چيستي و مفهوم امامت

در اين بخش به مفهوم امامت به مثابه اصلي بنيادي در فلسفه ي سياسي شيعه پرداخته شده كه به معناي پيشوايي و رهبري امت اسلامي تفسير شده است.امامان (ع)، هر كدام ولي الهي هستند كه ولايت و رهبري آنها باامر الهي مشخص گرديده و توسط پيامبراكرم (ص) معرفي شده و هدف از آن تداوم رسالت پيامبر(ص) در راستاي ايجاد جامعه ي
سه‌شنبه، 21 تير 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
چيستي و مفهوم امامت

چيستي و مفهوم امامت
چيستي و مفهوم امامت


 






 

چكيده
 

در اين بخش به مفهوم امامت به مثابه اصلي بنيادي در فلسفه ي سياسي شيعه پرداخته شده كه به معناي پيشوايي و رهبري امت اسلامي تفسير شده است.امامان (ع)، هر كدام ولي الهي هستند كه ولايت و رهبري آنها باامر الهي مشخص گرديده و توسط پيامبراكرم (ص) معرفي شده و هدف از آن تداوم رسالت پيامبر(ص) در راستاي ايجاد جامعه ي توحيد ي، اقامه ي عدل و قسط، ايجاد اتصال و همدلي بين انسان هاي موحد، و ايجاد جبهه‌اي مستقل و ارائه ي الگوي عملي براي انسان ها و نيز تبيين و تفسير مكتب و جلوگيري از تحريف آن مي باشد. بنابر اين فلسفه ي امامت، نقطه ي عطفي به فلسفه ي رسالت است.
واژگان كليدي: شيعه، امامت، ولايت، عدل، توحيد، رسالت، الگو، مكتب، تفسير، تحريف.

چيستي و مفهوم امامت
 

معظم له در چند تعريف، امامت را اين گونه مورد تفسير و تحليل قرار داده اند:
«امام، به معناي پيشوا و رهبر است. مفهوم رهبر، با مفهوم راهنما فرق دارد. رهبر، آن كسي است كه اگر جمعيتي را و امتي را به دنبال خود مي كشاند، خود، پيش قراول و طلايه دار آن حركت است. مفهوم حركت و پيش روي و پيش گامي در خطي كه مردم حركت مي كنند در كلمه ي امام وجود دارد» (خامنه‌اي، 1360).
در نگاهي ديگر مي فرمايند؛
«امامت، همان رهبري عالمانه و دردمندانه و دلسوزانه ي امتي است كه دستش از دامان نبوت ديني خالي شده، واقعيتي است كه بشريت، به او نيازمند است. در مفهوم امامت پيشاهنگي و پيش قراولي مطرح است» (درسمايه هاي حزب جمهوري اسلامي، برگرفته از نوار ايراد شده در سال 1359 و 1360).
در انديشه ي سياسي اسلام، امام آن رشته‌اي است كه همه واحدهاي اجتماعي و آحاد انساني را به هم متصل مي كند و اعضاي پراكنده را به هويتي واحد و منسجم تبديل مي نمايد و آن استحكام و صلابت را در آنان رقم مي زند.
امام اساس و اصل است. با امامت است كه ديانت تكميل گرديده و دين به تماميت مي رسد و قد استوار مي سازد.
«در روايتي معروف، امام هشتم (ع) مي فرمايند امامت (رهبري جامعه، حكومت اسلامي) زمام دين است، چيزي است كه به دين جهت مي دهد و آنها را در جاي خود به كار مي گيرد و در زندگي بشرنيازها را با آنها تطبيق مي كند. مصالح جامعه را از ميان آنها جستجو و پيدا مي كند و طبق آن عمل مي كند. نظام مسلمين است. يعني بدون امامت و ولايت و حكومت اسلامي جامعه ي مسلمانان داراي نظام نيست. آن چه به اين جامعه نظام مي بخشد، دست مقتدر ولايت الهي در جامعه است. آن چه دنيا را آباد مي كند، حاكميت اسلامي و رهبري و امامت ديني است. اگر ما اين را از دين بگيريم، مطمئناً از مجموعه ي احكام ديني، چيزي كه بتواند اين اثر را داشته باشد، باقي نخواهد ماند» (خامنه‌اي، 1384، 192).

اصلي بنيادي
 

امامت، اصلي بنيادي در فلسفه ي سياسي شيعه است و در واقع به لحاظ ساختار، ادامه ي مسأله ي نبوت است. دليلش هم اين است كه تمام حركت هايي كه پيامبر(ع) مي خواسته انجام بدهد، بعد از پيامبر (ص)، به امام وا نهاده شده است.
شأن بيان احكام شريعت ،شأن دفاع از مجموعه ي احكام الهي و وحي الهي، شأن رياست بر جامعه ي ديني، شأن نگهباني اجتماع، همه ي اين ها، بعد از پيامبر (ع)، به امام و انهاده شد. بنابراين، چون امام در دنباله ي كار نبي، كار خود را شروع مي كند، ادامه ي آن است و براي پياده كردن آرمان هاي نبي مي آيد و رهبري اجتماع را به دست مي گيرد. رهبري معنوي، سياسي، اجتماعي، تاريخي و... .
«امامت، دنباله ي نبوت است، يعني بدون امامت كامل نيست، دليلش هم اين است كه براي انسان هميشه هدايت كننده لازم است. اگر اين هدايت در دوران ختم نبوت که ديگر پيامبري نخواهد امد ،فقط کتاب صامت، يعني قرآن باشد، هر گروهي، آن را به ميل خود تفسير مي كند.
اميرالمؤمنين (ع)، به عبدالله عباس فرمودند: تو كه مي روي با خوارج نهروان بحث كني، قرآن با آنها بحث نكن، با قرآن با آنها بحث نكن،«لاتحتج بالقرآن فان القرآن حمال ذو وجوه»، يعني با قرآن با آنها سخن نگو، زيرا قرآن خصوصيتي دارد كه هر تفسيري را مي پذيرد.
معنايش اين است كه قرآن را اگر يك استادي بالاي سرش نباشد، به همه طرف مي تواند تفسير شود وتحريف شود .خود ان تحريف کننده مي فهميد كه تحريف است، اما عامه مردم، مخصوصاً اگرسطح‌انديشه شان بالانباشد، از كجا خواهند فهميد؟ خوارج هم با علي بن ابي طالب (ع) مي جنگيدند، با استناد به آيه ي قرآن.
پس معلوم مي شود كه قرآن، مي تواند محمل هر تفسيري واقع شود. لذا قرآن، به تنهايي نمي تواند هادي باشد. نه اين كه نمي تواند، يعني به خودي خود، آماده براي هر نوع برداشتي است، زيرا جهالت ها، غرض ها، حمل برقرآن مي شوند.پس اما بايد باشد، امام، قرآن ناطق است و همين است كه رسول خدا(ص) درباره ي علي (ع) فرمودند: «علي مع الحق و الحق مع علي يدور حيثما دارد»؛ علي با حق است و حق با علي، هر جا حق برود، علي خواهد رفت. نتيجه اين كه، وجود امام، در واقع، مكمل وجود نبي است» (خامنه‌اي، 1362، نوار سخنراني).

فلسفه ي امامت و رهبري
 

امامت و رهبري، داراي اصولي است، كه مي توانيم به صورت ذيل آنها را برشماريم.
1) اقامه ي عدل وقسط
«امام، به دليل اين كه دنباله ي كار نبي است، و براي پياده كردن آرمان هاي نبي است، درواقع براي برپايي قسط و عدل، رهبري امت را برعهده مي گيرد. قرآن مجيد، فلسفه‌ي رسالت را اين گونه بيان مي فرمايد: «لقد ارسلنا رسلنا بالبينات وانزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط» (حديد، 25)؛ ما پيامبرانمان را با دلايل روشن فرستاديم و با آنها كتاب و ميزان نازل كرديم تا مردم، قيام به قسط نمايند.
پس قيام به قسط، يكي از فلسفه هاي امامت است كه در ادامه ي نبوت مطرح مي شود» (خامنه‌اي، 1362، نوار سخنراني).
2)ساختن انسان الهي
رسالت ديگر امامان (ع)، در ادامه ي رسالت پيامبران (ص) ساختن انسان الهي است.
«پيغمبر خدا براي چه مي آيد؟ پيغمبر براي به تكامل رساندن انسان مي آيد، براي تخلق انسان ها به اخلاق الله مي آيد، براي كامل كردن و به اتمام رساندن مكارم اخلاق مي آيد، بعثت لاتمم مكارم الاخلاق، من به رسالت مبعوث شدم تاكرامت ها و ارزش هاي اخلاقي را در نهاد انسان به وجود بياورم. پس پيغمبر براي ساختن انسان ها مي آيد، براي به قوام رساندن اين مايه‌اي كه نامش انسان است، مي آيد» (خامنه‌اي، 1384، 23). دقيقاً همين كار را امام انجام مي دهد، يعني ساختن و پرداختن انسان ها در شؤ ونات مختلف اخلاقي، عرفاني، ديني و اجتماعي و...
3) ايجاد جامعه ي برين توحيدي
يكي ديگر از رسالت هاي پيامبران (ع) اين است كه جامعه‌اي توحيدي وتمام عيار بسازند.
«پيامبر مي خواهد وضع محيط طاغوتي و جاهلي را عوض كند به يك محيط الهي و توحيدي، يعني پيامبر مي آيد كه جامعه ي طاغوتي غيرالهي را تبديل كند به يك جامعه ي الهي و توحيدي، امام هم تكليفش همين است كه خط را نگه دارد و نگذارد كه انسان ها در چنبره ي نظام طاغوتي گرفتار شوند» (مقام معظم رهبري، درسمايه هاي حزب جمهوري اسامي، 1359).
4)ايجاد اتصال و همبستگي بين انسان هاي موحد
كار ديگر انبيا (ع)، از جمله پيامبر گرامي اسلام (ص)، اين است كه انسان ها را به لحاظ فكر و انديشه چنان بسازند كه بين آنها اتصالي عميق و در صفوف آنها همبستگي ايجاد شود.
«حالت همبستگي شديد مسلمانان، آغاز كار است ...جبهه ي آغازين ديني از اين همبستگي شروع مي شود و پيامبر مي خواهد همين الفت و همبستگي را به وجود بياورد. يعني افراد جبهه ي حق با هم چنان بايد اتصال يابند كه هيچ عاملي نتواند در اين صفوف، رخنه ايجاد كند، اين يكي از كارهاي پيامبر است. امام هم در ادامه ي همين مسؤوليت، رسالت خود را تا پايان عمرش، كه به شهادت ختم مي شود، انجام مي دهد» (خامنه‌اي، 1384، 35-30).
5)ايجاد جنبهه‌اي مستقل و ايماني
كار ديگر پيامبر اين است كه مي خواهد جبهه‌اي مستقل و ايماني تشكيل دهد كه همان حزب خداست؛ حزب الله. امام هم همين كار را انجام مي دهد و محور اين پيوند محسوب مي گردد.
«اين كه ما مسأله ي امامت و ارتباط با امام را اين قدر مهم دانسته‌ايم،اينكه ما عرفان امام را در همه ي شؤون زندگي جامعه نافذ مي دانيم، براي چيست؟ اين جاست كه قرآن با ما حرف مي زند كه اگر يك جامعه و امتي بخواهد ولايت قرآني داشته باشد، يعني بخواهد تمام نيروهاي داخلي اش در يك جهت به سوي يك هدف و در يك خط به راه بيفتد و بخواهد تمام نيروهاي داخلي اش عليه قدرت هاي ضد اسلامي در خارج بسيج بشود. احتياج به يك نقطه ي متمركز در متن جامعه دارد، به يك نقطه‌اي احتياج دارد كه تمام نيروهاي داخلي به آن نقطه بپيوندند، همه از آن الهام بگيرند و همه از او حرف بشوند و حرف گوش كنند، و او تمام جوانب مصالح و مفاسد را بداند تا بتواند مثل يك ديده بان قوي و نيرومند، قوي دست و قوي چشم، هر كسي را در جيهه ي جنگ به كار مخصوص به خودش بگمارد. لازم است يك رهبري، فرماندهي و قدرت متمركزي در جامعه ي اسلامي وجود داشته باشد... ما اسم يك چنين موجودي را مي گذاريم امام. امام يعني آن پيشوا و حاكمي كه از طرف پروردگار در آن جامعه تعيين مي شود. «اني جاعلك للناس اماماً»؛ من تو را براي مردم امام قرار دادم» (خامنه‌اي، 1384، 56).
6)الگوي عملي براي انسان ها
قرآن مجيد، پيامبر اكرم (ص) را سوه و الگوي عملي براي جامعه مي داند، جامعه براي ساختن خويش همواره نياز به الگوهاي رفتاري و عملي دارد، كه اين نياز پس از رحلت پيامبر (ص) تا قيام قيامت، هم چنان باقي است. امامت همين الگوي عملي است.
«ولايت علي بن ابي طالب (ع)، يعني در افكارت پيرو علي باش، در افعالت پيرو علي باش، او را اسوه و مقتداي خود بدان، زيرا كه تو را با علي رابطه‌اي نيرومند، مستحکم و خلل ناپذير پيوند زده، و بايد از علي جدا نشوي، و همين است معنا و مفهومي كه از امامت و فلسفه ي آن مي فهميم،اسوه گرفتن علي و فرزندان او كه امامان (ع) به حق هستند، در همه ي شؤون زندگي» (خانه‌اي 1384، 58).
7) جلوگيري از تحريف و تفسيرهاي انحرافي از دين
قرآن و مكتب و شريعت مي تواند در معرض تفسيرهاي انحرافي قرار گيرد،لذا خطر تغيير آموزه ها و عناوين و رموز ديني منتفي نيست ، به اين جهت شاخص و عنوان امامت، بعد از رسالت رسول اكرم (ص) امري طبيعي خواهد بود و همين نكته، فلسفه مندي امامت را براي ما روشن مي سازد.
ائمه (ع)، مي آيند، تا دنباله ي كار انبيا (ع) را درست كنند، يعني اگربعد از نبي اكرم (ص)، خط ايشان ادامه يابد، نمي گذارد كه غالين، مبطين و منحرفين، كار دين را خراب كنند. آنها جلوي تفسيرهاي غلط و انحرافي را مي گيرند... نمي گذارند كه مفاهيم دين واژگونه در معرض تفسيرهاي انحرافي قرار گيردو... يا اين كه تحريفي در عرصه ي مفاهيم ديني و عرضه ي آنها به جامعه روي دهد» (مقام معظم رهبري درسمايه هاي حزب جمهوري اسلامي، 1359).
در نتيجه يک تحليل جامع به دست مي ايد و ان اين که امامت ،به لحاظ عنصر ذاتي و ساختار وجودي اش ادامه نبوت و استمرار ان است.
«نبوت، عبارت است از رساندن پيغام پروردگار در ميان بشر در برهه‌اي از زمان، و تحقق اراده ي الهي به وسيله ي شخصي كه مبعوث و برگزيده پروردگار است. بديهي است اين دوره هم تمام مي شود و مي گذرد، «انك ميت و انهم ميتون»؛ اما اين حادثه ي الهي و معنوي، با رفتن پيامبر، منقطع نمي شود. بلكه هر دو جنبه اش باقي مي ماند، يكي جنبه ي اقتدار الهي، حاكميت دين و اراده ي پروردگار در ميان بشر است، انبيا (ع) مظهر اقتدار پروردگار در ميان بشر بودند، انبيا(ع) كه نيامدند فقط بشر را نصيحت كنند،... جنبه ي دوم موضوع ، اين است كه اين حاكميت، با رفتن نبي قطع نمي شود و استمرار پيدا مي كند، اين نمي تواند يك حاكميت برهنه و بي نصيب از معنويات پيامبر باشد. ارزش هاي وجود مقدس پيغمبر، بايد در كسي كه استمرار وجوداوست حفظ شود و معصوم (ع) باشد تا انحراف پيش نيايد و اين، به جز در وجود مقدس اميرالمؤمين(و فرزندانش) (ع) تحقق نمي يابد» (خامنه‌اي، 1384، 336).
بنابراين فلسفه ي امامت، نقطه ي عطفي به فلسفه ي رسالت است.

نتيجه
 

نتيجه‌اي كه از اين فراز بحث گرفته مي شود، اين است كه رهبري امت، پس از نبي اكرم (ع)، در فلسفه ي سياسي شيعه از امور بنيادي تفكر شيعي است و امامان (ع) در چهار دوره ي تاريخي، به رهبري توده هاي انساني و مسلمان و موحد پرداخته اند و در اين دوره ها، مقتدايي قافله ي بشري را از جانب خدا برعهده داشته اند. رهبر معظم انقلاب اسلامي حضرت آيت الله خامنه‌اي، به اين مقوله در تحقيقاتي عالمانه و روشنگرانه به طور همه جانبه و از زاويه يااعتقادي، سياسي و تاريخي پرداخته اند.
منابع و مآخذ:
1) خامنه‌اي، سي علي (مقام معظم رهبري) 1360). سخنراني در كنگرهي جهاني حضرت رضا (ع)
2) مقام معظم رهبري 1359و 1360)، در سمايه هاي حزب جمهوري اسلامي.
3) مقام معظم رهبري (1362)، در سمايه هاي حزب جمهوري اسلامي
4) خامنه‌اي، سيد علي (مقام معظم رهبري) 1384)، ولايت (بيانات و رهنمودهاي رهبري معظم انقلاب اسلامي حضرت آيت الله خامنه‌اي)، مؤسسه ي فرهنگي قدر ولايت، كيوان، تهران.
5) خامنه‌اي، سيد علي (مقام معظم رهبري) 1359)، مواضع تفصيلي حزب جمهوري اسلامي ايران

منبع: دانشگاه علوم اسلامی رضوی ع ،دو ماهنامه اندیشه حوزه(81/82) ،1389



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما