ايرانيان در دکن
مروري بر حضور ايرانيان و نفوذ زبان فارسي در حکومت بهمنيان
زمينه سياسي
با روي کارآمد بهمنيان، يک قدرت مسلمان رو به گسترش در برابر حکومت مهم هندو در جنوب دکن، يعني حکومت هاي وارنگل و بيجانگر، قرار گرفت. بيش از نيمي از عمر حکومت بهمني به جنگ و ستيز با اين دو حکومت گذشت. اين جنگ ها با چيرگي بهمنيان بر حکومت وارنگل در 830ق/ 1425 م به پايان رسيد؛ ولي بر انداختن حکومت بيجانگر هرگز ميسر نشد. پس از چيرگي بر وارنگل، احمد اول بهني (حکومت: 839-825ق/ 1436-1422م) تختگاه خود را به بيدر که به قلب قلمروش نزديک تر بود، انتقال داد و با حکرمانان مسلمان گجرات و مالوا نيز از درجنگ درآمد. قلمرو بهمنيان در از غرب به گلبرگه تا رود کشنا و از شرق به دولت آباد با بهونگير و رود گوداوري مي رسيد. افزون بر اين، پادشاهان بهمني دکن هرازچندگاهي به زور شمشير، راجه هاي بيجانگر و تلنگانه را به اظهار تابعيت و پرداخت خراج وادار مي کردند.
در طول 186 سال حکومت بهمنيان، 18 تن از اين خاندان بر تخت شاهي تکيه زدند؛ ولي تنها چند تن از آنان از قدرت و اقتدار واقعي برخوردار بودند. حتي چهار حکمران آخر اين سلسله، تنها نام سلطان را يدک مي کشيدند. از ميان حکمرانان اين دودمان، محمدشاه اول تاج الدين فيروز شاه (حکومت: 825-800ق/ 1421-1397 م)، احمد شاه اول و محمد شاه دوم (حکومت: 887-867 ق/ 1482 – 1463 م) از قدرت و شهرت زيادي برخوردار بودند.
به علت تضاد و کشمکش ميان عناصر بومي، حکومت بهمني و نيروهاي مهاجري که به خدمت اين دودمان در آمده بودند، حکومت رفته رفته ضعيف مي شد و ناکارداني روز افزون سلاطين بهمني نيز به اين ضعف دامن مي زد. در اواخر سده نهم هجري قمري/ پانزدهم ميلادي، نشانه هاي از هم گسيختگي و فروپاشي در حکومت بهمني پديدار شد.
چهار سلطان آخر بهمني بازيچه اي در دست امير قاسم بريدي و خاندان وي بودند وهنگامي که آخرين سلطان بهمني در 934 ق/ 1527 م در گذشت، حکومت اسمي بهمنيان هم نابود شد. از اين زمان تا چيرگي جلال الدين اکبر شاه و اورنگ زيب بابري، بخش مسلمان نشين دکن بين پنج دودمان محلي تقسيم شد که همه از غلامان و خدمتگزاران پيشين خاندان بهمني بودند: بريديان در بيدر؛ عادلشاهيان در بيجاپور؛ عماد شاهيان در برار و جانشين آنان در همين منطقه؛ يعني نظام شاهيان و قطب شاهيان در گلکنده.
عناصر ايراني در حکومت بهمنيان
تلاش بهمنيان براي تبار تراشي را بايد دليلي بر اين نکته دانست که حسن کانگو خاستگاه دودماني با اهميتي نداشته است و چنان که بوسورث اشاره مي کند، نبايد از مدعاي آنان را جدي گرفت. (3) روايت دوم نيز تنها بر همانندي ظاهري دو واژة کاکو و کانگو بنياد شده است و هيچ دليل عقلي و يا تاريخي ديگري در اثبات آن وجود ندارد، هرچند به صورت عمومي، مهاجرت ايرانيان به شبه قاره هند روندي گسترده و غيرقابل انکار داشت، ولي فاصله دوران حکومت امير علاء الدوله حسام الدين محمد بن دشمن زيار و فرزندان او (حکومت: 443-398 ق/ 1061- 1007 م) در مرکز و غرب ايران، با زمان به قدرت رسيدن بهمنيان براي پذيرفتن اين نظر باقي نمي گذارد. با اين حال و حتي اگر اين هر دو روايت به طور کامل نادرست باشد، در اصل وجود اين روايات دو نکته نهفته است:
نخست اين نکته که تبار تراشي و رساندن نسبت به يک خاندان ايراني مي توانسته براي يک حکومت مشروعيت سياسي و اجتماعي فراهم کند و بدون شک چنين تلاشي در تثبيت حکومت موثر بوده است. نکته ديگر اينکه اين روايت حکومت بهمنيان را، از همان مأخذ آغازين سال هاي عمر آن حکومت، با مسأله اي به نام ايران و ايرانيان پيوند مي دهد و ظاهراً اين موضوع تا پايان نيز با زندگي سياسي، اجتماعي و فرهنگي بهمنيان پيوندي ناگسستني دارد.
شبه قاره هند از ديرباز دروازه اي گشاده بر امواج ايرانيان مهاجر بود. درباري که حسن کانگو احتمالاً از ايران بدان کوچ کرده بود، يعني دربار محمد شاه دوم تغلق شاهي، پذيراي گروه زيادي از ايرانيان مهاجر بود. معتبرترين گزارش در اين باره کتاب “تحفه النظار في غرايب الامصار و عجائب الاسفار” اثر شمس الدين ابوعبدالله محمد بن عبدالله طنجي، معروف به ابن بطوطه است. ابن بطوطه در سفر دور و دراز خود در اول محرم 743/ 12 سپتامبر 1333 از راه ماوراء النهر به دره سند وارد شد، به دهلي رفت و تا صفر 743/ جولاي 1342 در دربار تغلق شاهيان ماند و حتي در دهلي منصب قضا به وي داده شد.
ابن بطوطه مي نويسد که محمد شاه به مهاجران دهلي، از جمله ايرانيان توجه ويژه اي داشت. از آنجا که بوميان اين مهاجران را غريبان مي ناميدند، محمد شاه فرمان داد که آنان را عزيزان بخوانند. (4) برخي مآخذ به نقل از تاريخ فرشته، اين موضوع را به دوران حکومت بهمنيان نسبت مي دهند. (5) به هرحال، در منبع ياد شده چنين سخني ديده نمي شود؛ از سوي ديگر تقدم زماني ابن بطوطه موجب اعتبار سخن اوست و نشان مي دهد که تضاد ميان عناصر بومي و مهاجران، از روزگار حکومت تغلق شاهيان آغاز شده است. نکته بسيار مهم در سخنان ابن بطوطه اين است که او همه مهاجران را “خراسان” مي نامد. (6) اين موضوع نشان مي دهدکه شمار ايرانيان مهاجر، بسيار بيش از شمار ترکان و عربان بوده و بر آنان غلبه داشته است. به هرحال ايرانيان بسياري نيز در دکن مي کردند و بنا بر سنت دوران تغلق شاهيان، غريبه و به تعبير ديگر آفاقي ناميده مي شدند.
شمار زيادي از نخبگان و اشراف در دوران بهمنيان به دکن کوچيدند. شاهان بهمني نيز مشوق اين کار بودند. آنان به همنشيني و گفتگو با دانشمندان ايراني و عرب، پيوسته کشتي هايي را به ايران و حجاز مي فرستاد. (7) ايرانيان در سازمان اداري و نظامي حکومت بهمني نقش برجسته ايفا کردند. فضل الله اينجو، از سادات بلندمرتبه شيراز که مسئوليت آموزش شاهان بهمني را برعهده گرفت. از بزرگترين مربيان و پرورش دهندگان آنان بود و مقام وزارت بهمنيان را هم پذيرفت (8) معلم ديگر اين شاهزادگان، شرف الدين صدر جهان شوشتري بود که به مقام نيز رسيد (9) صفدرخان سيستاني، در جنگ ها و امور نظامي، به محمد اول (حکومت: 780-759ق/ 1735-1358م) و علاء الدين مجاهد (حکومت: 780-776/ق 1378-1375 م) خدمت مي کرد. يکي از پسران همين صفدرخان (به نام مقرب خان) به عنوان متصدي توپخانه در دستگاه نظامي بهمنيان حضور داشت و پسر ديگرش با عنوان مجلس عالي به حکومت بيدر فرستاده شد. احمد بيگ قزويني را غياث الدين تهمتن بهمني (حکومت: 799 ق. 1397م) به مقام پيشوايي با نيابت وزير اعظم گمارد. (10) کرد علي سيستاني، مير علي کافرکش و افتخار الملک همداني نيز از سرداران ايراني بهمنيان بودند. (11) اينجو- پسر خواندة فضل الله اينجو- به همراه فضل الله سبزواري، به عنوان سفير بهمنيان، به دربار تيمور گورکاني فرستاده شدند. همچنين خلف حسن بصري منصب وکيل مطلق و لقب ملک التجار را از احمد اول بهمني دريافت کرد.
در عهد فيروزشاه، دانشمنداني چون حکيم حسن گيلاني و سيد محمد کازروني به گلبرگه رفتند و در سال 810 ق/ 1407 م به ساختن رصدخانه اي در دولت آباد گمارده شدند؛ رصدخانه اي که کار احداث آن به علت مرگ حکيم گيلاني ناتمام ماند. (12) پرآوازه ترين ايراني دربار بهمنيان بازرگاني گيلاني، به نام عماد الدين محمود گاوان بود که به سال 875 ق/ 1453 م و در روزگار پادشاهي احمد روم، به بيدر مهاجرت کرد. او در همان زمان لقب ملک التجار گرفت و بعدها در زمان علاء الدين همايون بهمني (حکومت: 865-862 ق/ 1461-1458 م) صدراعظمي به او داده شد و در ديوانسالاري بهمنيان به اصلاحاتي گسترده دست زد. (13) صدر جهان و خلف حسن بصري، در امور ديواني، ايرانيان را بر مسلمانان غير ايراني برتري داردند. در سازمان نظامي هم صدر جهان شمار زيادي از نظاميان گيلاني را در سپاه بهمنيان جاي داد؛ يکي از آنان خويشاوند نزديک او، سعيد گيلاني بود که در فرجام نيز به همراه خود او کشته شد. (14)
تلاش هاي صدر جهان در بر کشيدن ايرانيان و برتري دادن آنان بر عناصر قومي ديگر و به ويژه بوميان قلمرو بهمنيان، ناسازگاري ها و دشمني هاي زيادي را برانگيخت. سرانجام، اين دشمني ها پادشاه بهمني، محمد سوم لشکري (حکومت: 887- 867ق/ 1482- 1463م) را بر آن داشت که صدر جهان و برخي از نزديکان او را در صفر 886/ آوريل 1841 به قتل رساند. برتري يافتن مخالفان صدر جهان و کشته شدن او به دوره اي از نفوذ ايرانيان در دستگاه بهمنيان پايان داد و زمينه قدرت يافتن اشراف محلي را فراهم کرد. (15)
عماد الدين محمود گيلاني، تنها يک ديوانسالار عمل گرا نبود. او دانشمندي برجسته و نويسنده اي توانمند نيز به شمار مي آمد. دو اثر مهم او که وي را در شمار نويسندگان صاحب سبک عصر بهمني جاي داده، “رياض الانشاء” و “مناظر الانشاء” نام دارد. اثر نخست، مجموعه اي از مکاتبات سلطاني، ديواني و اخواني اوست. در ميان اين مکتوبات، نامه هايي به حکمراناني چون محمد دوم سلطان عثماني، ابوسعيد و سلطان حسين بايقرا تيموري؛ و عالماني چون جلال الدين دواني و شرف الدين علي يزدي و صفويان بلند آوازه اي چون خواجه ناصر الدين عبيده الله احرار و نور الدين عبدالرحمان جامي ديده مي شود. او در اين نامه ها دانشمندان ايراني را به مهاجرت به دربار بهمنيان و ماندگاري در آن قلمرو فرا مي خواند. قدرتعلمي گاوان و تسلط او بر ادب فارسي و عربي در اين نامه ها نمودي چشمگير دارد. (16) از خلال اين کتاب مي توان به آگاهي هاي ارزشمندي درباره نفوذ ايرانيان در دستگاه حکومت بهمني دست يافت. مناظر الانشاء نيز اثري در آداب نويسندگي است که بر ديگر آثارش که پس از آن در اين موضوع نگاشته اثر نهاده است. براي نمونه مي توان به کتاب “آداب المترسلين” نوشته عبدالجليل بن عبدالرحمان، اشاره کرد. (17)
بهمنيان و صوفيان ايراني
سلطان شهاب الدين احمد شاه بهمني که در 825ق/ 1421 م به قدرت رسيد و پايتخت را از گلبرگه به بيدر انتقال داد، از مريدا خاص صوفي پرآوازه، شاه نعمت الله ولي کرماني بود. احمد شاه به سبب خوابي که پيش از جلوس بر اريکه سلطنت ديده بود و پيروزيهايي که به دنبال آن نصيبش گرديد، همواره به شاه نعمت الله اظهار ارادت مي کرد و تحف و هداياي فراوان و گرانبهايي را براي او به ايران مي فرستاد. عبدالعزيز شير ملک واعظي که کهن ترين تذکره در شرح احوال شاه نعمت الله ولي اثر قلم اوست و همچنين عبدالرزاق کرماني، از مناسبات ميان اين سلطان و صوفي سخن گفته اند. (18)
بنا بر نوشته محمد قاسم هندوشاه استرآبادي، سلطان که با شيوخ و درويشان رابط خوبي داشت، چون آوازه شاه نعمت الله و مقامات و کرامات او را شنيد، شيخ حبيب الله جنيدي و مير شمس الدين قمي را با تحفي نفيس، به کرمان فرستاد. شاه نعمت الله ولي هم در پاسخ، يکي از مريدان خود به نام ملا قطب الدين کرماني را به دکن فرستاد تا صندوقي را که در آن تاج دوازده ترک سبز رنگي قرار داشت، به احمد شاه تسليم کند. شاه بهمني پس از ديدن قطب الدين کرماني مدعي شد که او همان درويشي است که در خواب ديده و تاج دوازده ترکي را از او گرفته است. (19)
چون شاه نعمت الله ولي در مکتوب خويش، سلطان را “اعظم الشاهان شهاب الدين احمد شاه ولي” ناميده بود، سلطان فرمان داد که در فرامين نام او را به همين صورت بنويسند و دوازده تن از درباريانش به نام هاي خواجه عماد الدين سمناني و سيف الله حسن آبادي را به خدمت صوفي فرستاد و از او درخواست کرد که يکي از فرزندان خود را به هند بفرستد. چون نعمت الله تنها يک فرزند داشت، يکي از نوادگان خويش، به نام مير نور الله را به دربار بهمنيان فرستاد. احمد شاه مسافت زيادي را به استقبال مير نور الله شتافت و در محلي که به ديداري وي نايل شد، مسجد و دهکده اي به نام نعمت آباد بنا کرد.
مير نورالله لقب “ملک المشايخ” يافت و در مراسم و تشريفات دربار به او مقامي بالاتر از ديگران داده شد و بعدها دختر شاه نيز به عقد وي در آمد. (20) شاه نعمت الله ولي در برابر اظهار ارادت هاي شاه بهمني، دو رساله به زبان فارسي با عنوان “نصيحت نامة خليفه الله في ارضه” و “نسبت خرقه سلطان احمد شاه ابوالمغازي بهمني” به رشته نگارش در آورده و نزد وي فرستاد (21) سلطان بهمني نيز پس از گذشت شاه نعمت الله، در سال 834 ق/ 1431 م سيدي را با “مبلغي خطير” به کرمان فرستاد تا بر مزار او گنبد و بارگاهي بنا کند. (22)
پسر آن صوفي بزرگ، (شاه خليل الله) پس از مرگ پدرش، با تمامي خانواده به هند کوچ کرد. يکي از فرزندانش (شاه حبيب الله)، به دامادي سلطان رسيد و فرزند ديگرش (شاه محب الله) نيز دختر شاهزاده علاء الدين را به عقد خود در آورد. (23) همو لقب “غازي” يافت و به عنوان “جاگيردار” به يکي از ولايات دکن فرستاده شد. (24) نوادگان شاه نعمت الله در عرصه سياست نيز درگير شدند. حبيب الله از يکي از شاهزادگان مدعي سلطنت، به نام حسن خان که در 863 ق/ 1459 م سر به شورش برداشته بوشد، حمايت کرد؛ ولي محب الله ترجيح داد جايگاه روحاني خود را حفظ کند و همواره نيز مورد احترام بهمنيان بود. (25)
صوفيان ديگري نيز بر شاهان بهمني نفوذ معنوي و روحاني داشتند. هنگامي که بهرام خان مازندراني بر محمد اول شوريد و از او شکست خورد، به شيخ زين الدين شيرازي (درگذشت: 771 ق/ 1396م) پناهنده شد. شاه در آغاز دستور تبعيد شيخ را صادر کرد، ولي چون شيخ در آرامگاه شيخ برهان الدين غريب (درگذشت: 738 ق/ 1336م) در خلد آباد تحصن کرد، از گناه او در همياري با سردار شوشي در گذشت. شيخ زين الدين شيرازي نيز به شاه لقب غازي داد و از او خواست به شيوه پدر خود عمل کند و با توبه از مناهي، بساط شرابخانه ها را از قلمرو خود برچيند. سلطان نيز به اين توصيه عمل کرد. (26)
بهمنيان و زبان فارسي
سيدعزالدين مطهر شاعري ايراني است که در سال 782 ق/ 1380م از دربار شاه شجاع مظفري در فارس بار سفر بر بست و به دربار فيروزشاه پيوست و قصايدي در مدح آن پادشاه سرود. (29) او حيکم، فقيه، واعظ دبير و خوشنويسي چيره دست بود (30) علي شاه (معروف به قلندر) شاعر ديگري بود که مصاحبت عبدالرحمان جامي را ترک گفت و از هرات به دربار بهمنيان رفت. (31)
مهمترين شاعر دربار بهمنيان را بايد نور الدين محمد بن عبدالملک آذري اسفرايني دانست. حکيم آذري پس از ترک ايران، به مکه رفت و پس از مدتي اقامت در آن شهر، راهي دکن شد و به دربار سلطان احمد شاه اول پيوست. او ملک الشعراي دربار شد و با سرودن قصايدي در مدح سلطان، صله هاي فراوان دريافت کرد. مهمترين اثر او “بهمن نامه” نام داردکه در آن تاريخ بهمنيان، از آغاز تا زمان سلطنت علاء الدين همايون، به نظم در آمده است کار ناتمام او از سوي دو شاعر ديگر ادامه يافت و تاريخ بهمنيان تا سقوط آن دودمان منظور شد. (32) اين شاعر شيعي در دربار بهمني منزلت بالايي داشت و علاء الدين احمد دوم در عمل به پندنامه، منظوم آذري، نوشيدن شراب را ترک گفت. قصايد آذري را که در توصيف قصر سلطان در بيدر سروده شده بود، يک خوشنويس به نام شرف الدين مازندراني، به خط خوش نوشته و حجاران دکني در بنا نقش کردند. (33)
نظيري طوسي، شاعر ديگري بود که سرزمين خود را ترک گفت، در دکن به عماد الدين محمود گاوان پيوست و عنوان ملک الشعرايي دربار را به دست آورد. (34) او در دوران علاء الدين همايون همراه با شاه حبيب الله کرماني زنداني شد و پس از رهايي از زندان باقي عمر خود را در دکن گذراند. کاظمي هروي، ملا عبدالکريم همداني و ملا سامعي از ديگر شاعران ايراني در دربار بهمنيان بودند.
در دوران حکومت محمود شاه بهمني (حکومت: 799- 780ق/ 1518- 1482م)، خواجه فضل الله اينجو، خواجه شمس الدين حافظ شيرازي را به دکن فرا خواند و مبلغي را هم به عنوان خرج سفر او به شيراز فرستاد. خواجه حافظ مبالغ اهدايي را خرج کرد. بار ديگر خواجه زين العابدين همداني و خواجه محمد کازروني خرج سفر او را به عهده گرفتند. حافظ همراه با ايشان در کشتي محمود شاهي که از دکن آمده بود، نشست؛ ولي به سبب طغيان دريا از سفر منصرف شده، به شيراز بازگشت و غزلي با اين مطلع براي شاه بهمني فرستاد:
دمي با غم به سر بردن، جهان يکسر نمي ارزد
به مي بفروش دلق ما، کزين بهتر نمي ارزد
با آنکه حافظ در مقطع اين غزل گفته بود که (يک جو منت دو نان به صد من زر نمي ارزد)، شاه با شنيدن ماجرا، ملا محمد قاسم مشهدي را با هزار تنگه طلا به شيراز و به خدمت خواجه فرستاد(35)
در پايان بايد به تأثير معماران ايراني در بناهاي دوران حکومت بهمنيان اشاره کرد. نفوذ سبک معماري ايراني بناهاي عصر بهمني را به طور کامل از معماران اسلامي شمال هند متمايز کرده است. تزيينات بيروني بناها، به ويژه خوشنويسي ها، زير نفوذ عميق هنر ايراني قرار دارد. برخي از بناهاي رسمي و مهم بهمنيان با نظارت استادي قزويني، به نام رفيع بن شمس ساخته شد؛ از آن جمله مي توان از مسجد حصار گلبرگه ياد کرد. بناي يادبود محمود گيسو دراز در گلبرگه نيز تأثير عظيم معماري ايراني را نشان مي دهد.
آرامگاه هاي شاهان بهمني در گلبرگه و بيدر نيز به ويژه از نظر گنبدها و طاقها نشان دهنده نفوذ ايرانيان است. استفاده ازکاشي هاي رنگي، خوشنويسي و تزيينات گچ بري شده در آرامگاه احمد اول در بيدر، همچنين شجرنامه شاه نعمت الله ولي که به خط استاد مغيث شيرازي در بنا ديده مي شود، همه از نفوذ هنر ايراني در آن بنا حکايت دارد.
پي نوشت ها :
1) برهان مآثر، ص 11؛ تاريخ فرشته، صص 281 و 282.
2)Asocio Intellectual History of the Ithan Ashari Shits in India, Vol, P. 247.
3) سلسله هاي اسلامي، ص 299.
4) سفرنامة ابن بطوطه، ج2، ص453
5) مهاجرت تاريخ ايرانيان به هند، ص 253.
6) سفرنامة ابن بطوطه، ج2، ص 515
7)Bahmanid Dynas.ty, Vol. 1. P.495.
8) تاريخ فرشته، ج1، ص 302؛
Bahmanis of the Decan, p. 106.
9) تاريخ فرشته، ج1، ص 347.
10) همان مأخذ، ج1، ص 304.
11) همان مأخذ، ج1، صص 321 و 320.
12) همان مأخذ، ج1، صص 590و 670.
13) برهان مآثر، ص 112.
14) تاريخ فرشته، ج 1، ص 357
15) Bahmanid, P. 408.
16) رياض الانشاء، صص 26 و 27.
17) ”آداب المترسلين” دانشنامة زبان و ادب فارسي، در شبه قاره، ص 55.
18) ”رساله حضرت شاه نعمت الله ولي” ص 316 و 317؛ “رساله حضرت شاه نعمت الله ولي” همان مأخذ مجموعه مقالات، ص 107 و 108.
19) تاريخ فرشته، ج1، ص 328.
20) تشيع در هند، ص 120.
21) تحقيق در احوال نقد آثار و افکار شاه نعمت الله ولي، صص 234 و 235؛ رساله در ترجمة احوال شاه نعمت الله ولي کرماني، ص 118.
22) همان مأخذ، ص 108؛ طرائق الحقايق، ج 3، ص 8؛ مجمع الفصحا؛ ص 89.
23) تاريخ فرشته، ج 1، ص 329.
24) تشيع در هند، ص 120.
25) برهان مآثر، صص 88، 96 و 107؛ تاريخ فرشته، ج 1، ص 366؛
Bahmanis of the Decan, P. 1250
26) برهان مآثر، ص 33؛ تاريخ فرشته، ج 1، صص 294 و 295.
27) همان مأخد، ج1، ص 533.
28) همان ماخذ، ج1، صص 296، 301 و 302،308 و338 برهان مآثر، صص 88 و 89.
29) تاريخ نظم و نثر در ايران و در زبان فارسي، ج 1، ص 215
30) ”سيد مطهر” مجلة دانشکده ادبيات و علوم انساني مشهد، س2، ش1، (بهار 1345) ص 110.
31) مخزن الغرائب، ج3، ص 47.
32) تاريخ ادبيات در ايران، ج4، ص 324
33) تاريخ فرشته، ج1، صص 325 و 326؛ برهان مآثر، ص 71
34) تاريخ فرشته، ج1، ص 343.
35) تاريخ فرشته، ج1، ص 302.
کتاب شناسي
ـ سيد علي طباطبا، برهان مآثر، جامعه دهلي، 1355/ ق 1936.
ـ ذبيح الله صفا، تاريخ ادبيات در ايران، جلد چهارم، تهران، فردوس، 1364.
ـ محمد قاسم فرشته، تاريخ فرشته، کانپور، نولکشور، 1310.
ـ سعيد نفيسي، تاريخ نظم و نثر در ايران و در زبان فارسي، ج1، تهران، کتابفروشي فروغي، 1344 ش.
ـ حميد فرزام، تحقيق در احوال و نقد آثار و افکار شاه نعمت الله ولي، تهران، 1374
ـ جان نورمن هاليستر، تشيع در هند، ترجمة آذرميدخت مشايخ فريدني، تهران، مرکز نشر دانشگاهي، 1373.
ـ عبدالرزاق کرماني، رساله حضرت شاه نعمت الله ولي، مجموعه در ترجمه احوال شاه نعمت الله ولي کرماني، به کوشش ژان اوبن، تهران، 1361 ش/ 1982م.
ـ عبدالعزيز واعظي،رساله حضرت شاه نعمت الله ولي، مجموعه در ترجمه احوال شاه نعمت الله ولي کرماني، به کوشش ژان اوبن، تهران، 1361 ش/ 1982 م
ـ صدر جهان عماد الدين محمود گاوان، رياض الانشاء به کوشش جاند بن حسين و غلام يزداني، حيدرآباد دکن، دارالطبع سرکار عالي، 1948 م.
ـ محمد بن عبدالله بن بطوطه، سفرنامه، ترجمه محمد علي موحد، ج2، تهران، علمي فرهنگي، 1359ش.
ـ کليفورد داموند بوسورث، سلسله هاي اسلامي، ترجمة فريدون بدره اي، تهران موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، 1371 ش.
ـ احمد گلچين معاني، سيد مطهر، مجله دانشکده ادبيات و علوم انساني، مشهد، سال 2، شماره 1 بهار 1345
ـ محمد معصوم شيرازي (معصوم علي شاه) طرائق الحقايق با تصحيح محمد جعفر محجوب، ج3، تهران، کتابخانه سنايي 1319.
ـ رضاقلي، خان هدايت، مجمع الفصحا، به کوشش مظاهر مصفا، تهران، امير کبير، 1339 ش.
ـ احمد علي هاشمي سنديلوي، مخزن الغرائب، به کوشش محمد باقر، ج 3، اسلام آباد، 1992 ـ 1971.
ـ فرهنگ ارشاد، مهاجرت تاريخي ايرانيان به هند، تهران، 1365 ش.
S.A. Abbas Rizvi, Asocio ـ Intellectual History of the Ithan Ashari Shits in India Austrulia, 1986, Vol. 1,P. 247.
N.H. ansari, Bahmanid Dynasty, Encylopedia of Iranica.
Servani, Bahmanis of the Decan, Delhi, 1985.
منبع: یزدان پرست، حمید؛ (1388) نامه ایران: مجموعه مقاله ها، سروده ها و مطالب ایران شناسی، تهران، اطلاعات، چاپ نخست.