ماه مجلس
نويسنده: محمد بهمني
1037 قمري كودكي متولد شد كه نويسنده كتاب جامع بحار الانوار شد. راستي سال تولد او با عدد همين كتاب به حروف ابجد يكي در آمد؛ 1037.
دهقان خبردار شد كه كيسه هاي گندم بر زمين افتاده. با عجله خود را به پسرش رساند. در كيسه باز شده و گندم ها روي زمين ريخته بود. تا تاريكي شب زمان زيادي نمانده بود. گندم ها با خاك و خاشاك به هم آميخته بود. با عجله گندم ها و خاك ها را درون كيسه مي ريخت تا مبادا شب گرفتار شوند. تنهائي و تاريكي و ترس شب و گرگ و هول و ولاي جمع كردن گندم ها، راهي جز عجله برايش نگذاشته بود. وقتي به خانه رسيد پسرش گفت: پدر... كيسه گندم پر از سنگ و خاك شده.
گفت: مي دانم. ولي اگر مي خواستم بمانم و گندم ها را از خاك جدا كنم يا بايد از خير گندم ها مي گذشتم يا خودمان هم فداي گندم ها مي شديم. آوردن گندم هاي ريخته با من، پاك كردن و جدا كردن گندم ها با تو.
صدايش را بلند كرده بود كه اين چه كتابي است؟!
اين همه روايات درست و ضعيف و غلط را يكجا جمع كرده كه چي؟
گفتم علامه مجلسي به خوبي مي ديد كه بسياري از روايات در طول نزديك به ده قرن از بين رفته و گاهي با روايات ضعيف يا ساختگي مخلوط شده است ولي ميان گزينش و بررسي نمي توانست انتخاب كند. مي ترسيد همين روشنائي كمي كه از بركت صفويه پيدا شده هم از دست برود و مثل همان دهقان بشود. كتاب هاي حديثي را با رنج فراوان گرد آوري كرد. با كمك شاگرداني كه به خوبي پرورده بود احاديث مختلف را در بيش از 3000 موضوع باب بندي كرد و حاصلش كتابي شد با 110 جلد كه به راستي نور بود، بحار الانوار.
در آخرين ركعت نماز شب به قنوت ايستاده بود. سال ها بود كه مناجات سحر را خدا روزيش كرده بود. يكباره حالتي پيدا كرد كه احساس كرد در اين قنوت و نماز هر چه بخواهد خدا عطا مي كند. اما متحير مانده بود در اين حالت آسماني كدام دعا را بخواهد كه بهترين باشد. صداي گريه محمد باقر بلند شد. انگار خدا او را به كمك پدرش شيخ محمد تقي فرستاده بود.
خدايا محمد باقر را مروج و احياگر دينت قرار ده. و دعاي پدر در حق فرزند مانند شمشير بران مستجاب مي شود، چه رسد به اين كه آن پدر علامه محمد تقي مجلسي و آن دعا در قنوت نماز شب باشد.
دعا مستجاب شد. محمد باقر در 14 سالگي از عارف و فقيه و فيلسوف زمان خود ملاصدرا شيرازي اجازه نقل حديث گرفت شاگردي بزرگاني چون پدرش علامه محمد تقي مجلسي، ملاصدرا شيرازي و شيخ بهائي او را در علم و تقوا سرآمد كرد.
بزرگي گفته بود اگر كتاب هاي فارسي و عربي او را بر ايام عمرش تقسيم كنيد هر روز چندين صفحه مطلب ماندگار نوشته است.
مرد تقوا و علم شيخ الاسلام اصفهان، پايتخت صفويه شده بود. كوشيد شاه صفوي را از نزاع فرقه اي، فساد اجتماعي و جنگ باز دارد. اين بود كه در زمان او با هيچ يك از همسايگان جنگ ديني راه نيفتاد. هندوها در اصفهان چندين بت خانه ساخته بودند. در يكي از معابدشان بت بزرگي قرار داشت به طور شگفت انگيزي ميان زمين و آسمان معلق بود. بدون اين كه هيچ اتصالي به اطراف داشته باشد و اين نكته باعث تزلزل عده اي و جمع شدن بت پرستان هندو شده بود.
علامه محمد باقر مجلسي دستور تخريب بت ها را صادر كرد. عده اي مي ترسيدند نكند سحر يا جادو باشد؟ نكند حق با هندوها باشد و اين يك نشانه از حقانيت آن ها باش. نكند...
علامه مجلسي دستور داد ابتدا چهار ستون اطراف بت كه با فاصله معيني ساخته شده بود را خراب كنند. ستون ها كه شكست، بت بزرگ بر زمين افتاد. انگار هندوها با آهن ربا يا چيزي شبيه آن در ستون ها، بت را در ارتفاع خاصي ثابت نگه مي داشته.
اين شد كه محمد باقر مجلسي افتخار بت شكني هم يافت.
با آن كه مجتهد و مرجع بود، احساس كرد مردم براي فراگيري معارف دين نيازمند كتاب هايي ساده اند. رسم اين بود كتاب هاي علمي را به زبان عربي مي نگاشتند، قلم به دست گرفت و با زبان فارسي براي مردم كوچه و بازار داستان انبيا را نوشت. برايشان از مستحبات و مكروهات و خلاصه آداب زندگي نوشت. برايشان حديث ترجمه كرد و براي مردم آن روزگار تا كنون، همپاي خودشان به سوي خدا راه باز كرد. و اين بود كه محمد باقر مجلسي، علامه مجلسي شد تا اكنون پس از 38 سال از وفاتش مزارش همچنان پناه گاه بندگان خدا باشد. حليه المتقين، حق الحياه، عين الحيات، علم الحيات از يادگاري هاي ارزشمند اوست.
مي خواستند پس از سه قرن مزارش را باز سازي كنند. براي جاي ضريح بايد كمي اطراف قبر را خالي مي كردند. تخته سنگي مانع بود. چند نفر از كارگرها كلنگ را زير تخته سنگ گير دادند و يا علي گويان تخته سنگ را بلند كردند. يكباره جنازه نسبتاً تازه پيدا شد. بدن علامه صحيح و سالم بود، انگار ديروز دفن شده بود. از ترس اتهام نبش قبر سنگ را دوباره بر روي قبر گذاشتند و لحد را چيدند.
منبع:نشريه ديدار آشنا- ش119
دهقان خبردار شد كه كيسه هاي گندم بر زمين افتاده. با عجله خود را به پسرش رساند. در كيسه باز شده و گندم ها روي زمين ريخته بود. تا تاريكي شب زمان زيادي نمانده بود. گندم ها با خاك و خاشاك به هم آميخته بود. با عجله گندم ها و خاك ها را درون كيسه مي ريخت تا مبادا شب گرفتار شوند. تنهائي و تاريكي و ترس شب و گرگ و هول و ولاي جمع كردن گندم ها، راهي جز عجله برايش نگذاشته بود. وقتي به خانه رسيد پسرش گفت: پدر... كيسه گندم پر از سنگ و خاك شده.
گفت: مي دانم. ولي اگر مي خواستم بمانم و گندم ها را از خاك جدا كنم يا بايد از خير گندم ها مي گذشتم يا خودمان هم فداي گندم ها مي شديم. آوردن گندم هاي ريخته با من، پاك كردن و جدا كردن گندم ها با تو.
صدايش را بلند كرده بود كه اين چه كتابي است؟!
اين همه روايات درست و ضعيف و غلط را يكجا جمع كرده كه چي؟
گفتم علامه مجلسي به خوبي مي ديد كه بسياري از روايات در طول نزديك به ده قرن از بين رفته و گاهي با روايات ضعيف يا ساختگي مخلوط شده است ولي ميان گزينش و بررسي نمي توانست انتخاب كند. مي ترسيد همين روشنائي كمي كه از بركت صفويه پيدا شده هم از دست برود و مثل همان دهقان بشود. كتاب هاي حديثي را با رنج فراوان گرد آوري كرد. با كمك شاگرداني كه به خوبي پرورده بود احاديث مختلف را در بيش از 3000 موضوع باب بندي كرد و حاصلش كتابي شد با 110 جلد كه به راستي نور بود، بحار الانوار.
در آخرين ركعت نماز شب به قنوت ايستاده بود. سال ها بود كه مناجات سحر را خدا روزيش كرده بود. يكباره حالتي پيدا كرد كه احساس كرد در اين قنوت و نماز هر چه بخواهد خدا عطا مي كند. اما متحير مانده بود در اين حالت آسماني كدام دعا را بخواهد كه بهترين باشد. صداي گريه محمد باقر بلند شد. انگار خدا او را به كمك پدرش شيخ محمد تقي فرستاده بود.
خدايا محمد باقر را مروج و احياگر دينت قرار ده. و دعاي پدر در حق فرزند مانند شمشير بران مستجاب مي شود، چه رسد به اين كه آن پدر علامه محمد تقي مجلسي و آن دعا در قنوت نماز شب باشد.
دعا مستجاب شد. محمد باقر در 14 سالگي از عارف و فقيه و فيلسوف زمان خود ملاصدرا شيرازي اجازه نقل حديث گرفت شاگردي بزرگاني چون پدرش علامه محمد تقي مجلسي، ملاصدرا شيرازي و شيخ بهائي او را در علم و تقوا سرآمد كرد.
بزرگي گفته بود اگر كتاب هاي فارسي و عربي او را بر ايام عمرش تقسيم كنيد هر روز چندين صفحه مطلب ماندگار نوشته است.
مرد تقوا و علم شيخ الاسلام اصفهان، پايتخت صفويه شده بود. كوشيد شاه صفوي را از نزاع فرقه اي، فساد اجتماعي و جنگ باز دارد. اين بود كه در زمان او با هيچ يك از همسايگان جنگ ديني راه نيفتاد. هندوها در اصفهان چندين بت خانه ساخته بودند. در يكي از معابدشان بت بزرگي قرار داشت به طور شگفت انگيزي ميان زمين و آسمان معلق بود. بدون اين كه هيچ اتصالي به اطراف داشته باشد و اين نكته باعث تزلزل عده اي و جمع شدن بت پرستان هندو شده بود.
علامه محمد باقر مجلسي دستور تخريب بت ها را صادر كرد. عده اي مي ترسيدند نكند سحر يا جادو باشد؟ نكند حق با هندوها باشد و اين يك نشانه از حقانيت آن ها باش. نكند...
علامه مجلسي دستور داد ابتدا چهار ستون اطراف بت كه با فاصله معيني ساخته شده بود را خراب كنند. ستون ها كه شكست، بت بزرگ بر زمين افتاد. انگار هندوها با آهن ربا يا چيزي شبيه آن در ستون ها، بت را در ارتفاع خاصي ثابت نگه مي داشته.
اين شد كه محمد باقر مجلسي افتخار بت شكني هم يافت.
با آن كه مجتهد و مرجع بود، احساس كرد مردم براي فراگيري معارف دين نيازمند كتاب هايي ساده اند. رسم اين بود كتاب هاي علمي را به زبان عربي مي نگاشتند، قلم به دست گرفت و با زبان فارسي براي مردم كوچه و بازار داستان انبيا را نوشت. برايشان از مستحبات و مكروهات و خلاصه آداب زندگي نوشت. برايشان حديث ترجمه كرد و براي مردم آن روزگار تا كنون، همپاي خودشان به سوي خدا راه باز كرد. و اين بود كه محمد باقر مجلسي، علامه مجلسي شد تا اكنون پس از 38 سال از وفاتش مزارش همچنان پناه گاه بندگان خدا باشد. حليه المتقين، حق الحياه، عين الحيات، علم الحيات از يادگاري هاي ارزشمند اوست.
مي خواستند پس از سه قرن مزارش را باز سازي كنند. براي جاي ضريح بايد كمي اطراف قبر را خالي مي كردند. تخته سنگي مانع بود. چند نفر از كارگرها كلنگ را زير تخته سنگ گير دادند و يا علي گويان تخته سنگ را بلند كردند. يكباره جنازه نسبتاً تازه پيدا شد. بدن علامه صحيح و سالم بود، انگار ديروز دفن شده بود. از ترس اتهام نبش قبر سنگ را دوباره بر روي قبر گذاشتند و لحد را چيدند.
منبع:نشريه ديدار آشنا- ش119