اصل وجود انسان
من ندانستم که عشق اين رنگ است
وز جهان از جان من آهنگ داشت
کيهان شناسان مدت ها خوشبخت بودند که مدل استاندارد به آساني بسياري از پرسش هاي کيهان شناسي را پاسخ مي گويد.رقيب سرسخت، مدل حالت پايا، به کنار زده شده بود و مي شد به سراغ سوال هاي جزئي تر و پيچيده تر رفت و هماهنگي مدل با طبيعت را در اجزاي آن نيز مشاهده کرد.فقط يک پرسش اساسي به نظر مي رسيد و منتظر دريافت داده هاي بيشتر و دقيق تر از عالم بود تا جواب داده شود، و آن اين که اين چگالي ماده ي عالم چقدر است تا بتوان گفت عالم باز است يا بسته!اين انبساط تا ابد ادامه خواهد داشت يا اين که سرانجام متوقف مي شود و در پي آن يک دوران انقباض شروع خواهد شد؟
مشکلات ديگرمدل استاندارد را ظاهرا مي شد پاسخ داد.در اين شرايط حتي کيهان شناسي همچون هاوکينگ اعلام کرد که علم کيهان شناسي به انتهاي خود رسيده و ديگر پرسشي براي پاسخ نمانده است جز تعيين چند پارامتر، گزاره اي که هيچ کيهان شناسي آن را جدي نگرفت و يک پُز تبليغاتي تلقي شد.اما جالب است بدانيم که فيزيک دان ها گاهي به چه راه حل هايي براي معضلات علمي متوسل مي شوند، که آن هم بخشي ازتاريخ تحول علم مدرن است و نمي توان و نبايد آن را کتمان کرد.
از همان دهه 60/40 که تابش زمينه ي کيهاني کشف شد و مدل کيهان انبساطي جا باز کرد، مشکلات آن هم هويدا شد.اما جدا از مسئله هاي ريز و درشتي که کيهان شناسي با آن روبه رو بود موفقيت هاي اين مدل، که بعدها مدل استاندارد کيهان شناسي ناميده شد، باعث شد که کيهان شناسان سوال هايي بسيار بنيادي را نيز مطرح کنند پيش از اين که سوال هاي خرد، پاسخ داده شده باشند.يک سوال اساسي اين بود که چرا انسان، موجود هوشمند، هست تا بتواند کيهان را بشناسد؟ از سوال تعجب نکنيد!بگذاريد انگيزه ي اين سوال را توضيح بدهم.
مي دانيم که تمايز ميان عالم باز و بسته با يک چگالي بحراني يا چگالي آستانه داده مي شود.اگر چگالي عالم بيش از چگالي آستانه باشد با عالم بسته، و در غير اين صورت با عالم باز سروکار داريم.از اين رو کميتي که نسبت چگالي واقعي عالم را به چگالي آستانه به دست بدهد در اين بحث نقشي اساسي دارد.اين نسبت را در کيهان شناسي با حرف يوناني امگاي بزرگ Ω نشان مي دهيم .مقدار آستانه1= Ω است. اگرΩ بزرگ تر از يک باشد عالم بسته و اگر کوچک تر از يک باشد عالم باز است.اين کميت در بحث هاي روز کيهان شناسي بسيار مطرح مي شود.ازطرف ديگر، چگالي عالم در اثر انبساط کاهش مي يابد؛ اين نسبتΩ چطور؟
اين نسبت هم لابد با زمان تغيير مي کند يعني عددي است وابسته به زمان.اما سخت نيست که ببينيم اگر چگالي عالم در ابتدا همان چگالي آستانه بوده هنوز هم همان است؛ پس اگرΩ در ابتداي آفرينش عالم يک بوده هنوز هم يک است.پس درصورتي که1= Ω باشد همواره ثابت مي ماند؛ و مي توان در کيهان شناسي نشان داد که اين شرط دقيقا و فقط براي عدد1= Ω صادق است.براي اين که تصوري از اين دقت داشته باشيد، خوب است بدانيد حتي اگر مقدارΩ در ابتداي آفرينش عالم فقط به اندازه ي عدد بسيار کوچک(50-)10 ، يعني 1 تقسيم بر عدد 1 با پنجاه صفر در جلو آن، از يک بزرگ تر يا کوچک تر مي بود شکل کنوني عالم کاملا طور ديگري بود:يا پيش ازاين که ستاره ها و عناصر سنگين مثل کربن و از آن سنگين تر به وجود بيايند دوباره منقبض مي شد يا اين که هيچ ساختاري از نوع ستاره ها و کهکشان ها و در نتيجه انسان روي آن به وجود نمي آمد!
مي توانيد تصور بکنيد عددي را که با يک شروع مي شود بعدمميز و بعد پنجاه صفر و سپس يک؟ اين عدد چه تفاوتي با يک دارد؟ يا عددي را تصور کنيد که با صفر شروع مي شود،بعد مميز و بعد پنجاه تا 9!اين عدد چه تفاوتي با يک دارد؟ اصلا چنين دقتي در علم داريم؟ در آفرينش داريم؟ تعجب مي کنيد؟ بله نتيجه ي اين دو عدد، در مقام شرط اوليه ي آفرينش، بسيار متفاوت است.
در حالت نخست يعني
1................................................../1= Ω
چگالي عالم بيش از چگالي آستانه است پس انبساط عالم پس از مدت کوتاهي متوقف مي شد، عالم مي رمبيد، و هيچ ساختاري به وجود نمي آمد، و انسان هم به وجود نمي آمد.
در حالت دوم يعني
0/99999999999999999999999999999999999= Ω
چگالي عالم کمتر از چگالي آستانه است پس عالم سريع تر منبسط مي شد، ساختارهايي مانند ستاره ها و کهکشان ها، عنصرهاي سنگين مانند کربن و سنگين تر به وجود نمي آمدند، و انسان نيز به وجود نمي آمد.
چگونه است که انسان هست و مدل سازي از عالم مي کند و به اين نتيجه دست پيدا مي کند؟ آيا واقعا 1= Ω است؟ آيا اين برابري واقعيتي اجتناب ناپذير است؟ آيا 1= Ω تنظيم شده است تا انسان به وجود بيايد؟ مي توانيد هر حدسي بزنيد.آن چه مسلم است اين که با مفهوم سازي و مدل سازي که ما انسان ها از کيهان انجام داده ايم به نظر مي رسداين پارامتر مهم کيهاني به گونه اي ظريف تنظيم شده است تا انسان به وجود بيايد، يا انسان توانسته است به وجود بيايد!
اين تنظيم ظريف در همان دهه ي 70/50 شناخته شد و اين سوال را در ذهن کيهان شناسان مطرح کرد که چرا اين گونه است؟ تا اين که«اصل وجود انسان»را مطرح کردند:پارامترها و ثابت هاي فيزيکي و کيهان شناختي به گونه اي تنظيم شده اند که انسان هوشمند بتواند به وجود بيايد و آن ها را اندازه گيري کند!
اين اصل يکي از غيرفيزيکي ترين اصل هايي است که تاکنون در علوم فيزيکي مطرح شده است.پذيرش اين اصل به شکلي که بيان کردم يعني پذيرش انتهاي علوم فيزيکي؛ يعني پذيرش اين که ديگر سوالي مطرح نشود؛ يعني پذيرش اين که راه سوال هاي بعدي را ببنديم!ديگر نمي توان سوال کرد چرا لازم بوده است انسان به وجود بيايد؟ و اين مغاير است با برداشت دانش گران مدرن از علوم مرتبط با طبيعت:دانش گر علوم فيزيکي، مستقل از اعتقادات خود، مي خواهد بداند چرا طبيعت اين گونه هست که هست؟ مي خواهد بتواند مدلي از طبيعت بسازد که در آن همه چيز توضيح داده مي شود وراه براي هيچ سوالي در چارچوب مدلش بسته نيست.
از اين رو پس از مطرح شدن اين اصل، هم انتقادات فراواني به آن وارد شد و هم ويراست هاي گوناگوني از آن ارايه شد و طبقه بندي هاي مختلفي از آن فرمول بندي شد.يکي از اين طبقه بندي هاي مرسوم تقسيم اين اصل به قوي و ضعيف است که نزد مولفان مختلف تعريف هاي متفاوتي دارد؛ که يک ويراست آن را مي توان اين گونه بيان کرد:
اصل وجود انسان قوي:
اصل وجود انسان ضعيف:
وجه تمايز اين دو اصل قوي و ضعيف کم است.اما به هر حال بسياري سعي کرده اند اين اصل را با اصل هاي پذيرفته شده ي علمي تطبيق بدهند.آن چه از اين اصل و بحث هاي مرتبط با آن باقي مانده، يا خواهد ماند اين است که ما هنوز پيچيدگي هاي فراواني در درک کيهان داريم، و برخلاف اين گزاره ي ساده انگارانه اما جنجالي هاوکينگ، که کيهان شناسي در انتهاي راه است، ما درعين پيشرفت چشمگير در پنجاه سال گذشته هنوز در ابتداي راه شناخت عالم هستيم؛ و ديگر اين که گزاره هاي بنيادي از نوع اصل وجود انسان، هر چند ابلهانه هم باشند، مي توانند مبناي بحث هاي راه گشاي فراواني باشند.
اين اصل کمابيش به تاريخ کيهان شناسي پيوسته است.به ويژه اين که مفهوم تورم در کيهان شناسي آن را بسيار کم رنگ کرده است.اما درهر صورت مارا به ياد اين شعر از احمد غزالي در کتاب سوانح مي اندازد:
عشق از عدم از بهر من آمد به وجود
من بودم عشق را ز عالم مقصود
منبع:ماهنامه نجوم شماره 207