تربيت ديني؛ تعريف ومراحل آن ومسئوليت حوزه هاي علميه

اشتغال همزمان ايشان به کاوش هاي علمي مربوط به فقه التربيه ورياست جامع حوزه طلاب غير ايراني، زمينه حضور فعال ايشان در متن حوزه علميه را فراهم کرده است. با توجه به آگاهي از چنين زمينه اي ، در گفت و گو با ايشان به طرح پرسش هايي دراين موضوعات پرداختيم: 1. مفهوم تربيت ديني که هنوز تا حدي دچار ابهام است، 2. مراحل
چهارشنبه، 12 مرداد 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تربيت ديني؛ تعريف ومراحل آن ومسئوليت حوزه هاي علميه

تربيت ديني؛ تعريف ومراحل آن ومسئوليت حوزه هاي علميه
تربيت ديني؛ تعريف ومراحل آن ومسئوليت حوزه هاي علميه


 






 

درگفت وگو با حجت الاسلام والمسلمين اعرافي (دام عزه)
اشاره
 

اشتغال همزمان ايشان به کاوش هاي علمي مربوط به فقه التربيه ورياست جامع حوزه طلاب غير ايراني، زمينه حضور فعال ايشان در متن حوزه علميه را فراهم کرده است. با توجه به آگاهي از چنين زمينه اي ، در گفت و گو با ايشان به طرح پرسش هايي دراين موضوعات پرداختيم: 1. مفهوم تربيت ديني که هنوز تا حدي دچار ابهام است، 2. مراحل تربيت ديني که کشف آن نياز به تحقيق دارد، و3. مسؤوليت حوزه هاي علمي دراين زمينه که نيازمند تأمل وبرنامه ريزي است.ايشان نيز با هوشياري وجولان انديشه درپاسخ هايشان به : 1) اشراف وهيمنه ي تربيت ديني بر ساير قلمروها، 2) تناسب گام هاي تربيت با مراحل نزول آيات قرآن وعرضه ي دين اسلام به بشر، و3) ترتيب وسطوح مسؤوليت ها در تربيت ديني پرداختند که حاوي نکاتي ارزشمند وخواندي است.

نظرات متفاوتي درباره ي تعريف ومفهوم تربيت ديني بيان شده است. بعضي تربيتي ديني را به مفهوم عام آن مساوي با تربيت اسلامي مي دانند؛يعني همه آنچه که درباره تربيت از دين اسلام به دست مي آوريم، درقالب يا چارچوب فکري ونظري قرار دهيم. لکن اصطلاح تربيت ديني به معناي خاص نيز درمتون وآثار موجود به کار رفته است که اخص از مفهوم تربيت اسلامي است. شايد براساس اين معناي خاص مي خواستندبرمحور اصلي واساسي تربيت اسلامي تأکيد کنند .آيا مي توانيم براساس تعريف تربيت که زمينه سازي براي اراده هاي انسان است، تربيت ديني را نيز زمينه سازي براي دين داري انسان بدانيم؟ به هر حال، درتربيت ديني براي اينکه افراد دين دار بشوند بايد زمينه سازي کنيم وخود اين زمينه سازي براي دين داري، متوقف براين است که بگوييم دين داري چيست ويا اينکه اساس ومحور اصلي دين داري چيست. اگر بگوييم اصل واساس دين داري مساوي است با روي آوردن انسان به سوي دين وقبول کردن، تن دادن و پذيرفتن اصل آن، در اين صورت ، مفهوم خاص تربيت ديني بايد اين باشد که ما آن زمينه هاي لازم را فراهم کنيم که انسان ها به دين روي آورند واصل دين را بپذيرند. وقتي آن را پذيرفتند مي توان به سوي مراحل بعدي پيش رفت. مهم اين است که انسان ها اين دين را بپذيرند وقبول کنند.اندازه و درجه اين پذيرش به شرايط وافراد بستگي دارد. اين مطلب را مي توان از آيه فطرت استفاده کرد. فاقم وجهک للدين حنيفاً فطره الله التي فطرالناس عليها ؛ اقامه وجه کن،يعني به دين رو بياور.آيا مي توان گفت محوراصلي تربيت ديني اين است که ابتدا اين پذيرش والتزام دروني در افراد ايجاد شود ودر ادامه به ابعاد گوناگون اقتصادي ، سياسي، اجتماعي و عاطفي واخلاقي که دردين اسلام هست، بپردازيم . آيا چنين برداشتي از مفهوم تربيت ديني درست است؟
 

آنچه بيان شد براين فرض استوار است که اسلام را يک نظام متکامل جامعي بدانيم که برشئون گوناگون زندگي فردي واجتماعي و ساحت هاي مختلف سايه افکنده است.پيش از اينکه ببينيم چه چيزي را مي خواهيم تربيت ديني بناميم ،ابتدا بايد مشخص شود تربيت ديني چه سطوح ومراحلي دارد. جعل اصطلاح تا هرجا که بخواهيم مي توانيم به صورت عام وخاص درست کنيم. اين جعل اصطلاح امري ثانوي است. اولين سطح اين است که براي کسي که علقه هاي ماوراي مادي دارد و به نوعي احساس تعلق به ماوراي ماده،خداوند، معاد وعالم غيب دارد، زمينه سازي کنيم. اين هسته وپايه اوليه تربيت ديني است.البته اين مسئله فراتر از اسلام است، ولي اسلام نيز بر آن تأکيد دارد. دراين زمينه اديان ديگر هم مشترک مي شوند؛لااقل اديان ابراهيمي مشترک مي شوند ومي خواهند فرد تعلق خاطري به عالم قدس وغيب داشته باشد. سطح دوم، آن چيزي است که در اسلام مطرح است. هسته اوليه دراسلام خدا، معاد، قرآن وپيغمبراست؛ يعني بايد کاري بکنيم که فرد به اين امور باور اجمالي پيدا کند. سطح اول مشترک بين اديان است، ولي سطح دوم خاص اسلام است. اين هسته اوليه در تربيت ديني است. اگر يک دين به همين اندازه بسنده کند. وبه مراحل ديگر کاري نداشته باشد، اين مي شود تربيت ديني. اما اسلام گام به گام پيش مي رود. گام سوم اين است که درحوزه باورها تفاصيلي وجود دارد که اوصاف خداوند، قرآن، معصوم و امام ومجموعه اي از اين باورها تعين پيدا مي کند. تا مي رسد مثلاً به امام عصر (عج) مي بينيم تربيت ديني در درون اين مفاهيم دامنه پيدا مي کند؛ حوزه اعتقاد وباورها، داراي تعينات، مقومات ومشخصات بيشتري مي شود که بخشي از آن الزامي است وچه بسا بخشي نيزالزامي نباشد. پس از اين مي بينيم مسائل اخلاقي وعبادي است که در بطن اينها وجود دارد.بنابراين به حوزه اخلاقيات وعبادات وارد مي شود. پس تربيت ديني بدين معناست که فرد فراتر از آن باور والتزام قلبي، خود را در اين حوزه تغيير بدهد ورفتارهاي عبادي ومناسکي داشته باشد. از اين بخش نيز که عبور کنيم، وارد حوزه رفتارهاي فقهي مي شود. اين هم يک سطح ديگر است واز اين سطح هم که عبور کنيم چون معتقديم که مجموعه اعتقادادت واخلاقيات برهمه شئون ديگر اثر مي گذارد، تربيت ديني به اين معناست که به اقتضائات اين مسائل درهمه شئون التزام داشته باشد؛ يعني درشغل ، ازدواج وغيره اقتضائات دين را بپذيرد.البته ممکن است درهمه جا ودرهمه چيز دين، الزام يا حتي ترجيحي نداشته باشد، ولي تا آنجا که الزام وترجيحي وجود دارد، به آن تن بدهد.بنابراين اين سطوح دراسلام متصور است.تربيت ديني يعني کاري کنيم شخص به همه آنچه که در دين بيان شده است، تن بدهد وباور وعمل کند.تربيت ديني اين است.منتهاي اين مصداق هاست که دراديان متفاوت است. ازاين روي ،تربيت ديني وقتي در فضاي اسلام مي آيد، بسيار وسيع مي شود. البته اين طبقات ودرجات موسع دريک رتبه نيستند، پايه آن خدا واعتقادات است وبعد وارد حوزه اخلاق وعبادات مي شود. سپس حوزه هاي رفتاري واقتضائاتي را که آن قواعد درزمينه هاي مختلف زندگي دارد،دربرمي گيرد.منتها اهميت آن بيشتر است.
اگر تربيت ديني را همان پرورش تن دادن به دين درنظر بگيريم، اصل دين داري همان التزام وتن دادن به دين است.
بله؛ التزام هم قلبي است وهم عملي. منتها يک درجه اش واجب وحرام است. التزام درمستحب ومکروه يک درجه مهم تر است واين ازحيث الزاميات آن است.اعتقاد، عبادات،اخلاق واعمال و... درجات مختلف دارد، ولي اصل آن همان است. ممکن است ديني اين گونه نباشد؛ يعني اين را بدين صورت تفکيک کند که آنچه از فرد مي خواهد فقط باور است وديگر کار به رفتار يا حتي مناسک ندارد. از آنجا که دراسلام چنين نيست، اين گسترش پيدا مي کند. به عبارت ديگر، تربيت ديني يک معناي مشترک دارد که بين الادياني است ومابايد اين را کنار بگذاريم. تربيت ديني يعني دين خاص، ومفهوم کلي آن يعني زمينه سازي يا ايجاد شرايط براي اينکه فرد التزام قلبي يا عملي به محتواي دين پيدا بکند. اما اينکه محتواي اين دين چيست وتا کجا دامنه دارد، دراديان مختلف متفاوت ودراسلام بسيار وسيع است.

بنابراين تعريف ،تربيت ديني در عرض تربيت عاطفي، سياسي، اخلاقي واجتماعي قرار مي گيرد يا در طول آن؟
 

براساس اين تعريف دو اصطلاح را مي توان درنظر گرفت .ممکن است کسي بگويد که من تربيت ديني را فقط تربيت اعتقادي يا مثلاً اخلاقي يا مناسکي مي دانم وحتي کسي مي تواند چند نوع اصطلاح وضع کند يا حتي بگويد من تربيت ديني را همان حس پرسش مي دانم وکار به دين خاص ندارم. اگر اين را بگويد يا همان اعتقادات اسلامي يا اخلاقيات را بگويد ،اين درعرض اسلام است.ولي به معناي عام که بگيريم، ديگر در عرض نيست. اگر معناي خاص را درنظر بگيريم و يکي از آن دايره ها را تربيت ديني بناميم، آن گاه درعرض است، ولي در عين حال برآنها اثر گذار است.اگر هم به معناي عام بگيريم،زير پوشش آن قرار مي گيرد. البته درتربيت حرفه اي اگر چيزهايي متصور بشود.که اسلام درباره آنها اظهار نظر نکرده باشد،آن گاه آن کاملاً قسيم و جدا مي شود ودرعرض قرار مي گيرد. بنابراين درجاهايي اسلام اظهار نظر نکرده است؛ يعني آن رامباح مي داند. اما آنجا هم که مباح دانسته و اختيار را به شخص واگذار کرده است، مي توان گفت که آن هم دراين چارچوب قرار گرفته است.

اگر ديني نسبت به يک بخشي مانند سياست موضع منفي داشت، آيا طبق آن دين تربيت سياسي نداريم؟
 

چنين تربيتي نخواهيم داشت. مگر اينکه همين پرهيز از سياست را تربيت سياسي در نظربگيريم.تربيت سياسي آن دين ديگر خيلي جمع وجوراست؛ يعني دنبال سياست نرو؛ چون همين که مي گويد سياست ورزي نکن، خود نوعي سياست ورزي است.
اگر اين گونه باشد، مي توانيم بگوييم بقيه در طول تربيت ديني هستند؛ يعني تربيت ديني ابتدا انجام مي شود وبقيه متناسب با محتواي اين دين شروع مي شوند؟

شما تربيت ديني را چه معنا کنيد؟
 

التزام.
اگر التزام کلي واجمالي بگوييد، اينها درطول آن هستند .اما اگر بگوييد التزام به اين به اين و.... آن گاه درتربيت شغلي يا حرفه اي يا جنسي نيز مي گويد اين گونه بايد ملتزم شود يا به شکل ديگري ملتزم شود.اين درخود دين و جزو ترييت ديني است.

اگراين گونه است پس ما يک تربيت بيشتر نداريم وآن تربيت ديني است؟
 

بله.
اين تقسيم بندي بسيار جالب است.يک بحثي که هميشه بوده وهنوز هم ادامه دارد، اين است که در تقسيم بندي ساحت ها وخط کشي بين اين موارد خوفي هست.دربعضي از مصاحبه ها نيز بعضي از بزرگواران اشاره مي کردند که خوف اين است که ما به سمت ديدگاه سکولاري برويم؛ به اين معنا که بگوييم چند ساحت داريم که هم عرض يکديگرند .يکي تربيت ديني است، يکي هم تربيت اقتصادي وسياسي و.. ديگر درتربيت سياسي واقتصادي نگاه ديني نيست. چون قسيم تربيت ديني شدند. اگر بگوييم- من برداشت خودم راعرض مي کنم.- که اينها واقعاً هم عرض يکديگرند. منتها ماهيت تربيت ديني در نگاه اسلامي، به گونه اي است که به نوعي برساير رفقاي خود سايه مي اندازد واحاطه دارد.براي مثال، در رنگ ها ، رنگ سياه يا رنگ سفيد را هم عرض رنگ قرمز وزرد مي شناسيم، درحالي که اين گونه نيست .اما دربحث رنگ شناسي رنگ سياه يا رنگ سفيد به نوعي درهمه اين رنگ ها وجود دارد.
دراين باره مثالي را بيان مي کنم که کسي بگويد به مغزت خوب برس،کسي که به مغز خوب برسد وجريان خون وسلول هايش قوي بشود، اين درهمه ي اجزا حضور دارد. به يک معنا قسيم وبه معناي ديگر مقسم است. يعني درهمه حضور دارد؛به ويژه درحوزه مباحات نيز که اسلام مي گويد اين به دست خودت است وتو را آزاد گذاشته است .آن گاه اگرآن رابه اين معنا بگيريم، سايه افکني آن خيلي قوي مي شود.
بنابراين، اگر تربيت ديني را به حوزه مسائل خاص اعتقادي وعبادي اختصاص دهيم به يک معنا قسيم است، ولي به يک معنا مقسم است؛زيرا اين يک چيزي است که درهمه جا جريان دارد.مانند خوني که در همه شريان ها جريان دارد.به همه جهت مي دهد .آره يا نه روي آن مي گذارد. حتي درهدف ها ،روش ها واصول نيز تأثير گذار است.يعني همه چيز جامعه اسلامي با جاهاي ديگر متفاوت است.حقيقت دين نيز همين است واگر کسي بگويد اين گونه نيست، راه را اشتباه مي رود. اگر من ملتزم باشم که جهان غيب وآخرتي وجود دارد، ديگر همه چيزم بايد عوض بشود. واين ديدگاه درهمه ي شئون زندگي ام اثر بگذارد.همين که کسي معتقد به آن طرف دنياست واينجا هم با آنجايک ربطي دارد، بايد همه چيزش فرق کند.اين مانعي ندارد که [اسلام با اديان ديگرنقاط] مشترکي نيز دارد؛ يعني تربيت سياسي اسلام با مکتب هاي ديگر هم نقاط مشترکي دارد. نقاط مشترک داشتن به اين معنا نيست که اين غير ديني است، بلکه مشترک است.

يعني اگر قسيم بدانيم، همان نگاه سکولاريستي مي شود؟
 

بله؛اگرقسيم به معناي منطقي آن بدانيم وبخواهيم خط کش بگذاريم وآن را جدا کنيم ، اين راه سکولاري است.درمقام اصطلاح مانعي ندارد که بگوييم منظورمان از تربيت ديني بيشتراعتقادات واخلاقيات يا مناسک است.اما اين جعل اصطلاح است؛ زيرا همين دين مي گويد که درنظام خانوادگي، نظام سياسي ونظام اجتماعي حرف دارم وحرف هاي گسترده وصريح هم دارد؛ به همراه بسياري از آثار که از دل آنها يک فرهنگ بيرون مي آيد وبه آن اقتضائات مي گوييم.

شايد تأکيد داريد که نمي توانيم مثلاً مقوله اقتصاد را از اصل ارتباط به خدا وعلاقه به خدا جدا بگيريم. آيا اينها دو مقوله ي جدا هستند يا نمي توانند از هم جدا باشند؟
 

اسلام چيزي مي گويد که در اعماق همه اين ساحت ها نفوذ مي کند.پس در آن صورت تربيت ديني عبارت است از زمينه سازي براي اينکه انسان درهمه اين بخش واين قلمروها تابع ، متعهد وملتزم باشد.
تربيت ديني کامل اين گونه است. ممکن است کسي تاحدي جلو بيايد.

آيا مي توان به طور مستقل درباره اصل التزام وتعهد - ونه التزام در يک شعبه خاص - کار کرد؟
 

بله؛ مي توان روي آن کار کرد، ولي وقتي که درفضاي قرآن و روايات وارد مي شويم، همان يک اجمال است. اگر آن اجمال را باز کنيم، مي بينيم به همه جا ارتباط دارد. درواقع اجمال وتفصيل است؛ نه عبارت ديگر، تربيت ديني به معناي خاص يعني اعتقادات، اخلاق و.. اين اجمالي است از همه آنچه که درهمه ساحت هاي ديگر وجود دارد.و از آنها جدا نيست تا بخواهيم براي آن مرز بگذاريم؛اجمالي است که اگر درون آن را خوب بکاويم،همه تفصيلات از آن بيرون مي آيد؛ يعني با همه آنها مرتبط مي شود.

آيا مي توانيم بگوييم تربيت ديني با ساحت هاي ديگر از حيث اينکه محتواي آنها تابع اين است. درطول هم هستند.اما ازحيث اينکه روش هاي آنها درتربيت ممکن است، متفاوت باشد يعني ممکن است ما درتربيت اجتماعي يا تربيت بدني روش هاي متفاوتي را به کار بگيريم .درنتيجه اين ساحت با ساحت هاي ديگر متفاوت مي شود؟
 

روش ها متفاوت است.درخود تربيت اعتقادي يا عبادي و مناسکي نيز روش ها متفاوت است واختصاص به اين و آن ندارد. درهر قلمرويي روش ها ،اصول وابزار مي تواند متفاوت باشد.
حتي اهداف هم متفاوت است.
اهداف جزئي ومتوسط مي تواند متفاوت باشد.

يعني از اين نظر قسيم باشند واز حيث ديگر مقسم؟
 

به هرحال از اين حيث تفاوت دارند؛ يعني مي توان مرزي بين اينها مشخص کرد، ولي مرزي نيست که آنها را به صورت جزيزه اي دربياورد.وبگوييم ديگر اتصال نداشته باشند.
نه به صورت کاملاً جدا. اما چون محتواي ساير ساحت ها تابع آن است، کسي که ملتزم کامل به دين باشد، اين التزام خودش را در حوزه هاي ديگر نيز نشان مي دهد. از اين نظر، آبشخورشان تربيت ديني است ودر طول آن قرار دارند، اما از نظرهاي ديگرمثل روش ها وهدف تفاوت هايي با هم دارند که آنها را قسيم قرار مي دهد.
بله؛ با اين اعتبار درست است. البته قسيم به آن معنايي که جدا باشند، چنين چيزي نيست وخيلي بايد به آن توجه کرد.

آيا روش وهدف آن با روش هاي آن ساحت متفاوت است؟
 

روش هاي تربيت عبادي واعتقادي ،مي تواند متفاوت باشد. چه بسا درخود همان هسته مرکزي نيز روش ها متفاوت باشد. درواقع، بايد يک دايره بزرگي تصور کنيم که تربيت ديني يک هسته مرکزي دارد. که همان التزامات است وقلمروهاي ديگر به سان دايره هاي اطراف آن مي باشد. آن گاه تفکر اسلامي اين گونه است که در آن دايره اوليه که هسته اصلي است، اجمالي وجود دارد که تفصيل همه قلمروها در آن اجمال وجود دارد. (يعني وحدت درعين کثرت و کثرت در عين وحدت). اگراين دايره ها را به صورت اجمال وتفصيل درنظر بگيريم، هسته اوليه دين داري التزام به خداوند يا همان توحيد ومعاد خواهد شد. آن وقت اگر اين هسته اصلي را در نظر بگيريم وچنانکه دربحث قبلي گذشت اين هسته اصلي را بخواهيم با رفتار القا کنيم مثل تلقين وعادت وغيره اين هسته بايد همه جا مثل نخ تسبيح موجود باشد. منتها نوع بروز ونشان دادن آن متفاوت است. اين همان ستون فقرات است.ازهرشيوه اي مانند داستان، تلقين، عادت دادن يا تأکيد برامام صادق يا امام رضا(ع) براي تغيير استفاده شود، درون مايه وخميرمايه اصلي همان هسته اوليه است ونبايد حذف شود؛ زيرا اگر آن را برداريم، همه چيز فرو مي ريزد.

با توجه به تعريف وحدود مفهوم تربيت ديني، در فرآيند اين حوزه از تربيت چه مراحل و گام هايي را بايد پيمود؟
 

ابتدا نکته اي را که مي توان درباره تربيت ديني درارتباط با قرآن مطرح کرد عرض مي کنم، وآن اين است که قرآن کريم در آن محيطي که وحي وبعثت آغاز شد، يکي سير تربيتي داشته است. قرآن درآيات خود واز مکه وشروع وحي تا پايان عمر پيامبر(ص) مسيري را طي کرده است وقطعاً مهم ترين نکته ملحوظ درآن، يک تأثيرگذاري تربيتي درسطح فردي، خانوادگي، اجتماعي است.اين سير نزول آيات با توجه به اين هدفگيري تربيتي-که قطعاً در آن ملحوظ بوده است.قدر متيقن و واضحش تربيت ديني است. البته تربيت اسلامي است به معناي عام وبخش قدرمتيقن آن نيز تربيت ديني به معناي خاص است.دو سوال صغروي وکبروي اينجا مطرح است؛سير نزول آيات درارتباط با تربيت ديني چه مقدار قابل بازشناسي است؟ اين در تفسير نيز محل بحث است که از نظر تربيت نزول، چه مقدار مي توان آن را بازشناسي کرد واينکه چه مقدار ارزش دارد که ما جزئي تر آن را بررسي کنيم واز آن براي خودمان و زمان هاي ديگرالگو بگيريم.اين پرسش براي جوامع نو پايي که اسلام به تازگي در آنها مطرح مي شود،قابل طرح است.درباره بحث صغروي آن، چيزي که مي توان مطرح کرد اين است که شايد دقيق نشود واستناد روايات معتبربه صورت جزئي اين سير را مشخص کرد-عده اي دراين زمينه تلاش کرده اند .ازجمله آقاي ميرزايي يک نسخه قرآن به ترتيب نزول تنظيم کرده اند که البته تقطيع آيات از يک سوره را ندارد وسوره به سوره تنظيم شده است- شايد نتوان اين کاررا دقيق انجام داد، ولي به صورت تقريبي وتخميني اين امر ممکن است. مخصوصاً اگر نخواهيم خيلي دقت سندي انجام دهيم. يعني في الجمله ممکن است و نه بالجمله .بنابراين، اين مربوط به بحث صغروي است که آيا اين سير نزول وترتيب نزول را مي توان به دست آورد يا خير؟
اما بحث کبروي آنکه دربحث هاي تربيتي به معناي عام آن خيلي مهم است؛زيرا کار قرآن، هدايت، پرورش و تربيت است اين است که آيا مي توان براي محيط هاي ديگر وبه ويژه محيط هايي که تازه مي خواهند وارد مسائل تربيتي شوند،ازآن الگو گرفت؟ يا اينکه آن «سير» براي آن شرايط وآن زمان ومحيط بوده است.و درآن محيط اين سير را داشته است. از يک طرف، محيط خاص آن زمان وازطرف ديگر نيز چون قرآن با حوادث واتفاقات مرتبط بوده وشأن نزول داشته است، شأن نزول ها نيز دراين سير موثر است.البته دراين بخش نيز شايد نتوان به طور دقيق گفت که انسان مي تواند يک نسخه نهايي وجامعي از اين سير به دست آورد،ولي به صورت تقريبي وتخميني قابل استفاده است.از آيات قرآن مشهود است که آيات مکي برمسائل اعتقادي ، معاد، خدا وپيغمبر تأکيد دارد وبعد به مسائل ديگر مي پردازد؛ يعني از مباني واعتقادات شروع مي شود وبعد به سمت فروع مي آيد؛ هم سير شکل گيري جامعه ي اسلامي اين گونه بود وهم قرآن با آن منطبق است .اگر بخواهيم الهامي از آن بگيريم، اين است که درتربيت ديني وايجاد تغيير درشخصيت افراد، از همان مباني و اصول بايد شروع کنيم ولي درباره جزئيات آن بايد کار کرد واين طرح يک بحث است. تا اينجا از زوايه قرآن وارد مسئله شدم . حال يک مقدار کلي تر سوال را مطرح کنيم. و آن اينکه درفرآيند تربيت ديني وتغيير وتحول افراد، از کجا بايد شروع کنيم؟ يعني آيا يک نسخه کلي داريم که اولويتهاي آن از دين استخراج شود ومشخص باشد از کجا به کجا ختم مي شود. آيا اين يک نسخه کلي دارد يا اينکه عناوين خاص و وضعيت هاي خاص دراين باره موثر است؟ براي مثال، درآغاز آموزش و تربيت ديني کودکان آيا بگوييم ابتدا براعتقادات تکيه کنيد. مثلاً سال به سال اين گونه پيش برويم وبعد به اخلاق بپردازيم يا اينکه بايد شرايط فردي، سني ومحيطي وتفاوت هاي فردي اين سه ياچهار عامل را با هم ببينيم وبريکي از آنها تأکيد کنيم؟ به نظرمي آيد از نظر فقهي ومباني کلي،جايگاه، اهميت واولويت اعتقادات محفوظ است.اما اين تنها ملاک نيست، بلکه بايد براي شروع کار تربيتي، وضعيت فرد را به لحاظ قابليت هاي ذهني وعاطفي وتفاوت هايي که با ديگران دارد، در نظر بگيريم.چه بسا يک جايي با تاريخ يا قصه ويا داستان شروع کنيم ودر جايي ديگر از اخلاق يا چيز ديگر. بنابراين اولويت منطقي اعتقادات، بدين معنا نيست که هميشه در مقام عمل وشروع بايد از آنجا شروع کرد، بلکه ممکن است که نوع شروع ما از مسائل ديگر باشد تا بتواند تأثيرگذار باشد. البته درون مايه آن کاري که مي خواهد شروع شود، بايد اعتقادي باشد، ولي هميشه اين گونه نيست که بتوانيم به صورت شفاف وعريان از آن جا شروع کنيم.

معمولاً مباحث تربيتي بيشتر درفضاي نظري مانند مبادي، اصول و روش ها ويک حالت هاي خشک علمي مطرح شده است ودرباره يک الگوي مشخص ديني که بگوييم اين نسخه ماست وبراساس آن متناسب با اقتصائات خاص هر زمان ومنطقه کار تربيتي را شروع کنيم، کمتر کار شده است.تحليل خود اين مسأله بسيار کاربردي است. اگر به نتيجه برسد مي توان گفت هر مربي درنقش پدر، مادر، استاد و... از کجا بايد شروع کند. گزينه اي مي تواند از زاويه اي ديگر قابل تأمل باشد اين است که دريک تقسيم بندي ، انسان به سه بعد بينشي،گرايشي ورفتاري تقسيم مي شود، ولي لزوماً اين طور نيست که هر سه بعد موازي با هم رشد کنند. بعد رفتاري انسان درمرحله اول است؛ يعني در سنين پايين زندگي، بيشتر جنبه هاي رفتاري بروز دارد. ضمن اينکه مباحث شناختي و عاطفي نيز نسبتاً وجود دارد. درمقطع دوم که مرحله نوجواني است، احتمالاً بعد عاطفي بيشتر ملاک است. مقطع سوم،مرحله جواني وبزرگ سالي است که بعد شناختي تقويت مي شود ورشد مي کند. اگر اين مبنا را قبول داشته باشيم- که من درباره بخش اول ودوم آن ترديد دارم که عاطفه دوره کودکي (دوره نوزادي وکودکي اول) بيشتراست يا دوره نوجواني. به نظرم در دوره نوجواني از اين جهت عاطفه بيشتر است که ارتباطات وچيزهايي که دراين زمينه ملاک ما درمباحث ديني است، بيشتر مي باشد.بنابراين،درآنجا عاطفه يک معناي خاص پيدا مي کند- اين مي تواند بستري باشد براي اينکه نحوه عمل ما را در بحث تربيت روشن کند که چه درتربيت ديني يا ساير تربيت ها و ساحت ها بگوييم مربي در مقطع اول زندگي بايد سعي کند الگوي عملي براي رفتارباشد ولازم نيست به معناي کامل کلمه تقويت شناختي انجام دهد. البته نه به اين معنا که بگوييم اصلاً شناخت لازم نيست؛زيرا ممکن است بگويد خدايي هم هست. اما عمل نماز خواندن بر روي کودک تأثيرگذار است. درمرحله دوم بايد جنبه هاي عاطفي مسئله و اينکه خدا يک ارتباط عاطفي با بنده خودش دارد تقويت شود. درمرحله سوم بايد شبهات و مسائل اين چنيني مطرح شود؛البته مقطع سني اينها نيز بايد مشخص گردد. براي مثال، در سير رشد اسلام، پيامير خدا(ص) نيز دربرخورد با تازه مسلمانان مباحث شناختي را از ابتدا مطرح نمي کردند .بيشتر اين مطرح مي شد که مثلاً صلوا کما رايتموني اصلي؛ فعلاً اين گونه نماز بخوانيد . بياييد ودراين مباحث شناختي و پرسش هاي علمي مطرح مي شد.البته اين مطلب در مقطع زماني خود پيامبر معنا دارد. در مقطع بزرگتر،يعني از اول اسلام تازمان ائمه(ع) نيزشايد بتوان گفت اين معنا دار است.البته ممکن است نياز نباشد خودمان را در چارچوب قرار دهيم وبخواهيم اين را برهمه چيز تحميل کنيم. آيا مي توان چنين تقسيم بندي داشته باشيم. واز اين روش در فرآيند تربيت استفاده کنيم؟
 

تاملأت ذهني من نيز اين است که تا حدي مي توان چنين گفت: مثلاً درسيره ي ائمه ما به اقتصاي کشش ها يا شرايط موجود در افراد يا محيط ها ،ممکن است برروش تربيتي يکي از ائمه (ع)بيشتر تأکيد کنيم. براي مثال،دکترشريعتي برامام حسين يا اميرالمومنين (ع) تأکيد دارد.البته اين يک مثال است و کاري به شخص ندارم.ممکن است به اين نتيجه برسيم که اگر برامام حسين (ع) مانور بدهيم،مي توانيم اثر بگذاريم وجايي ديگر با تأکيد برسيره امام صادق يا امام رضا(ع) .همه اينها يک پکيج است وهمه نيز درست است ويک فرد درنهايت بايد به همه اينها التزام واعتقاد پيدا کند.اما در مقام ارائه شروع حرکت مان يا تغييري که مي خواهيم در افراد ايجاد کنيم، بايد بريکي از بخش ها بيشتر تأکيد کنيم، يا آن را آغاز کار تربيتي قرار دهيم. اين نيز مکمل آن است.اين روي ديگر آن سؤال قبلي است که درحقيقت ممکن است کسي بگويد ما اگرالگوي مراحل سني را کنار بگذاريم وبه تفاوت هاي فردي و اجتماعي و طبقاتي يا تحول هايي که برحسب زمان در اوضاع واحوال روزگار پيدا مي شود توجه کنيم بايد بگوييم الگوي ثابتي نداريم؛هدف نهايي داريم که يک فرد بايد يک پکيج را دريافت کند و به مجموعه ي آن ازلحاظ اعتقادي ورفتاري وهمه جهاتش ملتزم بشود. اما در اينکه از کجا شروع و به کجا ختم کنيم ،فقط همان عناوين کلي راهنماي ماست.دراين محدوده ي،عناوين کلي فقهي نيز همان مسئوليتي است که ما نسبت به ارشاد وهدايت داريم.تمام اين مسائل ارشادي و تربيتي مباني فقهي دارد.براي ارشاد و تربيت وظيفه همگاني داريم.براي انجام اين وظيفه درقبال اشخاص ومحيط ها وبرحسب تفاوت هاي فردي يا طبقاتي،اجتماعي وتاريخي بايد ببينيم کدام راه،وازکجا شروع وبه کجا ختم کردن مؤثرتراست؛نمي توانيم نسخه واحدي بپيچيم ،بلکه ملاک هايي داريم که بايد درباره ي آنها کارکارشناسي ، عملي وميداني بشود تا مشخص گردد کدام يک اثربخش تراست.براي مثال، درمحيط آفريقا ممکن است لازم باشد از بحث عدالت شروع و آنها را جذب کنيد.در محيط اروپا بايد از بحث هاي عرفاني ومباني معنوي اسلامي شروع کنيد. اين برحسب تفاوت محيط ها بودوبرحسب تفاوت اشخاص نيز همين طور است.کسي که چند بچه دارد، بايد از روش هاي مختلف استفاده کند؛چون با يکديگر تفاوت هاي فردي دارند. چه بسا بايد براي يکي روش تلقين وعادت وبراي ديگري روش طرح سؤال را به کار برد وديگري بايد جنبه اعتقاديش بيشترتقويت شود. درباره ي موارد اين چنيني که خيلي متحول و متغيراست،نسخه واحدي نداريم.ملاک ما «التي هي احسن» وهمان بحثهاي عقلي است که شرع و دين بر آن تأکيد کرده است. آنچه که بهتر واثر گذارتر است بايد برآن تأکيد کرد. روش هاي دين و فقه دراين محدوده خيلي منعطف است. در واقع، چند قاعده ي کلي رابيان کرده است. که بايد براساس آنها اقدام کنيم. اما چنين اقدامي کارشناسي موضوعي ومصداقي مي طلبد .يعني بايد از جنبه هاي مختلف جامعه شناسي ، مردم شناسي، شناخت تفاوت هاي فردي، روان شناسي آن را بررسي کرد. اين مسئله درسطوح کارهاي کلان تربيتي و رهبري اجتماعي بسيارمؤثراست.به نظر مي رسد . رهبران ما براساس همين مساله با هم تفاوت داشتند؛يعني امام حسين(ع) بريک موضوعي تأکيد کرده است؛چون آن زمان اين موضوع مي توانسته جامعه را تغيير بدهد وامام رضا(ع) به گونه اي ديگر؛ احتمالاً اين روش براساس همان اوضاع و شرايط اجتماعي بوده است. امام خميني(ره) نيز براينکه از کجا شروع کند تأکيداتي داشته است. اما اين به آن معنا نيست که اسلام هم مي گويد اين کار بايد اول انجام شود .بلکه هم براي تربيت و هم مديريت، با توجه به شرايط، اين روش آغازين بوده است. البته در محيط هاي کلان بايد اکثريت را مبنا قرار داد. امام در راهي که براي شروع نهضت و تربيت جوانان آغاز کرده برمسائلي تأکيد کرد که احتمالاً براي عموم جامعه مطرح نبود.منتها جريان غالبي وجود داشته است که آن را مي تواند بکشاند واين تغيير دهد، ولي درمحيط هاي کوچک تري است، بيشتر مي توان براي هر کسي، روش جدايي را به کار برد.اما در موج هاي بزرگ اجتماعي بايد جو غالب را در نظر گرفت. احتمالاً نمي توان چگونگي وشروع تربيت در سيره ائمه - با توجه به شرايط - را درمحدوده هاي کلان به منزله يک الگوي کلي بدانيم، بلکه آن الگويي است براي وقتي که شرايط مشابه باشد. براي مثال، برخي در سيره هاي اجتماعي وسياسي برامام حسين (ع) تأکيد مي کنند وعده اي ديگر برامام صادق(ع).درحوزه هاي ما نيز از قديم به همين صورت بوده است. هيچ کدام را نيز نمي توان يک الگوي کامل دانست، مگر اينکه شرايط را با هم تطبيق دهيم واين کار بسيار سختي است.اما ملاک ما تشخيص شرايط است وکارشناسي مصداقي وموضوعي دراينجا مهم است.اين دربحث هاي کلان مديريتي واجتماعي است، ولي در بحث هاي تربيتي نيزهمين گونه است.
البته درمراحل رشد، شايد قواعد ثابتي داشته باشيم. بايد ببينيم که آيا اسلام براي آن جايي که يک چيزهايي درانسان ثابت است، الگويي داده است ودرمتون ديني موجود است يا خير؟ صحبت هاي پيشين درباره اقدامات وبرنامه ريزي تربيتي در فضاي متغير ومتحول اجتماعي، تفاوت فردي و روان شناختي ومانند آن بود. اما بحث فعلي مربوط به جايي است که چيزهاي ثابتي وجود دارد که يک سيرومراحل ثابت دارد.اما درسيره پيغمبر وائمه (ع) اينکه مي فرماييد تربيت از رفتار وعواطف شروع شود وبعدبه استدلال وشناخت مي رسد، حد کلي اش آن است که در آن سنيني که هنوز رشد ذهني استعداد به آن شکل بروز وشهودي ندارد،اسلام عادت وتلقين وامثال اينها رامي پذيرد؛برخلاف بسياري که اين روش را مذموم مي دانند.اين سيره را اسلام مي پذيرد ومنطقي هم است؛ زيرا اگر انسان راهي را حق مي داند ،بايد ديگران را به آن سمت وسو ترغيب کند.اين درست است که کودک را تا يک سني نبايد در دام استدلالات پيچيده بيندازيم،اما اينکه بگوييم نخست مرحله رفتاري،و بعد عاطفي وسپس عقلاني است کمي دشوار است. اما مي توانيم درآغاز بررفتار وعواطف- به صورت توأم - تأکيد کنيم وبه تدريج به سمت عقلاني ترشدن پيش رويم. يعني از سير از رفتار وعاطفه به سوي عقلاني متوجه است. ولي جنبه ي عاطفي را نمي توان کنار گذاشت. به بيان ديگر،وقتي ازعادت وتلقين هم استفاده مي کنيم،اين عاطفه و محبت است که مي تواند آن را نافذ کند.دربعد عقلاني نيز همين گونه است. درمورد پيغبمر(ص) هم آن اخلاق ومنش وجاذبه ايشان بود که وقتي حرف ساده مي زد يا از تلقين وعادت استفاده مي کرد و ياحرف منطقي مي زد،تأثيرگذار بود.بهتراست الگو و مراحل تربيت را اصلاح کنيم وبگوييم از رفتار وتلقين بايد به سمت تحقيق و تعميق حرکت کنيم.عواطف بايد درتمام مراحل باشد، هرچند در رفتار وآغاز، عواطف مؤثرتر است.ولي درعين حال درهمين محدوده بند دوم که ثابت است اين است که بايد به متغير تفاوت ها توجه کرد؛ يعني بچه اي که خيلي باهوش است به گونه اي ديگر مي توان با او تعامل کرد، گرچه باز هم همان معادله هست؛يعني بايد از رفتار وتلقين به سمت تحقيق وتعميق حرکت کرد.اين دو امر کلي است که بيان شد. يک بخش اين بود که درروند طراحي وبرنامه ريزي و اقدامات تربيتي در ارتباط با افراد يا گروه ها از حيث تفاوت هاي روان شناختي اجتماعي،قومي وجامعه شناختي، نظر اسلام خيلي کلي است. اسلام معيار وملاک را مشخص کرده است اماتشخيص آن خيلي منعطف و متغيراست وبايد کارشناسي بشود.درسطوح بالاي تربيتي وکلان اجتماعي نيز بايد شرايط غالب را در نظر گرفت.
با توجه به اين اساس و پايه اي که براي مفهوم تربيت ديني نهاده شد،حوزه هاي علميه درزمينه سازي براي دين داري(اصل دين داري) چه رسالتي دارند؟ آيا برنامه خاصي درحوزه هاي علميه هست بخصوص در حوزه هاي داخل وخارج؟ آيا به آن محور اصلي تربيت ديني توجه شده است يا خير؟ قبل از اين بحث بايد ببينيم از ديدگاه اسلام، چه کسي مسئول تربيت ديني است.اگراين مسئله را به دايره تشبيه کنيد، دريک دايره عام همه کساني که شرايط تکليف را دارند. و آگاهي به شرايط آن دارند،درقبال ديگران مسئولند.اين همان بحث امر به معروف ونهي از منکر است. دايره عام است وهمه کساني که شرايط تکليف را دارند،يک مسئوليتي- با يک حدودي - دراين زمينه دارند.در درون اين دايره وبستر، يک دايره اخص وجود دارد که علما ودانشمندان هستند. کسي که عالم ودانشمند شد وحوزه نيز که تجسم نهاد علمي است،به طور ويژه مسئوليت پيدا مي کند؛يعني طبق روايات و ادله اين وظيفه دريک حدي برايش واجب ودر يک حدي مستحب است وکتمان علمش چه احکامي دارد و تعليم باب هدايت وغيره که بحث هايي است که عناوين زيادي دارد.اين هم دايره دوم است.دايره سوم که اخص يا منطبق برآن ولي با تأکيدي همراه است،حکومت مي باشد. حاکمان هم به دليل اينکه ممکن است از علما باشند.اين مسئوليت را دارند وهم به دليل اينکه مکلف هستند وبايد به هدايت بپردازند.براي مثال نامه هاي اميرالمومنين به مالک اشتر يا نامه هاي پيامبراکرم(ص) به معاذ بيانگر همين مسئوليت است. دايره بعد، خانواده است که شخص اينجا مسئوليت اخص و اشدي دارد؛ «قوا انفسکم واهليکم نارا» و آيات مشابه که در قرآن وجود دارد.
يک تکليف عامي وجود دارد که به نحوي واجب کفايي يا برحسب مورد،مستحب کفايي است.ولي افزون برآن،علما، حاکمان و خانواده (اولياي تربيت) مسئوليت هاي ويژه و مضاعفي دارند. بنابراين،کسي که عالم يا حاکم شد اين مسئوليت عام رادارد به اضافه چيز ديگر که نتيجه اجتماع دو وجوب يا استحباب،تأکيد وجوب يا استحباب مي شود که براي او يا پدر ومادر مؤکدتر است.پس اسلام همه را در قبال تربيت ديني موظف مي داند. منتها شدت وضعف دارد وبا هم تفاوت هايي دارد.

ملاک کم وزيادي اين مسئوليت چيست؟
 

ملاک آن اين است که قدرت دارد وقدرت مسئوليت مي آورد؛ علم دارد وعلم ، مسئوليت مي آورد. ملاک مسئووليت پدرومادر، آن تأثير گذاري، اختيارات وقيموميتي است که دارند.

يعني ملاک آن،امکانات تأثير است؟
 

بله؛ امکانات تأثير است.هر چه کسي بيشتر مؤثر باشد وامکانات تأثير را داشته باشد، مسئوليتش سنگين تر است. وقتي علما را مي گوييم، کلي مي گوييم؛ زيرا درخود علما مسئووليت ها متفاوت است؛ذومراتب و مشکک است. درمورد حاکمان نيز معناي عام آن را مي گوييم .ممکن است حاکم کشوري يا منطقه اي باشد.ملاک آن درحقيقت دانايي وتوانايي است.

يعني شبيه به ملاک هايي است که دراصل امر به معروف وجود دارد؟
 

بله؛دراينجا دونوع وظيفه هست: يکي ارشاد جاهل است وديگري همان امر به معروف ونهي ازمنکر است.اينها دو عنوان فقهي است؛ارشاد اين است که ياد بدهد وکسي را که نمي داند، تربيت کند. اما امر به معروف ونهي از منکر درباره کسي است که مي داند وبايد او را بازداشت يا واداشت (واداشتن يا بازداشتن). تربيت وامر به معروف ونهي از منکر در يک محدوده اي واجب است ودريک محدوده اي مستحب. درآنجا که به تکاليف الزامي، اعتقادي، اخلاقي وعملي آن شخص برمي گردد وجاهل باشد، واجب است . امر به معروف ونهي از منکر نيز واجب است. درجايي که الزامي نباشد،هم ارشاد وهم امر به معروف مستحب مي شود.

اگرتربيت را زمينه سازي بدانيم،آيا آن گاه زمينه سازي اعم از ارشاد است؟
 

بله؛ منظور ما از ارشاد، معناي عام آن است؛ يعني آگاهي دادن يا زمينه سازي ويا هدايت.

درباره رسالت حوزه در زمينه تربيت ديني هم بفرماييد.
 

درحوزه ما با چالش هايي مواجه هستيم. وقتي حوزه ناچار مي شود تن به تغيير وتحول بدهد، اين تغيير وتحولات درزمينه آموزش وپژوهش ،ايجاد مي شود واين حتماً در لايه هاي ديگر نيز تأثير مي گذارد.آن گاه اينجا چالش هايي ايجاد مي کند. بازسازي نظام تربيتي حوزه هم کار تئوريک وهم کار عملي سختي است.تغيير وتحولاتي نيز که موجب چالش نظام فرهنگي، تربيتي واخلاقي حوزه مي شود، در حقيقت همان تخصص ، رشته ، مدرک ومعيشت مستمر تعريف شده است؛ زيرا درشرايطي که انسان دقيق نمي داند در آينده چه پيش مي آيد، اين شرايط طبعش اين است که آدم را متوکل بار بياورد. ويک فضاي معنوي براي انسان ايجاد مي کند. اما همين که نظام معيشت و درآمد مشخص، مدرک وجايگاه پيدا کرد و وصل به حکومت وقدرت شد،اينها همه درنظام تربيتي چالش ايجاد مي کند. درچنين شرايطي نيز نياز به طراحي ومراقبت است.

آيا به نظر شما غفلت از آن ريشه ي اصلي تربيت ديني وپرداختن به شاخ وبرگ ها مشهود نيست؟
 

دردعوت انبياء هميشه برايمان تأکيد مي شود؛ ايمان را نيز به التزام وقبول کردن و پذيرفتن معنا مي کنند،ولي درحوزه که رسالت آن ادامه رسالت انبيا به شمار مي آيد، کمتر دربرنامه ريزي ها و هدفگذاري ها براين محور اصلي تأکيد شده است.
اين موضوع دوبعد دارد، يکي بحث تاريخي که شما بدان اشاره کرديد ويک بحث مربوط به دوره معاصراست.بحث کلان وکلي اين است که چرا حوزه درنظام آموزشي هميشه يا لااقل دربعضي مواقع به مسائل اعتقادي واخلاقي کمتر پرداخته است. يک بحث اين است که در وضعيت جديد اتفاقاتي رخ داده است که شکل سنت هاي نانوشته و وظايف معنوي را دستخوش تغيير کرده است ومن به چند مورد اشاره کردم . عوامل ديگري نيز هست؛ مانند کثرت کمي، ضعيف شدن رابطه استاد وشاگردو... که همه اقتضاي دورشدن از آنها را دارد ونه عليت. اما در کل من هم اعتقاد دارم که درحوزه هاي کلامي، اعتقادي واخلاقي مي توانستيم بيش از اين کار کنيم.
سراين مسئله درچند چيز است؛ يکي اينکه فقه،رفتار وتشخيص وظيفه وتکليف،اينها واقعيت هاي ملموسي هستند که هميشه به سراغ انسان مي آيد وبايد به آن جواب داد. ديگر اينکه درنظام متدولوژي علمي ما،فقه به گونه اي غني وعميق شده است که بيرون آمدن از آن يعني علمي نبودن. ديگر شاخه هاي علمي ما چنين متدولوژي هاي عميقي را ندارد. در نتيجه فرصت ها وسرمايه هاي حوزه صرف اجتهاد و تعمق درفقه مي شود وحوزه هاي اعتقادات واخلاقيات مغفول مي ماند.
منبع:تربیت دینی در جامعه اسلامی معاصر؛گفتگو ها، جمعی از نویسندگان ، انتشاراتموسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی ره ،1388



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.