عقده من خوش خيم است يا بدخيم؟!

کودک با الگوهاي رفتاري-باستاني سالمي به دنيا مي آيد ولي به مرور که بزرگ مي شود بين خودآگاه و ناخودآگاهش شکاف به وجود مي آيد که در بزرگسالي بايد اين شکاف را به هم بدوزد و بين خودآگاه و ناخودآگاهش رابطه درستي برقرار کند. ناخودآگاه چون اقيانوسي بزرگ است و خودآگاهي ما چون قايقي کوچکي است که گاه خلاف جهت مي
سه‌شنبه، 3 خرداد 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
عقده من خوش خيم است يا بدخيم؟!

عقده من خوش خيم است يا بدخيم؟!
عقده من خوش خيم است يا بدخيم؟!


 

نويسنده: منيژه پدرامي




 
نگاهي به خودشناسي در روان شناسي يونگ
آنکس که ديگران را مي شناسد خردمند است و آنکه خود را مي شناسد بيدار است. لائوتسه
کودک با الگوهاي رفتاري-باستاني سالمي به دنيا مي آيد ولي به مرور که بزرگ مي شود بين خودآگاه و ناخودآگاهش شکاف به وجود مي آيد که در بزرگسالي بايد اين شکاف را به هم بدوزد و بين خودآگاه و ناخودآگاهش رابطه درستي برقرار کند. ناخودآگاه چون اقيانوسي بزرگ است و خودآگاهي ما چون قايقي کوچکي است که گاه خلاف جهت مي رود، گاه چپ مي شود ولي اگر خود را به آب بسپاريم يعني به ناخودآگاه، در مسير درست قرار مي گيريم، همراه اقيانوس جلو مي رويم و به ساحل بيداري مي رسيم.
حال مي خواهيم بدانيم اگر کودک با اين الگوهاي سالم به دنيا مي آيد پس چه اتفاقي مي افتد که عقده ها در او شکل مي گيرند؟
به روند قصه ها دقت کنيد:شخصيت اصلي داستان زندگي خوب و خوشي دارد که ناگهان در مسير زندگي اش گرهي ايجاد و دچار مشکل مي شود. او بايد به طريقي گره گشايي کند ولي جادوگر يا شخصيت بد قصه ايجاد مشکل مي کند(همان سايه يا عقده ماست)ولي بالاخره شخصيت اصلي داستان موفق مي شود مشکل را حل کند تا دوباره به زندگي عادي و خوش خود برگردد. در اين راه شايد قرباني هم بدهد ولي اين مهم است که به زندگي خود و تعادل زندگي خود برمي گردد اما با آگاهي بيشتر. ما نيز تا وقتي متوجه نشديم که عقده اي داريم خوب و خوش زندگي مي کنيم، غيبت مي کنيم، دروغ مي گوييم، حسادت مي کنيم، حرص مي زنيم و به ديگران تهمت عقده اي مي زنيم ولي درست آنجا که به خود مي آييم و مي فهميم اشکال از خود ماست نه ديگران، مشکلات ما از گره ها و عقده هايمان مي آيد، بايد عقيده هايمان را بشناسيم و اين گره ها را باز کنيم تا انسان متعادلي شويم. همسر، دوست يا والدين درستي باشيم نه فقط آن طور که ديگران راضي باشند. دليل علاقه انسان به قصه ها"هم ذات پنداري"با شخصيت قصه است چرا که ناخودآگاه همه ما مي دانيم که گرهي در درون خود داريم ولي فکر مي کنيم فقط در داستان ها گره ها باز مي شود و نه در زندگي ما. اگر خوب گوش کنيم قصه ها براي شفاي ما آمدند تا ما آگاه شده و کاري براي گره هاي به هم پيچيده زندگي خود کنيم. قصه ها از وقتي خلق شدند که انسان گرفتار گره و عقده شد.
وقتي کودک به دنيا مي آيد، داراي الگوي باستاني"مادر"در روان خود است که بلافاصله بعد از زايمان در او فعال مي شود و بر پايه اين الگو به دنبال شير مادر است تا سير شود و در آغوش مادر آرام مي گيرد. اين در تمام موجودات زنده يک جور عمل مي کند. ولي يک مادر بيروني هم دارد که او را به دنيا آورده و مراقبش است. پس يک مادر دروني دارد که باستاني و يک مادر بيروني دارد که مراقبش است. تا وقتي بين اين دو مادر هماهنگي رفتاري و رواني وجود داشته باشد يعني مادر بيروني هماهنگ با مادر باستاني رفتار کند، کودک دچار هيچ مشکل يا گرهي نخواهد شد. ولي به محض اينکه بين آنها تناقض به وجود بيايد يعني مادر بيروني کودک خلاف آنچه در روان کودک نهاده شده، رفتار کند، بي جهت عصبي شود، جلوي کنجکاوي او را بگيرد و مدام به او امر و نهي کند، اين تضاد باعث مي شود که الگوي مادر باستاني در کودک سرکوب شده و روي آن را لايه اي کدر و تاريک بگيرد که اين همان عقده يا گره است. الگوي مادر دروني و باستاني در کودک درست مثل هر مادري در طبيعت عمل مي کند ولي ما خوب مي دانيم که مادر در سيستم متمدن کنوني با اين مادر طبيعي خيلي فاصله دارد. مادري که بي دليل و ناخواسته بر اساس الگويي که از مادر خود گرفته، از اعمال طبيعي فرزندش عصباني مي شود و بدون آگاهي به نتيجه کارش، با بي مهري کودک را تنبيه مي کند يا مدام با بکن نکن هاي خودخواهانه ما، جهان کودک را برهم مي زند در واقع او را از طبيعتش و رشد درست خود دور مي کند. در واقع مادر باستاني کودک را زخمي مي کند. همين کودک وقتي بزرگ مي شود، ازدواج مي کند و بچه دار مي شود، الگوي باستاني مادر يا پدر در او فعال مي شود ولي چون زخمي و آسيب ديده است دچار مشکلات روحي و رواني در خصوص تربيت فرزندش مي شود. بي جهت داد مي زند و تحمل گريه ها و ناراحتي هاي فرزندش را ندارد چون آگاه بر روان خود و فرزندش نيست و بعد از زايمان دچار افسردگي مي شود.
مادري که نمي داند که چه اتفاقي در خودش و فرزندش مي افتد، با معيارهاي بزرگسالانه و منطقي مي خواهد طبيعت او را رام کند که نمي شود فقط ساکت و سرکوب مي شود و بعدها در فرصت مناسب بيرون مي زند و سرکش مي شود. همان طور که همه مي دانيم بچه ها که بزرگ مي شوند، زير بار هيچ حرفي نرفته و پرخاشگر مي شوند و آن وقت ما افسرده و غمگين شده و مجبور به سکوت هستيم. به همين خاطر در طي زمان، مادران با مادران نسل قبل از خود اين قدر تفاوت دارند چون نسل به نسل از اين مادر باستاني دورتر و دورتر شدند.
بايد بدانيم که جهان بر اساس اصل اضداد به وجود آمده اند و در کنار هم ارزش گذاري شده اند. روز و شب، خوب و بد، زن و مرد، پايين و بالا، چپ و راست، خشک و خيس، آسمان و زمين، ماه و خورشيد، نور و ظلمت و... هر چيزي در دنيا و روان ما ضد خود را نيز به همراه دارد. همه مي دانيم وقتي فکري در ذهن ما خوب تعبير مي شود که پشتش فکر بد باشد. اگر هميشه خورشيد مي تابيد معني شب و تاريکي را نمي فهميديم. اگر هميشه آدم ها خوب بودند و بدي وجود نداشت، خوبي ارزش و بدي ضد ارزش نمي شد. اين ارزش گذاري ها را انسان انجام داده و گرنه در طبيعت چيزي را که ما بد مي دانيم اگر جا و زمانش باشد روي مي دهد و چيزي که خوب است به همين ترتيب. براي طبيعت همه چيز نه خوب است نه بد. آن چيزي است که بايد انجام شود و درست است. ما اسير ارزش گذاري هاي خود هستيم.
حتما وقتي بچه بوديد حيوان کوچکي را در دست گرفتيد مثلا بچه گنجشکي ميان دستانتان، کوچک بودن حيوان و بزرگ بودن خود را حس کرديد، هم به رها کردنش فکر کرديد و هم به کشتنش؟ شنيديم که بچه اي به حيوان زخمي کمک کرده و بچه ديگري آزارش داده يا کشته، يعني اين دو فکر در ما حضور دارد. الگوي رفتاري مهرباني و مخالفت اين حس يا عقده آن يعني خشونت و بي رحمي
عقده وقتي فعال مي شود که از بيرون متضاد با آن رفتار شده و سرکوب شود. مثلا اگر دوستم از من مي خواهد نظرم را درباره لباس تازه مهماني اش بدهم اگر منصفانه نظرم را حتي اگر ناخوشآيند باشد بگويم اين از الگوي رفتاري خرد من سرچشمه مي گيرد و اگر با خود بگويم که بهتر است به دروغ بگويم خوب است تا از من راضي باشد و ناراحت نشود و در ضمن در مهماني لباس خودم بهتر باشد!اين فکر از متضاد خرد يعني عقده حسادت که در سايه خانه دارد، سرچشمه مي گيرد. عقده به نگرش مثبت يا منفي ما بستگي دارد. تصور کنيد حيواني زخمي را ديديم و به جاي کمک آزارش داديم، انرژي ما در جهت منفي صرف شده ولي اگر با توجه به اين فکر که من مي توانم اين حيوان را بکشم ولي آزادش مي کنم. در واقع به هر دو بعد روان توجه شده و فکر کشتنش را کتمان نکرديم که اگر سرکوبش مي کرديم، اين حس، سرکوب و سرگردان شده و به عقده تبديل مي شود. عقده ها افکار و احساسات سرکوب شده اي هستند که روي هم جمع شده و روي الگوهاي رواني ما را پوشانده و کدرشان مي کند و ديگر شفاف عمل نمي کنند. اگر همه عمر تظاهر کنيم که آدم خوبي هستيم در واقع گرفتار عقده هستيم ولي اگر با توجه به اينکه، مي توانيم آدم بدي باشيم، پس آدم خوبي باشيم، يعني آگاه به کار و عملمان هستيم و عقده اي وجود ندارد. در نتيجه به خود مغرور نمي شويم. به کساني که نياز به کمک دارند توجه مي کنيم. قدر آنچه داريم مي دانيم و قضاوت و زورگويي و قضاوت در مورد ديگران را حق مسلم خود نمي دانيم.
همه ما در برخورد با فرزندانمان مي خواهيم والديني بي عيب و نقص باشيم، به هر قيمتي مي خواهيم اين نقش را حفظ کنيم حتي اگر به قيمت تحقير و توهين و سرکوب خود يا فرزندمان تمام شود. کودک ما تا وقتي کوچک و ناتوان است شايد سکوت کند ولي وقتي بزرگ شد يک باره مي بينيم که يک دنيا با ما فاصله دارد و چنان عکس العمل رفتارهاي ما را به ما برمي گرداند که شوکه مي شويم که چه کرديم؟ بعد قضاوت مي کنيم که اين بچه ذاتا بد است ودعا مي کنيم خدا به آدم بچه صالح بدهد. هيچ بچه اي ذاتا بد نيست اين يک واقعيت است اين قدرت طلبي ها و نتيجه عقده هاي ما از کودکي است که به فرزندانمان منتقل مي کنيم. تنها و تنها در فضاي آزاد، زير نور آفتاب، غنچه گل مي کند و گرنه در فراق خورشيد و آب حتما مي پژمرد. به فرزندمان نياموزيم خوب باشد که يعني بد بودن را نبيند و سرکوبش کند و تبديل به عقده شود بلکه با آگاهي و اشراف بر بدي ها، خوب باشد و درست زندگي کند. اين قدر واقعيات بد زندگي را از بچه ها پنهان نکنيم به اين خيال که ياد نمي گيرند. از آنچه بترسيم حتما به سرمان مي آيد. نترسيم بلکه آگاه باشيم و راه درست را پيدا کنيم. به خود مدام مي گوييم:"من ابدا!من استعداد دروغ گفتن و تقلب و... را ندارم، من آزارم هم به يک مورچه نمي رسد."ولي به فرزند و عزيزان که مي رسيم عملا متناقض رفتار مي کنيم. تمام مدتي که کار درست انجام مي دهيم و از فرزندمان مي خواهيم اين افکار را در خود پنهان و سرکوب کنند، اين سرکوب ها الگوي رفتاري خرد ما را کدر کرده و در سايه جمع شده و نوعي زندگي آغاز مي کند که به مرور ما را به طرف دو شخصيتي شدن پيش مي برد يعني يک چهره خوب و معقول بيروني و يک چهره مخوف دروني. از بيرون سفيد و از درون سياه. آدم هاي دو شخصيتي هميشه در حال افراط و تفريط اند. مثل جوان ها که مدام در بالاترين و پايين ترين حد خوب و بد بودن هستند. تقريبا همه آدم هاي امروزي همين طورند. به مرور که سن از نيمه مي گذرد انسان درمي يابد که آميخته اي از خوب و بد است و با اين آگاهي بايد زندگي کند. درمي يابيم هر دو روي سکه در ما جريان دارد. پس شروع به باز کردن گره ها و يا عقده هايمان مي کنيم. موفق شدن يا نشدن به پيگيري و خواست خود ما بستگي دارد. انسان در کودکي به دنبال جوابي براي سوالاتش و شناخت و تفکيک جهان بيرون است و در بزرگسالي به جهان درون توجه دارد و مي خواهد پراکندگي هاي دروني خود را يکپارچه کند، اين ميل ناخودآگاه دروني کودک و بزرگسال است. بچه دنيا را باز مي کند و بزرگسال مي کوشد دنيا را دوباره به هم بدوزد. اين واقعيت باعث مي شود که بين دنياي ما و فرزندمان فاصله بيفتد و همديگر را نشناسيم و کودکان را به سکوت و تسليم شدن وادار کنيم که اين يعني کشتن خلاقيت و بروز افسردگي و عقده ها در آنها. اگر به اين مسايل آگاه باشيم در رابطه با فرزندان و ديگران تجديد نظر خواهيم کرد. حتما ديديد که بچه ها در کودکي مدام در حال پرسش هستند اين يک الگوي رفتاري باستاني در انسان است که مدام تا لحظه آخر عمر مي خواهد بداند چرا. با تکيه بر همين الگوست که اکتشافات و اختراعات صورت گرفته و انسان به روان و خودآگاهي عميق تري رسيده.
عقده ها محصول ماجراهايي است که ما در زندگي از سر گذرانده ايم و آزارمان مي دهد و اجازه نمي دهند خودآگاه و ناخودآگاه با هم ارتباط درستي داشته باشند. با تلاش بسيار در جهت خودشناسي مي توان عقده ها را شناخت، تاثيرشان را خنثي کرد ولي نمي توان از بينشان برد چرا که به مرور زمان تثبيت شده اند. بعضي از عقده ها همراه با الگوهاي رفتاري هستند مثل تابوها(ممنوعياتي که در جريان فرهنگي شدن انسان ها بايد همه جا رعايت شود مثل قراردادهاي اجتماعي و اخلاقي و ...) مثلا عقده هاي قومي و بومي مثل سياه پوستان که بابت رنگ پوستشان در آنها به وجود آمده و مي بينيم که براي رفع اين عقده خود کهتري چه تلاش هايي کردند تا جايي که خود را همپاي سفيدان کردند در مسايل فرهنگي و سياسي و ...بعضي از اين عقده ها حتي باستاني شده مثل ترس از تاريکي يا حيوانات درنده که در حيوانات هم وجود دارد ولي بعضي عقده ها در طي زندگي کوتاه شخصي فرد و تناقضات الگوهاي رواني به وجود مي آيند و عمر کوتاه تري دارند. تجربه ها و رفتارهايي که از ما سر مي زند اگر مورد تاييد جامعه و اطرافيان باشد، اجازه حضور در زندگي دارند و رفتارهايي که برخلاف عرف جامعه باشد طرد شده و در سايه انباشته شده و به عقده تبديل شده و جايي خرابکاري مي کند. مثلا هميشه در پرسش حالت چطوره؟ طبق عادت مي گوييم خوبم در حالي که از نظر رواني يا جسمي مشکلي داريم.
عقده ها قدرت و انگيزه زندگي را از ما مي گيرند و خلاقيت را در ما و بچه ها مي کشند. زني که حامل عقده هايي است وقتي بچه دار مي شود، همان ها را به فرزندش منتقل مي کند. چاره چيست؟ شناخت خود، شناخت روان و آزادسازي عقده ها و سايه ها.
در ادامه اين بحث در شماره آينده به عقده هايي که مادران و پدران در فرزندان ايجاد مي کنند خواهيم پرداخت.

تمرينات اين بخش:
 

ـ وقتي مي خواهيد کاري انجام دهيد اگر به دلتان افتاد که نکنيد، وقفه بيندازيد و صبر کنيد. اين پيامي از ناخودآگاه است که بعضي به خرافه تعبيرش مي کنند. مواردي را که به اين حس بي توجهي کرديد، يادداشت کنيد و پيامد رواني و بيروني آن را بنويسيد.
ـ اتفاقات بد زندگي را بنويسيد و دوباره تفسيرش کنيد ولي اين بار تفسيري معني دار و زيبا و خو ش بينانه در جهت جبران آن.
ـ بعد از هر تنشي چه کوچک، چه بزرگ، چه مهم و چه بي اهميت آن را بنويسيد و ببينيد که از ناخوداگاه بوده يا خودآگاه؟ سايه در کار دخيل بوده يا خردمند؟
ـ اگر در هر مرحله از زندگي(کودکي يا بزرگسالي)موفقيتي به دست آوريد بررسي کنيد که آيا از روي ميل خودتان بوده يا در جهت خواست يا عقده والدين!مواردي را که با تکيه بر خلاقيت خود پيش رفتيد بنويسيد و مواردي را که به خاطر عقده خود کم بيني جبرانش کرديد.
ـ ببينيد از بچه ها چه چيزهايي را مي خواهيد که آرزوي خودتان در گذشته بوده و به آنها نرسيديد و حالا آنها را از بچه ها مي خواهيد.مثل تشويق به آموختن زبان انگليسي، موسيقي، نقاشي يا رشته تحصيلي يا ورزشي. حالا از فرزندتان بپرسيد آيا آن رشته را دوست دارد يا خود به طور غير مستقيم دقت کنيد چقدر علاقه مندي نشان مي دهد. بهتر است آنها را قرباني آنچه خود از آن محروم شديم نکنيم.
ـروي برگه اي روياهاي خود و فرزندمان را بنويسيم و آنهايي را که مشترک هستند به اتفاق هم عملي کنيم. مثل رفتن به کلاس ورزش يا نقاشي يا فعاليتي در خانه...
مي توانيم روياهاي گذشته خود را همراه فرزندمان عملي کنيم.
به اميد بيداري در زندگي.
منبع:نشريه موفقيت، شماره 179



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط