آب و آفتاب
نويسنده: اميررضا تجويدي
حس مکان: آپارتمان و جزيره
در مقابل در آوانتي، وندل امبروستر شهروند سرشناس آمريکايي، براي بردن جسد پدر مرحومش، با شکل و شمايلي غريب وارد ايشيا، شهري کوچک در ايتاليا مي شود و با پاملا پيگتي برخورد مي کند که بعدها مشخص مي شود امبروستر فقيد، مادر پاملا را مي شناخته است! وايلدر و دايموند، از محيط و بستر وقوع حوادث خود، بستري مي سازند که خود شخصيت ها را احاطه مي کند و در دل همين مکان هاست که روابط آنها تعريف مي شود. منطقشان درحال و هواي کمدي فيلم توجيه مي گردد و در نهايت روابط و هنجارهايشان را از بنيان تغيير مي دهد و هويت جديدي برايشان مي سازد. آپارتمان سي سي باکستر با ورود عشق فرن به قلب او، کم کم آن رنگ سرسپردگي و رياکارانه خود را که با گرامافون پخش موسيقي دلخواه مهمانان خودخواه و نوشيدني باب طبع آنها،آميخته است، مي بازد و با ورود فرن، به مکاني مقدس و دوست داشتني مبدل مي شود که در آن براي عشق حقيقي، شمع روشن مي کنند، کنار يکديگر مي نشينند و با راکت تنيس، اسپاگتي آبکش مي کنند! حالا حضور بيگانگان براي عشرت طلبي زودگذرانه شان در آن مکان، ديگر در قاموس اين خانه نمي گنجد و ناهنجار تلقي مي شود! و همان قدر که خود دچار تغيير مي شود، قهرمان مرد منفعل داستان را نيز به نوعي واکاوي شخصيتي مجبور مي کند و هويت جديد او را رقم مي زند.همان طور که در آوانتي، فضاي کسل کننده و از طرفي رسوا کننده ايشيا براي وندل، به اهرمي براي سوق دادن او به سوي عشق به زني تبديل مي شود که پيش از اين او را مجنون و شيرين عقل مي ناميده است.
شخصيت ها: به سوي تجربه رابطه اي ماندگار
در آوانتي اما جاي عاشق و معشوق برعکس مي شود.پاملا پيگت با روح لطيف و شاعرانه اش،دوست مي دارد که در روزهاي منتهي به خاکسپاري مادرش به همراه مرد محبوبش، سنت زوج عاشق قديمي، در حقيقت پدر ومادرشان را احيا کند و به همراه وندل بدخلق، به روح تازه درگذشته آنان آرامش بخشد. همين جاست که اين بازي نقش رمانتيک و دوست داشتني، اما غيرحقيقي و فريبنده، براي دختر مبدل به موقعيتي حقيقي مي گردد و او را پس از گذراندن يک دوره محبت آميز ناموفق، به سمت وندل سوق مي دهد. وايلدر و دايموند، در آوانتي- هرچند نه درخشان به اندازه فيلمنامه آپارتمان- انسان هاي ظاهراً متضادي را نشانمان مي دهند که حتي با وجود دوري هاي اوليه از يکديگر، در نهايت و توسط همان محيط پيراموني دل گشا، به نقطه مشترکي مي رسند و موقعيتي را لمس مي کنند که پيش از اين برايشان حتي قابل تصور نيز نبوده است!
به اين ترتيب مي توان سير اتفاقات را در ساختمان هر دوفيلمنامه دايموند با وايلدر، در سه محور در نظر گرفت. محور اول حول آشنايي دورادور دو شخصيت محوري- زن و مرد داستان- و کنش هاي معمولي و روزمره آنان با انسان هاي پيرامونشان مي چرخد. محور دوم، نقطه عطف فيلمنامه را شامل مي شود، که اتفاق تعيين کننده اي در آن رخ مي دهد و شخصيت ها مجذوب يکديگر مي شوند و در نهايت محور سوم که درآن، اتفاق ها و فعل و انفعال هايي رخ مي دهد که به گره گشايي انتهايي و پايان خوش داستان منجر مي شود.
از سوي ديگر آثار اين دو، در بطن داستان خود، داراي نوعي خاص و خالص از ديالوگ هاي بالقوه طنزي هستند که به شکلي قاعده مند و با سر و شکلي تند و تيز و يا اصطلاح پينگ پنگي ميان شخصيت ها رد و بدل مي شوند. کارکرد اين ديالوگ ها،اکثراً براي بيان موقعيت هايي مشابه موقعيت هاي حساس و دراماتيکي است که شخصيت هاي محوري داستان درگيرشان هستند و نمي توانند خود را از درون اين گرفتاري ها وارهانند. حالا اين گرفتاري خواه همچون آپارتمان، براي توجيه عشقي حقيقي باشد و خواه در آوانتي، از روي خشم و با نيش و کنايه همراه شود.
آخر قصه: تجربه رستگاري
در فيلم آپارتمان، فرن، يکي از متصديان شرکت اداري عظيمي است که مردان فاسد و به ظاهر بلند مرتبه، درآن به دنبال چشم چراني هستند و در صدر همه آنها، مديريت شرکت قرار دارد! همين متصدي ساده آسانسور به سادگي به دروغ هاي مکرر، مدير شرکت، آقاي شلدريک دل مي بندد و مي خواهد باور کند که بالاخره روزي،زندگي بي دغدغه اي را با او آغاز خواهد کرد. اما هنگامي که اين خواسته اش محقق نمي شود، دست به خودکشي مي زند تا نوار ناکامي هايش را تکميل کند. اين يک جور برون گرايي براي نمايش عصيانگري است. براي نمايش تمايلات سرکوب شده تا شايد پس از مرگش، توجه بيشتري را جلب کند، اما همين فرد چون به عشقي حقيقي مي رسد، آماده است تا زندگي را در سطحي والاتر تجربه کند. از سوي ديگر، باکستر اغلب ساده لوح و خوش قلب، اما در مواردي رياکار و زيرک، پس از اين که براي مدت ها واسطه ديگران است،دل در گرو عشق اين زن منفعل مي نهد و همين تصميم ناگهاني، شخصيت سردرگم و بي ثبات او را به انساني مصمم براي دستيابي به هدفي مقدس،مبدل مي کند. وايلدر و دايموند، اين سير تحول را در شخصيت هاي محوري خود، به شکل جالب در کنار هم و مکمل يکديگر قرار داده اند.به شکلي که سير تحول هريک از ابتدا تا انتهاي داستان، درست برعکس ديگري است؛ يکي از قهقرا به سوي رستگاري مي رود و ديگري از عرش به فرش مي رسد و مجدداً با سلوکي اين بار قوي تر و البته خالصانه، همان رستگاري موعود را تجربه مي کند. اين يکي از مهم ترين و البته زيباترين مؤلفه هاي مجموعه همکاري هاي وايلدر و دايموند فيلمنامه نويس است.
در آوانتي هم با روايتي مشابه طرفيم. وندل امبروستر، سرمايه دار متمول و خودخواه آمريکايي، انسان از ديد خودکاملي است که براي حفظ آبروي خود، به هرکاري دست مي زند. اما با موانعي که در راه بردن پدر به وطن براي خاکسپاري پيش مي آيد، با تغييرات روحي دست و پنجه نرم مي کند که موجب مي شود اين فرد ظاهربين، کمي از زندگي متکبرانه و تماميت خواهانه هميشگي فاصله بگيرد و به جاي پناه بردن به يک رابطه دائمي اما حوصله سربر و البته ناراحت کننده به سراغ محبت فردي برود که هرچند بيش از اندازه ساده و معمولي است، اما همين سادگي نهفته در اين مأمن دوست داشتني، چندين برابر خوشايند و دليرانه است. همين مي شود که اين مرد متمول که تا ديروز هم سفر خوش سيرت و منعطفش را به ديوانگي متهم مي کرد. امروز از همان ابراز عواطف ساده چنان به وجد مي آيد که حتي حاضر مي شود هر سال، براي تجربه کوتاه همين عشق به ظاهر کوچک و ساده، يک بار به شهر ايشيا سفر کند و زندگي دوست داشتني و جديدي را، گيرم براي مدتي کوتاه تجربه کند. از سوي ديگر پاملا پيگت خوش قلب و ساده لوح، پس از تجربه يک دوران کاملاً نامساعد در زندگي مشترک، براي بردن جسد مادرش وارد ايشيايي مي شود که خود، بعدها مبدل مي شود به عامل ايجاد کننده عشقي ازلي و ابدي در وجودش. پاملا در راه ايجاد عشق جديد خود،سنت هاي درگذشتگان را مناسب مي بيند و با تکرار شگردهاي به ظاهر ديوانه وار اما دوست داشتني و رمانتيک مادرش و امبروستر بزرگ، براي وندل امبروستر، مبدل به فرشته اي دوست داشتني مي شود که هم خود را از عواقب شکننده يک جدايي تلخ وا مي رهاند و هم مردي خودخواه وبي عاطفه را، با خود به وادي انسانيت و صميميت مي برد!
فيلمنامه هاي وايلدر و دايموند، نه تنها تصويري عريان از زندگي همه روزه ماست، بلکه تجربه هاي نابي را با ما درميان مي گذارد که هرچند شايد در ظاهر چندان ايده آل نباشند، اما تجربه آنها بيشتر از شايد هزاران سال زندگي روزمره، کارآمد به نظر مي رسد و دلنشين. و اين، خود زندگي است، خود عشق است، در تجربه زيستني به ياد ماندني.
منبع:ماهنامه فيلم نگار 99