15خرداد؛ پايه هاي استوار انقلاب اسلامي و نقطه عطف زوال سلطانيسم و سکولاريسم در ايران (2)
نويسنده: دکتر مظفر نامدار
ويژگيهاي جنبش 15خرداد نسبت به جنبشهاي پيشين
بنابراين بندرت مي توان در ميان الگوهاي اين مطالعات به قواعدي رسيد که اين قواعد، استعداد لازم براي فهم جنبشهايي که تحت تاثير دين هستند را داشته باشند. يکي از ويژگيهاي عمده فهم جنبش هاي اجتماعي ايران علي الخصوص جنبش 15خرداد و انقلاب اسلامي اين است که ما نمي توانيم بطور مطلق از الگوهاي فلسفه سياسي و جامعه شناسي غربي براي فهم آنها استفاده کنيم.
بنظر مي رسد بهترين شيوه براي فهم جنبش15خرداد و انقلاب اسلامي در ايران از طريق مطالعات ميان فرهنگي و مقايسه آن با جنبشهاي پيشين در ايران امکان پذير باشد. چرا بايد از اين شيوه استفاده کرد؟ زيرا اگر جنبشهاي ايران را با مدلهاي غربي مورد تجريه و تحليل قرار دهيم اولين مشکلي که با آن روبرو خواهيم شد، ماهيت طبقاتي جنبشهاي غربي و سکولار بودن آنهاست، در حاليکه در ايران اساسا جنبش هاي اجتماعي و در راس آن جنبش 15خرداد، غيرطبقاتي، اسلامي و ضدسکولاريسم است. بنابراين نقطه شروع تشخيص ويژگيهاي جنبش 15خرداد بکلي با جنبش هاي اجتماعي غربي مغاير است، همانطوري که با جنبشهاي گذشته تاريخ ايران نيز تفاوت بنيادين دارد. در اينجا تلاش مي کنيم تا حدودي اين تفاوتها را تبيين نماييم:
1. تاکيد بر تغييرات ساختاري نظام سلطاني
امام خميني ماهيت متفاوت بودن فضاي سياسي جنبش 15خرداد را در صحبتهايي که با تعدادي از آيات عظام در اواخر دي 1341به مناسبت اعلام برگزاري رفراندم انقلاب سفيد شاه داشت، بخوبي تبيين کرده و فرمود:
آقايان توجه داشته باشند که با وضعي که پيش آمده آينده تاريک و مسئوليت ما سنگين و دشوار مي باشد. حوادثي که اکنون در جريان است اساس اسلام را به خطر نابودي تهديد مي کند. توطئه حساب شده اي عليه اسلام و ملت اسلام و استقلال ايران تنظيم شده است. بايد توجه داشت که اين حادثه را نمي توان با غائله «تصويب نامه»(2) مقايسه کرد و به همان ملاک نسبت به اين ماجرا برخورد کرد. آن غائله برحسب ظاهر به دولت مربوط ميشد، طرف حساب ما دولت بود، شکست نيز به پاي دولت محسوب گرديد و شکست يک دولت حتي سقوط دولتي در يک حکومت چندان اهميت ندارد، اساس رژيم را برباد نمي دهد و حتي گاهي براي تحکيم رژيم و حفظ آن از خطر، به سقوط دولت مبادرت ميشود. لکن در اينجا آنکه روبروي ما قرار دارد و طرف خطاب و حساب ما مي باشد، شخص شاه است که در مرز مرگ و زندگي قرار گرفته و چنانکه خود اظهار داشته عقب نشيني او در اين مورد به قيمت سقوط و نابودي او تمام خواهد شد.
بنابراين او مامور است که اين برنامه را به هر قيمتي است به مرحله اجرا بگذارد و نه تنها عقب نشيني نمي کند و دست از کار نمي کشد بلکه با تمام قدرت و با کمال درندگي با هرگونه مخالفتي مقابله خواهد کرد.(3)
تشخيص امام کاملا منطبق با شرايطي بود که انقلاب سفيد شاه براي ايران فراهم مي کرد. امام بدرستي مي دانست که براي اجراي اين برنامه هاي امريکايي، شاه سلطنت خودش را در گرو گذاشته است، لذا با تمام توان به صحنه آمد و از آنجايي که مي دانست اين رويارويي منازعه ارکان نظام سلطاني با آزادي، استقلال و هويت ملت ايران است از همان ابتدا جنبش را متوجه اين اهميت مي کند و مي فرمايد:
نبايد مثل غائله گذشته، عقب نشيني دستگاه را انتظار داشت و در عين حال مخالفت و مبارزه با آن را از وظايف حتميه و ضروريه ما مي باشد زيرا خطري که اکنون عموم مردم را تهديد مي کند بزرگتر از آن است که بتوان از آن چشم پوشيد و در قبال آن بي تفاوت ماند.(4)
امام مي دانست برنامه هايي که تحت عنوان انقلاب سفيد و غيره پشت سرهم در کشور به اجرا درمي آيد برنامه هاي استعماري و موجب فنا و نابودي ايران و ملت ايران خواهد شد.
بنابراين مي دانست صرف مخالفتهاي سنتي با دولت فلان الدوله يا بهمان السلطنه سودي نخواهد داشت، مگر اينکه نوک تيز حملات متوجه شاه و ارکان نظام سلطاني گردد. اين يکي از ويژگيهاي جنبش15خرداد نسبت به جنبشهاي پيشين بود. در جنبشهاي پيشين عموما اعتراضات متوجه تعاملات کارکردي نظام سلطاني بود. چنين منازعاتي به سختي علائق خود را براي دگرگوني پايه هاي ساختاري و اصلي نظام سلطاني بروز ميداد واصولا از جهات مختلفي فاقد چنين استعدادي براي حمله به پايه هاي سلطانيسم بود.
جنبش15خرداد شباهتي به الگوهاي سنتي منازعه سياسي و اجتماعي در ايران معاصر نداشت. زيرا تمامي اين الگوها ناظر به مشارکت در نظام سلطاني و به دست آوردن موقعيتي در دولت يا مجلس اين نظام بود. در حاليکه در جنبش15خرداد امام خميني از اساس به دنبال دگرگوني در نظام سلطنت و ايدئولوژي آن بود. امام خميني اعتقاد داشت که فقر فرهنگي، سياسي، اقتصادي و اجتماعي ايران محصول حاکميت نظام سلطاني و سکولاريسم بود. اين نظم از اساس عرصه سياست دولت، عرصه نهادهاي اجتماعي و مشارکت ملي را دستخوش نابودي مي ساخت. از نظر امام خميني:
دستگاه حاکمه براي اغوا و اغفال ملت، دام وسيعي گسترده و به يک سلسله اعمال ظاهر فريب و گمراه کننده دست زده است و ما اگر در مقابل به بيداد کردن و متوجه ساختن توده مردم اقدام نکنيم و از افتادن آنها به دام استعماري که براي آنان گسترده اند، جلوگيري ننماييم ملت اسلام در معرض فنا و نيستي قرار خواهد گرفت.(5)
امام خميني معتقد بود در مقابل توطئه هاي نظام سلطاني بيداري مردم اولين شرط مبارزه است. فعاليتها و بيدادگريهاي امام بي ترديد به ايجاد بحران در نظام سلطاني و نيروهاي توليد کننده ايدئولوژي اين نظام کمک مي کرد. اين همان مشکلي بود که نظام سلطاني تحمل آن را نداشت و در نهايت به تبعيد امام منجر شد.
نظام سلطاني هر روز آشکارتر سيطره دولت را بر توزيع منابع و منافع ملي تحکيم و حقوق اجتماعي را محدود مي ساخت. اين مسئله در کمتر از چهار دهه از تاسيس نظام مشروطه سلطنتي تا سقوط ديکتاتوري سياه رضاخاني باعث تحميل هزينه هاي سنگيني بر اقشار پايين و متوسط جامعه که خيل عظيم جمعيت ايران را تشکيل ميداد، شد.
روحانيتي که نهضت عدالتخانه را پايه ريزي کرده بود، اميد داشت که با تهديد قدرت دولت و سيطره سلطنت بر امور مردم، نقش نيروها و نهادهاي اجتماعي را افزايش دهند، اما نظام مشروطه سلطنتي نه تنها باعث افزايش قدرت مردم و نهادهاي اجتماعي نگرديد، بلکه با ساماندهي مجدد همان اليگارشي قديمي کارگزاران حکومتي و از همه بدتر قانوني کردن سلطنت و مادام العمر کردن آن در يک خانواده نقشهاي جديد را در نظام سلطاني مشروطه سلطنتي اشغال و فرصتهاي اجتماعي و مکانيزمهاي تصميم گيري را در حلقه هاي گسست ناپذير نظام سلطاني استحاله کردند.
امام خميني با جنبش15خرداد با تهاجم به ارکان اساسي اين نظم، پوشالي بودن آن را نشان داد؛ ملت ايران در سپهر آموزه هاي اين جنبش فهميدند که فرآيند تغيير ساختاري در نظام سلطاني و غربگرايي حامي آن، که در جنبش هاي پيشين مورد مطالبه ملت مبارز و آزاديخواه ايران بود، مي تواند با شيوه هاي جديدي که امام اتخاذ کرده بود موجب تضعيف پايه هاي نظام سلطاني شود. امام خميني يک خصيصه عمومي و مشترکي براي منازعات جديد در سپهر جنبش15خرداد ايجاد کرد و اين جنبش را با گره زدن به عاشورا و قيام آقا اباعبدالله سمبل مقاومت و مبارزه با يزيد زمان کرد و عوامفريبي هاي شبه مذهبي نظام سلطاني را برملا ساخت.
ما در 15خرداد سال42شاهد يک رستاخيز شديد درجنبشهاي اجتماعي ايران بوديم، در اين رستاخيز که منجر به انقلاب اسلامي شد، منازعه طلبي ملت ايران به رهبري روحانيت جهت آزادي و استقلال از مرزهاي سياست متعارف چپ و راست فراتر رفت و به يک جنبش اصيل ملي- مذهبي عليه کل نظام سلطاني و سکولاريسم تبديل شد. در اين جنبش هم مشروعيت نظام سلطاني مورد ترديد قرار گرفت و هم کارگزاران حرفه اي و دايره وسيعي از نخبگان ديوانسالاري اين نظام بي آبرو شدند و هم پايه هاي اين نظام که بر سه رکن: سکولاريسم، وابستگي و ديکتاتوري بود، مورد انکار قرار گرفت.
امام خميني در15خرداد عمل جمعي و هويت اجتماعي جديد ايجاد کرد که در کمتر از دو دهه به يک انقلاب کبير اجتماعي در همه شئون مردم تبديل شد. اين هويت جديد با تبيين دقيق مرزهاي خدمت و خيانت، غربگرايي، ملي گرايي، استقلال طلبي و آزاديخواهي ماهيت بسياري از نيروهاي به ظاهر مبارز را برملا کرد.
2- پايان رهبري تلفيقي و چندقطبي شدن جنبش
روحانيت نبايد از چيزي بترسد، روحانيت نبايد از عربده کشيها، وحشيگريها وغوغاهاي مشتي رجاله و اراذل وحشت کند. علما و روحانيان بايد تا آخرين قطره خون خود را در راه اسلام، در راه قرآن و در راه اعلاي کلمه الله نثار کنند. اگر بناست خداي نخواسته اسلام نباشد، احکام قرآن نباشد مذهب جعفري در کشور از رسميت بيفتد، روحانيت اصلا نمي خواهيم باشد. حوزه هاي علميه نمي خواهيم وجود داشته باشد.ما حوزه هاي علميه را مي خواهيم براي حفظ اسلام، ترويج احکام الهي و قوانين قرآني، امام اگر بنا باشد دستگاه جبار، دين مقدس اسلام را از رسميت بيندازد، احکام اسلام را از بين ببرد و قرآن را مهجور و منکوب کند وجود حوزه هاي علميه چه ثمره اي دارد و چه آثاري بر آن مترتب است؟...حوزه هاي علميه بايد زنده باشد و در برابر دشمنان اسلام چون کوه محکم بايستد و بخروشد...آيا در شرايطي که استعمار، قرآن مسلمانها را تحريف مي کند ما ساکت باشيم؟...(6)
پي نوشت ها :
1- براي مطالعه در اين زمينه رجوع شود به اين آثار:
الف- انريک لارنا و ديگران، جنبش هاي نوين اجتماعي مترجمان سيد محمدکمال سروريان و علي صبحدل(تهران: پژوهشکده مطالعات راهبردي، 1378)
ب- دوناتلا دلاپورتا و ماريو دياني.مقدمه اي بر جنبش هاي اجتماعي. ترجمه محمدتقي دلفروز (تهران: نشر کوير1382)
2- تصويب نامه لايحه انجمن هاي ايالتي و ولايتي
3- صحيفه امام،ج1،(تهران: موسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني (ره)1378)ص133و134
4- همان،ص134
5- همان،ص134
6- صحيفه امام،ج1،ص158و159