بلاغت نهج البلاغه در شرح علّامه جعفري (ره) (3)
نويسندگان: دکتر فتحيه فتاحي زاده (1) و لعيا مرادي (2)
2. علم بيان
اکنون به بررسي نمونه هايي از مصاديق علم بيان، در تفسير علّامه جعفري مي پردازيم:
يک: تشبيه
تربت ايديکم! يا اشباه الابل غاب عنها رعاتها! کلما جمعت من جانب تفرقت من آخر، والله لکاني بکم فيما إخا لکم أن لو حمسَ الوغي و حمي الضراب قد انفرجتم عن ابن أبي طالبٍ انفراج المراة عن قبلها (نهج البلاغة: خطبه ي 97).
پست و به خاک آلوده باد دست هايتان ! اي امثال شتراني که ساربان هاي آنها غائب از آنهاست، از هر طرفي جمع شوند، از طرف ديگر پراکنده مي شوند. سوگند به خدا، شما را مي بينم [در گماني که درباره ي شما دارم] اگر جنگ شدت بگيرد و زد و خورد و پيکار گرم شود، فرزند ابوطالب را از خود رها مي کنيد، مانند رها کردن زن، نوزاد خود را در موقع زاييدن.
علّامه در تفسير تشبيه هايي که در اين جا به کار رفته، مي نويسد:
دو تشبيهي که اميرالمؤمنين (عليه السلام) در جملات مورد تفسير فرموده اند، فوق العاده با عظمت و آموزنده اند.
تشبيه يکم: آن مردم سست عنصر و پيرو هوا مانند شتراني هستند که ساربان ندارند. هر عامل ديگري که آنها را از يک طرف جمع آوري کند، از طرف ديگر پراکنده مي شوند. علّت اين پراکندگي بروني و ناتواني از اجتماع و تشکّل، عبارت است از پراکندگي رواني؛ يعني هنگامي که روان هر يک از افراد جامعه، مبتلا به بيماري چند شخصيتي يا تجزيه ي شخصيت شد و از ضبط و جمع آوري
استعدادها و فعاليت هاي دروني خود ناتوان گشت، ترديدي نيست که از تجمّع و تشکّل بروني با ديگر افراد جامعه - که احساس ارتباط با آنها براي اکثريت افراد معمولي، دشوار بلکه امکان ناپذير است - ،ناتوان تر خواهد بود.
تشبيه دوم: - که واقعاً از لحاظ ظرافت، بسيار شگفت انگيز است - اين است که امير المؤمنين (عليه السلام) احساس راحتي و نجات آن مردم را در هنگام جنگ به وسيله ي پراکنده شدن از پيرامون آن حضرت به احساس راحتي و نجات زني که بچّه بزايد، تشبيه فرموده است. اين احساس، خيلي راحت بخش و بسيار لذيذ است؛ زيرا زن در موقع زايمان، بچّه را عامل قرار گرفتن خود در مرز زندگي و مرگ مي بيند و همين که آن بچّه را زاييد، مانند اين است که عامل مرگ و درد و اضطراب را از خود دور کرده است (ترجمه و تفسير نهج البلاغه: ج 17 ص 206-207).
علّامه، اين دو تشبيه زيبا را از کلام امير المؤمنين (عليه السلام) استخراج نموده و به توضيح آنها پرداخته و ضمن مشخص کردن ارکان تشبيه، وجه شبه آن را به زيبايي بيان کرده است.
مورد ديگر، تشبيهي است که امير المؤمنين (عليه السلام) در مورد طلحه به کار برده و به منظور مشخص نمودن ذات اصلي اش، او را به گاو تشبيه کرده است. هر چه در تشبيه، صفاتي که در مشبه به ذکر شده، واضح تر باشد، تشبيه رساتر است؛ چرا که هدف از تشبيه، آشکارتر کردن صفت يا صفاتي است که در مشبه وجود دارد و به وسيله ي وضوح اين صفات در مشبهُ به، انتقال مقصود گوينده بهتر انجام مي پذيرد.
لا تلقين طلحةَ فانک ان تلقه تجده کالثورِ عاقِصاً قرنهُ يرکبُ الصعبَ و يقولُ هو الذَّلول (نهج البلاغة: خطبه ي 31).
با طلحه ديدار مکن؛ زيرا اگر او را ببيني، او را مانند گاوي خواهي يافت که شاخش را بر روي گوشش کج کرده است! و سوار کارهاي بسيار دشوار مي شود و آن را آسان و ناچيز خيال مي کند.
علّامه در مورد اين تشبيه و علّت آن چنين توضيح مي دهد:
مردم در مقام اهانت و دشنام به يکديگر، از اين گونه کلمات، بسيار بهره برداري مي کنند: خر، گاو ، سگ ... . البته با به کار بردن نام هر يک از اين حيوانات، صفت پست آن را به کسي که مورد دشنام قرار داده اند، نسبت مي دهند خر به عنوان نفهميِ محض، گاو به عنوان نفهميِ مخلوط و کبر و نخوت و ... مقايسه ي انسان هاي پست با حيوانات براي محسوس ساختن ناچيز ترين نمونه اي از اوصاف رذل و وقاحت هاي آنان است، والّا اين دو موجود، به هيچ وجه قابل مقايسه حقيقي نيستند. چگونه مي توان شيردرنده را که پس از سير شدن، به راه خود مي رود، با جنايتکاران حرفه اي مقايسه نمود که اگر تمام مردم روي زمين را بکشند، خم به ابروي خود مي آورند و لذّت مي برند و سپس با تمام بي حيايي، نام خود را قهرمان مي نامند! تشبيه طلحه به گاو، به جهت کبر و نخوتي است که در او بوده است. جمله ي بعدي امير المؤمنين (عليه السلام) علّتي است براي اتّصاف طلحه به آن صفت
که مي فرمايد: يرکبُ الصعبَ و يقولُ هو الذَّلول»؛ او سوار کار بسيار دشوار مي شود و مي گويد اين گاو، ناچيز و رام است (ترجمه تفسير نهج البلاغه: ج 8 ص 133-135).
اميرالمؤمنين (عليه السلام) در تشبيهي زيباي ديگري درباره ي رياست مروان مي فرمايد:
أمّا إنَّ لَهُ امرةً کلعقةِ الکلب انفهُ (نهج البلاغة: خطبه ي 73).
بدانيد براي او رياستي در پيش است به مقدار زماني که سگ، بينيِ خود را بليسد.
بلاغت اين کلام، چنان تحسين علّامه جعفري را برانگيخته که در مورد آن مي گويد:
تشبيهي که پشيتاز شماره ي يک بلاغت درباره ي رياست مروان آورده است، فوق العاده جالب است؛ زيرا آن حضرت، کوتاهي مدت رياست آن طريد ابن طريد و لعين ابن لعين و منافق ابن منافق را به کوتاهي مدتي که سگ براي ليسيدن بيني اش صرف مي کند، تشبيه فرموده است، نه به بال گستردن طاووس و جمع کردن آن و نه به باز شدن غنچه و افسردن آن، و نه برق زود گذري که از ابرها به وجود مي آيد و زود ناپديد مي گردد (ترجمه و تفسير نهج البلاغه: ج 11 ص 175).
علّامه در تفسير عبارتي که در ادامه تشبيه امير المؤمنين (عليه السلام) را نسبت به شرايط موجود، کاملاً مناسب و روشن مي داند:
و مجتني الثمرة لغيرِ وقتِ ايناعها کالزّارع بغيرِ ارضهِ (نهج البلاغة: خطبه ي 5)
وآن کس که ميوه را کال و نارس بچيند، مانند کشاورزي است که در زمين ديگري بکارد.
... امّا تطبيق جمله ي فوق به موقعيت امير مؤمنان (عليه السلام) کاملاً روشن است زيرا خوش بيني مردم به يکديگر از يک طرف و شايع ساختن رضايت امير مؤمنان (عليه السلام) به جريانات پس از وفات پيامبر (صل الله عليه و آله) که تا اواخر خلافت عثمان ادامه داشت از طرف ديگر، مردم را از آمادگي پذيرش حکومت آن حضرت محروم ساخته بود به همين جهت بوده است که اقدام او به گرفتن حکومت، مانند چيدن ميوه ي نارس و کاشتن در زمين ديگران بوده است زيرا تنها خطاهاي آشکار دوران عثمان بود که نياز قطعي مردم را به زمامداري امير مؤمنان (عليه السلام) آشکار ساخت. (ترجمه و تفسير نهج البلاغه: ج 3 ص 124).
دو: کنايه
در خطبه ي 165 که امام (عليه السلام) به توصيف طاووس پرداخته است، در بخشي از بيانات ايشان آمده است:
فإذا رمي بيصره الي قوائمه زقأ معولاً بصوت يکادِ يبينُ عن استغاثِتِه و يشهدُ بصادقِ توجعه لأنَّ قوائمه حَمشٌ کقوائمِ الديکه الخلاسيةِ.
و در آن هنگام که به پاهايش مي نگرد، صدايي ناله مانند بر مي آورد چونان جانداري که پناه جويي خود را آشکار مي کند فرياد او به صدق احساس دردش گواهي مي دهد؛ زيرا پاهايي سياه رنگ و زشت و نازک دارد، مانند پاهاي خروس خلاسي.
علّامه اين کلام امام (عليه السلام) را کنايه از بيان قانون حفظ تعادل مي داند:
امير المؤمنين (عليه السلام) در اين جملات، صريحاً نمي فرمايد که علّت ناله ي طاووس در هنگام نگريستن به پاهايش، معلول شدت احساس زيبايي بال و پر و ديگر اعضاي او است؛ ولي اين احتمال که ممکن است چنين باشد، منتفي نيست. بايد دقيقاً بينديشيم در اين که:
گيرم که خار خاريد، خار از پي گل مي زَهَد
صرّاف زر هم مي نهد جو بر کف مثقال ها.
آيا قانوني بسيار با اهميت، به نام قانون «حفظ تعادل» در پشت پرده وجود دارد که نمي گذارد حيات از تعادل خود منحرف گردد و از ادامه ي مقرري خود در حکومت ربوبي، مختل شود؟ ... (ترجمه و تفسير نهج البلاغه: ج 26 ص 250-251).
علي (عليه السلام) درباره ي ماجراي حکميت مي فرمايد:
حتّي ارتابَ الناصحُ بِنُصحِهِ و ضنَّ الزائدُ بقدحِهِ (نهج البلاغة: خطبه ي 35).
تا جايي که انسان خير خواه درباره ي خيرخواهي خود به ترديد افتاد و آتش زنه از بيرون آوردن شراره، امتناع ورزيد.
علّامه در مفهوم اين عبارت کنايي مي نويسد:
جمله ي مورد تفسير، بيان قانون مقاومت و نتيجه ي آن است که عبارت از ناتواني و يأس معلّم و مرّبي از تأثير کار خود است و در بعضي از شرايط مقاومت شدت پيدا نموده و مقاومت کنندگان به يک عدّه اصول و قواعدي تکيه مي کنند که معلمان و مربيان را در منطق کار خود به ترديد مي اندازند، نه اين که خود امير مؤمنان (عليه السلام) در عقيده و اقدامات خود به ترديد افتاده بود؛ زيرا در هر مورد از سخنان امير مؤمنان (عليه السلام) که درباره ي حکمت در نهج البلاغه آمده است، قاطعيت و واقع بيني امير المؤمنين (عليه السلام) در اين مسئله، کاملاً روشن است (ترجمه و تفسير نهج البلاغه: ج 9ص 65-66).
سه: استفاده از بهترين اسلوب بيان
أي بُنَيَّ و إنِّ و إن لم أکن عمرتُ عمرَ من کان قبلي فقد نظرت في اعمالهم و فکرتُ في اخبارهم و سرتُ في آثارهم حتّي عدتُ کأحدهم، بل کأنّي بما انتهي اليَّ من أمورهم قد عمرتُ مع اولهِم إليب آخرِهم ... (نهج البلاغة: نامه ي 31).
پسرم! درست است که من به اندازه ي پيشينيان عمر نکرده ام؛ امّا در کردار آنها نظر افکندم و در اخبارشان انديشيدم و در آثارشان سير کردم تا آن جا که گويي يکي از آنان شده ام؛ بلکه با مطالعه ي تاريخ آنان، گويا از اول تا پايان عمرشان با آنان بوده ام... .
علّامه در تفسير اين عبارت معتقد است که اين طرز بيان امام (عليه السلام) بهترين نوع بيان براي انتقال منظور خويش است:
ملاحظه مي کنيد که علي (عليه السلام) نمي فرمايد قوانين پيش ساخته درباره ي انسان چنين اقتضا مي کند که من براي تو مي خواهم بگويم؛ بلکه مي فرمايد: فرزندم! من در کردار و رفتار آنان انديشيدم. در اين استقرا و پيگردي چنان دقيق کارکردم که گويي من يکي از همان مردم بوده ام و با آنان زندگي کرده ام. لذا اصول و قوانين ناب را که از حوادث و رفتارهاي زندگي و نتايج کارهاي آنان به دست آورده ام، براي تو انتخاب نموده و بيان مي کنم (ترجمه و تفسير نهج البلاغه: ج 26ص 250).
در خطبه ي 109 نهج البلاغه، امير المؤمنين (عليه السلام) در نيايش با خداوند مي فرمايد:
لَم تخلُقِ الخلقَ لوحشةٍ و لا استعملتهم لمنفعةٍ و لا يسبقک من طلبت و لا يقلتک من اخذتَ ... .
مخلوقات را براي دفع وحشت نيافريدي و آنها را براي سود بردن به کار نينداختي. هر کس را که طلب کني براي گريز از تو توانايي سبقت ندارد، و هر کس را که گرفتي، قدرت فرار از تو را دارا نيست... .
علّامه در مورد اين عبارات مي نويسد:
امير المؤمنين (عليه السلام) در جملات فوق، با بليغ ترين بيان، بي نيازي مطلق خداوندي و ناتواني بندگان را گوشزد مي فرمايد (همان: ج 19 ص 220).
يکي از مواردي که بر فصاحت، بلاغت و شيوايي کلام مي افزايد، اين است که گوينده، از کلمات يا عباراتي استفاده کند که بتواند از آن براي انتقال معناي مورد نظر، نهايت استفاده را نمايد و به عبارت ديگر، مناسب ترين کلمات براي انتقال مفاهيم مورد نظر به کار برده شود. در نهج البلاغه - که نمونه ي کامل سخنان فصيح و بليغ است -، از اين موارد کم نيست، از آن جمله:
فباضَ و فَرَّخ في صدورهم و دَبَّ و دَرَجَ في حجورهم (نهج البلاغه: خطبه ي 7) .
اين موجود پليد (شيطان)، در دورن سينه هاي آنان (پيروان خود) تخم گذارد و جوجه آورد و حرکت کرد و تدريجاً در آغوش آنان نشست.
علّامه در مورد استفاده ي به جا از کلمه «درج» بيان مي دارد:
کلمه «درج» اشاره ي لطيفي به اين حقيقت دارد که اين تسلّط به تدريج انجام مي گيرد و چنان نيست که وجدان عقل و فطرت پاک آدمي، ناگهان از درون وي محو شود و شيطان فوراً آنها را بگيرد (ترجمه و تفسير نهج البلاغه: ج 3 ص 134).
امير مؤمنان (عليه السلام) در يک دسته بندي در مورد انسان ها، گروهي از آنها را انسان هاي جاهلي معرفي مي کند که نام «عالم» به خود گرفته اند و صفات اين دسته از مردم را بر مي شمرد تا اين که به اين عبارت مي رسد: «... و ذلک ميتُ الاحياءِ» (نهج البلاغة: خطبه ي 87)؛ و اوست مرده اي در ميان زندگان.
علّامه، اين حسن تعبير امير مؤمنان (عليه السلام) را درباره ي انسان هاي عالم نما، تحسين کرده و مي گويد:
هيچ تعبيري درباره ي آن صيادان، مناسب تر از اين تعبير (مردگاني در ميان زندگان) پيدا نمي شود (ترجمه و تفسير نهج البلاغه: ج 14 ص 121).
جمع بندي
در باب علم بيان نيز آنچه بيشتر از همه، توجّه علّامه را به خود جلب نموده، تشبيهات زيبا و رساي امير مؤمنان (عليه السلام) است که به کرّات در کلام ايشان مشاهده مي شود و علّامه با بيان وجه شبه به بهترين نحو، آنها را تبيين کرده و مقصود علي (عليه السلام) را بيان مي کند. مفسّر، ضمن توجّه به تمامي اين امور بلاغي بيان مي دارد که کلام امير مؤمنان (عليه السلام) با بهترين اسلوب بيان ممکن، ايراد شده و در واقع، بلاغت اصلي کلام ايشان در «بيان مضامين و محتواي بسيار عالي در قالب کلمات معمولي» است.
پي نوشت:
1. استاديار دانشکده الهيات دانشگاه الزهرا.
2. دانشجوي دکتري علوم قرآن وحديث .
3. اعلم ان الشيئن اذا شبه أحدهما بالآخر کان ذلک علي ضربين أحدهما: أن يکون من جهة أمربين لا يحتاج فيه الي تاول. و الآخر. أن يکون الشبه محصلاً بضرب من التأول.
1. نهج البلاغه، ترجمه: [علّامه] محمّد تقي جعفري، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامي.
2. شرح نهج البلاغه، عبدالحميد بن محمّد المدائني (ابن ابي الحديد)، تحقيق: محمّد ابوالفضل ابراهيم، بيروت: دارالجيل، 1407ق.
3. أسرار البلاغة في علم البيان، عبدالقادر جرجاني، تعليق: سيّد محمّد رشيد رضا، بيروت: دار المعرفه، 1423ق.
4. دلائل العجاز في علم المعاني، علي بن محمّد الجرجاني، بيروت: دارالمعرفة.
5. ترجمه و تفسير نهج البلاغه، [علّامه] محمّد تقي جعفري، تهران: انتشارات جهان آرا، 1375.
6. نگاهي به علي (عليه السلام)، [علّامه] محمد تقي جعفري، تهران: انتشارات جهان آرا، 1378ش.
7. روائع نهج البلاغه، جورج جورداق، بيروت: الغدير للدراسات الاسلاميه، 1423هـ ق.
8. روش شناسي تفسير قرآن، محمود رجبي، تهران: انتشارات سمت، 1379ش.
9. الکشاف عن حقايق غوامض التنزيل و عيون الاقاويل في وجوه التأويل، محمود بن عمر زمخشري، قم: دفتر تبليغات اسلامي، 1416ق.
10. الاتقان في علوم القرآن، جلال الدين عبدالرحمان سيوطي، ترجمه: سيّد مهدي حائري قزويني، تهران: مؤسسة انتشارات اميرکبير، 1382ش.
11. نهج البلاغه (فصلنامه ي پژوهشي - اطلاع رساني)، پاييز 1380، شماره ي اول، تهران: انتشارات بنياد نهج البلاغه.
12. جواهر البلاغه (في المعاني و البيان و البديع)، سيد احمد هاشمي، تهران: انتشارات الهام، 1379ش.
13. علوم بلاغت و اعجاز قرآن، يدالله نصيريان، تهران: سازمان مطالعه و تدوين کتب علوم اسلامي، 1378ش.
منبع:نشريه حديث انديشه، شماره7