تربيت ديني؛ تعريف ومراحل آن ومسئوليت حوزه هاي علميه
درگفت وگو با حجت الاسلام والمسلمين اعرافي (دام عزه)
اشاره
نظرات متفاوتي درباره ي تعريف ومفهوم تربيت ديني بيان شده است. بعضي تربيتي ديني را به مفهوم عام آن مساوي با تربيت اسلامي مي دانند؛يعني همه آنچه که درباره تربيت از دين اسلام به دست مي آوريم، درقالب يا چارچوب فکري ونظري قرار دهيم. لکن اصطلاح تربيت ديني به معناي خاص نيز درمتون وآثار موجود به کار رفته است که اخص از مفهوم تربيت اسلامي است. شايد براساس اين معناي خاص مي خواستندبرمحور اصلي واساسي تربيت اسلامي تأکيد کنند .آيا مي توانيم براساس تعريف تربيت که زمينه سازي براي اراده هاي انسان است، تربيت ديني را نيز زمينه سازي براي دين داري انسان بدانيم؟ به هر حال، درتربيت ديني براي اينکه افراد دين دار بشوند بايد زمينه سازي کنيم وخود اين زمينه سازي براي دين داري، متوقف براين است که بگوييم دين داري چيست ويا اينکه اساس ومحور اصلي دين داري چيست. اگر بگوييم اصل واساس دين داري مساوي است با روي آوردن انسان به سوي دين وقبول کردن، تن دادن و پذيرفتن اصل آن، در اين صورت ، مفهوم خاص تربيت ديني بايد اين باشد که ما آن زمينه هاي لازم را فراهم کنيم که انسان ها به دين روي آورند واصل دين را بپذيرند. وقتي آن را پذيرفتند مي توان به سوي مراحل بعدي پيش رفت. مهم اين است که انسان ها اين دين را بپذيرند وقبول کنند.اندازه و درجه اين پذيرش به شرايط وافراد بستگي دارد. اين مطلب را مي توان از آيه فطرت استفاده کرد. فاقم وجهک للدين حنيفاً فطره الله التي فطرالناس عليها ؛ اقامه وجه کن،يعني به دين رو بياور.آيا مي توان گفت محوراصلي تربيت ديني اين است که ابتدا اين پذيرش والتزام دروني در افراد ايجاد شود ودر ادامه به ابعاد گوناگون اقتصادي ، سياسي، اجتماعي و عاطفي واخلاقي که دردين اسلام هست، بپردازيم . آيا چنين برداشتي از مفهوم تربيت ديني درست است؟
اگر تربيت ديني را همان پرورش تن دادن به دين درنظر بگيريم، اصل دين داري همان التزام وتن دادن به دين است.
بله؛ التزام هم قلبي است وهم عملي. منتها يک درجه اش واجب وحرام است. التزام درمستحب ومکروه يک درجه مهم تر است واين ازحيث الزاميات آن است.اعتقاد، عبادات،اخلاق واعمال و... درجات مختلف دارد، ولي اصل آن همان است. ممکن است ديني اين گونه نباشد؛ يعني اين را بدين صورت تفکيک کند که آنچه از فرد مي خواهد فقط باور است وديگر کار به رفتار يا حتي مناسک ندارد. از آنجا که دراسلام چنين نيست، اين گسترش پيدا مي کند. به عبارت ديگر، تربيت ديني يک معناي مشترک دارد که بين الادياني است ومابايد اين را کنار بگذاريم. تربيت ديني يعني دين خاص، ومفهوم کلي آن يعني زمينه سازي يا ايجاد شرايط براي اينکه فرد التزام قلبي يا عملي به محتواي دين پيدا بکند. اما اينکه محتواي اين دين چيست وتا کجا دامنه دارد، دراديان مختلف متفاوت ودراسلام بسيار وسيع است.
بنابراين تعريف ،تربيت ديني در عرض تربيت عاطفي، سياسي، اخلاقي واجتماعي قرار مي گيرد يا در طول آن؟
اگر ديني نسبت به يک بخشي مانند سياست موضع منفي داشت، آيا طبق آن دين تربيت سياسي نداريم؟
اگر اين گونه باشد، مي توانيم بگوييم بقيه در طول تربيت ديني هستند؛ يعني تربيت ديني ابتدا انجام مي شود وبقيه متناسب با محتواي اين دين شروع مي شوند؟
شما تربيت ديني را چه معنا کنيد؟
اگر التزام کلي واجمالي بگوييد، اينها درطول آن هستند .اما اگر بگوييد التزام به اين به اين و.... آن گاه درتربيت شغلي يا حرفه اي يا جنسي نيز مي گويد اين گونه بايد ملتزم شود يا به شکل ديگري ملتزم شود.اين درخود دين و جزو ترييت ديني است.
اگراين گونه است پس ما يک تربيت بيشتر نداريم وآن تربيت ديني است؟
اين تقسيم بندي بسيار جالب است.يک بحثي که هميشه بوده وهنوز هم ادامه دارد، اين است که در تقسيم بندي ساحت ها وخط کشي بين اين موارد خوفي هست.دربعضي از مصاحبه ها نيز بعضي از بزرگواران اشاره مي کردند که خوف اين است که ما به سمت ديدگاه سکولاري برويم؛ به اين معنا که بگوييم چند ساحت داريم که هم عرض يکديگرند .يکي تربيت ديني است، يکي هم تربيت اقتصادي وسياسي و.. ديگر درتربيت سياسي واقتصادي نگاه ديني نيست. چون قسيم تربيت ديني شدند. اگر بگوييم- من برداشت خودم راعرض مي کنم.- که اينها واقعاً هم عرض يکديگرند. منتها ماهيت تربيت ديني در نگاه اسلامي، به گونه اي است که به نوعي برساير رفقاي خود سايه مي اندازد واحاطه دارد.براي مثال، در رنگ ها ، رنگ سياه يا رنگ سفيد را هم عرض رنگ قرمز وزرد مي شناسيم، درحالي که اين گونه نيست .اما دربحث رنگ شناسي رنگ سياه يا رنگ سفيد به نوعي درهمه اين رنگ ها وجود دارد.
دراين باره مثالي را بيان مي کنم که کسي بگويد به مغزت خوب برس،کسي که به مغز خوب برسد وجريان خون وسلول هايش قوي بشود، اين درهمه ي اجزا حضور دارد. به يک معنا قسيم وبه معناي ديگر مقسم است. يعني درهمه حضور دارد؛به ويژه درحوزه مباحات نيز که اسلام مي گويد اين به دست خودت است وتو را آزاد گذاشته است .آن گاه اگرآن رابه اين معنا بگيريم، سايه افکني آن خيلي قوي مي شود.
بنابراين، اگر تربيت ديني را به حوزه مسائل خاص اعتقادي وعبادي اختصاص دهيم به يک معنا قسيم است، ولي به يک معنا مقسم است؛زيرا اين يک چيزي است که درهمه جا جريان دارد.مانند خوني که در همه شريان ها جريان دارد.به همه جهت مي دهد .آره يا نه روي آن مي گذارد. حتي درهدف ها ،روش ها واصول نيز تأثير گذار است.يعني همه چيز جامعه اسلامي با جاهاي ديگر متفاوت است.حقيقت دين نيز همين است واگر کسي بگويد اين گونه نيست، راه را اشتباه مي رود. اگر من ملتزم باشم که جهان غيب وآخرتي وجود دارد، ديگر همه چيزم بايد عوض بشود. واين ديدگاه درهمه ي شئون زندگي ام اثر بگذارد.همين که کسي معتقد به آن طرف دنياست واينجا هم با آنجايک ربطي دارد، بايد همه چيزش فرق کند.اين مانعي ندارد که [اسلام با اديان ديگرنقاط] مشترکي نيز دارد؛ يعني تربيت سياسي اسلام با مکتب هاي ديگر هم نقاط مشترکي دارد. نقاط مشترک داشتن به اين معنا نيست که اين غير ديني است، بلکه مشترک است.
يعني اگر قسيم بدانيم، همان نگاه سکولاريستي مي شود؟
شايد تأکيد داريد که نمي توانيم مثلاً مقوله اقتصاد را از اصل ارتباط به خدا وعلاقه به خدا جدا بگيريم. آيا اينها دو مقوله ي جدا هستند يا نمي توانند از هم جدا باشند؟
تربيت ديني کامل اين گونه است. ممکن است کسي تاحدي جلو بيايد.
آيا مي توان به طور مستقل درباره اصل التزام وتعهد - ونه التزام در يک شعبه خاص - کار کرد؟
آيا مي توانيم بگوييم تربيت ديني با ساحت هاي ديگر از حيث اينکه محتواي آنها تابع اين است. درطول هم هستند.اما ازحيث اينکه روش هاي آنها درتربيت ممکن است، متفاوت باشد يعني ممکن است ما درتربيت اجتماعي يا تربيت بدني روش هاي متفاوتي را به کار بگيريم .درنتيجه اين ساحت با ساحت هاي ديگر متفاوت مي شود؟
حتي اهداف هم متفاوت است.
اهداف جزئي ومتوسط مي تواند متفاوت باشد.
يعني از اين نظر قسيم باشند واز حيث ديگر مقسم؟
نه به صورت کاملاً جدا. اما چون محتواي ساير ساحت ها تابع آن است، کسي که ملتزم کامل به دين باشد، اين التزام خودش را در حوزه هاي ديگر نيز نشان مي دهد. از اين نظر، آبشخورشان تربيت ديني است ودر طول آن قرار دارند، اما از نظرهاي ديگرمثل روش ها وهدف تفاوت هايي با هم دارند که آنها را قسيم قرار مي دهد.
بله؛ با اين اعتبار درست است. البته قسيم به آن معنايي که جدا باشند، چنين چيزي نيست وخيلي بايد به آن توجه کرد.
آيا روش وهدف آن با روش هاي آن ساحت متفاوت است؟
با توجه به تعريف وحدود مفهوم تربيت ديني، در فرآيند اين حوزه از تربيت چه مراحل و گام هايي را بايد پيمود؟
اما بحث کبروي آنکه دربحث هاي تربيتي به معناي عام آن خيلي مهم است؛زيرا کار قرآن، هدايت، پرورش و تربيت است اين است که آيا مي توان براي محيط هاي ديگر وبه ويژه محيط هايي که تازه مي خواهند وارد مسائل تربيتي شوند،ازآن الگو گرفت؟ يا اينکه آن «سير» براي آن شرايط وآن زمان ومحيط بوده است.و درآن محيط اين سير را داشته است. از يک طرف، محيط خاص آن زمان وازطرف ديگر نيز چون قرآن با حوادث واتفاقات مرتبط بوده وشأن نزول داشته است، شأن نزول ها نيز دراين سير موثر است.البته دراين بخش نيز شايد نتوان به طور دقيق گفت که انسان مي تواند يک نسخه نهايي وجامعي از اين سير به دست آورد،ولي به صورت تقريبي وتخميني قابل استفاده است.از آيات قرآن مشهود است که آيات مکي برمسائل اعتقادي ، معاد، خدا وپيغمبر تأکيد دارد وبعد به مسائل ديگر مي پردازد؛ يعني از مباني واعتقادات شروع مي شود وبعد به سمت فروع مي آيد؛ هم سير شکل گيري جامعه ي اسلامي اين گونه بود وهم قرآن با آن منطبق است .اگر بخواهيم الهامي از آن بگيريم، اين است که درتربيت ديني وايجاد تغيير درشخصيت افراد، از همان مباني و اصول بايد شروع کنيم ولي درباره جزئيات آن بايد کار کرد واين طرح يک بحث است. تا اينجا از زوايه قرآن وارد مسئله شدم . حال يک مقدار کلي تر سوال را مطرح کنيم. و آن اينکه درفرآيند تربيت ديني وتغيير وتحول افراد، از کجا بايد شروع کنيم؟ يعني آيا يک نسخه کلي داريم که اولويتهاي آن از دين استخراج شود ومشخص باشد از کجا به کجا ختم مي شود. آيا اين يک نسخه کلي دارد يا اينکه عناوين خاص و وضعيت هاي خاص دراين باره موثر است؟ براي مثال، درآغاز آموزش و تربيت ديني کودکان آيا بگوييم ابتدا براعتقادات تکيه کنيد. مثلاً سال به سال اين گونه پيش برويم وبعد به اخلاق بپردازيم يا اينکه بايد شرايط فردي، سني ومحيطي وتفاوت هاي فردي اين سه ياچهار عامل را با هم ببينيم وبريکي از آنها تأکيد کنيم؟ به نظرمي آيد از نظر فقهي ومباني کلي،جايگاه، اهميت واولويت اعتقادات محفوظ است.اما اين تنها ملاک نيست، بلکه بايد براي شروع کار تربيتي، وضعيت فرد را به لحاظ قابليت هاي ذهني وعاطفي وتفاوت هايي که با ديگران دارد، در نظر بگيريم.چه بسا يک جايي با تاريخ يا قصه ويا داستان شروع کنيم ودر جايي ديگر از اخلاق يا چيز ديگر. بنابراين اولويت منطقي اعتقادات، بدين معنا نيست که هميشه در مقام عمل وشروع بايد از آنجا شروع کرد، بلکه ممکن است که نوع شروع ما از مسائل ديگر باشد تا بتواند تأثيرگذار باشد. البته درون مايه آن کاري که مي خواهد شروع شود، بايد اعتقادي باشد، ولي هميشه اين گونه نيست که بتوانيم به صورت شفاف وعريان از آن جا شروع کنيم.
معمولاً مباحث تربيتي بيشتر درفضاي نظري مانند مبادي، اصول و روش ها ويک حالت هاي خشک علمي مطرح شده است ودرباره يک الگوي مشخص ديني که بگوييم اين نسخه ماست وبراساس آن متناسب با اقتصائات خاص هر زمان ومنطقه کار تربيتي را شروع کنيم، کمتر کار شده است.تحليل خود اين مسأله بسيار کاربردي است. اگر به نتيجه برسد مي توان گفت هر مربي درنقش پدر، مادر، استاد و... از کجا بايد شروع کند. گزينه اي مي تواند از زاويه اي ديگر قابل تأمل باشد اين است که دريک تقسيم بندي ، انسان به سه بعد بينشي،گرايشي ورفتاري تقسيم مي شود، ولي لزوماً اين طور نيست که هر سه بعد موازي با هم رشد کنند. بعد رفتاري انسان درمرحله اول است؛ يعني در سنين پايين زندگي، بيشتر جنبه هاي رفتاري بروز دارد. ضمن اينکه مباحث شناختي و عاطفي نيز نسبتاً وجود دارد. درمقطع دوم که مرحله نوجواني است، احتمالاً بعد عاطفي بيشتر ملاک است. مقطع سوم،مرحله جواني وبزرگ سالي است که بعد شناختي تقويت مي شود ورشد مي کند. اگر اين مبنا را قبول داشته باشيم- که من درباره بخش اول ودوم آن ترديد دارم که عاطفه دوره کودکي (دوره نوزادي وکودکي اول) بيشتراست يا دوره نوجواني. به نظرم در دوره نوجواني از اين جهت عاطفه بيشتر است که ارتباطات وچيزهايي که دراين زمينه ملاک ما درمباحث ديني است، بيشتر مي باشد.بنابراين،درآنجا عاطفه يک معناي خاص پيدا مي کند- اين مي تواند بستري باشد براي اينکه نحوه عمل ما را در بحث تربيت روشن کند که چه درتربيت ديني يا ساير تربيت ها و ساحت ها بگوييم مربي در مقطع اول زندگي بايد سعي کند الگوي عملي براي رفتارباشد ولازم نيست به معناي کامل کلمه تقويت شناختي انجام دهد. البته نه به اين معنا که بگوييم اصلاً شناخت لازم نيست؛زيرا ممکن است بگويد خدايي هم هست. اما عمل نماز خواندن بر روي کودک تأثيرگذار است. درمرحله دوم بايد جنبه هاي عاطفي مسئله و اينکه خدا يک ارتباط عاطفي با بنده خودش دارد تقويت شود. درمرحله سوم بايد شبهات و مسائل اين چنيني مطرح شود؛البته مقطع سني اينها نيز بايد مشخص گردد. براي مثال، در سير رشد اسلام، پيامير خدا(ص) نيز دربرخورد با تازه مسلمانان مباحث شناختي را از ابتدا مطرح نمي کردند .بيشتر اين مطرح مي شد که مثلاً صلوا کما رايتموني اصلي؛ فعلاً اين گونه نماز بخوانيد . بياييد ودراين مباحث شناختي و پرسش هاي علمي مطرح مي شد.البته اين مطلب در مقطع زماني خود پيامبر معنا دارد. در مقطع بزرگتر،يعني از اول اسلام تازمان ائمه(ع) نيزشايد بتوان گفت اين معنا دار است.البته ممکن است نياز نباشد خودمان را در چارچوب قرار دهيم وبخواهيم اين را برهمه چيز تحميل کنيم. آيا مي توان چنين تقسيم بندي داشته باشيم. واز اين روش در فرآيند تربيت استفاده کنيم؟
البته درمراحل رشد، شايد قواعد ثابتي داشته باشيم. بايد ببينيم که آيا اسلام براي آن جايي که يک چيزهايي درانسان ثابت است، الگويي داده است ودرمتون ديني موجود است يا خير؟ صحبت هاي پيشين درباره اقدامات وبرنامه ريزي تربيتي در فضاي متغير ومتحول اجتماعي، تفاوت فردي و روان شناختي ومانند آن بود. اما بحث فعلي مربوط به جايي است که چيزهاي ثابتي وجود دارد که يک سيرومراحل ثابت دارد.اما درسيره پيغمبر وائمه (ع) اينکه مي فرماييد تربيت از رفتار وعواطف شروع شود وبعدبه استدلال وشناخت مي رسد، حد کلي اش آن است که در آن سنيني که هنوز رشد ذهني استعداد به آن شکل بروز وشهودي ندارد،اسلام عادت وتلقين وامثال اينها رامي پذيرد؛برخلاف بسياري که اين روش را مذموم مي دانند.اين سيره را اسلام مي پذيرد ومنطقي هم است؛ زيرا اگر انسان راهي را حق مي داند ،بايد ديگران را به آن سمت وسو ترغيب کند.اين درست است که کودک را تا يک سني نبايد در دام استدلالات پيچيده بيندازيم،اما اينکه بگوييم نخست مرحله رفتاري،و بعد عاطفي وسپس عقلاني است کمي دشوار است. اما مي توانيم درآغاز بررفتار وعواطف- به صورت توأم - تأکيد کنيم وبه تدريج به سمت عقلاني ترشدن پيش رويم. يعني از سير از رفتار وعاطفه به سوي عقلاني متوجه است. ولي جنبه ي عاطفي را نمي توان کنار گذاشت. به بيان ديگر،وقتي ازعادت وتلقين هم استفاده مي کنيم،اين عاطفه و محبت است که مي تواند آن را نافذ کند.دربعد عقلاني نيز همين گونه است. درمورد پيغبمر(ص) هم آن اخلاق ومنش وجاذبه ايشان بود که وقتي حرف ساده مي زد يا از تلقين وعادت استفاده مي کرد و ياحرف منطقي مي زد،تأثيرگذار بود.بهتراست الگو و مراحل تربيت را اصلاح کنيم وبگوييم از رفتار وتلقين بايد به سمت تحقيق و تعميق حرکت کنيم.عواطف بايد درتمام مراحل باشد، هرچند در رفتار وآغاز، عواطف مؤثرتر است.ولي درعين حال درهمين محدوده بند دوم که ثابت است اين است که بايد به متغير تفاوت ها توجه کرد؛ يعني بچه اي که خيلي باهوش است به گونه اي ديگر مي توان با او تعامل کرد، گرچه باز هم همان معادله هست؛يعني بايد از رفتار وتلقين به سمت تحقيق وتعميق حرکت کرد.اين دو امر کلي است که بيان شد. يک بخش اين بود که درروند طراحي وبرنامه ريزي و اقدامات تربيتي در ارتباط با افراد يا گروه ها از حيث تفاوت هاي روان شناختي اجتماعي،قومي وجامعه شناختي، نظر اسلام خيلي کلي است. اسلام معيار وملاک را مشخص کرده است اماتشخيص آن خيلي منعطف و متغيراست وبايد کارشناسي بشود.درسطوح بالاي تربيتي وکلان اجتماعي نيز بايد شرايط غالب را در نظر گرفت.
با توجه به اين اساس و پايه اي که براي مفهوم تربيت ديني نهاده شد،حوزه هاي علميه درزمينه سازي براي دين داري(اصل دين داري) چه رسالتي دارند؟ آيا برنامه خاصي درحوزه هاي علميه هست بخصوص در حوزه هاي داخل وخارج؟ آيا به آن محور اصلي تربيت ديني توجه شده است يا خير؟ قبل از اين بحث بايد ببينيم از ديدگاه اسلام، چه کسي مسئول تربيت ديني است.اگراين مسئله را به دايره تشبيه کنيد، دريک دايره عام همه کساني که شرايط تکليف را دارند. و آگاهي به شرايط آن دارند،درقبال ديگران مسئولند.اين همان بحث امر به معروف ونهي از منکر است. دايره عام است وهمه کساني که شرايط تکليف را دارند،يک مسئوليتي- با يک حدودي - دراين زمينه دارند.در درون اين دايره وبستر، يک دايره اخص وجود دارد که علما ودانشمندان هستند. کسي که عالم ودانشمند شد وحوزه نيز که تجسم نهاد علمي است،به طور ويژه مسئوليت پيدا مي کند؛يعني طبق روايات و ادله اين وظيفه دريک حدي برايش واجب ودر يک حدي مستحب است وکتمان علمش چه احکامي دارد و تعليم باب هدايت وغيره که بحث هايي است که عناوين زيادي دارد.اين هم دايره دوم است.دايره سوم که اخص يا منطبق برآن ولي با تأکيدي همراه است،حکومت مي باشد. حاکمان هم به دليل اينکه ممکن است از علما باشند.اين مسئوليت را دارند وهم به دليل اينکه مکلف هستند وبايد به هدايت بپردازند.براي مثال نامه هاي اميرالمومنين به مالک اشتر يا نامه هاي پيامبراکرم(ص) به معاذ بيانگر همين مسئوليت است. دايره بعد، خانواده است که شخص اينجا مسئوليت اخص و اشدي دارد؛ «قوا انفسکم واهليکم نارا» و آيات مشابه که در قرآن وجود دارد.
يک تکليف عامي وجود دارد که به نحوي واجب کفايي يا برحسب مورد،مستحب کفايي است.ولي افزون برآن،علما، حاکمان و خانواده (اولياي تربيت) مسئوليت هاي ويژه و مضاعفي دارند. بنابراين،کسي که عالم يا حاکم شد اين مسئوليت عام رادارد به اضافه چيز ديگر که نتيجه اجتماع دو وجوب يا استحباب،تأکيد وجوب يا استحباب مي شود که براي او يا پدر ومادر مؤکدتر است.پس اسلام همه را در قبال تربيت ديني موظف مي داند. منتها شدت وضعف دارد وبا هم تفاوت هايي دارد.
ملاک کم وزيادي اين مسئوليت چيست؟
يعني ملاک آن،امکانات تأثير است؟
يعني شبيه به ملاک هايي است که دراصل امر به معروف وجود دارد؟
اگرتربيت را زمينه سازي بدانيم،آيا آن گاه زمينه سازي اعم از ارشاد است؟
درباره رسالت حوزه در زمينه تربيت ديني هم بفرماييد.
آيا به نظر شما غفلت از آن ريشه ي اصلي تربيت ديني وپرداختن به شاخ وبرگ ها مشهود نيست؟
اين موضوع دوبعد دارد، يکي بحث تاريخي که شما بدان اشاره کرديد ويک بحث مربوط به دوره معاصراست.بحث کلان وکلي اين است که چرا حوزه درنظام آموزشي هميشه يا لااقل دربعضي مواقع به مسائل اعتقادي واخلاقي کمتر پرداخته است. يک بحث اين است که در وضعيت جديد اتفاقاتي رخ داده است که شکل سنت هاي نانوشته و وظايف معنوي را دستخوش تغيير کرده است ومن به چند مورد اشاره کردم . عوامل ديگري نيز هست؛ مانند کثرت کمي، ضعيف شدن رابطه استاد وشاگردو... که همه اقتضاي دورشدن از آنها را دارد ونه عليت. اما در کل من هم اعتقاد دارم که درحوزه هاي کلامي، اعتقادي واخلاقي مي توانستيم بيش از اين کار کنيم.
سراين مسئله درچند چيز است؛ يکي اينکه فقه،رفتار وتشخيص وظيفه وتکليف،اينها واقعيت هاي ملموسي هستند که هميشه به سراغ انسان مي آيد وبايد به آن جواب داد. ديگر اينکه درنظام متدولوژي علمي ما،فقه به گونه اي غني وعميق شده است که بيرون آمدن از آن يعني علمي نبودن. ديگر شاخه هاي علمي ما چنين متدولوژي هاي عميقي را ندارد. در نتيجه فرصت ها وسرمايه هاي حوزه صرف اجتهاد و تعمق درفقه مي شود وحوزه هاي اعتقادات واخلاقيات مغفول مي ماند.
منبع:تربیت دینی در جامعه اسلامی معاصر؛گفتگو ها، جمعی از نویسندگان ، انتشاراتموسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی ره ،1388