از گياه به فرش
پشت شيشه بخارگرفته کارگاه، در ميان پاتيل هاي بزرگ مسي، رنگ در حال قل قل است و لکه هاي رنگي به هر سو پرتاب مي شوند. فرش ايراني تمام رنگ و لعابش را از همين پاتيل جوشان دارد؛ پاتيل هايي که هنوز هم طرفداران خود را دارد. در راسته بازارهاي شهرهاي صاحب فرش، هستند تک و توک رنگرزهايي که دود از دودکش هايشان بالا مي رود. استاد کاران اين رنگرزخانه ها قرن هاست که مانند کيمياگران در حال ترکيب اسرارآميز رنگدانه ها و دندانه ها هستند تا درخشان ترين و با ثبات ترين رنگ ها را بر رشته هاي ابريشمين و پشمي بنشانند. رنگرزي از معدود مشاغلي است که همچنان رمز و رازش سينه به سينه منتقل مي شود و از پدر به پسر ارث مي رسد؛ مهارتي سخت و زمانبر است تا کلاف ها رنگي جاودان بگيرند و قالي ها از آن ساخته شود. با اينکه اين شغل سنتي ديگر رو به نابودي است اما هنوز هم هستند رنگرزهايي که در کارگاه هاي خود شغل آبا و اجدادي شان را ادامه مي دهند.
راسته کهن بازار قم بوي چوب مي دهد و صداي ضربه چکش بر ابزار خراطي همه جا به گوش مي رسد. نقطه هاي نوراني اي که تصوير هورنوهاي (هواکش هاي) وسط سقف هاي گنبدي بازارند، در يک رديف به صف شده اند. اينجا داخل راسته بازار پر سر و صدا، در امان سقف هاي گنبدي، عابران از گزند آفتاب داغ خورشيد قم در امانند. اغلب حجره هاي راسته کهنه را خراطان تصاحب کرده اند و مشاغل ديگر در اقليتند. حجره هاي خوش بوي عطاران همان ابتداي بازار اعلام موجوديت مي کنند. آهنگران و اسباب پر سر و صدايشان هم بخشي از بازار را گرفته اند اما کارگاه هاي بي سر و صداي رنگرزي در اين شلوغي چندان به چشم نمي آيند. رنگرزخانه هاي انگشت شمار بين رديف حجره ها گم شده اند؛ بايد دقت کرد و مدام از اين و آن نشاني گرفت تا بالاخره در چهارچوب يکي از درهاي چوبي چشم آدم به کلاف هاي رنگي آويزان از سقف بيفتد.
استاد فداکار مدام به ياد مرشد است؛ «شاگرد بايد کار را بدزدد! آقا مرشد خدا بيامرز وقتي مي خواست جنس را بکشد، پشت به ما مي کرد که ما نبينيم چه کار مي کند و چقدر جنس مي کشد. آن وقت ما دزديمان اين بود که وقتي استاد يادش مي رفت و سنگ و را از روي ترازو برنمي داشت، ببينيم سنگ داخل ترازو چقدري است.» پسرکي که از همان ابتدا کنار دست حاج حسين است، به امر او «به دو» مي رود تا چند تا قوطي از عمومحمودش بگيرد و بياورد تا پيرمرد انواع رنگ هاي طبيعي را نشانم دهد. حاج حسين که انگار خنده روي لب هايش، قسمتي از صورتش است، از سال 79 به اين طرف خودش را بازنشسته کرده و کار و کاسبي و رنگرزي اش را سپرده به دو پسرش. حاج حسين از سختي کار پاي پاتيل هاي جوشان مي گويد، از دردپايي که با ايستادن کنار پاتيل دچارش شده يا تاول هايي که دراثر چلاندن ابريشم، روي دست هايش مي نشسته. چاره کار تاول ها حنا بود و چاره پادرد بازنشستگي.
پسربچه همراه حاج حسين با دو قوطي در دست در ميان درگاه ظاهر مي شود. پيرمرد در يکي از قوطي ها را باز مي کند. ساقه، گل و برگ گياه زردرنگي که قوطي را پر کرده به اعتبار نوشته روي قوطي، «اسپرک» است. اسپرک گياهي است خودرو که خراساني ها آن را کشت مي کنند. اين گياه در ترکيب با مواد رنگزاي ديگر مثل برگ مو و روناس، رنگ هايي متنوع از زرد پسته اي تا زرد طلايي ايجاد مي کند. قوطي ديگر حاوي تنها ماده رنگي حيواني اي است که به پاتيل هاي رنگرزي راه يافته. حشره آلبالويي رنگ خشک شده اي که حاج حسين آن را «قرمزدانه» مي گويد. قرمزدانه ها مي توانند از مکزيک يا جزاير قناري آمده باشند يا حتي اهل هندوستان باشند. از قرمزدانه مي شود خوش رنگ ترين و شاداب ترين رنگ قرمز را به دست آورد. حاج حسين دست توي اسپرک ها مي کند و بو مي کشد. از قيافه اش مي شود حدس زد که اين بو کلي خاطره دور و نزديک را به يادش مي آورد. چشم هاي استاد براق مي شوند؛ «ما راضي نيستيم که شيميايي رنگ کنيم. من بيشتر از 50 سال سابقه کار دارم. نمي آيم اين سابقه را خراب کنم اما بعضي از مشتري ها مي آيند و مي گويند که الا و وللا من رنگ شيميايي مي خواهم.»
رنگ هاي ايراني در طول تاريخ هميشه به شفافيت و دوامشان شناخته مي شدند.
شاردن - سياح سفرنامه نويس که در عهد صفوي گذرش به ايران مي افتد - درباره رنگ هاي ايراني مي نويسد: «صنعت رنگرزي در ايران بيشتر از اروپا توسعه و ترقي يافته است چون رنگ هاي اين کشور داراي روشني و جرم بسي بيشتر هستند و چندان زود زائل نمي شود.» در واقع اگر فرش ايران عليرغم قيمت هاي بالايش، فروش نسبتا خوبي داشت، به خاطر کيفيت بالاي آن بود. طرح هاي اصيل ايراني، بافت ظريف و فشرده و رنگ هايي که به مرور زمان شفاف تر و جذاب تر مي شدند، راز موفقيت فرش ايران بودند اما با از دست دادن اين محسنات، ديگر فرش ايراني چيزي بيشتر از رقبايش نداشت. شايد بايد فرمان سختگيرانه اي که ناصرالدين شاه قاجار در سال 1300 هجري قمري صادر کرده بود؛ با وسواس اجرا مي شد تا کار فرش ايراني به اينجا نمي کشيد؛ فرماني که ورود رنگ هايي شيميايي را ممنوع کرده، رنگ هاي وارد شده را معدوم مي کرد و قالي هايي را که آغشته به اين رنگ ها شده بود ضبط مي کرد.
لوله خروجي خشک کن، آب سورمه اي رنگي روانه حلب 17 کيلويي کنار خشک کن مي کند. سطح آب رنگي را کف گرفته است. حسن نژاد خيره به کف هاي روي حلب مي گويد: «بخار رنگ هاي شيميايي سرطان مي آورد اما چاره اي نيست.» پيرمرد سفيدمويي که از اتاقک انتهاي کارگاه بيرون آمده، دست و صورت گرفته اش را داخل کلاف هاي سفيد ابريشم آويزان از ديوار خشک مي کند. پيرمرد روي خشک شده اش را به ما مي کند و مي گويد: «رنگ شيميايي خوب هم که باشد، بالاخره مي پرد و بي حال مي شود. رنگ کردن با رنگ شيميايي مثل بزک کردن مي ماند اما رنگ هاي طبيعي هر چه بمانند و پا بخورند، شفاف تر مي شوند و رنگشان رو مي آيد.» همه رنگرزهاي قمي مثل آقا نبي و دامادش اعتراف مي کنند که رنگ هاي شيميايي، زيبايي و جلاي ظاهري دارند و با کمي آفتاب ديدن، زرق و برقشان از بين مي رود. اما رنگ هاي طبيعي ثبات و دوام بالايي دارند. اين را فرش هاي سن و سال داري که گاهي عدد سن آنها به بالاي 2 هزار هم مي رسد، تصديق مي کنند.
کلاف هاي سورمه اي و طلايي سوار بر دوش «نبي ردکا» و دامادش، يکي يکي پله هاي نردبان را بالا مي روند و از دريچه پرنور سقف مي گذرند. روي سقف گنبدي کارگاه که در امتداد گنبدهاي آجري سقف بازار قرار گرفته اند، تيرهاي چوبي شکم داده آماده اند تا زير بار ابريشم هاي رنگي بروند. حلقه هاي ابريشمي از تيرهاي چوبي رد شده و يکي يکي تکانده مي شوند تا هموار و يکدست شوند و هيچ چين و شکني بر رشته ها نماند. آقا نبي و دامادش تيرهايي را انتخاب مي کنند که در سايه ديوار قرار گرفته اند. پهن کردن کلاف ها در سايه باعث مي شود تا زير و روي کلاف هاي رنگي همزمان خشک شوند و رشته ها کمرنگ و پررنگ نشوند. آقا نبي مي گويد فرش قم 15 -10 رنگ بيشتر ندارد و شروع مي کند با انگشتان چروکيده اش يکي يکي شمردن؛ کوچک ترين انگشتش مي شود لاکي، بعدي مله اي که نوعي زيتوني تيره است، پوست هندوانه اي، سوخته اي، طلايي، کرم سفيد، کرم زرد، دوغي، عنابي و...
زير سقف گنبدي رنگرزي دوباره آتش به جان ديگ هاي مسي افتاده و نوبت به رنگ ديگري رسيده است. حالا پسر آقا نبي هم به جمع اضافه شده. رنگرزي همچنان شغلي خانوادگي است و رمز و رموز کار بيشتر بين اعضاي خانواده رد و بدل مي شود. آتش زير ديگ زبانه مي کشد، دهانش را به قصد بلعيدن ديگ باز مي کند اما حريف ديگ مسي نمي شود. آقا نبي روزهايي را که هنوز لوله هاي گاز به بازار نرسيده بودند، خوب يادش است. با وجود اينکه آتشدان ها هر کدام به يک دودکش مجهز بودند اما تمام در و ديوار را دوده هاي سياه رنگ گرفته بودند؛ «نفت و گازوئيل که روشن مي شد اينجا را دود برمي داشت. هفت - هشت سال پيش که گاز به ما دادند، رنگرزي را هم سفيد کرديم.» آقا نبي چشم توي کارگاه مي چرخاند؛ انگار که دنبال چيزي مي گردد؛ «قديم ها هفته اي يک خاور بار مي کرديم براي کرمانشاه و کرمان و ساوه. تا اينجاي دستمان رنگي بود.» پيرمرد تا بالاي بازوي دست چپش را نشان مي دهد؛ «فرصت نمي کرديم دست بشوييم، همين طور رنگي مي رفتيم خانه». اما کم کم کارخانه هاي صنعتي رنگ شيميايي از راه مي رسند تا با توانايي توليد بالا و کلاف هاي رنگ شده يکدستشان کار را از چنگ رنگرزان سنتي درآورند. دو کارخانه در اطراف قم و چندين کارخانه در حومه کاشان با تمام توان آماده رنگ کردن کلاف هاي پشمي و ابريشمي قم و کاشان مي شوند. با وجود قيمت تمام شده بالاي کارخانه ها، توليد کنندگان ترجيح مي دهند ابريشم هايشان را به کارخانه بسپارند تا چنانچه بار ديگر نياز به مقداري رشته رنگي پيدا کردند، با خيال آسوده آن را از سيستم هاي کامپيوتري کارخانه که خوب رنگ ابريشم هاي قبلي به خاطرش مانده طلب کنند.
استاد کمي پيش تر مشتري فرنگي هم داشته است. هر شش ماه يک بار يک کاميون سفارش به دستش مي رسيده اما مشتري باکويي کم کم راه و چاه دستش مي آيد و در همان باکو کارگاه رنگرزي برپا مي کند و يکي از استادهاي قمي را هم همراه مي برد تا ديگر احتياجي به استاد حسن نژاد و پاتيل هاي مسي اش نداشته باشد. هنوز هم گاه و بيگاه مشتري هاي افغاني، پاکستاني و عراقي براي سفارش خامه به رنگرزي هاي راسته کهن بازار قم سر مي زنند.
دو، سه سال پيش، از پاي پاتيل اين رنگرزي، خودش، پسرش و سه شاگرد ديگر نان مي خوردند اما «حالا ما مانده ايم و پسرمان. پسرم هم چون کار کم بود و تامين نمي شد رفت کارخانه شير پاستوريزه. نصف روز مي آيد اينجا؛ اگر کاري باشد البته.» روابط ايران با کشورهاي اروپايي کم شده و به دنبال آن تجارت فرش. چيني ها با همان طرح هاي ايراني فرش هاي ارزان قيمت توليد مي کنند. فرش ايراني که قيمتش به خاطر مواد اوليه و نيروي کارگران بالا رفته، از پس رقابت با رقبايش برنمي آيد. همه اينها دليل بي بخاري پاتيل هاي مسي و دست کشيدن پسر حسن نژاد از رنگرزي است. حسن نژاد پدر مي گويد: «الان ما مزد کارگري گيرمان بيايد، بايد خدا را شکر کنيم. امسال از اول سال تا حالا ماهي 150 هزار تومان هم گيرمان نيامده.» هنوز زود است که پيرمرد خطابش کنند. حرف رنگ و رنگرزي که مي شود سر ذوق مي آيد و انگار که از فکر پاتيل هاي بي بخار و کسادي بازار و فرش هاي ارزان چيني بيرون آمده باشد، سر حوصله شروع مي کند به گفتن از مراحل کار و حرفه اش اما وقتي دوباره ياد پسرش و کسادي بازار مي افتد، بي حوصله مي شود و آهنگ رفتن مي زند و به قصد روي هم آوردن چهار دري چوبي از جا بلند مي شود.
سال 1287 هجري قمري هيچ کس فکر نمي کرد رنگ هايي که رنگرزي را آسان تر کرده و قيمت ها را اندکي کاهش داده بود، روزي بلاي اصلي فرش هاي رنگارنگ ايراني شود و کار آن قدر بالا بگيرد که در شهر قم که مرکز بافت بهترين فرش هاي ابريشمي ايران است، در به در گشتن دنبال رنگ هاي طبيعي به هيچ جا نرسد. حالا جوان هاي نشسته پشت دخل عطاري هاي قم يادشان نمي آيد کسي از آنها روناس براي رنگرزي خواسته باشد. در اين سال ها از آنها روناس را فقط براي رنگ گذاشتن و تقويت مو خواسته اند. آقاي ميرزايي که زماني حجره واقع در راسته بازار نويش پر بود از رنگ هاي شيميايي و گياهي، حالا فقط براي فروختن ته مانده قوطي رنگ هاي شيميايي اش در حجره را باز مي کند و اينها همه در حالي است که کارشناسان هزينه رنگرزي را سه تا چهار درصد کل هزينه توليد فرش برآورده مي کنند و اختلاف رنگرزي شيميايي و گياهي در هر کيلو ابريشم کمتر از 5 هزار تومان است. خساستي که توليد کنندگان هنگام سفارش ابريشم هاي رنگي به خرج مي دهند، اصلا ارزش اين همه لطمه وارد شده به صنعت فرش ايران را ندارد. در اين راه هرچه بر سرمان مي رود، بلايي است که خود مرتکب مي شويم. موتورگازي دود مي کند و استاد ابوالفضل حسن نژاد با تمام سابقه کاري اش، پسر کارگرش، گراني فرش ايران، کسادي بازار و آستين بي دستش در انتهاي تونل بازار کهنه گم مي شود.
منبع: ويژنامه ايران شناسي سرزمين من همشهري ماه54
راسته کهن بازار قم بوي چوب مي دهد و صداي ضربه چکش بر ابزار خراطي همه جا به گوش مي رسد. نقطه هاي نوراني اي که تصوير هورنوهاي (هواکش هاي) وسط سقف هاي گنبدي بازارند، در يک رديف به صف شده اند. اينجا داخل راسته بازار پر سر و صدا، در امان سقف هاي گنبدي، عابران از گزند آفتاب داغ خورشيد قم در امانند. اغلب حجره هاي راسته کهنه را خراطان تصاحب کرده اند و مشاغل ديگر در اقليتند. حجره هاي خوش بوي عطاران همان ابتداي بازار اعلام موجوديت مي کنند. آهنگران و اسباب پر سر و صدايشان هم بخشي از بازار را گرفته اند اما کارگاه هاي بي سر و صداي رنگرزي در اين شلوغي چندان به چشم نمي آيند. رنگرزخانه هاي انگشت شمار بين رديف حجره ها گم شده اند؛ بايد دقت کرد و مدام از اين و آن نشاني گرفت تا بالاخره در چهارچوب يکي از درهاي چوبي چشم آدم به کلاف هاي رنگي آويزان از سقف بيفتد.
سينه به سينه رنگ
استاد فداکار مدام به ياد مرشد است؛ «شاگرد بايد کار را بدزدد! آقا مرشد خدا بيامرز وقتي مي خواست جنس را بکشد، پشت به ما مي کرد که ما نبينيم چه کار مي کند و چقدر جنس مي کشد. آن وقت ما دزديمان اين بود که وقتي استاد يادش مي رفت و سنگ و را از روي ترازو برنمي داشت، ببينيم سنگ داخل ترازو چقدري است.» پسرکي که از همان ابتدا کنار دست حاج حسين است، به امر او «به دو» مي رود تا چند تا قوطي از عمومحمودش بگيرد و بياورد تا پيرمرد انواع رنگ هاي طبيعي را نشانم دهد. حاج حسين که انگار خنده روي لب هايش، قسمتي از صورتش است، از سال 79 به اين طرف خودش را بازنشسته کرده و کار و کاسبي و رنگرزي اش را سپرده به دو پسرش. حاج حسين از سختي کار پاي پاتيل هاي جوشان مي گويد، از دردپايي که با ايستادن کنار پاتيل دچارش شده يا تاول هايي که دراثر چلاندن ابريشم، روي دست هايش مي نشسته. چاره کار تاول ها حنا بود و چاره پادرد بازنشستگي.
پسربچه همراه حاج حسين با دو قوطي در دست در ميان درگاه ظاهر مي شود. پيرمرد در يکي از قوطي ها را باز مي کند. ساقه، گل و برگ گياه زردرنگي که قوطي را پر کرده به اعتبار نوشته روي قوطي، «اسپرک» است. اسپرک گياهي است خودرو که خراساني ها آن را کشت مي کنند. اين گياه در ترکيب با مواد رنگزاي ديگر مثل برگ مو و روناس، رنگ هايي متنوع از زرد پسته اي تا زرد طلايي ايجاد مي کند. قوطي ديگر حاوي تنها ماده رنگي حيواني اي است که به پاتيل هاي رنگرزي راه يافته. حشره آلبالويي رنگ خشک شده اي که حاج حسين آن را «قرمزدانه» مي گويد. قرمزدانه ها مي توانند از مکزيک يا جزاير قناري آمده باشند يا حتي اهل هندوستان باشند. از قرمزدانه مي شود خوش رنگ ترين و شاداب ترين رنگ قرمز را به دست آورد. حاج حسين دست توي اسپرک ها مي کند و بو مي کشد. از قيافه اش مي شود حدس زد که اين بو کلي خاطره دور و نزديک را به يادش مي آورد. چشم هاي استاد براق مي شوند؛ «ما راضي نيستيم که شيميايي رنگ کنيم. من بيشتر از 50 سال سابقه کار دارم. نمي آيم اين سابقه را خراب کنم اما بعضي از مشتري ها مي آيند و مي گويند که الا و وللا من رنگ شيميايي مي خواهم.»
رنگ هاي ايراني در طول تاريخ هميشه به شفافيت و دوامشان شناخته مي شدند.
شاردن - سياح سفرنامه نويس که در عهد صفوي گذرش به ايران مي افتد - درباره رنگ هاي ايراني مي نويسد: «صنعت رنگرزي در ايران بيشتر از اروپا توسعه و ترقي يافته است چون رنگ هاي اين کشور داراي روشني و جرم بسي بيشتر هستند و چندان زود زائل نمي شود.» در واقع اگر فرش ايران عليرغم قيمت هاي بالايش، فروش نسبتا خوبي داشت، به خاطر کيفيت بالاي آن بود. طرح هاي اصيل ايراني، بافت ظريف و فشرده و رنگ هايي که به مرور زمان شفاف تر و جذاب تر مي شدند، راز موفقيت فرش ايران بودند اما با از دست دادن اين محسنات، ديگر فرش ايراني چيزي بيشتر از رقبايش نداشت. شايد بايد فرمان سختگيرانه اي که ناصرالدين شاه قاجار در سال 1300 هجري قمري صادر کرده بود؛ با وسواس اجرا مي شد تا کار فرش ايراني به اينجا نمي کشيد؛ فرماني که ورود رنگ هايي شيميايي را ممنوع کرده، رنگ هاي وارد شده را معدوم مي کرد و قالي هايي را که آغشته به اين رنگ ها شده بود ضبط مي کرد.
رنگ هاي ماندگار
لوله خروجي خشک کن، آب سورمه اي رنگي روانه حلب 17 کيلويي کنار خشک کن مي کند. سطح آب رنگي را کف گرفته است. حسن نژاد خيره به کف هاي روي حلب مي گويد: «بخار رنگ هاي شيميايي سرطان مي آورد اما چاره اي نيست.» پيرمرد سفيدمويي که از اتاقک انتهاي کارگاه بيرون آمده، دست و صورت گرفته اش را داخل کلاف هاي سفيد ابريشم آويزان از ديوار خشک مي کند. پيرمرد روي خشک شده اش را به ما مي کند و مي گويد: «رنگ شيميايي خوب هم که باشد، بالاخره مي پرد و بي حال مي شود. رنگ کردن با رنگ شيميايي مثل بزک کردن مي ماند اما رنگ هاي طبيعي هر چه بمانند و پا بخورند، شفاف تر مي شوند و رنگشان رو مي آيد.» همه رنگرزهاي قمي مثل آقا نبي و دامادش اعتراف مي کنند که رنگ هاي شيميايي، زيبايي و جلاي ظاهري دارند و با کمي آفتاب ديدن، زرق و برقشان از بين مي رود. اما رنگ هاي طبيعي ثبات و دوام بالايي دارند. اين را فرش هاي سن و سال داري که گاهي عدد سن آنها به بالاي 2 هزار هم مي رسد، تصديق مي کنند.
کلاف هاي سورمه اي و طلايي سوار بر دوش «نبي ردکا» و دامادش، يکي يکي پله هاي نردبان را بالا مي روند و از دريچه پرنور سقف مي گذرند. روي سقف گنبدي کارگاه که در امتداد گنبدهاي آجري سقف بازار قرار گرفته اند، تيرهاي چوبي شکم داده آماده اند تا زير بار ابريشم هاي رنگي بروند. حلقه هاي ابريشمي از تيرهاي چوبي رد شده و يکي يکي تکانده مي شوند تا هموار و يکدست شوند و هيچ چين و شکني بر رشته ها نماند. آقا نبي و دامادش تيرهايي را انتخاب مي کنند که در سايه ديوار قرار گرفته اند. پهن کردن کلاف ها در سايه باعث مي شود تا زير و روي کلاف هاي رنگي همزمان خشک شوند و رشته ها کمرنگ و پررنگ نشوند. آقا نبي مي گويد فرش قم 15 -10 رنگ بيشتر ندارد و شروع مي کند با انگشتان چروکيده اش يکي يکي شمردن؛ کوچک ترين انگشتش مي شود لاکي، بعدي مله اي که نوعي زيتوني تيره است، پوست هندوانه اي، سوخته اي، طلايي، کرم سفيد، کرم زرد، دوغي، عنابي و...
زير سقف گنبدي رنگرزي دوباره آتش به جان ديگ هاي مسي افتاده و نوبت به رنگ ديگري رسيده است. حالا پسر آقا نبي هم به جمع اضافه شده. رنگرزي همچنان شغلي خانوادگي است و رمز و رموز کار بيشتر بين اعضاي خانواده رد و بدل مي شود. آتش زير ديگ زبانه مي کشد، دهانش را به قصد بلعيدن ديگ باز مي کند اما حريف ديگ مسي نمي شود. آقا نبي روزهايي را که هنوز لوله هاي گاز به بازار نرسيده بودند، خوب يادش است. با وجود اينکه آتشدان ها هر کدام به يک دودکش مجهز بودند اما تمام در و ديوار را دوده هاي سياه رنگ گرفته بودند؛ «نفت و گازوئيل که روشن مي شد اينجا را دود برمي داشت. هفت - هشت سال پيش که گاز به ما دادند، رنگرزي را هم سفيد کرديم.» آقا نبي چشم توي کارگاه مي چرخاند؛ انگار که دنبال چيزي مي گردد؛ «قديم ها هفته اي يک خاور بار مي کرديم براي کرمانشاه و کرمان و ساوه. تا اينجاي دستمان رنگي بود.» پيرمرد تا بالاي بازوي دست چپش را نشان مي دهد؛ «فرصت نمي کرديم دست بشوييم، همين طور رنگي مي رفتيم خانه». اما کم کم کارخانه هاي صنعتي رنگ شيميايي از راه مي رسند تا با توانايي توليد بالا و کلاف هاي رنگ شده يکدستشان کار را از چنگ رنگرزان سنتي درآورند. دو کارخانه در اطراف قم و چندين کارخانه در حومه کاشان با تمام توان آماده رنگ کردن کلاف هاي پشمي و ابريشمي قم و کاشان مي شوند. با وجود قيمت تمام شده بالاي کارخانه ها، توليد کنندگان ترجيح مي دهند ابريشم هايشان را به کارخانه بسپارند تا چنانچه بار ديگر نياز به مقداري رشته رنگي پيدا کردند، با خيال آسوده آن را از سيستم هاي کامپيوتري کارخانه که خوب رنگ ابريشم هاي قبلي به خاطرش مانده طلب کنند.
پاتيل هاي بي بخار
استاد کمي پيش تر مشتري فرنگي هم داشته است. هر شش ماه يک بار يک کاميون سفارش به دستش مي رسيده اما مشتري باکويي کم کم راه و چاه دستش مي آيد و در همان باکو کارگاه رنگرزي برپا مي کند و يکي از استادهاي قمي را هم همراه مي برد تا ديگر احتياجي به استاد حسن نژاد و پاتيل هاي مسي اش نداشته باشد. هنوز هم گاه و بيگاه مشتري هاي افغاني، پاکستاني و عراقي براي سفارش خامه به رنگرزي هاي راسته کهن بازار قم سر مي زنند.
دو، سه سال پيش، از پاي پاتيل اين رنگرزي، خودش، پسرش و سه شاگرد ديگر نان مي خوردند اما «حالا ما مانده ايم و پسرمان. پسرم هم چون کار کم بود و تامين نمي شد رفت کارخانه شير پاستوريزه. نصف روز مي آيد اينجا؛ اگر کاري باشد البته.» روابط ايران با کشورهاي اروپايي کم شده و به دنبال آن تجارت فرش. چيني ها با همان طرح هاي ايراني فرش هاي ارزان قيمت توليد مي کنند. فرش ايراني که قيمتش به خاطر مواد اوليه و نيروي کارگران بالا رفته، از پس رقابت با رقبايش برنمي آيد. همه اينها دليل بي بخاري پاتيل هاي مسي و دست کشيدن پسر حسن نژاد از رنگرزي است. حسن نژاد پدر مي گويد: «الان ما مزد کارگري گيرمان بيايد، بايد خدا را شکر کنيم. امسال از اول سال تا حالا ماهي 150 هزار تومان هم گيرمان نيامده.» هنوز زود است که پيرمرد خطابش کنند. حرف رنگ و رنگرزي که مي شود سر ذوق مي آيد و انگار که از فکر پاتيل هاي بي بخار و کسادي بازار و فرش هاي ارزان چيني بيرون آمده باشد، سر حوصله شروع مي کند به گفتن از مراحل کار و حرفه اش اما وقتي دوباره ياد پسرش و کسادي بازار مي افتد، بي حوصله مي شود و آهنگ رفتن مي زند و به قصد روي هم آوردن چهار دري چوبي از جا بلند مي شود.
سال 1287 هجري قمري هيچ کس فکر نمي کرد رنگ هايي که رنگرزي را آسان تر کرده و قيمت ها را اندکي کاهش داده بود، روزي بلاي اصلي فرش هاي رنگارنگ ايراني شود و کار آن قدر بالا بگيرد که در شهر قم که مرکز بافت بهترين فرش هاي ابريشمي ايران است، در به در گشتن دنبال رنگ هاي طبيعي به هيچ جا نرسد. حالا جوان هاي نشسته پشت دخل عطاري هاي قم يادشان نمي آيد کسي از آنها روناس براي رنگرزي خواسته باشد. در اين سال ها از آنها روناس را فقط براي رنگ گذاشتن و تقويت مو خواسته اند. آقاي ميرزايي که زماني حجره واقع در راسته بازار نويش پر بود از رنگ هاي شيميايي و گياهي، حالا فقط براي فروختن ته مانده قوطي رنگ هاي شيميايي اش در حجره را باز مي کند و اينها همه در حالي است که کارشناسان هزينه رنگرزي را سه تا چهار درصد کل هزينه توليد فرش برآورده مي کنند و اختلاف رنگرزي شيميايي و گياهي در هر کيلو ابريشم کمتر از 5 هزار تومان است. خساستي که توليد کنندگان هنگام سفارش ابريشم هاي رنگي به خرج مي دهند، اصلا ارزش اين همه لطمه وارد شده به صنعت فرش ايران را ندارد. در اين راه هرچه بر سرمان مي رود، بلايي است که خود مرتکب مي شويم. موتورگازي دود مي کند و استاد ابوالفضل حسن نژاد با تمام سابقه کاري اش، پسر کارگرش، گراني فرش ايران، کسادي بازار و آستين بي دستش در انتهاي تونل بازار کهنه گم مي شود.
منبع: ويژنامه ايران شناسي سرزمين من همشهري ماه54