حفره هاي روايتي در فيلمنامه هاي برجسته تاريخ سينما
نويسنده: مازيار فکري ارشاد
اگه مي توني مچم رو بگير
آن چه را مي خوانيد قسمت دوم چهل حفره روايتي در چهل فيلم برجسته تاريخ سينماست که در نشريه توتال فيلم انگلستان گردآوري شده است. البته با خواندن اين مطلب که حال و هوايي مفرح هم دارد، شاهد برخي ايرادهاي بني اسرائيلي در کنار تعداد قابل توجهي مچ گيري هوشمندانه مي شويم. بعضي از موارد هم نشان مي دهند که محدوديت زماني براي رساندن فيلم به زمان استاندارد يک سانس سينما، گاه چه ضربات جبران ناپذيري به ساختار روايت و انسجام آن به لحاظ منطق روايت علت و معلولي وارد مي کند. در اين موارد دي وي دي و نسخه شخصي کارگردان، تنها راه حل موجود به نظر مي رسد. در هر حال با خواندن اين مطلب مي توان دريافت که يک فيلمنامه نويس حرفه اي در سيستمي حرفه اي، چه کار دشواري در باورپذير کردن اثرش دارد و چگونه بايد همه حفره هاي ريز و درشت فيلمنامه اش را پر کند تا دهان همه منتقدان فيلمنامه را ببندد. بازي هوشمندانه اي است که شايد کليدهايي در مسير حفظ روند منطقي روايت به دست فيلمنامه نويس ها بدهد.
21. نابودگر 2 / روز داوري (1991)
اين اتفاق براي T1000 چگونه رخ مي دهد؟ چه کسي موجودي ساخته شده از فلز مذاب را بدون پوسته اي مستحکم به سفر در زمان مي فرستد؟
توجيه منطقي: از زمان قسمت اول تا ساخت قسمت دوم خيلي چيزها در جهان تغيير کرده است. پس مي توان پذيرفت که فناوري سفر در زمان ديگر نيازي به پوسته ارگانيک بيروني نداشته باشد. در چنين شرايطي لازم نيست T1000 برهنه پا به زمان جديد بگذارد. مگر آن که بخواهد دشمنان را فريب دهد که مدلي قديمي از نابودگر است؛ موجودي که به شکلي قابل پيش بيني، بدبين تر از يک ماشين بي احساس به نظر مي رسد.
22. بت من (1989)
توجيه منطقي: نيازي به توجيه نيست. جوکر خيلي ها را در طول عمرش کشته است. شايد هميشه در برخورد با کسي که والدينش را توسط جوکر از دست داده، همين را مي گويد!
23. روز استقلال (1996)
توجيه منطقي: دست کم يک صحنه حذف شده از نسخه نهايي وجود دارد که گلدبوم در آن تلاش مي کند رايانه شخصي اش را با سيستم منطبق کند. همين صحنه افزوده شده در نسخه دي وي دي نشان مي دهد رولند امريخ كارگردان فيلم مي دانسته نبود اين صحنه، ماجرا را چقدر احمقانه از آب درمي آورد.
24. در خدمت سرويس مخفي ملکه (1969)
وقتي بلوفلد (تلي ساوالاس) با جيمز باند (جورج ليزنبي) ملاقات مي کند، انگار يادش نمي آيد که قبلاً در فيلم تنها دوبار زندگي مي کنيم هم با او روبه رو شده. شايد بشود گفت در فيلم تنها دوبار زندگي مي کنيم دو بازيگر ديگر يعني شان کانري و دانلد پلزنس اين نقش ها را بازي کرده اند، اما باز هم قانع کننده نيست.
توجيه منطقي: يک پيچ تند فيلمنامه اي در فيلمنامه اصلي وجود دارد که مي گويد، باند با عمل جراحي پلاستيک خود را به شکل يک مدل استراليايي درآورده است. اما خيلي روي آن تأکيد نشده است.
خب بگذاريد اين گونه بگوييم که بلوفلد آدم گرفتاري است و يادش نمي آيد که روزگاري جيمز باند با او رودرو شده بود.
25. ئي تي (1982)
توجيه منطقي: او هنوز خيال مي کند تحت سلطه قوه جاذبه است!
26. شمال از شمال غربي (1959)
خب نقشه اصلي آن ها چيست؟ يک بمب؟ شليک گلوله توسط يک تک تيرانداز؟ نه! يک هواپيماي سم پاشي که مشهورترين خلبان آمريکا آن را هدايت مي کند.
توجيه منطقي: در منطق پرونده هاي جنايي، غيرعادي ترين وسيله قتل مي تواند روند تحقيقات را به طور کامل منحرف کند.
27. ناحيه 9 (2009)
توجيه منطقي: به گفته نيل بلوم کمپ، اين موجودات بيگانه طبعي سلطه پذير و کارگر مسلک داشته اند.
28. جنگ هاي ستاره اي: قسمت سوم: انتقام سيث (2005)
اما مشکل بزرگ تر آن جاست که براساس شخصيت پردازي لوکاس، شکل ظاهري اوباي اون براي آن به وجود آمده تا فرزند آنا کين را نسبت به او بي احساس کند. حالا بن را به خانه پدري و نزد خانواده بازمي گردانيم و نامش را مي گذاريم اسکاي واکر. اين گونه همه چيز درست از آب درمي آيد. البته اين لطفي به اوباي وان نيست. چرا که او به تبعيدي اجباري به آن سياره بياباني فرستاده شده است.
توجيه منطقي: اين يک حيله ذهني مخصوص جداي هاست. وگرنه آن بيابان که جاي پنهان شدن نيست.
29. بازگشت به آينده (1985)
و از همه مهم تر دقيقاً چه کسي پسر آن هاست؟
توجيه منطقي: آن ها همه چيز را مي دانند. به طور منطقي کودکي مارتي تحت نظر جورج و لورين در نسخه دوم به مراتب بهتر از زندگي اول آن هاست.
30. بازگشت به آينده (قسمت دوم) (1989)
بيف سالخورده با دزديدن ماشين زمان مي خواهد کتاب نتايج کامل رقابت هاي ورزشي را به خودش در سال 1985 برساند تا پولدار شود و به سال 2015 بازمي گردد.
به طور منطقي اين سفر در زمان بايد باعث شود چهره بيف پيرتر به نظر برسد. همان گونه که براي مارتي اتفاق افتاد. اما بيف در سال 2015 هيچ تغييري نمي کند چرا؟
توجيه منطقي: حضور بيف پير در فيلم مدت زيادي به طول نمي انجامد. در واقع رابرت زمه کيس صحنه اي را فيلم برداري کرده بود که در آن، بيف مثل مارتي در قسمت اول از تاريخ حذف مي شود. اما اين صحنه قرباني تيغ تدوينگر شد.
31. همشهري کين (1941)
توجيه منطقي: بعدها پيشخدمت کين در ازاي دريافت اندکي پول به روزنامه نگار مي گويد اين کلمه را از زبان کين، مدتي کوتاه قبل از مرگش شنيده است. حتي ممکن است پيشخدمت به طمع دريافت مقداري پول اين واژه را از خودش درآورده باشد.
32. جان سخت / انتقام جو (1995)
توجيه منطقي: البته دور از ذهن است که کارور (سميوئل ال جکسن) جان مک کلين را نجات دهد. تنها توجيه منطقي مي تواند اين باشد که کارور در تمام اين مدت براي گروبر کار مي کرده است.
33. گرملين ها (1984)
به موگاوي ها پس از نيمه شب غذا ندهيد. آن ها هميشه پس از نيمه شب پيدايشان مي شود. پس چه زماني مي توان به آن ها غذا داد که خطرناک نشوند؟ و دقيقاً چه اتفاقي مي افتد اگر آن ها پس از نيمه شب غذا بخورند؟
توجيه منطقي: موگاوي ها مي توانند خود را با روش زندگي آدم ها منطبق کنند.
34. حس ششم (1999)
توجيه منطقي: آن پسرک بيچاره گرفتار پنهان کاري اطرافيان شده است.
35. آواتار (2009)
سرهنگ کواريچ، ترودي را به حال خود مي گذارد تا در پايگاه ول بگردد، حتي به او اجازه مي دهد که جان جيک سالي را نجات دهد.
توجيه منطقي: حتي ترودي هم نزد سرهنگ کواريچ از امتيازاتي برخوردار است.
36. گودزيلا (1998)
بله اين يکي ديگر يک حفره اساسي روايتي است. شايد شوخي فيلم ساز با تماشاگر!
توجيه منطقي: اين سوراخ به مجراي فاضلاب راه دارد. شايد فکر کرده اند که بچه گودزيلاها به فاضلاب حساسيت دارند. حتي فرصت اصلاح اين اشتباه در نسخه دي وي دي هم از دست رفت.
37. رهايي از شاوشنک (1994)
توجيه منطقي: اندي مدت ها روي چسباندن پوستر به ديوار از داخل تونل تمرين کرده است.
38. يازده يار اوشن (2001)
سؤال اين جاست که آن ها از کجا اين همه کاغذ و روزنامه باطله آورده اند؟
توجيه منطقي: اين جا لاس وگاس است و هميشه اتفاق هاي عجيبي در آن رخ مي دهد. شايد يک پولدار بي کار همه اين کاغذها را جمع کرده و به آن جا آورده است. بله توجيه ابلهانه اي است. حتي استيون سودربرگ هم نتوانست توجيهي براي اين قضيه بيابد.
39. داستان اسباب بازي (1995)
توجيه منطقي: باز يک عروسک برنامه ريزي شده است. پس مي تواند اين کار را انجام دهد.
40. جنگ هاي ستاره اي (1977)
آيا اين موضوع از چشم جورج لوکاس دور مانده؟ به خصوص که افسري متوجه ماجرا مي شود، ولي صدايش را درنمي آورد.
توجيه منطقي: آن افسر از هواداران شورشيان بوده، يعني قاعدتاً بايد باشد.
منبع: نشريه فيلم نگار شماره 100