مطالعه تحليلي وتطبيقي سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران با نظريه سازه انگاري(2)
بازخواني تحليلي سياست خارجي ايران از منظر سازه انگاري
هنجارهاي موثر بر سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران
در بعد داخلي، هنجارهاي مرتبط با سياست خارجي، عمدتاً از «فرهنگ سياسي» (4) نشأت مي گيرند که خود به لحاظ مفهومي، تابعي از فرهنگ عمومي بوده (5) و پديدهاي متغير و در عين حال، واجد عناصري کم و بيش ثابت و شکل گرفته است. براي اجتناب از اطالة کلام، فرض را بر اين مي گذاريم که فرهنگ سياسي معاصر ايران، داراي سه لايه يا سه بعد «مذهبي»، «سنتي- ايراني» و «مدرن» يا آميزه اي مرتبط با سه عنصر ديانت، مليت و تجدد است. در ميان اين ابعاد اساسي، لاية مذهبي، يکي از ارکان مقوم و مکون هويت جمهوري اسلامي ايران شناخته مي شود. که در تدوين قانون اساسي نيز متجلي شده است. اين هنجارها، که در فرهنگ اجتماعي و سياسي معاصر ايران به عنوان رويکرد غالب و حاکم بر مناسبات آن پذيرفته شده اند، واحد تحليل را نه در مرزهاي ترسيم شده در «دولت- ملت» ( 6) بلکه «امت اسلامي» معرفي مي کنند. تأثير اين لايه در صحنة عمل نيز به مجموعه اي از مواضع جديد و رفتارهايي انجاميده که نشان مي دهد برداشت هاي ذهني و متغيرهاي معنايي برآمده از آن، چگونه از جمهوري اسلامي ايران، مختصّات منحصر به فردي ساخته است.
لايه و سطح دوم فرهنگ سياسي ايران را سنت ها و آداب و رسوم و نيز باورهاي مشترک ايراني ها شکل مي دهند که در طول تاريخ، تکوين يافته و حتي گاهي خود رادر شکل عناصر کم و بيش ثابت نمايانده است. ارزش هاي رايج در دوران ايران باستان، مانند «اسطورة نبرد خير و شر» با ورود اسلام به ايران با برخي هنجارهاي ديني، آميخته و در تعامل انسي با آنها اثر گذاري مضاعفي پيدا کرد. نتيجة اين تعامل، به وجود آمدن هويت جديد ايرانيان، مبتني بر تلفيق اين هنجارها و برجسته شدن عنصر دين بود. (7) عليرغم اختلاف نظر در مورد عناصر اصلي و مقوّم اين لايه، در اين مورد اتفاق نظر وجود دارد که ايران به عنوان يک کشور باستاني در نظام چندين هزارة پيش از اين دوران براي قرن ها نمايندة شرق تاريخ به شمار آمده که داراي تعاملات و تقابلاتي با نمايندگان غرب تاريخ، يعني يونان، روم و بيزانس بوده است. اين سابقة تمدني، ايراني ها را فارغ از اعتباريات ديگر به احياي شکوه تاريخي و ايفاي نقش ممتاز تشويق مي کند. در امتداد تاريخي اين ايده، مسئله حس برتري فرهنگي ايراني ها موضوعيت پيدا کرده وبه دليل تأثير پيشبرنده، گاه نخبگان سياسي بعد از انقلاب را با محدوديت هايي مواجه ساخته است.
فرهنگ سياسي ايران به تدريج از اواسط دوران قاجاريه تحت تأثير عناصر و اجزايي از تجدد و فرهنگ غربي قرار گرفت که لاية سوم را تشکيل مي دهد. در اين لايه، نوعي دوگانگي مشاهده مي شود، يعني از يک طرف، تمايل به مظاهر فن آوري و علم غربي وجود دارد و از سوي ديگر، غرب يکي از عوامل اصلي عقب ماندگي يا توسعه نيافتگي ايران محسوب مي شود. اين تعارضات به عنوان يک چالش مستمر در گفتمان سياسي تداوم دارد. ترکيب اين معنا با ماهيت متغير و سيال هنجارها و بافت ساختاري آنها مطابق زبان سازه انگاري به آن معنا خواهد بود که گسل هاي نگرشي و کشمکش هاي سياسي، ويژگي دائمي فرايندهاي سياسي است. (8)
بعد خارجي و نوع دوم هنجارهاي موثر بر سياست خارجي ايران، هنجارهاي خارجي يا هنجارهاي حاکم بر نظام بين الملل است که مطابق ديدگاه سازه انگاري سيستمي بايد نقش ساختارهاي اجتماعي بين المللي بر شکل گيري سياست خارجي را در صدر عوامل موثر قرار داد. اين معنا دربارة عمدة منابع هنجارساز بين الملل از قبيل «حقوق بين الملل، سازمان هاي بين المللي و در رأس آنها سازمان ملل و نيز رويه هاي برآمده از مباحث عمومي صادق است. سياست خارجي جمهوري اسلامي در واکنش به اين هنجارها و ساختارهاي بين المللي در طول سه دهة گذشته، سياست مبتني بر قول يا رد مطلق را اتخاذ نکرد. بلکه اين سياست، مشتمل بر مواضع و رويکردهاي دوگانه اي تنظيم شده که در عين اين که ساختار بين المللي و اغلب هنجارهاي حاکم بر آن را فاقد مشروعيت مي داند، براساس اصل مصلحت و براي حفظ حاکميت (9) و تماميت ارضي بسياري از آنها را مي پذيرد. اتخاذ اين سياست ضمن اين که اهميت ساختارهاي بين المللي را نشان مي دهد، گوياي وجه ديگري از ملاحظات مشترک سازه انگاري و فرضيه هاي رئاليست ها درباره سياست بين الملل است. ملاحظاتي که مي گويد سياست بين الملل مبتني بر هرج و مرج است و کشورها نمي توانند کاملاً نسبت به مقاصد ديگران به قطع و يقين برسند يا هدف اصلي کشورها بقاست و اين که کشورها تلاش مي کنند عملکرد معقولي داشته باشند. (10)
خاستگاه هويتي سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران
اين فرايند نشان مي دهد که هويت ها همان گونه که سازه انگاران تأکيد کرده اند، صرفاً مقوله اي فلسفي يا جامعه شناختي نيستند، بلکه متغيري تعيين کننده در نحوة تعامل واحدهاي سياسي با يکديگر بوده و ارتباط مستقيمي با قدرت دارند. از اين رو، امروزه بسياري از پژوهشگران روابط بين الملل چه در دولت، چه در بخش خصوصي، دين را به عنوان عاملي توضيح دهنده در رخدادهاي جهاني پذيرفته و آن را عامل مهمي در سياست گذاري مي دانند. (16) و حتي برخي از نويسندگان و نظريه پردازان غربي پس از اشاره به پيشينة موضوع و تحولات جاري پيش بيني مي کنند که يک جنبش جهاني و نيروند به سود حاکميت دين در پيش است. (17) اين پژوهشگران برخلاف واقع گرايان، تنها به کارکردهاي ابزارگونة آن در سياست خارجي بسنده نمي کند. بلکه در وجه ايجابي به نقش مذهب به عنوان يک متغير مستقل در ايجاد يکپارچگي ملي وعامل ثبات سياسي بين المللي مي پردازند. اين تلقّي سازه انگارانه از جايگاه و تأثير هنجارهاي ديني، امروزه به طور خاص، منزلت ايدئولوژيک ايران در بعد بيروني به ويژه در سطح افکار عمومي منطقه و الگودهي به جنبش هاي اسلام گرا را توضيح مي دهد. در واقع، کارکرد اجتماعي دين و هويت جديد سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران را مي توان به تعبير گاکسيني همان «تکوين واقعيت اجتماعي در طول زمان» ناميد. (18) که در قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران نيز تبلور يافته و اصولي را به خود اختصاص داده است. بنابراين، برخلاف جريان اصلي (19) در روابط بين الملل که هويت کنش گران را در نظام بين الملل، مفروض وايستا (20) فرض مي کنند، هويت کنش گران به تعبير سازه انگاري «ساخته» (21) مي شود. با اين «ساخت» است که منافع ملي و همچنين کنش هاي کنش گران شکل مي گيرد. از اين منظر گفته مي شود که کنش گران، قائم به شکل اجتماعي بوده وهويت آنها محصول ساختارهاي اجتماعي بين الاذهاني است. (22) يکي از مهم ترين نتايج اين توجه به هويت، احياي تفاوت ها ميان دولت هاست. يعني واحدهاي سياسي، عملاً در سياست جهان در چهرة بازيگران مختلفي جلوه گر مي شوند و دولت هاي گوناگون براساس هويت هاي هر يک از دولت هاي ديگر، رفتار متفاوتي در قبال آنها دارند. (23) به همين دلالت است که سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران، ويژگي ها و مختصات منحصر به فرد و متمايز خود را طي چندين دهه حفظ کرده و آنها را در فرايند رفتاري به کار گرفته است. به عبارت ديگر، تأثيرگذاري بافت هويتي آن محدود به دورة تدوين قانون اساسي يا مراحل اولية شکل گيري انقلاب نبوده، بلکه براي مثال مي توان گفت که برداشت اخلاقي و ديني از وظايف دولت موجب شد که اعتقاد به راهبرد مواجهه با نظم هژمونيک دو ابر قدرت امپرياليستي و تلاش براي برقراري نظام عادلانة بين المللي و اهتمام به صدور فرهنگ و انقلاب اسلامي، امتداد عملي يابد و در ادامه به مکتبي شدن سياست خارجي و به تبع آن شکل گيري هويت در دولت منجر شود. (24) ماهيت اصلي اين تحول هويت ديني است و در يک کلمه، صفت «اسلامي» جمهوري اسلامي ايران، معرف مجموعه هنجارها و ارزش هايي است که تعيين کنندة منافع و اهداف و چگونگي هدايت سياست خارجي مي باشد. (25)
تأکيد سازه انگاران برخاستگاه هويتي و چگونگي بر ساختگي تحولات همچنين مي تواند ابعاد مهمي از تفاوت سياست خارجي قبل و بعد از انقلاب اسلامي را توضيح دهد. به اين معنا که در تحليل سازه انگارانه جامعه ايراني داراي هويتي متکّثر و غير ثابت با خاستگاه هاي متعدد در نظر گرفته مي شود که برخي از عناصر هويت بخش آن در شرايط استبداد داخلي و نظام دو قطبي حاکم بر ايران قبل از انقلاب، در حاشيه قرار گرفته بودند، اما ملت ايران به مثابه يک حامل هوش مند هويتي در واکنش به تحميل فرهنگ و هويت سازي ناسازگار با شخصيت تاريخي خود، عناصر هويتي خود را در مقطع انقلاب به کار گرفت و ظهور متفاوتي از سياست خارجي را به نمايش گذاشت. هرچند اين روند به سادگي و به صورت تأثيرات يک سويه، انجام نپذيرفت، اما قدر مسلم مسئله هويت و شناخت خود و ديگران دستخوش تغييرات اساسي شد و هويت جديد، مبناي ساخت و تکوين الگوي رفتاري سياست خارجي و اساس تعيين الگوهاي دوستي و دشمني و متحدين جديد آن به شمار آمد. اين در حالي است که براساس نظريه واقع گرايي ساختاري از آن جا که ساختار دو قطبي (26) و جنگ سرد (27) در نظام بين الملل، دستخوش تغيير نگشته بود، سياست خارجي ايران به رغم تغيير حکومت ها نبايد لزوماً تغيير مي کرد. اما [نه تنها] چنين اتفاقي حاصل نشد. (28) بلکه با تشکيل نظام جمهوري اسلامي، جوهرة سياست خارجي ايران نيز تغيير يافت. از اين ظهور انقلاب اسلامي را بايد در رديف يکي از مصاديقي بر شمرد که امکان خروج از ساختار مسلط روابط بين الملل را تصديق کرد و قانون مندي ساختار مادي را که معتقد به حقانيت زور و قدرت بود را باطل نمود. اما از آن جا که نظريه هاي اجتماعي نيز نمي توانند در برگيرندة تمامي پيشرفت هاي حاصله باشد، تلقي سازه انگاري مبني بر اين که هويت ها و نحوة تکوين هنجارها در ذيل ساختارهاي اجتماعي، مهم ترين عامل تعيين کننده در سياست خارجي دولت هاست، نيازمند تفسير خواهد بود. بدين معني که بايد نقش ساختارهاي بين المللي در قياس با تطورات هويتي سياست خارجي ايران قبل و بعد از انقلاب اسلامي را در حدّ يک «قيد» و نه بيشتر در نظر گرفت؛ چرا جمهوري اسلامي ايران نه تنها در تقابل با اين ساختارها و کانون هاي قدرت در نظام بين الملل شکل گرفت، بلکه در ادامه تلاش کرد که تحولات جهاني را خارج از معادلة قدرت و بر مبناي مقابله با مناسبات سلطه گري و سلطه پذيري پيگيري کند. پيرو اين بازتعريف از هويت خود و ديگران بود که دولت برآمده از انقلاب اسلامي، خروج از سازمان پيمان مرکزي يا «سنّتو» و پيوستن به «جنبش عدم تعهد» را در دستور کار قرار داد و سياستي مستقّل از قدرت هاي بزرگ براساس دوري گزيني همسان و مقابله گرايي با يک ابرقدرت بدون استظهار ابرقدرت ديگر را برگزيد. از منظر نظريات عقلانيت گرا (29) و رئاليستي اين نوع سياست خارجي، ايدئولوژيک و غيرعقلاني است و اين، برخلاف نظر سازه انگاران است که معتقدند هنجارها و ارزش هاي فرهنگي و مذهبي از ويژگي ها و مؤلفه هاي منافع ملي محسوب مي شوند و نقش مهمي در تعيين منافع ملي و جهت گيري قدرت مادي و سياست خارجي يک کشور دارند. بديهي است که در اين فرايند برداشت کنش گران ديگر از هويت و منافع نيز امري تغييرپذير و تابعي از هنجارها لحاظ مي شوند و سازه انگاران نيز بر اين تأکيد دارند. بر پاية برداشت سيال و متغير کنش گر از منافع مي توان برخي از تغييرات حادث در درون گفتمان سياست خارجي ايران را تفسير نمود. همچنان که اين برداشت ها موجب شده که دولت جمهوري اسلامي ميان دو منطق ملي و فرا ملي خود نوعي موازنه برقرار نمايد و يا حتي به ترجيح منافع ملي در مقاطعي از تاريخ خود روي آورد. (30) برخي نويسندگان، اين رفتار را پارادوکسيکال و نشان از سردرگمي سياست خارجي مي دانند. به گونه اي که گاه برحسب ملاحظات ايدئولوژيک و گاه بر حسب منافع ملي عمل مي شود. (31) اما به نظر مي رسد که اين تغييرات و ادراک آن، تابعي از ساختار بين الاذهاني و فرهنگي است و چه بسا دو روية يک سکه به حساب آيد که از تلاقي و تداخل محورهاي اصلي سياست خارجي ايران در عرصة بين الملل (شامل مواردي همچون نفي سلطه گري و عدم تعهد نسبت به ابرقدرت ها و اتحاد اسلامي) و عرصة منطقه اي (مانند: مخالفت با رژيم صهيونيستي و ايجاد رابطة اصولي وعمل گرايانه با ديگر کشورهاي منطقه (32) با رويکردهاي داخلي به دست مي آيد که مجموعاً اصول سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران را تشکيل مي دهند.
پينوشتها:
*- کارشناس فلسفه غرب وکارشناس ارشد مطالعات استراتژيک
1- V. Kubalkova…
2- Intersubjective.
3- Identities.
4- Political Culture.
5- محمد تقي آل غفور، خاستگاه فرهنگ سياسي معاصر، علوم سياسي، ش 16، ص 36.
6- State- Nation
7- محمد مهدي کوشا، قدرت نرم و هويت ملي (تهران: موسسه مطالعات ملي، 1386) ص 11.
8- حسين دهشيار، چارچوب تئوريک سياست خارجي موفق، فصلنامه سياست خارجي، س 16؛ ش 4، 1381، ص 1040.
9- Sovereignty
10- جان بيليس، «امنيت جهاني و بين المللي در دوران پس از جنگ سرد»، ابرار معاصر، جهاني شدن سياست: روابط بين الملل در عصر نوين، ترجمه ابوالقاسم راه چمني و ديگران، 1383، ص 597.
11.Mainstream.
12. استنلي فافمن، «روابط بين الملل؛ علم اجتماعي آمريکايي»، ماهيت وهدف نظريه روابط بين الملل، از ولينليتر، ترجمه لي لا سازگار(تهران: دفتر مطالعات سياسي و بين المللي وزارت خارجه، 1385) ص136.
13. Religion.
14. Policy and Power.
15. در قرن بيستم، مفهوم «قدرت (Power) محور علوم سياسي شد که «آغاز گران تئوريک آن ماکياول وهابز بودند» هسته اصلي اين نظريه مبتني بر تفوق قدرت اجبار کنندگي وحقانيت يا قانون مندي زور است.
16. رضا سيمبر، مذهب و روابط بين الملل پس از يازده سپتامبر، مجله اطلاعات سياسي - اقتصادي، سال 20، ش224- 223، سال 1385، ص76.
17. F. Petito and Hat Zopovlovs.
18. Stefano Gvccini, A...
19. Mainstream.
20. Static.
21. Constructedness,
22. حميرا مشير زاده، گفتگوي تمدن ها از منظر سازه انگاري،مجله دانشکده حقوق وعلوم سياسي دانشگاه تهران، ش 63، سال 1383، ص176.
23. تدهوپف، «نويد مکتب برسازي براي نظريه روابطه بين الملل»، نو واقع گرايي ، نظريه انتقادي ومکتب برسازي، ترجمه عليرضا طيب (تهران: دفتر مطالعات سياسي و روابط بين المللي وزارت امور خارجه، سال 1386، ص476.
24. بهاره سازمند، تحليل سازه انگارانه از هويت ملي در دوران جنگ تحميلي، فصلنامه مطالعات ملي، ش 22، سال 1384، ص50.
25. حميرا مشيرزاده، نقش ارزش ها و هنجارها درشکل دادن به سياست خارجي، رهيافت سازه انگارانه (تهران: مرکز مطالعات عالي بين المللي، س 3، ش3، سال 1382) ص45.
26. Bipolar Structure.
27. Cold War.
28. امير محمد حاجي يوسفي، سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران، محدوديت ها، فرصت ها و فشارها، فصلنامه سياست خارجي، س 17، ش4، زمستان 1382، ص905.
29.Rationalist theories.
30. امير محمد حاجي يوسفي، پيشين، ص 909.
31. مقصود رنجبر، اهداف و منافع ملي در سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران، مجله علوم سياسي، ش 20، سال 1380، ص59.
32. امير محمد حاجي يوسفي، پيشين، ص1022.
ادامه دارد...
/ج