همت و تلاش مضاعف در تأمين امنيت فردي و اجتماعي از منظر قرآن و روايت (4)
نويسنده:حجة السلام و المسلمين مصطفي احمدي فر(*)
2-3 راهكارهاي مقابله با تهمت و نسبت ناروا به افراد
نخست مي گويد: "كساني كه زنان پاكدامن را متهم به عمل منافي عفت مي كنند بايد براي اثبات اين ادعا چهار شاهد (عادل) بياورند، و اگر نياورند هر يك از آنها را هشتاد تازيانه بزنيد"! (وَالَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَنَاتِ ثُمَّ لَمْ يَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَدَاء فَاجْلِدُوهُمْ). و به دنبال اين مجازات شديد، دو حكم ديگر نيز اضافه مي كند: " و هرگز شهادت آنها را نپذيريد" (وَلَا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهَادَةً أَبَدًا). "و آنها فاسقانند" (وَأُوْلَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ). به اين ترتيب نه تنها اين گونه افراد را تحت مجازات شديد قرار مي دهد، بلكه در دراز مدت نيز سخن و شهادتشان را از ارزش و اعتبار مي اندازد، تا نتوانند حيثيت پاكان را لكه دار كنند، بعلاوه داغ فسق نيز بر
پيشانيشان مي نهد و در جامعه رسوايشان مي كند. اين سختگيري در مورد حفظ حيثيت مردم پاكدامن، منحصر به اينجا نيست در بسياري از تعاليم اسلام منعكس است، و همگي از ارزش فوق العاده اي كه اسلام براي حيثيت زن و مرد با ايمان و پاكدامن قائل شده است حكايت مي كند. ولي از آنجا كه اسلام هرگز راه بازگشت را بر كسي نمي بندد، بلكه در هر فرصتي آلودگان را تشويق به پاكسازي خويش و جبران اشتباهات گذشته مي كند، در آيه بعد مي گويد: "مگر كساني كه بعداً از اين عمل توبه كنند و به اصلاح و جبران پردازند كه خداوند آنها را مشمول عفو بخشش خود قرار مي دهد. (2)
2-3-2 مبارزه با جو سازيهاي تهمت آلود: نا گفته پيدا است كه بايد با هر گونه جو سازي هاي تهمت آلود به مبارزه پرداخت. چرا كه يكي از فلسفه هاي بعثت پيامبران اين مهم مي باشد. و مصلحان اجتماعي همواره بر آن بودند كه اين گونه جو سازيها را كه موجب آشفتگي رواني و بي اعتمادي آنان مي گشت، در هم شكنند. (3) بدين سان آنان همواره در موقعيتهاي مختلف به افشا گري و بصيرت زايي و هدايت مردم، مشغول بودند.(4)
2-3-3 تلاش براي اعاده حيثيت، تلاشي خردپذير و مشروع: يكي از مهمترين راهكارهاي مبارزه با همت پراكني، دفع آن با استدلالهاي منطقي و تلاش براي اعاده حيثيت در برابر تهمتهاي ناروا، مي باشد. چرا كه اين امر تلاشي خردپذير و مشروع است و فرد بايد خود را از تهمتهاي ناروايي كه به او نسبت داده شده، برهاند. قرآن كريم، گوشه اي از داستان حضرت يوسف را كه وي در مقام دفاع از خويشتن در برابر تهمت هاي زليخا بود، چنين ترسيم مي كند: (( وَقَالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ فَلَمَّا جَاءهُ الرَّسُولُ قَالَ ارْجِعْ إِلَى رَبِّكَ فَاسْأَلْهُ مَا بَالُ النِّسْوَةِ اللاَّتِي قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ إِنَّ رَبِّي بِكَيْدِهِنَّ عَلِيمٌ قَالَ مَا خَطْبُكُنَّ إِذْ رَاوَدتُّنَّ يُوسُفَ عَن نَّفْسِهِ قُلْنَ حَاشَ لِلّهِ مَا عَلِمْنَا عَلَيْهِ مِن سُوءٍ قَالَتِ امْرَأَةُ الْعَزِيزِ الآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَاْ رَاوَدتُّهُ عَن نَّفْسِهِ وَإِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِينَ ذَلِكَ لِيَعْلَمَ أَنِّي لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَيْبِ وَأَنَّ اللّهَ لاَ يَهْدِي كَيْدَ الْخَائِنِينَ وَمَا أُبَرِّىءُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ مَا رَحِمَ رَبِّيَ إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَّحِيمٌ؛ پادشاه گفت: نزد منش بياوريد. چون فرستاده نزد او آمد، يوسف گفت: نزد مولايت باز گرد و بپرس حكايت آن زنان كه دستهاي خود را بريدند چه بود؟ كه پروردگار من به مكرشان آگاه است. گفت: اي زنان، آن گاه كه خواستار تن يوسف مي بوديد، حكايت شما چه بود؟ گفتند: پناه بر خدا. او را هيچ گناهكار نمي دانيم. زن عزيز گفت: اكنون حق آشكار شد. من در پي كامجويي از او مي بودم و او در زمره راستگويان است. چنين شد تا بداند كه من در غيبتش به او خيانت نكرده ام و خدا حيله خائنان را به هدف نمي رساند. من خويشتن را بي گناه نمي دانم، زيرا نفس، آدمي را به بدي فرمان مي دهد. مگر پروردگار من ببخشايد، زيرا پروردگار من آمرزنده و مهربان است)). (5)
با تعبيري كه يوسف قبل از اين براي خواب پادشاه مصر نمود، شاه و اطرافيانش را مجذوب خود ساخت. او
مي بيند كه يك زنداني ناشناس بدون انتظار هيچگونه پاداش و توقع مشكل تعبير خواب او را به بهترين وجهي حل كرده است، و براي آينده نيز برنامه حساب شده اي ارائه داده. او اجمالاً فهميد كه اين مرد يك غلام زنداني نيست بلكه شخص فوق العاده اي است كه طي ماجراي مرموزي به زندان افتاده است لذا مشتاق ديدار او شد اما نه آن چنان كه غرور و تكبر سلطنت را كنار بگذارد و خود به ديدار يوسف بشتابد بلكه " دستور داد كه او را نزد من آوريد" (وَقَالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ). ولي هنگامي كه فرستاده او نزد يوسف آمد به جاي اينكه دست و پاي خود را گم كند كه بعد از سالها در سياه چال زندان بودن، اكنون نسيم آزادي مي وزد، به فرستاده شاه جواب منفي داد و گفت: من از زندان بيرون نمي آيم تا اينكه تو به سوي صاحب و مالكت باز گردي و از او بپرسي آن زناني كه در قصر عزيز مصر (وزير تو) دستهاي خود را بريدند به چه دليل بود"؟ (فَلَمَّا جَاءهُ الرَّسُولُ قَالَ ارْجِعْ إِلَى رَبِّكَ فَاسْأَلْهُ مَا بَالُ النِّسْوَةِ اللاَّتِي قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ). او نمي خواست به سادگي از زندان آزاد شود و ننگ عفو شاه را بپذيرد، او نمي خواست پس از آزادي به صورت يك مجرم يا لااقل يك متهم كه مشمول عفو شاه شده است زندگي كند. او مي خواست نخست درباره علت زنداني شدنش تحقيق شود و بي گناهي و پاكدامنيش كاملاً به ثبوت رسد، و پس از تبرئه سربلند آزاد گردد. و در ضمن آلودگي سازمان حكومت مصر را نيز ثابت كند كه در دربار وزيرش چه مي گذرد؟ آري او به شرف و حيثيت خود بيش از آزادي اهميت مي داد و اين است راه آزادگان. جالب اينكه يوسف در اين جمله از كلام خودآن قدر بزرگواري نشان داد كه حتي حاضر نشد نامي از همسر عزيز مصر ببرد كه عامل اصلي اتهام و زنداني او بود. تنها به صورت كلي به گروهي از زنان مصر كه در اين ماجرا دخالت داشتند اشاره كرد. سپس اضافه نمود اگر توده مردم مصر و حتي دستگاه سلطنت ندانند نقشه زنداني شدن من چگونه و به وسيله چه كساني طرح شد، اما پروردگار من از نيرنگ و نقشه آنها آگاه است(إِنَّ رَبِّي بِكَيْدِهِنَّ عَلِيمٌ). فرستاده مخصوص به نزد شاه برگشت و پيشنهاد يوسف را بيان داشت، اين پيشنهاد كه با مناعت طبع و علو همت همراه بود او را بيشتر تحت تأثير عظمت و بزرگي يوسف قرار داد لذا فوراً به سراغ زناني كه در اين ماجرا شركت داشتند فرستاد و آنها را احضار كرد، رو به سوي آنها كرد و " گفت: بگوييد ببينم در آن هنگام كه شما تقاضاي كامجويي از يوسف كرديد جريان كار شما چه بود"؟! (قَالَ مَا خَطْبُكُنَّ إِذْ رَاوَدتُّنَّ يُوسُفَ عَن نَّفْسِهِ). راست بگوييد، حقيقت را آشكار كنيد، آيا هيچ عيب و تقصير و گناهي در او سراغ داريد؟!.
در اينجا وجدانهاي خفته آنها يك مرتبه در برابر اين سؤال بيدار شد و همگي متفقاً به پاكي يوسف گواهي دادند و گفتند: منزه است خداوند ما هيچ عيب و گناهي در يوسف سراغ نداريم: (قُلْنَ حَاشَ لِلّهِ مَا عَلِمْنَا عَلَيْهِ مِن سُوءٍ). همسر عزير مصر كه در اينجا حاضر بود و به دقت به سخنان سلطان و زنان مصر گوش مي داد بي آنكه كسي سؤالي از او كند قدرت سكوت در خود نديد، احساس كرد موقع آن فرا رسيده است كه سالها شرمندگي وجدان را با شهادت قاطعش به پاكي يوسف و گنهكاري خويش جبران كند، به خصوص اينكه او بزرگواري بي نظير يوسف را از پيامي كه براي شاه فرستاده بود درك كرد كه در پيامش كمترين سخني از وي به ميان نياورده و تنها از زنان مصر به طور سربسته سخن گفته است. يك مرتبه گويي انفجاري در درونش رخ داد "فرياد زد: الان حق آشكار شد، من پيشنهاد كامجويي به او كردم او راستگو است" و من اگر سخني درباره او گفتم دروغ بوده است دروغ! (قَالَتِ امْرَأَةُ الْعَزِيزِ الآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَاْ رَاوَدتُّهُ عَن نَّفْسِهِ وَإِنَّهُ لَمِنَ
الصَّادِقِينَ). همسر عزير در ادامه سخنان خود چنين گفت: "من اين اعتراف صريح را به خاطر آن كردم كه يوسف بداند در غيابش نسبت به او خيانت نكردم" (ذَلِكَ لِيَعْلَمَ أَنِّي لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَيْبِ). چرا كه من بعد از گذشتن اين مدت و تجربياتي كه داشته ام فهميده ام "خداوند نيرنگ و كيد خائنان را هدايت نمي كند" (وَأَنَّ اللّهَ لاَ يَهْدِي كَيْدَ الْخَائِنِينَ). در حقيقت (بنا بر اينكه جمله بالا گفتار همسر عزيز مصر باشد همانگونه كه ظاهر عبارت اقتضا مي كند) او براي اعتراف صريحش به پاكي يوسف و گنهكاري خويش دو دليل اقامه مي كند. نخست اينكه: وجدانش- و احتمالاً بقاياي علاقه اش به يوسف!- به او اجازه نمي دهد كه بيش از اين حق را بپوشاند و در غياب او نسبت به اين جوان پاكدامن خيانت كند، و ديگر اينكه با گذشت زمان و ديدن درسهاي عبرت اين حقيقت براي او آشكار شده است كه خداوند حامي پاكان و نيكان است و هرگز از خائنان حمايت نمي كند، به همين دليل پرده هاي زندگي رؤيايي دربار كم كم از جلو چشمان او كنار مي رود و حقيقت زندگي را لمس مي كند و مخصوصا با شكست در عشق كه ضربه اي بر غرور و شخصيت افسانه اي او وارد كرد چشم واقع بينش بازتر شد و با اين حال تعجبي نيست كه چنان اعتراف صريحي بكند.
باز ادامه داد "من هرگز نفس سركش خويش را تبرئه نمي كنم چرا كه مي دانم اين نفس اماره ما را به بديها فرمان مي دهد (وَمَا أُبَرِّىءُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ). "مگر آنچه پروردگار رحم كند" و با حفظ و كمك او مصون بمانيم (إِلاَّ مَا رَحِمَ رَبِّيَ). و در هر حال در برابر اين گناه از او اميد عفو و بخشش دارم" چرا كه پروردگارمغفور و رحيم است" (إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَّحِيمٌ). (6)
پي نوشت ها :
*كارشناس ارشد علوم قرآن و حديث دانشگاه رضوي.
1. نور/ 4.
2. نك؛ ناصر مكارم شيرازي و ديگران، تفسير نمونه، ج14، ص 370.
3. نك؛ علاء الدين حجازي، صحيفه الرضا، ص 85.
4. نك؛ شعرا/ 154-210.
5. يوسف/ 50-53.
6. نك؛ ناصر مكارم شيرازي و ديگران، تفسير نمونه، ج9، صص 430-431.
1- قران کريم
2- تاج زمان، دانش، مجرم کيست؟ جرم شناسي چيست؟ تهران، کيهان، 1381ش.
3- حجازي، علاء الدين، صحيفه الرضا، نداي اسلام، مشهد، بي تا.
4- حلي(محقق حلي)، جعفر بن حسن، شرائع الاسلام، بيروت، انتشارات دارالزهرا، 1412ق.
5- حلي(علامه حلي)، حسن بن يوسف، تبصره المتعلمين في الاحکام الدين، قم، انتشارات دارالذخاير، 1410ق.
6- خوئي، سيد ابوالقاسم، مباني تکمله المنهاج، انتشارات علميه، 1407ق.
7- سلار ديلمي، ابن علي حمزه بن عبد العزيز، المراسم العلويه، بيروت، دارالفکر، 1985ق.
9- فخر المحققين، ايضاح الفوائد في شرح اشکالات القواعد، بيروت، دارالاحياء التراث العربي، 1991م.
10- قرباني، نيما، مهندسي رفتار ارتباطي، تهران، سينه سرخ، 1380ش.
11- مکارم شيرازي و ديگران، ناصر، تفسير نمونه، دارالکتب الاسلاميه، تهران، 13674 ش.
منبع: نشريه فصلنامه ي قرآني کوثر، شماره 34... .