسش را عوض كند، لااقل يك نگاهي به زنم بكنم. ميگفت: اين به دلم ماند كه خانم من يك مرتبه،... اين ميدويد ميگفت: الآن لباس كهنههايش را براي من ميپوشد. لباسهاي قشنگش را براي عروسي. سلمان ميگفت: وارد خانهي ابودردا شدم. ديدم كه خانمش يك لباس خيلي ساده پوشيده است. گفتم: خانم، آخر تو زن هستي. بايد لباس شيك بپوشي. گفت: اي سلمان چه ميگويي؟ اين ابو دردا ما را ول كرده و به عبادت چسبيده است. گفت: عجب! سلمان ايستاد و شب رفت مشغول عبادت شد. گفت: بيا. نبايد عبادت كني. برويد با خانمت گفتگو كنيد، بگوييد و بخنديد. حالا خدا كند انشاءالله خانم من پاي تلويزيون نباشد... چون خواهد گفت: پس چرا خودت اينطور هستي. حالا ما عبادت هم نميكنيم. فوقش مطالعه ميكنيم. گاهي وقتها حرف كه ميزنم فوري ميدوم، ميفهمم چه گفتم، ميروم تلويزيون را خاموش ميكنم. او ميگويد: اوي... يك چيزي براي زنها گفتي... (خنده حضار) تا من ميروم خاموش كنم. خانم من ميآيد ميگويد: حتماً براي زنها، ميخواهي من نفهمم. روشن كن... حالا چه كنيم ديگر، بايد عذرخواهي كنيم. نه براي خدا بندهي خوبي بوديم. نه براي بچههايمان، به وظيفهمان عمل نكرديم. نه حق شهدا را داديم. نه حق انقلاب را داديم. نه حق فقرا را داديم. به همه بدهكار هستيم. يك كسي ميگفت: اينقدر كه من بدهكاري دارم، هيچ پيغمبري اينقدر امت ندارد.
سلمان فارسي وارد خانهي ابو دردا شد ديد خانمش يك لباس ساده پوشيده است. گفت: چرا لباست ساده است؟ برو لباس شيك بپوش. گفت: اصلاً شوهر من اعتنا نميكند. بعد ايستاد و شب تا رفت عبادت كند، گفت: برو همسرداري كن. صبح كه شد، سلمان صدايش كرد و گفت: حالا بلند شو نماز بخوان. اينها هردو فردا نزد پيغمبر رفتند، پيغمبر ماجرا را گفتند. پيغمبر فرمود: حق با سلمان است.
مقام معظم رهبري رفت نماز بخواند، ديد پشت سرش يكي از اصحاب دفتر است. گفت: لازم نيست با من نماز بخواني. يك ساعت زودتر خانه برو با خانمت نماز بخوان. حالا من چون رهبر هستم ميخواهي نمازت را با من بخواني. برو خانه با خانمت نماز بخوان. كسي كنار خانمش بنشيند گفتگو كند، گفتگوهايي كه البته دور از گفتگوهاي حلال، مثلاً خداي نكرده، گفتگوهاي خوب با خانمش بكند، وقتي با خانمش حرف ميزند انگار در مدينه در مسجدالنبي معتكف شده است. همسرداري خيلي مهم است. منتهي به شرطي كه حرفهاي خوب بزنند. اين مسألهي مهمي است.
خوب ديگر چه؟ عرض كنم به حضور شما كه سلمان در بازار راه ميرفت ديد يك جواني حالش منقلب شده است. دورش جمع شدند. رفت گفت: چه شده؟ گفت: من ديدم اين آهنگرها يك ميلهاي را داغ كردند و هي با پتك روي اين آهن سرخ شده ميزنند كه اين را مثلاً به صورتهاي مختلف دربياورند. وقتي اين ميلهي داغ را ديدم، ياد اين آيه افتادم. «وَ لَهُمْ مَقامِعُ مِنْ حَديدٍ» (حج/21) قرآن ميگويد: براي جهنميها گرز آتشين داريم. و من هم كه يك لحظه نگاه كردم... انسان خوب است، اگر صحنهها را ديد ياد قيامت بيافتد.
حضرت امير با يك نفر بود. آن شخص گفت: حمام جاي بدي است. گفت: چطور؟ گفت: بدن لخت همديگر را ميبينند. گاهي هم گناه ميكنند. حضرت فرمود: بله، حمام جاي خوبي است. چون انسان ياد غسالخانه هم ميافتد. تا با چه نگاهي، نگاه كنيم؟ نگاهها فرق ميكند.
يك كسي داشت ميرفت، يك كلاغي در هوا كه ميپريد، از اين كلاغ يك چيزي جدا شد و روي صورت اين ريخت. يك مرتبه گفت: الحمدلله! الحمدلله! گفتند: آقا سر و صورتت خراب شد. الحمدلله ميگويي؟ گفت: حالا اگر گاوها ميپريدند چه خاكي بر سرمان ميكرديم؟ (خنده حضار) آدم ميتواند به هرچيزي نگاه مثبت كند. ميتواند به هرچيزي نگاه مثبت كند.
7- آگاهي سلمان از حوادث عاشورا
زهير را همه ميشناسيد. كسي بود كه امام حسين او را در راه جذب كرد. هنوز به كربلا نرسيده، زهير داشت ميرفت امام حسين هم داشت ميرفت. يك خرده هم زهير حساس بود، ميخواست رويش، صورتش به صورت امام حسين نيافتد. زهير بن قين، بالاخره در فيلم مختار هم ديديد، كه يك خرده شك كرد برود، نرود، خانمش گفت: پسر پيغمبر از تو دعوت ميكند، شك داري؟ اين خانم... حالا من انشاءالله راجع به خانمها هم صحبت خواهم كرد. كه يك بحثي آوردم در اين پرونده است. زناني كه در كربلا نقش داشتند و بنا بود اين جلسه آن را صحبت كنم. منتهي چون حرفهاي سلمان تمام نشد حيفم آمد.
زن زهيز مردش را وادار كرد كه به امام حسين جواب آري بدهد. بگويد: چشم ميآيم. زهير رفت و برگشت ميخندد. خانمش گفت: چرا ميخندي؟ گفت: سالهاي قبل، سلمان به من گفت: زهير يك زماني خواهد شد امام حسين از تو دعوت خواهد كرد، آنوقتي كه تو لبيك گفتي، آن وقت روز خندهي تو است. يعني سلمان فارسي از غيب خبر داشت. هنوز امام حسين بچه بود ميگفت: اينجا شهيد ميشود. زهير هنوز سالهاي سال قبل از اينكه لبيك بگويد، گفت پسر پيغمبر، امام حسين از تو دعوت خواهد كرد، يك آدمهايي هستند اين چيزها را ميبينند. قصهاش اين است.
8- ماجراي سلمان و زهير در جنگ
وقتي پيغمبر ميخواست در تبوك سمت جنگ تبوك برود و با روميها بجنگد، به مسلمانها گفتند: برويم. يك عده از منافقين گفتند: دخترهاي رومي خوشگل هستند. ما ميترسيم سمت روم بياييم، نگاهمان به دخترها بيافتد حواس ما پرت شود. فرمود: اين هم بهانه است. آيهي قرآن ميگويد. ميگويد گفتند: «لا تَفْتِنِّي» (توبه/49) خدايا ما را به فتنه نيانداز. نگاهمان به دخترهاي رومي بيافتد زيبا هستند، حواس ما پرت ميشود. فرمود: «أَلا فِي الْفِتْنَةِ» (توبه/49) همين كه از ترس نگاه به دخترها جبهه نميآيي، اين خودش فتنه است. گاهي آدمهاي مقدسي هستند، از زير بار كار شانه خالي ميكنند، به هواي اينكه نه اينجا مثلاً فرض كنيد كه چنين و چنان است.
خوب كمي با سلمان فارسي آشنا شديم. يعني علم من به اين مقدار است. ما هرچه ميگوييم علم خودمان را ميگوييم. يعني وقتي قرائتي از عليبن ابي طالب صحبت ميكند نه اينكه علي اين است كه قرائتي ميگويد. قرائتي از علي اينقدر بلد است. هر كس از منبر بالا ميرود، نگوييد: اين چقدر باسواد است. سواد ايشان از اميرالمؤمنين اين است. مثل اينكه من ليوان برميدارم ميزنم در دريا، ميگويم آب دريا. آب دريا اين نيست. اين ظرف تو بيش از اين جا ندارد. حالا ما در اين دو جلسه كمي با سلمان فارسي آشنا شديم.
اين آقاياني كه ميراث فرهنگي را بودجههاي ميراث فرهنگي را متوجه يك چيزهايي ميكنند كه عرض كنم به حضور جنابعالي كه فقط كارهاي دكوري و نميدانم فلان و اين حرفها... مثلاً ميگويند، شهر اسلامي، معماري اسلامي. معماري اسلامي چيست؟ ميگويند: كاشيهاي شاه عباس. ما نفهميديم اين از كجا درآمد. كه اگر معماري زمان شاه عباس باشد، اين معماري، معماري اسلامي است و لذا صد ميليون صد ميليون پول ميدهيم كه كاشيكاريها، كاشيكاريهاي شاه عباسي باشد. شهر اسلامي اين است كه مردم صبح با اذان بيدار شوند. اين شهر اسلامي است. شهر اسلامي اين است كه صف جماعتش از صف نان و حليم بيشتر باشد. شهر اسلامي اين است كه مسجديهايش از غير مسجديهايش باسوادتر باشند. شهر اسلامي شهر كاشيهاي شاه عباس كه نيست. منتهي پول مملكت است، معماري سنتي يا كاشيكاري اسلامي، همه هم خرج ميكنند. در امام و امامزاده و اوقاف و همه باهم. شهر اسلامي چيست؟ اگر خود امامزاده زنده بود چه ميكرد لوستر ميخريد يا تفسير را زنده ميكرد؟ و لذا ما لوستر امامزاده را عوض ميكنيم. چند قرن است در امامزاده يك نهجالبلاغه گفته نشده. اگر خود امامزاده زنده بود همين سالن را تبديل ميكرد به بحث قرآن و حديث و تفسير و اهلبيت و نهجالبلاغه و... ما نه! قرآن محو، نهجالبلاغه ساكت، لوستر را عوض ميكنيم. اسمش را هم معماري اسلامي ميگذاريم.
اگر ميخواهيد به ايران بنازيد به سلمان بنازيد. خدايا تو را به حق آبرومندان درگاهت فهم درست از همهي دين و عمل خالص به همهي دين و چشيدن مزهي دين را نصيب ما بفرما.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»
« پاسخ سؤالات مسابقه »
1- بر اساس روايات، بالاترين صحابهي پيامبر چه كسي بود؟
2) ابوذر
3) عمّار
2- كسي كه ظاهر خوبي دارد اما باطنش بد است، چه نام دارد؟
2) كافر
3) منافق
3- پيامبر، كدام يك از يارانش را از كار حكومتي نهي كرد؟
2) سلمان
3) مقداد
4- حضرت علي(عليهالسلام) براي حكومت مدائن، چه كسي را پيشنهاد كرد؟
2) عمار ياسر
3) سلمان فارسي
5- سلمان دربارهي كدام حادثهي تاريخي به زهير خبر داد؟
2) جنگ جمل
3) ماجراي كربلا
لینک شرکت در مسابقه : www.gharaati.ir/quiz/index.php
منبع:پایگاه اطلاعات قرآنی و مذهبی
/ع