امام خميني (ره)، فقه شيعه و باز آفريني زبان فکري جديد درسياست(3)
فقه شيعه، دانش زندگي محور و تئوري واقعي و كامل اداره انسان و اجتماع
اهميت فقه در نگاهداري فضاي زندگي براي مسلمانان منطقي نبود كه در طول تاريخ از چشم تيزبين حكماي اسلامي پنهان مانده باشد. حكيم گرانقدر صدرالمتألهين شيرازي در كتاب شريف مفاتيح الغيب در خصوص اهميت فقه در حوزه سياست مسلمانان مي نويسد:
آن كس كه از طرف رسول اكرم ـ صلي الله عليه و آله ـ نيابت داشته، بايد بتواند ضبط سياستي كه وظيفه اش نگاهداري فضاي زندگي براي مسلمانان است، بنمايد. قرآن در اين باره مشتمل بر آيات بسياري است كه بر تو پنهان و پوشيده نيست و آنچه كه بدين بخش اشتمال دارد، به نام احكام حلال و حرام و حدود احكام ناميده مي شود. اين علم را فقها عهده دارند و آن علمي است كه همگي بدان نيازمندند، چون در رابطه با صلاح دنيا است كه به واسطه آن به صلاح آخرت مي رسند.(1 )
بنابراين همان طوري كه ملاصدرا مي نويسد فقه و فقيه با صلاح دنياي مسلمانان سرو كار دارد و علم فقه، علمي نيست كه مسلماني در حيات اجتماعي، خود را از آن بي نياز ببيند. در حالي كه ارجاع به فلسفه، عرفان و كلام در بنيادهاي تفكر اسلامي به مانند ارجاع به فقه نيست. به قول ملاصدرا:
به همين جهت صاحب اين علم بيشتر مشهور و مورد احترام همگان و بر ديگر واعظان و روايت كنندگان و متكلمين مقدم است. لذا در اين علم، كتاب هاي بيشتري نوشته شده است. به ويژه در خلاقيات، با اينكه خلاف در آن بسيار نزديك و خطا و لغزش در آن دور از دسترس نيست. هر مجتهدي اگر درست اجتهاد كند و تشخيص بجا دهد دو اجر و بهره مي برد و اگر خطا كند، يك بهره نصيب او خواهد شد.(2)
مرحوم ملاصدرا مفهوم تداوم نبوت را از جهت ماهيت رسالت جز از طريق علم فقه نمي بيند و معتقد است كه:
پايان بخش پيغمبران (ص) فرمود: بعد از من پيامبري نيست ولي بعد از آن حكم خداوند و حكم ائمه عليهم السلام كه از خطا و اشتباه بركنارند و حكم مجتهدين به آنچه كه نتيجه اجتهادشان است، باقي مي ماند. پس نبوت و رسالت از جهت ماهيتشان هيچ گاه بريده و منقطع نگرديده است .(3)
برتري، كرامت و شرافت علم فقه نسبت به علوم ديگر در انديشه هاي مرحوم ملاصدرا از سه جهت است:
1. از جهت آنكه علم شرعي مستفاد از نبوت است.
2. از جهت آنكه هيچ كس از سالكان راه آخرت از آن بي نياز نيست.
3. از جهت آنكه علم فقه مجاور و همسايه علم راه آخرت است. چه آن را نظر در اعمال و كارهاي اعضا است و مصدر اعمال و منشأ آن صفات دل است .(4)
آنجا كه امام خميني (ره) مي فرمايد:
فقه، تئوري واقعي و كامل اداره انسان و اجتماع از گهواره تا گور است .(5)
معنايش همان چيزي است كه مرحوم ملاصدرا مي گويد كه هيچ مسلماني براي نگهداري فضاي زندگي خود از فقه بي نياز نيست.
اينكه عدهاي اشكال مي كنند كه چرا ولايت فقيه در حوزه سياست در انديشه حكماي ديگر مطرح نشده ناشي از ناآگاهي از تاريخ اسلام است. به فرض هم اگر پذيرفتيم كه اين نظريه براي اولين بار توسط امام مطرح شد باز هم محل اشكال و ترديد نيست. چون نگاه به مقتضيات زمان در فهم احكام الهي يكي از خصلت هاي بارز فقه شيعه و فلسفه زنده بودن اجتهاد است. عجيب است كه از يك طرف اشكال اساسي به دين را ناتواني آن در تفسير مفاهيم جديد و تعلق آن به حوزه قديم تلقي مي كنند و از طرف ديگر اگر فقيهي پيدا شود و با تكيه بر عناصر بالنده معرفت ديني نگاه جديدي به دين و احكام دين داشته باشد اشكال مي گيرند كه چرا از فقه سنتي عدول شده و چرا فقهاي قبلي پيرامون اين مباحث نظر ندادند.
به عبارت ديگر، يكي از استدلال هاي ساده لوحانه يا شايد شيطنت آميز پاره اي از جريان هاي مخالفت و لايت فقيه اين است كه فقيه يا متفكر ديني ضرورت دارد بنيادهاي نظري فقه خود را بر مبناي فهم و مقتضيات زماني فقهاي گذشته پايه ريزي كند و بر متفكريني چون امام اشكال مي كنند كه چرا نظريه اي به نام ولايت فقيه مطرح كرده كه قبلا فقهاي شيعه بحثي پيرامون آن در حوزه سياست نكرده اند. در حالي كه اين اشكالات مبتني بر منطق عقلي و برهان هاي منطقي نيست. از يك طرف فقهاي ما را به جرم سنتي بودن و سنت گرايي، متعلق به جهان قديم مي دانند و از طرف ديگر وقتي فقيهي چون امام با زبان جديدي درباره دين و نسبت آن با سياست سخن مي گويد او را به سنت شكني و عدول از راه و روش فقهاي قديم محكوم مي كنند.
امام اين منطق را منطق تبليغات ابلهانه و گاهي موذيانه و شيطنت آميز مخالفان حكومت ديني مي داند و معتقد است كه اجراي قوانين بر معيار قسط و عدل، جلوگيري از ستمگران و حكومت جائرانه، بسط عدالت فردي و اجتماعي، منع از فساد و فحشا، انواع كج روي ها و آزادي بر معيار عقل، عدل، استقلال و خودكفايي، جلوگيري از استعمار و استثمار و استعباد، حدود و قصاص و تعزيرات بر ميزان عدل براي جلوگيري از فساد و تباهي يك جامعه، سياست و راه بردن جامعه بر موازين عقل و عدل و انصاف و صدها از اين قبيل، چيزهايي نيست كه با مرور زمان در طور تاريخ بشر و زندگي اجتماعي كهنه شود (6) و ما آنها را متعلق به جهان قديم بدانيم.
براي امام خميني تحول پذيري فقه با كمترين تفسير مي تواند به فلسفه عملي حكومت تبديل شود و حكومت در نظر مجتهد واقعي فلسفه عملي تمامي فقه در تمامي زواياي زندگي بشريت گردد.(7) بنابراين در زبان فكري جديدي كه امام وارد دنياي معرفت شناختي و سياست كرد، حكومت در انديشه يك مسلمان نشان دهنده جنبه عملي فقه در برخورد با تمامي معضلات اجتماعي و سياسي و نظامي و فرهنگي است .(8)
فقه وقتي تئوري واقعي و كامل اداره زندگي انسان مي شود كه دستور حكومت قرار گيرد و نظام سياسي مبتني بر آن پايه ريزي شود.
براي امام مهم ترين دغدغه اين بود كه در القاي زبان فكري جديد كه هيچ سنخيتي با گفتمان هاي رسمي حوزه سياست نداشت، اصول محكم فقه را در عمل و در قالب يك نظام سياسي در جامعه پياده كند و اين نظام، استعداد آن را داشته باشد كه به معضلات جهان جديد پاسخ گويد .
امام براي تأسيس چنين نظامي به عناصر ذاتي استعداد فقه شيعه در اداره امور جامعه متوسل مي شود و اين استعداد چيزي جز نظريه ولايت فقيه نبود. نظريه اي كه اين امكان را فراهم مي ساخت تا:
1. قدرت سياسي ماهيت اعتقادي پيدا كند.
2. براي همه احكام اسلامي صاحب و مسئول پيدا شود.
3. از تشتت و پراكندگي فتوا در حوزه حكومت جلوگيري شود.
بنابراين تحول پذيري فقه شيعي نقطه سياست و شريعت و شالوده شكني گفتمان رسمي تضاد دين و دولت مي گردد و ماهيت ذاتي سياست پذيري اسلام را نشان مي دهد.
برنارد لوئيس پيرامون ماهيت ذاتي سياست پذيري اسلام مي نويسد:
وقتي ما در جهان غرب، تربيت شده در سنت غربي، كلمات اسلام و اسلامي را به كار مي بريم، به طور طبيعي دچار اشتباه مي شويم و مي پنداريم كه دين براي مسلمانان همان معناي رايج در غرب و حتي قرون وسطي را دارد... در اسلام سنتي، ميان دستگاه ديني و دولت تمايزي نبود. در جهان مسيحيت وجود دو قدرت به بنيانگذار آن بر مي گردد . كسي كه به پيروان خويش دستور داد تا كار قيصر را به قيصر و كار خدا را به خدا واگذارند. در سرتاسر تاريخ جهان مسيحيت همواره دو قدرت وجود داشته است. خدا و قيصر كه در اين جهان با امور مقدس و امور مربوط به دولت يا به تعبير جديد كليسا و دولت تجلي يافته اند... در اسلام قبل از غرب گرايي مسلمين، دو قدرت وجود نداشت، بلكه تنها يك قدرت بود و در نتيجه مسأله جدايي نمي توانست طرح شود، تمايز بين دستگاه كليسا و دولت كه عميقا در جهان مسيحيت ريشه دارد، در اسلام وجود نداشت .(9)
امام خميني در بنياد تفكر ديني خود، شديدا به شعار تضاد دين و دولت مي تازد و معتقد است:
شعار سياست از دين جداست از تبليغات استعماري است كه مي خواهند ملت هاي مسلمان را از دخالت در سرنوشت خويش باز دارند.(10)
از نظر امام دانش زندگي محوري كه مي توان با تكيه بر آن، دنياي قديم و دنياي جديد را پيوند زد و فضاي زندگي مسلمانان را در چالش هاي زندگي مدرن حفظ كرد، فقه است. امام معتقد بود كه با عيني و عملي كردن فقه و اجتهاد وايجاد قدرت در برخورد با معضلات اجتماعي به راحتي مي توان بستر جامعه را براي كارآمدي حكومت فقهي فراهم ساخت واين همان دگرگوني اي است كه گفتمان هاي رسمي حوزه سياست درغرب و مقلدان متعصب آن در ايران بر نمي تابند.
امام خميني تحول پذيري فقه شيعه را يكي از خصائص ذاتي متون فقهي در طول تاريخ مي داند. اين تحول پذيري از دو جنبه در انديشه امام در خور بررسي است:
الف . از جنبه روش تحصيل و تحقيق فقه
ب. از جنبه گسترده قواعد و قوانين فقهي
الف. تحول پذيري از جنبه روش تحصيل و تحقيق فقه
از فقه سنتي كه بيانگر مكتب رسالت و امامت است و ضامن رشد و عظمت ملت ها است چه احكام اوليه و چه ثانويه كه هر دو مكتب فقه اسلامي است ذره اي منحرف نشوند و به وسواس خناسان معاند با حق ومذهب گوش فرا ندهند و بدانند قدمي انحرافي، مقدمه سقوط مذهب و احكام اسلامي و حكومت عدل الهي است .(12)
وسوسه خناسان كه عمدتا به مقام تقليدي و تعبدي بودن احكام فقه و اختصاص اين احكام به جوامع ساده و تحول نيافته تعلق مي گيرد، در مقابل منطق امام خميني در خصوص پويايي فقه كارآمد نيست. امام خميني در پاسخ به چنين وسوسه هايي كه معتقدند آنچه امروز اسلام فقاهتي القا مي كند، اين است كه گويي گوهر دين در تقليد و در تفقه خلاصه مي شود .(13) با طرح اين مسأله كه فقه، تئوري واقعي و كامل اداره انسان و اجتماع از گهواره تا گور است (14) عملا
ماهيت سطحي نگري و ساده انديشي اين برداشت ها را از فقه اسلامي بر ملا مي سازد.
امام همچنين در پاسخ به كساني كه معتقدند «در فقه مجال گفتگو ميان مقلد و مجتهدين نيست. از يكي افتاء است و از ديگري تقليد و عمل »(15) با طرح پويايي فقه شيعه و تعيين كنندگي دو عنصر زمان و مكان در ماهيت اجتهاد و مسأله يابي مجتهد، خط بطلان بر پايه هاي سست اين باورها مي كشد:
اجتهاد به همان سبك [جواهري] صحيح است، ولي اين بدان معنا نيست كه فقه اسلام پويا نيست. زمان و مكان دو عنصر تعيين كننده در اجتهادند.(16)
بنابراين، ملاحظه مي شود كه از جنبه تحول پذيري روش تحصيل و تحقيق فقه، امام متفكري كاملا سنتي بوده و به ميراث تاريخي آموزه هاي فقه شيعه تعلق داشت و معتقد بود كه روش تحصيل و تحقيق حوزه ها كه صدها سال ريشه در انديشه و روش علماي شيعه دارد نه تنها روش عقيمي نيست، بلكه همه باروري هاي فقه شيعه متأثر از اين روش است،چون اين روش با حفظ ذي طلبگي در محصلان علوم ديني عملا بستر لازم را براي فهم دقيق و عميق و درك درست از مسائل مردم براي فقيه فراهم مي سازد.
اما هيچ لزومي نمي بيند كه حوزه هاي علميه به بهانه عنصر زمان و مكان در اين شيوه تحصيل و تحقيق، تغييري ايجاد كنند.
پينوشتها:
*- دكتراي علوم سياسي .
1 ـ ملاصدرا (صدرالمتألهين شيرازي)، مفاتيح الغيب، ترجمه محمد خواجوي، تهران، مولي، 1363، ص 212.
2ـ همان .
3 ـ همان، ص 190، 191.
4 ـ ملاصدرا، شرح اصول كافي، ترجمه محمد خواجوي، تهران، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، ج2، ص 16-19.
5 ـ صحيفه امام، ج21، ص 289.
6 ـ امام خميني، وصيتنامه سياسي ـ الهي .
7 ـ صحيفه امام، همان .
8 ـ همان .
9ـ برنارد لوئيس، زبان سياسي اسلام، ترجمه غلامرضا بهروز لك، حوزه علميه قم، دفتر تبليغات اسلامي، 1378، ص 26، 27.
10 ـ صحيفه امام، ج5، ص 188.
11 ـ همان، ج 21، ص 399.
12 ـ همان.
13 ـ عبدالكريم سروش، فربه تر از ايدئولوژي، تهران، صراط، ص 6.
14 ـ صحيفه امام، ج21، ص 290.
15 ـ عبدالكريم سروش،همان ص 6.
16 ـ صحيفه امام، ج21، ص 289.
ادامه دارد...
/ج