گفتگو با ايران شناسان الواح هخامنشي

استاد ارفعي در رشته زبان و ادبيات فارسي نزد بزرگاني چون فروزان فر، معين، خانلري، پور داوود، گوهرين، صادق کيا، صفا، صورتگر، مدرس رضوي و بديع الزماني در دانشگاه تهران درس آموخت و آنگاه براي آموزش زبان هاي ايلامي و اکدي (يعني بابلي و آشوري) به دانشگاه پنسيلوانيا و شيکاگو رفت و در اين رشته به دريافت دکتري نايل شد و نيز
چهارشنبه، 2 آذر 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
گفتگو با ايران شناسان الواح هخامنشي

گفتگو با ايران شناسان الواح هخامنشي
گفتگو با ايران شناسان الواح هخامنشي


 






 

گفتگو با دکتر عبدالمجيد ارفعي
 

استاد ارفعي در رشته زبان و ادبيات فارسي نزد بزرگاني چون فروزان فر، معين، خانلري، پور داوود، گوهرين، صادق کيا، صفا، صورتگر، مدرس رضوي و بديع الزماني در دانشگاه تهران درس آموخت و آنگاه براي آموزش زبان هاي ايلامي و اکدي (يعني بابلي و آشوري) به دانشگاه پنسيلوانيا و شيکاگو رفت و در اين رشته به دريافت دکتري نايل شد و نيز زبان هاي سومري، اوستايي، پارسي باستان و پهلوي را فرا گرفت و نزد استادان بزرگي همچون ريچارد هلک در زبان ايلامي، و گلب، اوپنهايم، راينر و... زبان اکدي آموخت. وي چند سالي هلک در زبان ايلامي، و گلب، بوده و در آن ايام موفق شد فرمان کوروش را نسخه برداري و چاپ کند. بعد از انقلاب به موزه ياران باستان رفت تا به کتيبه هاي آنجا سروسامان بدهد. اين امر حدود چهار سال به طور انجاميد. وي سالهاست که مشغول کار روي آجر نوشته هاي شوش و گل نوشته هاي تخت جمشيد است. گفتگوي زير محصول يک نشست طولاني در دفتر ايشان است.

گفتگو با ايران شناسان الواح هخامنشي

اکنون روي چه موضوعي کار مي کنيد؟
 

کتابي که از چند وقت پيش مشغول آماده کردنش هستم و مربوط به قانون هاي بين النهريني است که از روز اول، چه کساني ادعاي قانون گذاري کردند و چه قانون هايي براي ما باقي مانده است، اعم از عمل شده ها و عمل نشده ها. وقتي در موزه کار مي کردم، مقداري روي گل نوشته هاي تخت جمشيد کار کردم که در سال 1372 به ايران برگردانده شده بود و من آنها را خواندم. بعد سپرم براي چاپ که گفتند مقدمه انگليسي مي خواهد و در خرداد 1383 تمام شد. در زير دست تجديد نظري هم روي فرمان کوروش دارم تا براي چاپ دوم آماده شود، همراه با حاشيه نويسي ها و زير نويسها و يادداشت هاي اضافه شده. افزون بر اينها روي کتيبه هايي کار مي کنم که مرحوم استاد هلک آنها را خوانده بود، ولي نتوانست چاپ کند. من تلاش مي کنم آن چيزي را که ايشان خواندند و ترجمه نکردند، به فارسي و انگليسي ترجمه کنم.

اين کار در چه مرحله اي است؟
 

جلد اول تقريباً آماده است. سه سال پيش به آمريکا رفتم تا از اين گل نوشته ها عکسبرداري کنم؛ ولي چون حجمشان خيلي زياد است، بايد در 4 مجلد چاپ شود. مجلد اول شامل 647 کتيبه همراه با عکس هاي متفاوت و ترجمه هاي فارسي و انگليسي و زيرنويس هايي مي شود که خود مرحوم هلک نوشته است. بعضي وقت ها هم زيرنويس ها را خود من اضافه کرده ام که قيد مي کنم. اين کار تقريباً آماده است و ممکن است تا چند ماه بعد براي چاپ حاضر شود؛ ولي بخش هاي ديگر را هم با اينکه شروع کرده بودم، به علت اينکه از اين کارها استقبال نمي شود، فعلاً کنار گذاشته ام تا ببينم چه مي شود.
قرار است يک متن منقح از بيستون به کمک عکسبرداري ليزري و فتوگرامتري و ديجيتال، مطابق با واقعيت نه متن سربي که انگليسي ها استفاده کرده اند، چاپ کنيم که متن بابلي، ايلامي و فارسي باستان هر سه با هم باشد. در ضمن نشان بديم جريان آبي که باعث تخريب اين سنگ نوشتة سترگ مي شود، از سال 1837 که راولينسون از آن نسخه برداري کرده و سال 1905 که کينگ و تامسون بازبيني کرده اند و قالب هايي کاغذي گرفته اند، تا چه حد در اين صد و چند سال تخريب کرده است.

تا کجا پيش رفته ايد؟
 

کم کم بايد پايگاه بيستون آماده شود و بعد از عقد قرارداد، برويم عکسبرداري ليزري بکنيم. من براساس چاپ قديمي، متن بابلي را آماده کرده ام که بايد با آن چيزي که روي صخره است، بررسي شود و مطابقت داده شود و متن ايلامي اش را هم به کمک عکس و فتوگرافي مشغول خواندن هستم؛ ولي چون بعضي ايرادهاي جزئي دارد، برخي چيزها از قلم افتاده است که علتش تخريب نيست، بلکه نا آشنايي به خط ميخي باعث شده است که اين جور اشتباه ها پيش بيايد که بايد با بررسي متن بگوييم کجاها اشتباه شده و آنها را اصلاح کنيم و يک متن خوب بيرون بدهيم.

اين متن را ديگران هم تحقيق و ترجمه کرده اند که به چاپ رسيده است.
 

کساني که اين متن ها را در ايران به چاپ مي رسانند، از روي متن چاپ قديمي خوانده اند. ما استادان پارسي باستان داريم که بتوانند آن را اصلاح کنند؛ ولي کتابچه اي ايلامي چاپ شده بود که من ديدم از متني استفاده کرده است که در سال 1905 چاپ شده و از متن تايپي و ايسباخ (Weissbacho) استفاده شده بود، بدون اينکه آگاهي داشته باشند اينها را تصحيح کرده و اصلاحات او را بايد وارد مي کردند که نکرده اند. متن بابلي بدتر است؛ چون شناخت ما درايران از زبان بابلي به مراتب کمتر است. بنابراين ترجمه اي که بشناسيد تا چنين متن سنگيني را ترجمه کنيد و يا اگر متن را همراهش چاپ مي کنيد، بدانيد اين چه متني است. از اين رو اگر همه مي توانند بپذيرند، متأسفانه براي من پذيرفتني نيست؛ چون ايلامي اش را ديده ام که برايم غيرقابل قبول بود.

با اين حساب، ترجمه شما بسيار متفاوت خواهد بود.
 

نه، خيلي متفاوت نخواهد بود؛ چون استادان زيادي روي آن کار کرده اند و کليد رمزگشايي بيستون، کليد رمزگشايي خط ميخي است. نسخه فارسي باستان آن اولين بار در سال 1847 چاپ شده. بابلي اش در 1851 چاپ شد و ايلامي اش در سال 1853 به چاپ رسيده است. در سال 1907 چاپ ديگر آن صورت گرفته است. يک استاد آلماني در سال 1911 دوباره آن را چاپ کرده و ديگران آمده اند از اين متنها استفاده کرده اند و در جاهاي مختلف به چاپ رسانده اند. مرحوم کنت(Kent) از نظر مقايسه دستور زبان پارسي باستان آن را چاپ کرد. اين اواخر آر. اشميت (R.Schmit) روي فارسي باستان کار کرده و روي بابلي آن خانم ويتلندر (Voigtlander) کار کرده که چند سال پاي بيستون رفته و از نزديک دقت کرده و اگر ميان حروف يک کلمه فاصله افتاده، قيد کرده يا نوشته است که کجا چيزي نوشته نشده، يا کجا نوشته بود، پاک شده دوباره نوشته شده است. او متن بسيار خوبي چاپ کرده است. از لحاظ ترجمه کار زياد شده، هدف من ترجمه نيست، بلکه عرضه متني مطابق با خود کتيبه است؛ نه مثل متن سربي. بايد فاصله ها رعايت شود؛ طول شکل را بايد رعايت کنيم؛ ارتفاع سطر را که بين 3 تا 4/5سانتي متر متفاوت است، بايد بتوانيم قيد کنيم يعني واقعاً کتيبه را آن گونه که هست، نشان بدهيم، البته در مقياس کوچکتر، چون عرض کتيبه در آنجا يک متر و نيم است و نمي توان آن را در کاغذ جا داد؛ بنابراين مجبوريم کوچک کنيم؛ ولي تمام استانداردهاي سنگ نوشته را مراعات خواهيم کرد.

از لحاظ جغرافيايي چه اهميتي داشت که داريوش آن کتيبه را در بيستون حک کرد؟
 

يکي اين که شايد اين ناحيه بر سر راه شرق و غرب است؛ راهي که به بين النهرين منتهي مي شود. ديگر اينکه درگيري اصلي او با کساني بود که آنجا مدعي پادشاهي بودند. از جمله گنوماتا که خودش را برديا معرفي کرد. يکي ديگر هم هست که داريوش با او بسيار خشونت رفتار کرد. او با اين دو نفر درگيري فراواني داشت و شايد به اين دليل آنجا را انتخاب کرد.

از واژه بيستون بر نمي آيد که آنجا تقدسي داشته است؟
 

بعيد نيست. براي اينکه کوههايي داريم که حالت تقدس داشته اند و همان گونه که مرحوم استاد ماهيار نوابي در مقاله اي گفته اند، اين کوه را به صورت “بغستان” مي بينيم؛ يعني جايگاه بغ (ايزد، خدا) و کوه هاي مقدس در ايران هست. در فارس تعدادي کوه مقدس داريم که برايشان مراسم مذهبي مي گرفتند و هزينه مي کردند، مثلاً گندم و آرد و.. مي دادند. براي رودها هم چنين است. يکي از کوههايي که هزينه اجراي مراسم مذهبي برايش تعلق مي گرفت، کوه اريي رمن است که جاي آن را دقيقاً نمي دانم. ولي ما کوههاي مقدسي داشته ايم که اعتباري ويژه و خاص داشته اند.

بنا به دلايلي اسم شما با الواح هخامنشي که الان در شيکاگو هست، گره خورده است! آيا خبري از آنها داريد؟
 

بله، خبر دادم و آن اين است که دادگاه دوم آن تشکيل شد و متأسفانه به ضررما رأي داد؛ ولي بلافاصله براي دادگاه بالاتر درخواست استيناف داده شده که طول مي کشد و بايد وکلا دوباره پرونده ها را مطالعه و آماده کنند. گفته مي شود ضعف وکالت باعث باخت ما در دادگاه دوم شده است. راست و دروغ اين موضوع را خدا بهتر مي داند. من اين حرف را که از آمريکايي ها شنيدم، به دايرة حقوقي منتقل کردم و خود آنها بايد اين موضوع را بررسي کنند. در ضمن دانشگاه شيکاگو که درگير اين مسئله است، تا جايي که مي توانند، دارند اين کتيبه ها را عکسبرداري سه بعدي مي کنند تا اسنادي داشته باشند که اگر خداي نکرده مسئله اي پيش آمد، مدرکي براي خواندن هاي بعدي داشته باشيم.

داستان اين الواح چيست و چرا به آمريکا رفته اند؟
 

وقتي در سال 1312 و 1313 داشتند ديوارة باروي تخت جمشيد را در شمال شرقي حفاري مي کردند، اين الواح در يک اتاق روي هم ريخته شده بود. به نظر مي آيد به صورتي که منظم در آنجا بايگاني شده بود؛ چون وقتي ما يک جعبه را بررسي مي کنيم. متوجه مي شويم که به يک منطقه بخصوص يا آدم هاي بخصوصي مربوط است. اين لوح ها با موافقت دولت وقت به آمريکا فرستاده مي شود تا ببينند به چه زباني است، چون خطش ميخي است. بنابراين در سال 1314 در پنجاه صندوق به صورت اماني به آمريکا ارسال مي شود. براي اينکه محافظت شود، قبل از بردن، آنها را به پارافين آغشته مي کنند و مدتي طول مي کشد تا آنها پارافين زدايي بشود. بعد که آماده مي شود، يک استاد بزرگ زبان سومري به همراه سه جواني که تازه دکتري گرفته بودند؛ مرحوم کامرون، مرحوم هلک و مرحوم پيرپورو روي اينها کار مي کنند. کم کم در مي يابند که به زبان ايلامي است و چون در تخت جمشيد بوده، مال هخامنشي هاست. بعد اين مسئله پيش مي آيد که مربوط به دورة کدام شاه است؟ اول حدس مي زنند مربوط به دوره خشايارشا باشد. يک گل نوشته را که بررسي مي کنند، مي بينند سال بيست و دوم آن کبيسه است؛ يعني سال سيزده ماه است، زيرا در آن عصر براي جبران کاستي ماه هاي قمري و براي اينکه اعتدال ربيعي را حفظ کنند، در يک دوره نوزده ساله، هفت ماه کبيسه اضافه مي کردند. به شيوه بابلي ها. تنها پادشاه هخامنشي که سال بيست و دومش کبيسه بود، داريوش است؛ بنابراين فهميدند الواح به زمان داريوش تعلق دارد. خوشبختانه در يک گل نوشته اسم داريوش هم يافت شد. در نتيجه مسجل شد که اين لوح ها مربوط به عصر اوست. اين لوح ها، اسناد اداره مالي ايالت پارس در زمان داريوش است، بين سال هاي 13 تا 28 داريوش. يک دسته ديگر بعداً در خزانه تخت جمشيد پيدا شد که به آنها “گل نوشته هاي خزانه” مي گويند و از سال سي ام داريوش بزرگ تا سال هفتم اردشير اول است. تفاوتش در اين است که در گل نوشته هاي خزانه، نقره به عنوان بخشي از مواجب کارگرها پرداخت مي شد، ولي در گل نوشته هاي باروي تخت جمشيد سخني از نقره به جاي دستمزد يا بخشي از دستمزد نيست و همه به صورت کالاست: شراب، آبجو، گندم، جو، گوسفند، ميوه و بعضي وقت ها آرد. براي مسافرها هميشه آرد مي دادند تا بتوانند در منزلگاه هايشان آن را به نان تبديل کنند و غذاي آن روزشان را داشته باشند. وقتي من در موزة ايران باستان سرگرم کار بودم، متوجه شدم در سال 1327 سه صندوق خرده ريزه که آن زمان اساس مي کردند به درد پژوهش هاي علمي نمي خورند، به ايران فرستاده اند؛ چون کتيبه هاي سالم حدود 12 هزار تاست که خواندنشان کلي طول مي کشد. بنابراين سه صندوق را به ايران فرستادند و آن وقت مسؤولان وقت آنها را که اصلاً ثبت نشده بود، شمارش کردند و به اين نتيجه رسيدند که تمام آن گل نوشته ها به ايران برگردانده شده است! من وقتي آنجا بودم، اصرار کردم که با فوت استادم، ديگر کسي نيست که آن لوح ها را در آمريکا بخواند؛ بنابراين درخواست کردم که آنها را برگردانند. آنها مدعي شدند که همه گل نوشته ها را برگردانده اند و زير بار نرفتند. به کمک چند نفر از دوستان اسناد بايگاني مرکز باستان شناسي را زير و رو کرديم و نشان داديم که: ايران 50 صندوق گل نوشته فرستاده و تنها 3 صندوق تحويل گرفته است! پس 47 صندوق ديگر هنوز در آمريکاست. مسئولان ميراث فرهنگي اين مسئوليت را به من دادند تا خودم پيگير برگرداندن آنها بشوم. من هم با آمريکايي ها صحبت کردم. آنها موضوع را قبول کردند وجواب دادند که:”شمارش و بسته بندي اين گل نوشته ها دو ماه زمان لازم دارد وهزينه رفت و آمد شما را ما مي دهيم و هزينه اقامت دو ماهه شما را دولت ايران بدهد، بياييد خودتان تحويل بگيريد و برگردانيد.” موضوع را به مسؤلان اطلاع دادم. ولي گفتم: “من الواح را نمي فرستم، بلکه تنها از آنها تحويل مي گيريم و لازم است که نماينده اي از طرف ايران با دفتر حفاظت منافع ايران در آمريکا بيايد تا عين آن چيزي را که از آمريکايي ها مي گيرم، به آنها تحويل بدهم تا از طريق پست سياسي به ايران بفرستند.”
بعد از اين موضوع مدتي فراموش شد و بعد دوباره پيگيري صورت گرفت و روزي به من زنگ زدند که: “براي رفتن شما به آمريکا جهت انجام اين کار دو ميليون اختصاص داده ايم!” يک حساب سرانگشتي کردم، ديدم بايد شصت روز در آنجا اقامت کنم؛ با اين مبلغ چطور ممکن است؟ يعني روزي پنجاه دلار، اين مبلغ را به عنوان پول توجيبي به کساني مي دادند که براي بازديد از نمايشگاه هفت هزار سال ايران در اتريش مي رفتند که تازه هزينه هايش را اتريشي ها مي دادند! من که براي بازديد به آمريکا نمي رفتم؛ بنابراين اعلام کردم که: “اين بودجه، حتي کفاف اتاق گرفتن در آمريکا را هم نمي دهد، چه برسد به مسائل ديگر!” گفتند: “هزينه هاي ديگر را از آمريکايي ها بگير” که اعلام کردم: “من اين کار را نمي کنم، کشته مرده آمريکا هستم، نه آمريکا نديده ام. با اين رقم نمي شود کاري کرد!” جريان از طرف من ديگر تمام شده بود. چند ماه بعد، رونوشت نامه اي از طرف دانشگاه شيکاگو به دستم رسيد که خطاب به ميراث فرهنگي نوشته بودند: “ما کتيبه ها را به کسي غير از ارفعي تحويل نمي دهيم.” کنفرانسي علمي به ياري وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي برگزار کرديم که بعضي از اعضاي هيأت علمي دانشگاه شيکاگو هم آمده بودند. ميراث فرهنگي با آنها مذاکره کرد و قرار شد آنها سيصدتا سيصدتا از آن کتيبه ها عکس بگيرند و با خودشان بياورند و به ايران تحويل بدهند. محمولة اول که آمد، تبليغات زيادي صورت گرفت و عده اي از سودجوها که در آمريکا فراوان اند، ادعا کردند: اين کتيبه ها بايد به عنوان غرامت به ما داده شود. آنها مدعي اند که در يک بمب گذاري آسيب ديده اند و ما را متهم مي کنند! دادگاه آمريکايي دوبار از طريق مجاري اداري به وزارت امور خارجه ما نامه نوشت؛ اما وزارت امور خارجه ايران، نه دادگاه را قبول مي کند و نه ادعا را. بنابراين وکيلي فرستاده نمي شود و دادگاه اول به ضرر ايران رأي مي دهد. بعد که دوستان متوجه مي شوند چه اشتباهي صورت گرفته، وکيل مي گيرند و خدا کند اين بار دادگاه ها بالاتر به نفع ما رأي بدهند و اين گنجينه از دست نرود!

اهميت اين مجموعه در چيست؟
 

اول اينکه بزرگ ترين مجموعه به زبان ايلامي است که از دنياي باستان داريم و حتي از تعداد نوشته هاي تکراري شاهان ايلامي هم به مراتب بيشتر است. دوم اينکه دستگاه اداري حکومت داريوش را به ما نشان مي دهد. مي دانيد که ما از ايران باستان سند و مدرک چنداني نداريم و اين الواح که در ايران هم بوده، تنها اسنادي هستند که اطلاعات دقيقي به ما مي دهند. البته اين گنجينه از نظر تاريخي کمک چنداني به ما نمي کند؛ اما دستگاه اداري، شيوه پرداخت دستمزدهاي دولتي از بالاترين رده که شخص شاه باشد تا نوکر کارگرها را مي توانيم رديابي کنيم. گروههاي کارگري را مي توانيم براي چندسال مداوم پيگيري کنيم که ميزان دستمزدشان چقدر بوده، چقدر بالا رفته و.. نيز واژه هاي ايراني زيادي داريم که يا شيء هستند يا اداري و در اين الواح ثبت شده که در هيچ متن ايلامي ديگري آنها را نداريم و ما مي توانيم بدانيم که ايراني اين کلمه ها چيست که البته کار ايران شناس هاست. نام هاي زيادي در اين مجموعه داريم که بالغ بر چند هزار اسم مي شود؛ بسياري از اينها ايراني هستند و نيز مي توانيم بفهميم که کدام يک ايلامي است و کدام يک بابلي يا مال يوناني تبارهايي است که آمده بودند و در ايران کار مي کردند. اين مجموعه از اين نظر خيلي به ما کمک مي کند. از نظر جغرافيايي به ما اجازه مي دهد که ايالت پارس وجاي شهرهايش را بشناسيم. مي توانيم شاهراه هايي را که از تخت جمشيد مي رود، رديابي کنيم و منزلگاههايش را بدانيم. از اين نظرها اين مجموعه خيلي مهم است و همچنان که گفتم، از نظر واژه هايي که ما امروز استفاده مي کنيم، مي توانيم برخي کلمه ها را در زبان آن دوره پيدا کنيم؛ مثل “امرود” که به معناي گلابي است، “باي” به معناي به، “دودّ” به معناي توت و نظاير آن.
مي دانيد که ايرانيها به صورت دامدار به اين ناحيه جغرافيايي آمدند. من فکر مي کنم واژه هاي درختي و ميوه اي در زندگي يک چوبان مهم نباشد؛ چون با آنها سروکار ندارد. ممکن است آنها اصل ايلامي داشته باشند. در عوض چون آنها دامدار بودند و دامدار وارد اين ديار شدند، واژه هايي مثل “چپش” به معناي بز را در زبانشان داريم. اگر شيرازي باشيد، با واژه کُوه آشنايي داريد و مي گوييد: “اين گوشت کُوه است”، يعني گوشت برة جوان. يا مي گوييم: “اين گوسفند يه برُه”؛ يعني گوسفند يک ساله که از دل زبان ايلامي در آمده است. از نظر شناخت آن عصر، اين گل نوشته ها خيلي به ما کمک مي کند و در کل مدارک دست اول از ايالت پارس است؛ مثلاً مي بينيم که در آن عصر پرآشوب، ما در ايران برده نداريم، بلکه کارگر داريم. کارگر کار مي کند و حقوق مي گيرد.

از صرف حقوق گرفتن استنباط مي کنيد که بردگي نبوده است؟
 

بله. از طرف ديگر نمي گويد برده، مي گويد: کارگر. تازه مي بينيم که کارگرهاي يک محل خودشان نوکر هم دارند! هر صد کارگر يک نوکر داشتند. در شهري که زير صفّه تخت جمشيد بوده و از نظر اداري خيلي وقت ها با تخت جمشيد چندان فرقي ندارد، قيد شده که وقتي مواجبشان گندم است، مازادي که برايشان داده مي شود، شراب است يا برعکس. به مسافرها آرد مي دادند. جانورها در سفر جيره خودشان را داشتند. به اسبها شراب مي دادند تا تقويت شان کنند، البته به اسبهاي پيشتاز. اين کلمه را در اين زبان هم داريم؛ معروف است پيک هايي داشتند که سريع مي رفتند و مي آمدند. به اين اسبها مي گفتند: “پير دزيش”. “پيّر” همان پيش است و “دَزيش” هم دويدن است که مي شود: تاز. از اين قبيل واژه ها بسيار است و از اين جهت خيلي به ما کمک مي کند، فارغ از هرگونه برداشت هاي شخصي. وقتي شما يک سند دست اول در دست داشته باشيد، حدس و گمان را کنار مي گذاريد، همان خواهد بود که هست.

از نظر جامعه شناسي چطور ياري مان مي کنند؟
 

از نظر جامعه شناسي کمک مي کنند که بدانيم کارگران و کارمندان چقدر حقوق مي گرفتند؟ ما مي بينيم عده اي از کارگران زن هستند که اصلاً برخي شان رئيس گروه هستند و حقوقشان جوري است که اگر مردها سه واحد مي گيرند، اينها هيچ وقت کمتر از پنج واحد نمي گيرند. ما کلي گروه زن داريم که در کار پخت و پز و آماده سازي غذا بودند. برداشت من اين است که يک دسته از زنها که با کلمه pasap آمده، کارشان بيشتر بوده. در متون پهلوي هم به معناي گوسفند آمده و هم به معناي غذا؛ بنابراين کار اين زنها پختن غذا و آماده ساختن خوراک بوده و يا شير را به ماست و کره تبديل مي کردند و حقوق مي گرفتند.

مجموع اينها در استان پارس بودند؟
 

ايالت پارس. من از استفادة کلمة استان در اين دوره پرهيز مي کنم؛ چون استان پارس تکه تکه شده است: يک طرفش استان بوشهر، يک طرفش استان هرمزگان، يک بخشش جزو يزد شده، يک بخشش کهکيلويه وبويراحمد شده و ديگر جاها. کرانه ساحلي درياي فارس يا مال بوشهر است، يا هرمزگان. در آن زمان از رود مارون در غرب تا احتمالاً يزد و نمک لاخ سيرجان و شمال شرق، جزو ايالت پارس بود و مرکز اداري آنها تخت جمشيد يا شهر چسبيده به تخت جمشيد بود؛ چون بعضي جاها در متون آمده است که رئيس امور اداري فارس عموي داريوش است به اسم فرنکه که من فکر مي کنم شهربان بوده باشد.در چند متن آمده مسافراني چند که از شوش به طرف تخت جمشيد مي روند، يک وقت مي گويند: فَرنک در تخت جمشيد، يک وقت هم از شهري ياد مي کنند که چسبيده به تخت جمشيد است. فرقي هم از نظر اداري نداشته. شايد مرکز اصلي اش همان شهري است که زير تخت جمشيد بودند.

اين الواح مربوط به چند سال است؟
 

پانزده سال. الواح خزانه هم مال 6 سال داريوش، 20 سال خشايار و 7 سال اردشير اول است که تعدادش محدود است و حدود 750 لوح است؛ ولي آن لوح ها حدود 30 هزار قطعه برآورده شده است که احتمالاً 10 تا 12 هزار تا از آنها قابل خواندن است. متأسفانه در اين عصر خط داشت از روي گل نوشتن، به نوشتن روي چرم و از ايلامي و اکدي خطي، به خط و زبان آرامي تغيير مي کرد و در جهاني مي شد. بعد از اينکه خط ميخي، تبديل به خط مرکبي مي شود، ما کمبود مدارک شديدي داريم.

آيا همه اين الواح به خط ايلامي است؟
 

غير از چند لوح؛ يعني يکي به پارسي باستان، دو تا به بابلي، يکي به يوناني و يکي هم به فريژي است، بقيه که تا به امروز خوانده ايم، ايلامي است.

زبان رسمي آن دوره آرامي بود؟
 

من نمي توانم بگويم زبان رسمي آن دوره چه بود. آيا زبان داريوش آرامي بود؟ زماني زبان مردم اران يعني جمهوري آذربايجان فارسي بود. شما شاعران بزرگي مثل نظامي گنجه اي، خاقاني شرواني، مجير بيلقاني، مهستي گنجوري و انبوهي ديگر را داريد که به فارسي شعر گفته اند؛ ولي بعدها، کم کم زبان ترکي به صورت مرتب پيشروي مي کند. اين جريان در آن ناحيه از زمان صفويه شروع مي شود و آنقدر زياد مي شود که حتي اکنون هشتپر توالش را هم که زيان تالشي دارند، در بر گرفته است. خيلي از جوان هاي تالشي ممکن است تالشي ندانند و در چند دهة اخير ترکي صحبت کنند. به همين قياس چطور ممکن است که مصدر حکومت در دوره هخامنشي، شاه و اطرافيان او باشند، ولي به زبان آرامي صحبت شود؟ شکي نيست که نويسندگان آرامي وجود داشتند؛ چون بيش از 200 گل نوشته در دست داريم که روي گل نوشه هاي ايلامي به خط آرامي نوشته اند و يا اينکه خود گل نوشته به خط آرامي است و در مجموع 450 قطعه نيست، آيا بر اين اساس مي توان گفت زبان رسمي آن عصر آرامي بود؟ گرچه آرامي زماني مثل زبان بابلي، زباني بين المللي بوده و پادشاهان مصر، سوريه، فلسطين و حيتي هم به بابلي مي نوشتند. آرامي هم کم کم داشت زباني بين المللي مي شد. در اين شکي نيست؛ ولي آيا در آن ديار تخت جمشيد يا شوش زبان آرامي به اين صورت بعدي رواج داشته يا نه، من نمي دانم!

بين هخامنشيان و حکومت ايلامي چقدر فاصله است؟
 

من فکر نمي کنم بعد از فتح ايلام در سال 647 ق به دست آشوربانيپال، حکومت هايي محلي از بين رفته باشند. هيچ به نظر نمي رسد. گنجينه اي که پيدا کرده اند، احتمالاً بين سقوط شوش و برافتادن پادشاهي ايلاميان و بر آمدن کوروش فاصله زيادي نيست و صد سال هم نمي شود. چه بسا حکومت محلي باقي مانده و جز حکومت کوروش شده است؛ ولي ما تاريخ دقيقي نداريم و نمي توانيم بگوييم که آنها از چه زماني بخشي از پادشاهي کوروش بزرگ شدند.

پس مي توان حدس زد که زبان ايلامي در دوران هخامنشي تداوم داشته است.
 

زبان ايلامي حتي، بعد از دوره هخامنشي هم پابرجا بود. شما در اوايل سده هاي اسلامي مي بينيد که به زبان خوزي اشاره مي شود. اين زبان احتمالاً دنباله زبان ايلامي است؛ چون خوز اهواز همه از کلمه “اووج” (uvja) فارسي باستان است که به “خوز” و “اهواز” تبديل شده است.

به چه معنا؟
 

نمي دانم. من هيچ وقت اسم محل ها را معني نمي کنم. ياد گرفته ام که اين کار را نکنم و براي اسم محل ها ريشه ندهم، مگر جاهايي که کاملاً مشخص است؛ مثل حسن آباد و علي آباد و..

در الواح هخامنشي آيا به اسامي جغرافيايي هم اشاره شده است؟
 

بله، حدود هفتصد اسم هست که حدود سيصد و چند جاي محل را مي توان کم و بيش روي نقشه پياده کرد و نام اندکي از آنها، با اسامي امروز تطبيق مي کند. مي توانم بگويم که بعضي از اينجاها دقيقاً همان جايي است که شناسايي کرده ايم يا مقداري آن سوتر و اين سوتر؛ به عنوان مثال کلمة شيراز و نيريز و هراز يا هَزار در فارس که هنوز باقي مانده اند، در زبان هخامنشي به صورت “Tirazzis” و “Narezzas”و “ Hadaran” وجود دارد و آمده است. کم نيست جاهايي که اسمشان هنوز مانده است.

زبان هاي رايج آن عصر در آن محدوده کدامند؟
 

يکي زبان پارسي باستان است. زبان ايلامي هم بود، بدون گفتگو؛ چون در اسناد مي بينم هنوز براي خدايان ايلامي در مراسم ديني هزينه مي شود و بعضي وقتها براي اجراي مراسم مذهبي خداي ايلامي بيشتر از هزينه اي است که براي اهوره مزدا مي شود و اصلاً اصطلاح “خداي بزرگ”، براي خداي ايلامي است. البته در گل نوشته ها، نه در متون شاهي. وقتي گفته مي شود “خداي بزرگ” منظور هومبن است؛ يعني خداي بزرگ ايلام، اهوره مزدا است. اين نشان مي دهد که جميعت ايلامي در آنجا زياد بود. اين دو زبان وجود داشت و امکان دارد لهجه هاي فراواني هم رواج داشته که ما از آنها خبر نداريم.

آيا در مورد زندگي روزمره آنها هم مي توان در الواح به جا مانده به چيزهايي دست يافت؟
 

در اين زمينه چيزي در دست نيست. آنچه هست، اسناد مالي است و اشاره اي به زندگي روزمره اشخاص و افراد ندارد: اين پول آمد و فلان مقدار پول خارج شد. فلاني اين مقدار دريافت کرد وديگري اين مقدار و حتي اضافه کاري ها و پاداش ها. بيشتر چيزهايي است که شما در امور مالي آنها را مي توانيد مشاهده کنيد؛ به عنوان مثال اشاره شده است که چقدر براي خريد دفتر و قلم و.. هزينه شده است و مخارج ديگر. در اسناد زمان داريوش نيز ما به همين موضوع بر مي خوريم؛ ولي در عين حال کليدهايي به دست ما مي دهد که خيلي چيزها را بشناسيم و مسائلي را استخراج کنيم.

به اين ترتيب نظام اداري هخامنشي قابل بازسازي و شناسايي است.
 

بله، نظام اداري هخامنشي تا حد زيادي قابل بازسازي است و ما مي دانيم که رئيس کيست، قائم مقام کيست، مي دانيم که پنج شش نفر اصلي که زير دست اين دو مقام هستند، چه کساني هستند ومي دانيم که حدود سي نفري که زيردست اين چند نفر کار مي کنند، چه کساني هستند. جالب است که پنج شش نفر خودشان جزو اين سي نفر نيز هستند و همچنين زيردست هاي خود اين سي نفر را مي دانيم و اينکه کارشان چه بود و هر روز چه کاري انجام مي دادند و مأموريتشان چه بود. اينکه آيا انباردار بودند يا مسئول تهيه آذوقه يا مسئول پرداخت آن. همه اينها تا حدود زيادي قابل استخراج است.

آيا در اين الواح به هيچ موضوع تاريخي اشاره نشده است؟
 

نه، ولي از متن ها مي توانيم پاره اي مسائل تاريخي را بفهميم؛ به عنوان مثال در يک متن مي گويد: “گوبرياس يا کَمبرم سپهسالار همراه با دختر شان زن مردوينه از طرف شوش به سمت تخت جمشيد مي آيند و در فلان جا توقف کردند.” ما مي دانيم که در اين زمان، در اين سال بخصوص که اگر اشتباه نکنم سال بيست و سوم پادشاهي داريوش است، دختر داريوش بزرگ زن پسر سپهسالار ايران است. اين جزييات را مي توانيم استخراج کنيم؛ ولي اينکه از نظر سياسي اوضاع از چه قرار بوده، هيچ متني در دست نيست.

چه مقدار از اين الواح چاپ شده است؟
 

شادروان هلک 2087 قطعه از آنها را به انگليسي ترجمه کرده که چاپ شده است و 2586تا از آنها را هم خوانده که از اين تعداد، سي و سه تا همراه با ترجمه انگليسي در يک مجله علمي فرانسوي به چاپ رسيده است. بقيه هنوز نه چاپ شده و نه ترجمه. حدود 164 لوح را هم من خوانده ام. من علاوه بر کارهايي که در موزه داشتم، در حدود دو سالي که کتيبه ها به دستم رسيد، آنها را مي خواندم و رويشان کار مي کردم.قبل از اينکه از موزه ايران باستان بيرون بيايم، خواندن اين 164 لوح را تکميل کردم و براي چاپ تحويل دادم؛ ولي مقدار ناخوانده ها بسيار زياد است، بيش از هشت هزار تا!

در شيکاگو کسي هست که اين الواح را بخواند؟
 

يک نفر از شاگردان کامرون هست که مسلط است؛ ولي تخصص اصلي اش اين گل نوشته ها نيست. او ايلامي کار کرده و الان اين کتيبه ها در دست اوست و دارند عکسبرداري مي کنند. آنها کار مرحوم هلک را با همان زيرنويس هاي او آماده مي کنند تا به چاپ برسد. حدود سيصد تا از اين الواح قرار است چاپ الکترونيکي بشود که عکس هايش را به صورت سي. دي به من داده اند. کساني که در دنيا روي اين مسائل کار کرده باشند، بسيار محدودند. به عنوان مثال يک هلندي روي مسائل مربوط به قرباني کردن آن دوره کارکرده و رساله دکتري نوشته است. من روي جغرافيا کار کرده ام. کسي هم روي نقش مهره هاي آن دوره کار کرده و رساله دکتري نوشته است؛ ولي به خواندن آنها کاري نداشته است. آن هلندي هم که روي قرباني حيوانات کار کرده، زيردست يکي از شاگردان کامرون آموزش ديده و به ايلامي آشناست. کساني هم ممکن است جسته گريخته روي موضوعي از اين مسائل کار کرده باشند؛ ولي اغلب از ترجمه استفاده مي کنند.

مشکل خواندن اين گل نوشته ها چيست و چگونه مي توان آنها را ترجمه کرد؟
 

خواندن اين گل نوشته ها کار ساده اي نيست. بسيار وقت گير است. از طرف ديگر همه آنها سالم نيستند. در مواردي شکسته اند و شما بايد به قرائن رجوع کنيد و طبق قرينه ها ببينيد افتادگي چه چيزي مي تواند باشد؟ وقتي نصف يک گل نوشته پاک شده است، شما راهي جز قرائن نداريد. يا وقتي اسم يک کالا پاک شده، ما بايد بگرديد فردي که اسمش در آنجا آمده است، پيدا کنيد و ببينيد مسئول چه کالايي بوده. بسياري از مسائل را بايد بررسي کنيد تا بتوانيد يک کتيبه شکسته شده را بازسازي کنيد. مشکل تميز کردن نيز هست؛ چون در دراز مدت روي آنها گل و لاي نشسته است، بايد تميز شود. بعد نوبت خواندن مي شود که بسيار وقت گير است. مرحوم هلک از سال 1965 که کتابش را به چاپخانه تحويل داد تا زمان مرگش که اواخر 1979 است، 2086 گل نوشته را خواند؛ يعني در اين پانزده سال، هر روز ده لوح خوانده که رقم بالايي است وکار مهمي انجام داده است. گاهي اوقات يک کتيبه در عرض پنج دقيقه خوانده مي شود. يک کتيبه هم ممکن است روزها وقت بگيرد، در نهايت هم خوانده نشود.

چه انگيزه اي باعث شد که به زبان ايلامي روي بياوريد و عمرتان را در آن صرف کنيد؟
 

استادي داشتيم که مي گفت: آدم بايد از شکم مادرش آشورشناس باشد! من از کودکي ديوانه جهان باستان بودم و از نوجواني کشش دنياي باستان مرا به اين سو کشيد و باعث شد که در دوران دبيرستان مقداري زبان پهلوي، اوستايي و پارسي باستان ياد بگيرم و در همين رشته ادامه تحصيل بدهم؛ ولي براي خواندن اکدي و بابلي، کليد ترجمه را آقاي داوود رسايي زد، با ترجمه “الواح سومري” که کتابفروشي ابن سينا چاپ کرده بود. زيبايي اين کتاب آدم را به تحسين وا مي دارد و علاقه مند مي کند. در خواندن زبان اکدي و ايلامي تشويق ها و راهنمايي هاي شادروان دکتر خانلري که من هميشه مديونش هستم، مشوّقم بود. من از زبان هاي باستاني، اکدي يعني بابلي آشوري و ايلامي مي دانم، اندکي هم سومري اوستايي و پهلوي. سنسکريت هم خوانده ام، ولي خاطرم نمانده است.

چه ارتباطي ميان زبان هاي گذشته ايران وجود دارد؟
 

بين زبان هاي سنسکريت، اوستايي، پارسي باستان، پهلوي و فارسي امروز پيوند نيرومندي وجود دارد؛ ولي ايلامي با هيچ يک از اين زبانها پيوند ندارد. ممکن است واژه هايي را وام گرفته باشد، ولي هم خانواده نيستند. زبان ايلامي مثل سومري و اندکي ديگر از زبانها، زباني منحصر به فرد است. من 43 سال است که روي اين زبان ها کار مي کنم.

در اين ميراث عظيم باستاني، آيا متون حکمي و فلسفي هم به چشمتان خورده است؟
 

در گل نوشته هاي بين النهرين شايد به متون عقلي برخورد کنيم؛ ولي در ايران، متن هاي به جاي مانده يا اداري هستند يا پادشاهي و به اين جهت در اين زمينه ها به دست ما نرسيده است، حتي در زمينه ادبي نيز متني در دست نيست. البته مي دانيد که فلسفه از يونان است. در فلسفه “چرا” مطرح است، در حالي که در خاور نزديک “خواست ايزدان” ملاک است. هم در مصر و هم در بين النهرين چيزي که طرح است، خواست ايزدان است و وقتي که خواست ايزدان ملاک باشد، ديگر چرا مطرح نخواهد شد؛ بنابراين فلسفه اي پديد نمي آيد. فلسفه در يونان پديد آمد، براي اينکه آنها “چرا” مي گفتند و همه چيز خواست ايزدانشان نبود

شاگردي داريد که راه شما را ادامه بدهد؟
 

نخير!
 

آيا قصد نداريد خود آموز زبان ايلامي بنويسيد يا کلاس هايي بگذاريد تا سال هاي بعد نيازي به بازکشف اين زبان نباشد؟
 

نه! چون در اينجا هرکس کتابي را مي خواند، علامه دهر مي شود و اين جاي تأسف است. چند نفر از شاگردانم که چند جلسه پيش من درس خوانديد، ادعايشان بيشتر از سواد من است که عمرم را در اين راه گذاشته ام! راستش را بگويم: من دلم نمي سوزد! اگر کسي دوست داشته باشد، بايد برود جان بکند و يادبگيرد. من بلد نيستم دروغ بگويم. من به لحاظ شاگرد بداقبال هستم!

اگر دوباره امکان انتخاب وجود داشته باشد، آيا همين مسير را بر مي گزينيد؟
 

بدون گفتگو بله، همين مسير را انتخاب مي کردم؛ ولي براي گذران زندگي، حرفه ديگري ياد مي گرفتم تا زندگي کنم.

با وجودي که مي توانستيد طي اين سالها در دانشگاه هاي پرآوازة خارج تدريس کنيد چرا نرفتيد؟
چون اينجا خانه من است؛ خانه من اينجاست، اگر اينجا خانه من نبود که نمي رفتم تاريخ ايلام و زبان ايلامي بخوانم. اگر ريشه ام در اينجا نبود، در آمريکا مي ماندم.
 

مشخصه خانه شما چيست؟
 

جايي است که در آن پرورش پيدا کرده ام. خانه من جايي است که شعرش با من حرف مي زند و موسيقي اش مرا حالي به حالي مي کند. مشخصة خانه من اين است که مال من است؛ با آن بزرگ شده ام و پرورش پيدا کرده ام. هيچ وقت هم آرزو نکرده ام در خانه ديگري به دنيا مي آمدم،. سال ها سر اين موضوع درگيري داشتم که مي گفتند چرا تلاش نمي کني اقامت فلان و بهمان کشور را بگيري!

شما از استادانتان با تقدس ياد مي کنيد.
 

من مديون همه معلم هايم هستم. از معلم کلاس ابتدايي تا استاد دوره دکتري، تا الان هم که در اين سن هستم، خودم را مديون همه آنها مي دانم. در دانشگاه شيکاگو، همه يکديگر را با اسم کوچک صدا مي زدند، ولي برخلاف همه دانشجويان، من استادانم را به اسم کوچک صدا نمي زدم و هميشه مي گفتم: پروفسور فلاني، پروفسور فلاني. هرچه دارم از آنهاست. براي من استادانم هميشه مقدس بوده اند.
منبع: یزدان پرست، حمید؛ (1388) نامه ایران: مجموعه مقاله ها، سروده ها و مطالب ایران شناسی، تهران، اطلاعات، چاپ نخست.



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط