يكي ديگر از ويژگيهاي ايشان كه براي من بسيار جالب بود، حساسيت ايشان نسبت به مسائل نظري بود و اين كه به اصطلاح، عمل زده نشويم. در جريان مبارزات، بسياري از افراد دچار عمل زدگي شده بودند. قبل از اين كه خاطره خودم را تعريف كنم
از ديگر ويژگيهاي شخصيتي شهيد مفتح، غير از سختكوشي كه اشاره كرديد، نكاتي را بيان كنيد.
يكي ديگر از ويژگيهاي ايشان كه براي من بسيار جالب بود، حساسيت ايشان نسبت به مسائل نظري بود و اين كه به اصطلاح، عمل زده نشويم. در جريان مبارزات، بسياري از افراد دچار عمل زدگي شده بودند. قبل از اين كه خاطره خودم را تعريف كنم، آيت الله موسوي اردبيلي برايم نقل مي كردند كه در چند سال آخر مبارزات، شهيدمفتح هر چند وقت يك بار ما را دور هم جمع مي كردند و مي گفتند عملكردمان را بازنگري كنيم و ببينيم داريم چه مي كنيم. آيا عملكردمان در جهت هدفي كه براي خود تعيين كرده بوديم هست يا نه و غافل نباشيم از اين كه اصالتا براي چه هدفي مبارزه مي كنيم. همين خاطره حساسيت ايشان را نسبت به اين نكته نشان مي دهد كه يادمان نرود اين مبارزه را چرا شروع كرديم و هدف نهايي چيست؟ آن چيزي كه خودم خاطرم هست، از شخصيتهاي مبارز خارج از كشور و غير روحانيون است كه شهيد مفتح براي آنها هم خيلي جاذبه داشتندو به ويژه جوانان جذب ايشان مي شد. يادم هست نيمه دوم شهريور سال 58 منزل خواهرم ناهار دعوت بوديم، آنجا صحبت بني صدر شد و پدرم با ناراحتي و غصه گفتند من هر چه به اين بچه هاي حزب مي گويم بني صدر را اين قدر بزرگ نكنيد، گوش نمي دهند. اگر خاطرتان باشد در آن زمان برخي از بچه هاي حزب و بچه هاي مسلمان خيلي بني صدر را بزرگ مي كردند. دائما كتابهايش را چاپ مي كردند و در بزرگ كردن بني صدر بسيار مؤثر بودند. شهيد مفتح معتقد بودند كه او واجد ويژگيهايي كه به او نسبت مي دهند نيست. همين نكته نشان مي دهد كه در آن موقع و در زماني كه افراد از گروههاي مختلف جذب بني صدر و در شناخت او دچار مشكل شده بودند و او از شايستگيهايي كه به او نسبت مي دادند بهره مند نبود و مرور زمان هم صحت قضاوتهاي ايشان را نشان داد و يا بودند بسياري از افراد كه در آن زمان كه بسيار جاذبه داشتند و يكي دو روز بعد از ورود امام به مدرسه علوي، شهيد مفتح در مواجهه با آنها متوجه شده بودند كه افراد مخلصي نيستند. حتي يادم هست كه يك شب به منزل آمدند و گفتند، «نه، ايت دكتر يزدي هم نبودن آن كسي كه تعريفش را مي كردند و تصور مي كرديم.» ايشان با پارامترهايي افراد را مي سنجيدند كه معمولا نتيجه گيري دقيقي به دست مي آمد. در هر حال ما آن موقع جوان بوديم و تحت تأثير جو حاكم، اغلب فكر مي كرديم، پدرمان در قضاوتشان اشتباه مي كنند، ولي زمان كه گذشت، دقت و صحت قضاوتهاي ايشان روز به روز آشكارتر شد.
محور سخنرانيهاي شهید مفتح در دوران اوجگيري مبارزات معمولا چه نكته اي بود؟
شهيد مفتح از سال 56 ممنوع المنبر بودند. حتي يكي دو بار هم كه براي مردم صحبت مي كردند، رژيم به شدت فشار مي آورد و شهيد مفتح مي گفتند سخنراني نكرده ام، فقط با مردم چند كلمه حرف عادي زده ام. در سال 57 و در اواخر رژيم شاه كه عملا مهار همه كارها از دست رژيم به در رفته بود و مخصوصا پس از سقوط دولت ازهاري، شهيد مفتح در مسجد قبا به ايراد سخنرانيهاي حول محور حكومت اسلامي پرداختند. با توجه به اين كه جبهه ملي در آن زمان در اعلاميه هايي كه چاپ مي كرد، تيتر آن را هدف ما حاكميت ملي است قرار مي داد و ايشان در مسجد قبا صحبت مي كردند كه خير، هدف ما حكومت اسلامي و پياده شدن احكام اسلام است. يادم هست كه يك شب در مسجد قبا فرد مسني در اواسط سخنرانيشان بلند شد و اعتراض كرد كه شما چرا دم از حكومت اسلامي مي زنيد؟ ما براي حاكميت ملي مبارزه مي كنيم. ايشان يكي از اعضاي جبهه ملي و آدم بسيار خوبي بودند و لذا شهيد مفتح با ملاطفت و مهرباني پاسخ دادند.
و ويژگي سوم شخصيتي شهيد مفتح كه از نظر شما بارز است...
جنبه سوم برخورد با افراد خانواده و جنبه هاي تربيتي است كه براي من هميشه جالب و الگو بوده است. بعدها كه احاديث و روايات را مطالعه كردم متوجه شدم كه چقدر رفتارهاي خانوادگي و تربيتي شهيد مفتح منطبق بر احكام و آداب اسلامي بوده است و از بسياري از رفتارها و عملكردهاي ايشان در اين زمينه الگوبرداري كردم و آنها را سرمشق قرار دادم. مثلا يادم هست سال 58 درماه آبان من و عده اي از رفقايم تصميم گرفتيم به نماز جمعه برويم. در آن موقع كه وسايل رفت و آمد مثل حالا راحت نبود. دوم راهنمايي بوديم. صبح با بچه ها جمع شديم و به دانشگاه تهران رفتيم. نماز جمعه شركت كرديم و برگشتيم به خانه و با امكانات آن زمان خيلي ديروقت رسيديم و در منزل، ناهار خورده بودند. پدرم از جهت اين كه همه جا بايد با محافظ مي رفتند و اصولا از تكلف خوششان نمي آمد، با اين وضعيت در نماز جمعه شركت نمي كردند و ناراحت مي شدند كه پاسدارها و محافظان آنها جمعيت را كنار مي زدند و راه را براي ايشان باز مي كردند. حتي يك بار آقاي مرتضايي فر با ايشان صحبت كردند كه به نماز جمعه بيايند، گفتند تا من بخواهم از جلوي دانشگاه تا محل استقرار برسم، مردم اذيت مي شوند و محافظينم آنها را عقب مي زنند و نمي توانم تحمل كنم كه اين رفتار با مردم شود. آقاي مرتضايي فر گفتند در خاصي تعبيه شده كه امثال ايشان راحت بيايند و مردم اذيت نشوند كه دو هفته بعد از آن، ايشان شهيد شدند و موفق نشدند به نماز جمعه بروند. در هر حال آن روز اولين باري بود كه من و دوستانم به نماز جمعه رفتيم و دير به خانه رسيديم و ايشان خودشان براي من غذا كشيدند و آوردند و با اين پذيرايي، هم مرا تشويق كردند كه در نماز جمعه شركت كنم و هم در واقع مرا تخليه اطلاعاتي كردند كه بگويم كجا رفتم و چه كسي صحبت كرد و چه گفت و در واقع از طريق من در جريان تمام اموري كه در نماز جمعه پيش آمده بود، قرار گرفتند. موقعي كه با اتوبوس به خانه برمي گشتيم، دو نفر جوان هم نشسته بودند و يادم هست كه قضيه كردستان و دكتر چمران بود و آنها درباره اين موضوع حرف مي زدند.يكي از آنها خيلي تند صحبت مي كرد و بسيار به دكتر چمران اهانت مي كرد، يك از آنها خيلي متعادل حرف مي زد و تندروي نداشت.من داشتم براي پدرم تعريف مي كردم كه دو تا جنبشي بودند يكيشان آدم بسيار بي ادبي بود و ديگري خوب حرف مي زد. پدرم با لحن معترضي گفتند، «جنبشي خوب حرف مي زد؟» و من آنجا متوجه شدم كه پدرم اساسا معتقدند كه جنبشيها در حد خوب صحبت كردن هم درست نيست كه مطلوب من قرار گيرند. ايشان در جنبه هاي تربيتي علاقه اي به امر و نهي نداشتند. خاطرم هست كه در همان موقع ها يكي از رفقا با من تماس گرفت و گفت مي خواهم به سينما و به ديدن فيلمي به نام غازهاي وحشي بروم. من به مادرم گفتم و مادرم گفتند من نمي دانم، به پدرت زنگ بزن. به پدرم در دانشكده الهيات زنگ زدم و از قبل هم خودم را آماده كرده بودم كه حالا بگويم مي خواهم بروم سينما، ايشان اعتراض مي كنند كه نه، صحيح نيست و نبايد بروي. بعد به خودم گفتم اگر ايشان اجازه بدهند كه هيچ، اگر بخواهند بگويند كه نرو، من خواهم گفت كه حالا ديگر حكومت جمهوري اسلامي است و هشت ماه از انقلاب گذشته و سينما درست شده، اگر ايشان بگويد نه هنوز درست نشده و من اعتراض خواهم كرد كه چرا نشده و خلاصه بحثهايي را كه ممكن بود با ايشان پيش بيايند در ذهن خودم رديف كرده بودم. موقعي كه زنگ زدم و گفتم. ايشان حرفم را شنيدند، خنديدند و گفتند، «نه پدرجان! غاز وحشي خطرناك است. من خودم غاز اهلي مي خرم و مي آورم به خانه.» گفتم :« اين فيلم است.» گفتند، «نه پدرجان ! غاز وحشي خطرناك است و گاز مي گيرد. اجازه بده من غاز اهلي برايت مي آورم.» و خلاصه مرا خلع سلاح كردند. ايشان هميشه به اين شكل رفتار مي كردند كه مخالفت علني نمي كردند و با شوخي و خنده، خلاصه به من اجازه رفتن ندادند. اين نكته بيني ايشان بود كه نشان مي داد متوجه همه امور هستند و مي دانند با آن كه هشت ماه بود از انقلاب گذشته، ولي باز هم فضاي فرهنگي جامعه ما به گونه اي نيست كه يك بچه راهنمايي به سينما برود. يا مثلا يادم هست كه يكي از خواهرانم در سالهاي آخر دبيرستان در مدرسه اسلامي فخريه در شمال تهران درس مي خواند و مدير آن زمان، استاد انجمن ضد بهائيت بود و چون خواهرم دانش آموز خوبي بود و از سوي ديگر به خاطر ارادتي که مدير مدرسه به شهيد مفتح داشت، خواهرم را خيلي دوست داشت.او خودش خواهرم را با ماشين به جلسات انجمن حجتيه مي برد و بر مي گرداند. خواهرم مدتي در سال آخر دبيرستان در انجمن حجتيه شركت كرد. برادرهايم در آن دوره دانشجو بودند و بسيار به پدرم اعتراض مي كردند كه چرا اجازه مي دهيد او به اين جلسات برود، در حالي كه مي دانيم اينها مورد قبول شما نيستند. پدرم مي گفتند اجازه بدهيد خودش متوجه اشكال آنها بشود، ولي هر هفته به شيوه همان نماز جمعه كل مباحث مطرح شده در آن جلسه را از زير زبان خواهرم مي كشيدند و اگر مطالب انحرافي يا اشتباهي در صحبتهاي مطرح شده مي ديدند، خودشان موضوع را براي خواهرم تحليل و تفسير و نقد مي كردند. اين برخوردها باعث شدند كه چند ماه قبل از انقلاب در جلسه اي كه خواهرم قرار بود سخنراني كند، صحبتهايش را با اين جمله از نهج البلاغه آغاز كرده بود ان الجهاد من ابواب الجنه كه ظاهرا به او تذكر داده بودند كه چرا صحبت از جهاد و مبارزه مي كني و ما در اين جلسات صحبت از اين چيزها نداريم و خواهرم هم سخنرانيش را نيمه تمام گذاشت و به منزل برگشت و ديگر هم به آن جلسات نرفت و اينجا بود كه متوجه شدم شيوه صحيح تربيتي، شيوه پدرم بوده است. باز از مواردي كه به ياد مي آورم اين است كه انجمن حجتيه حداقل تا مدتي، يكي از مراكز مبارزه بود و عده اي از روحانيون هم با آنان همكاري مي كردند و در سال 54،55 بود كه بين خود انجمنها اختلاف افتاد و افراد مبارز آن از انجمن جدا شدند، چون افرادي كه مانده بودند اعتقادي به مبارزه نداشتند و حتي مخالف با آن بودند. يادم هست كه جلسه اي در منزل ما تشكيل شده بود و آقاي پرورش و يكي دو نفر ديگر از افراد مبارز انجمن حجتيه بودند و درباره اين مسائل صحبت مي كردند و من هم نشسته بودم و گوش مي كردم. در آنجا يكي از نكاتي كه بسيار براي من چشمگير بود برخورد پدرم در مقابل اين حرف مخالفان بود كه انحرافاتي در تفكر انجمن پيدا شده است. يادم هست كه پدرم گفتند ما خيلي چيزها را در اين انجمن قبول نداريم، اما نكته اي كه من در بچه هاي انجمن دوست دارم،عشق اينها به حضرت وليعصر(عج) است و اين براي بسيار گرامي است و به رغم اشكالات اساسي كه در آنها وجود دارد، من به دليل عشقشان نسبت به حضرت حجت(عج) آنها را دوست دارم. اين شيوه پدرم هميشه برايم زنده و الهامبخش است كه ايشان چقدر نسبت به حضرت وليعصر (عج) علاقمند و چقدر عاشق ايشان بودند كه دوستداران آن حضرت را نيز دوست داشتند كه به قول حافظ:
مرا عهدي است با جانان كه تا جان در بدن دارم
هوداران كويش را چو جان خويشتن دارم
شيوه هاي ايشان را در برخورد با جوانان و جذب آنان براي ارائه الگويي دقيق در اين زمينه بيان كنيد.
جوانان از طبقات مختلف، به خصوص دانشجويان، زياد به منزل ما رفت و آمد داشتند. شهيد مفتح با آنها برخورد بسيار ملاطفت آميز داشتند و اشتباهاتشان براي ايشان قابل اغماض بود. رئيس كنوني مؤسسه رسانه هاي تصويري آن زمان براي من تعريف مي كرد كه قبل از انقلاب يك بار مسجد قبا بودم و بعد از نماز عده اي با شهيد مفتح نشسته بوديم و جواني كه خيلي سرو و شكل مناسبي نداشت، بعد از نماز آمد و بي مقدمه گفت، «حاج آقا !! اين كار حلال است يا حرام.» شهيد مفتح جواب مي دهند كه «نه ! همه اش حرام نيست.» آن زمان اين صحبت براي ايشان خيلي عجيب بوده و از شهيد مفتح مي پرسند كه چطور چنين جوابي داده اند. شهيد مفتح مي گويند اين جوان به هر حال آمده بود و اگر قرار باشد من بالصراحه جواب منفي بدهم ديگر فردا پيدايش نمي شود، ولي با اين پاسخ كه همه اش حرام نيست، او را جذب مي كنيم و به مرور تصحيح مي شود. شهيد مفتح به هر حال حرف خلاف اسلام نزده بودند، ولي اگر با صراحت و مثل ديگران جواب مي دادند، برخي از جوانان را طرد مي كردند. ايشان سعي مي كردند تا جايي كه لطمه اي به هدف نخورد، چندان سختگيري نكنند. ايشان در مورد بسياري از مستحبات مقيد بودند، اما نسبت به جوانان قبل از انقلاب سخت نمي گرفتند، چون حتي چهره هايي مثل دكتر چمران كه دانشگاهي بود و در خصوص اعتقادش كمترين ترديدي نيست، وقتي به نوشته هاي دوره دانشگاه يا اقامتش در لبنان مراجعه مي كنيم، مي بينيم چه نظر منفي و تندي به روحانيت دارد. در چنان جوي سختگيري در مورد مسائلي كه نسبت به هدف اصلي و كلي كه مبارزه با رژيم و استقرار حكومت اسلامي بود، فرعي محسوب مي شدند، از نظرشهيد مفتح، صحيح نبود. شهيد مفتح در چنين فضايي مي خواستند جوانان را جذب كنند ولذا بايد از بسياري از مسائل به شكل موقت چشمپوشي مي كردند. شما نظير اين مسئله را توجه كنيد در دعوت شهيد مطهري از دكتر شريعتي براي سخنراني در حسينيه ارشاد، شهيد مطهري مي دانستند كه همسر دكتر شريعتي بي حجاب است، اما اين حساسيتها در آن زمان براي شهيد مطهري و شهيد مفتح در اولويت نبود كه به سبب آنها افراد را طرد كنند. در هر حال اين نوع برخوردها بود كه جوانان را جذب مسائل ديني و روحانيت مي كرد. منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 14