ظرفيت هاي بحران آفريني در جنبش هاي قومي (1)

جنبش قومي چنانچه برخوردار از پارادوکس هاي هويتي باشد، از ظرفيت بحران آفريني درسطح جامعه ملي و به خطرانداختن امنيت ملي و تماميت اراضي ايران نيز برخوردار خواهد بود.دربعد درون قومي،پارادوکس هاي هويتي باعث مي شوند که کنش قومي در ابعاد ميان نسلي و ميان جنسيتي از ظرفيت بحران آفريني برخوردارباشد.تندروي هاي
يکشنبه، 8 آبان 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ظرفيت هاي بحران آفريني در جنبش هاي قومي (1)

ظرفيت هاي بحران آفريني در جنبش هاي قومي (1)
ظرفيت هاي بحران آفريني در جنبش هاي قومي (1)


 

نويسنده:دکتر فهيمه حسين زاده(دکتري جامعه شناسي از فرانسه)




 

چکيده:
 

جنبش قومي چنانچه برخوردار از پارادوکس هاي هويتي باشد، از ظرفيت بحران آفريني درسطح جامعه ملي و به خطرانداختن امنيت ملي و تماميت اراضي ايران نيز برخوردار خواهد بود.دربعد درون قومي،پارادوکس هاي هويتي باعث مي شوند که کنش قومي در ابعاد ميان نسلي و ميان جنسيتي از ظرفيت بحران آفريني برخوردارباشد.تندروي هاي جوانان،و تقابل هاي جنبش فمينيستي با جنبش قومي از بحران هاي بالقوه اي است که دراين عرصه قابل تصور هستند.دربعد ميان قومي،سايه روشن هاي فرنگي و قومي در مرز سرزميني دو قوم مجاور،و عدم شکل گيري فرهنگ سرحدي باعث شده است که اين مناطق ازظرفيت تبديل به کانون هاي سرزميني بحران سياسي و نظامي برخوردارباشند.سرانجام دربعد برون قومي،تعاملات دولت و گروه هاي قومي و نيز فعاليت هاي گروه هاي فرهنگي-قومي ايرانيان ازمجموعه اي از پارادوکس ها برخورداراست که قابليت بحران آفريني به لحاظ افزايش نيروي گريزازمرکز و تهديد تماميت اراضي ايران را دارد.در مجموع هر سه بحران از ظرفيت تهديد امنيت ملي و ايجاد اغتشاش در نظم دروني و بيروني جامعه برخوردارند.

کليد واژه ها:
 

طبقه متوسط جديد،جنبش قومي،کنش قومي، ساختارهويتي،پارادوکس هاي ميان نسلي، پارادوکس هاي ميان جنسيتي،تعاملات قومي،کانون هاي بحران سرزميني.

مقدمه
 

جنبش قومي يک ازجنبش هاي اجتماعي نوين است که مي تواند همانند ديگرجنبش هاي اجتماعي فرصت هاي نويني براي اعتلاي جوامع فراهم کند و آنها را به سوي مناسباتي اززندگي روزمره سوق دهد که در آن شأن انساني و حرمت و حريم فرهنگي انسان رعايت شده باشد.(1)اما از طرف ديگرچنانچه مدرنيته جاري در يک جامعه- همچون مدرنيته اي که درجامعه ايران جاري شده است-معيوب و غيرنهادي باشد مي تواند جنبش قومي را تبديل به عاملي براي بروزبحران هايي کند که تماميت اراضي کشورها را به خطراندازند.
طي سال هاي 1381 تا 1384 پژوهش ميداني درخصوص ويژگي هاي جنبش قومي نوين ايران با توجه خاص به شش گروه قومي ساکن درمناطق پيراموني ايران شامل: آذري ها، کرد، لر(که البته پيراموني نيست)، عرب،بلوچ و ترکمن انجام شد. در اين پژوهش،درچارچوب جامعه شناسي کنش و با رويکردي پديداري سعي شد تا ضمن شناسايي آن دسته از مکانيسم هايي که هويت قومي را ساخته و آن را به سوي کنش قومي هدايت مي نمايند،پارادوکس هاي ناظربرمکانيسم هاي ساخت يابي هويت قومي،پارادوکس هاي موجود درتعاملات ميان قومي و تعاملات برون قومي نيز شناسايي شوند.نتايج به دست آمده نشان دادند که ساختارهويتي اين کنش گران از پارادوکس هاي متعددي برخوردار است. اين پارادوکس ها به تناقض هايي در تعاملات کنشي درون قومي، ميان قومي و برون قومي تبديل مي شوند که در صورت فزوني گرفتن راديکاليسم درجنبش قومي، بحران هايي را به وجود خواهند آورد که امنيت ملي و تماميت ارضي ايران را به خطرمي اندازند.بحران هايي که در ذيل به آنها اشاره مي شود در حال حاضر قابل مشاهده نيستند و به طوربالفعل در بطن جنبش قومي قراردارند.اکنون هنوز جامعه ايران و به ويژه کنش گران قومي درهر نسلي و درهرگروه قومي از تمايلات ملي و ايراني برخوردارند و براين اساس تمايل دارند که درچارچوب مرزهاي ايران به خواسته ها و مطالبات قومي خود دست پيدا کنند. با اين حال،درصورت راديکال تر شدن مناسبات قومي و سياسي در عرصه جنبش قومي، مي توان انتظار بحران هايي را کشيد که به آنها اشاره مي شود. آنچه که در ذيل آورده مي شود،فعلاً يک خيال است، خيالي تلخ و سياه که قبل ازبه واقعيت درآمدنش نيز ذهن را به تشويش مي اندازند.

طبقه متوسط جديد و جنبش قومي
 

درطول قرن ها،ايران محل گذر و نظر گروه هاي قومي مهاجرو مهاجمي بوده است که روياي سرزمين هاي حاصل خيز تازه را در سرمي پروراندند.حاصل اين نظرها و گذرها جمعيت قومي ايران است که از بافتي موزاييکي برخوردار است. چنين بوده است که تا قبل از حکومت پهلوي هر يک از گروه هاي قومي ساکن در ايران، به سوداي برتري بر ديگراقوام ساکن اين سرزمين حرکت کرده و قدرت حاکم در کشور را به دست گرفته است.هرچند مي توان طليعه هاي حکومت مرکزي و ملي را در دوران صفويه ديد،اما يک دولت مرکزي با ساختار مدرن آن تنها در زمان رضاخان ظهور کرد.
اگر تا پيش ازرژيم پهلوي فعاليت هاي قومي در چارچوب ساختارهاي ايلي-عشيره اي سنتي شکل مي گرفت و ايلخان يا بزرگ اعضاي قوم را به سوي هدف مورد نظر هدايت مي کرده است،ازدوران رضاخان به بعد، به واسطه ظهورطبقه متوسط جديد(2)، کنش گراني پا به عرصه گذاشتند که رهبري سنتي قوم را نمي پذيرفتند،هرچند که بسياري از گروه هاي قومي دراين دوران رهبران و بزرگان خود را از دست دادند. کنش گران قومي طبقه متوسط جديد با مطالبات و ادعاهاي نويني فعاليت هاي قومي خود را به پيش مي بردند.اين مطالبات عمدتاً به تغييرشيوه و مناسبات زندگي روزمره و مدرن شدن آنها بازمي گشت. بنابراين کنش گران قومي (3)برخاسته از طبقه متوسط جديد،نه سوداي حکومت بر ايران که مطالبه حقوق شهروندي برابر براي تمام گروه هاي قومي ايران و عدم سلطه و استيلاي يک قوم (به ويژه قوم فارس) بر ديگراقوام را داشتند.
نگاهي دقيق تربه ويژگي هاي طبقه متوسط جديد و جنش گران قومي و تفاوت آنها با ساختارايلي (4)و راهبران سنتي آن مي تواند به درک روشن ترجنبش قومي نوين ايرن بسيارياري رساند.طبقه متوسط جديد، ساختاري طبقاتي است که محور تجانس اعضاي آن،به تعبيرمارکسيستي،جايگاه يکسان شان درمناسبات توليد نيست بلکه تشابه و تجانس آنها دربرخورداري از آموزه هاي غربي (5) به واسطه تحصيلاتي در سطح عاليه است (دلاپورتا،1384،ص 76). کلاوس اوفه اشاره مي کند که حضور اين طبقه ناشي ازمرزبندي هاي نوين اقتصادي و سياسي است و به نوبه خود، اين مرزبندي ها را دامن مي زند(offe, 1985)و بنابراين،علت همبستگي يک گروه ازاعضاي طبقه متوسط،نه وابستگي هاي خويشاوندي و خوني آنها که دريافت مشترکشان ازموقعيت شان درجهان پيرامونشان است.بنابراين هنگامي که بخشي از زنان درطبقه متوسط جديد به موقعيت جنسيتي خود درجامعه اي که در آن مي زيند،توجه نشان دهند و خود را در موقعيت نامناسب مشترکي بيابند،تغييرموقعيت خود را در زندگي روزمره مطالبه مي کنند و جنبش زنان را مي آفرينند.همچنين هنگامي که برخي ازاعضاي طبقه متوسط تفاوت ها و تبعيض هايي را ميان خود و ديگراني متوجه شوند که ازخاستگاه قومي متفاوتي برخوردارند،صرف نظر ازآنکه ميان خودشان چقدرپيوستگي خوني و خويشاوندي دارند،حرکتي را دامن مي زنند که در گستره ي بزرگترش جنبش قومي ناميده مي شود.
درنقطه مقابل،در ساختارهاي سنتي يک گروه قومي، کنش قومي فقط در چارچوب روابط خويشاوندي ايلي-عشيره اي سامان مي پذيرد و راهبري آن برعهده کسي است که در رأس هرم قدرت سياسي ايل و يا اتحاديه اي ازايلات و ساختارهاي خويشاوندان قراردارد.راهبري اين افراد ناشي ازمشروعيت خوني،تباري و تاريخي آنهاست،درحالي که يک کنشگر قومي ديگران را به واسطه ايده هاي ناب خود جلب مي کند و ازامکان نشرايده هايش برخوردار مي شود.همچنين در ساختار سنتي يک قوم هميشه يک نفربه عنوان رئيس سازمان سياسي قوم راهبري را در دست دارد، در صورتي که کنش گران ازقابليت راهبري برخوردارنيستند.آنها فقط کساني هستند که هر يک سهمي درساخت يافتن کنش قومي به لحاظ ايده،احساس و گرايش عملي دارند. اين فعالان قومي (6) هستند که تشکل هاي قومي (7) را تشکيل مي دهند و کنش سامان يافته را درميان اعضاي قومي منتشر مي کنند.وظيفه بسيج قومي نيزبرعهده اين فعالان است.اما همان طورکه کنش گران در سامان کنش قومي و تصحيح و بازانديشي در خصوص آن سهم و حضوري موقت دارند،فعالان قومي وحتي تشکل هاي قومي نيز نقشي غيرثابت و ناپايداردرجنبش قومي بر عهده دارند.ناپايداري حضور و نفوذ فعالان و کنش گران قومي درجنبش -يا کنش گران اجتماعي درهرجنبش اجتماعي ديگر-به واسطه تأثيرعامل تعيين کننده ذهنيت و آگاهي (8) به عنوان بستر شکل گيري هويت مي باشد.ليپانسکي براين باور است که بخش پايدارهويت همواره با بخشي ناپايدارهمراه است که ازآگاهي فرد سرچشمه مي گيرد.اين دو بخش يک کليت پويان را مي سازند که درآن عناصر متفاوت ياد شده به صورت تکميلي و يا حتي متضاد هم نوا مي شوند (Lipiansky, 1988, p.143-144). ازآنجا که اين هر دو وابسته به جريان مداوم اطلاعات متنوعي هستند که دريافت مي کنند،هويت اجتماعي فرد و کنش مورد توجه او نيز به طور دايم دچاربازانديشي (9) مي شود (گيدنز،1382،ص19-17).گاهي نتيجه اين بازانديشي متفاوت ازقبل و گاهي مطابق بر آنچه است که پيش ازاين درذهنيت کنش گر وجود داشته است.برخلاف کنش گران و فعالان قومي،رهبران سنتي و پيروان آنها در يک گروه قومي درپيروي از هنجارها و الگوهاي فرهنگي ديرين خود بدون ارزيابي و بازانديشي و تنها براساس قاعده اي کهن پيروي مي کنند.بنابراين آنچه برکنش سامان يافته دريک جنبش قومي تأثيرمي گذارد، ذهنيت و به تبع آن ساختار هويتي کنش گران و فعالاني است که وظيفه ساخت دادن به کنش قومي را برعهده دارند.
همان طورکه اشاره شد،طبقه متوسط جديد در ايران دردوران رژيم پهلوي شکل گرفت. مي توان گفت که تفکيک اجتماعي حاصل از پيچيده تر شدن جامعه ايراني و در نتيجه شکل گيري و گسترش روزافزون بخش خدمات درحيات اقتصادي ايران، گسترش شبکه ارتباطي-اطلاعاتي الکترونيکي در ايران،رشد سطح آموزشي و گسترش آن درتمام اکناف ايران و در عمق جوامع روستايي و شهري و از همه مهم تر در هم شکستن ساختارهاي سنتي ايلي- عشيره اي و ساختارهاي ارباب-رعيتي از جمله عوامل تعيين کننده درشکل گيري طبقه متوسط جديد در ايران مي باشند.به نظر کاستلز اولين تحولات ساختاري که منجر به ظهور طبقه متوسط اجتماعي مي شوند در مناسبات اقتصادي مانند نحوه انجام کار و ساختاراشتغال رخ مي دهند (کاستلز، 1380،ص18و19). پس اعضاي اين طبقه افرادي با تحصيلات عاليه هستند که دانش و مهارت خود را براساس آموزه هاي غربي به دست آورده اند،دربخش خدمات مشغول به کار هستند و به واسطه شبکه اطلاعاتي- ارتباطي در ارتباط متقابل با هم انديشان خود در سراسر جهان مي باشند.اين ساختار غير قابل بازگشت ضمن آنکه به طبقه متوسط جديد،مطالباتي را در خصوص روزآمد کردن ساختارهاي سنتي و کارآمد مناسبات زندگي روزمره بخشيده،باعث شده است که اعضاي اين طبقه ازويژگي هاي مثبت و منفي متعددي برخوردارشوند.
الف-تعاملات (10) درون قومي
تمامي ويژگي هاي منفي مشترک ميان کنش گران قومي به عنوان بخشي از طبقه متوسط جديد، به بروز پارادوکس هايي (11) منجر گشته اند که دربطن ساختار هويتي(12) و در تعاملات اين کنش گران لانه کرده اند.اين پارادوکس ها و تناقض ها در ابعاد هويت ملي؛درتعاملات ميان جنسيتي و در تعاملات ميان نسلي (13) در گروه قومي رخ نشان مي دهند.هريک از اين پارادوکس ها ازامکان بحران آفريني متفاوتي برخوردارند و قادرهستند که امنيت ملي را از زاويه نظم دروني و بيروني (14) جامعه ايران به مخاطره اندازند و تماميت ارضي (15) ايران را مورد تهديد قرار دهند. پارادوکس و تناقض ناظر بر مرزبندي (16)،درهويت ملي کنش گران قومي را به سوي اغتشاش درشناخت مرزبندي هاي ملي و درنتيجه تشخيص منافع ملي مي کشاند.پارادوکس ناظر بر تعاملات ميان جنسيتي نيز باعث مي شود که کنش گران قومي دردرون ساختارهاي خانوادگي خود به تضادهاي بنياديني برسند که به ازهم پاشيدگي خانواده ها يا بحران هاي زناشويي عميق منجرشود.همچنين پارادوکس ميان نسلي از تعارض جوانان در مرزبندي هويتي با پدراني حکايت مي کند که سعي در حفظ الگوهاي فرهنگي نياکانشان دارند؛درحالي که جوانان ممکن است بيشترسعي دربازانديشي درخصوص شاخص هاي هويتي خود درجريان جذب به سوي جامعه جهاني باشند.اما اين ويژگي هاي منفي کدام هستند؟

پي نوشت ها :
 

1-ازنظرتورن کنش گر اجتماعي که پيش برنده جنبش اجتماعي است بر ضد شرايط محيط اجتماعي خود دست به اعتراض مي زند،اما هدف او ازاين اعتراض درهم شکستن قدرت سياسي نيست و نبايد و از اين رو نبايد دراعتبارقدرت چون و چرا کند.ازمنظرتورن جنبش اجتماعي هدفي فرهنگي-اجتماعي را نشانه گرفته است تا با نائل شدن به آن مناسبات زندگي روزمره را به ساماني دوباره درآورد.
2- La nouvelle class moyenne
3- Les acteurs ethniques
4- La structure tribal
5- Les teneurs enseignantes occidentales
6- Les activists ethniques
7- Les associations ethniques
8-Conscience
9- Reflechir
10- Les interactions
11- Les paradoxes
12- La structure identitaire
13- Inter generation
14- ُL' ordre interieur et l' ordre exterieur
15- Unite fonciere
16- Demarcation identitaire
 

منبع:فصلنامه امنيت ،سال پنجم ،شماره ي2و1،پاييز و زمستان 1385.



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.