امپراتوري فراموش شده

روزنامه اطلاعات در شماره 30 بهمن 84 خود گزارش گونه اي از نمايشگاه «تمدن هخامنشي» در موزه بريتانياي لندن انتشار داده بود که قابل تأمل است.(1) ما ايرانياني که توفيق ديدن اين نمايشگاه را نداشته ايم، خوب است لااقل از سر اهميت آن سرسري نگذريم. عنوان نمايشگاه را گذارده اند: «امپراتوري فراموش شده» و توضيح داده اند که منظور از اين عنوان نه آن است که تاريخ هخامنشي از ياد جهانيان رفته است، بلکه اين است که از جانب دنياي غرب، پايگاهي که مي بايست به آن بخشيده شود، بخشيده نشده، و نمايشگاه لندن خواسته است در جبران آن قدمي بردارد.
شنبه، 17 دی 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
امپراتوري فراموش شده

امپراتوري فراموش شده
امپراتوري فراموش شده


 






 
دکتر محمدعلي اسلامي ندوشن
روزنامه اطلاعات در شماره 30 بهمن 84 خود گزارش گونه اي از نمايشگاه «تمدن هخامنشي» در موزه بريتانياي لندن انتشار داده بود که قابل تأمل است.(1) ما ايرانياني که توفيق ديدن اين نمايشگاه را نداشته ايم، خوب است لااقل از سر اهميت آن سرسري نگذريم. عنوان نمايشگاه را گذارده اند: «امپراتوري فراموش شده» و توضيح داده اند که منظور از اين عنوان نه آن است که تاريخ هخامنشي از ياد جهانيان رفته است، بلکه اين است که از جانب دنياي غرب، پايگاهي که مي بايست به آن بخشيده شود، بخشيده نشده، و نمايشگاه لندن خواسته است در جبران آن قدمي بردارد.
اينک سؤال نخست اين است که: تمدن هخامنشي و دستاورد تاريخي آن از جانب چه کسي فراموش شده است؟ اگر بخواهيم انصاف بدهيم، بايد بگوييم از جانب خود ما ايرانيان، بيشتر از غربيها! آنچه در اين نمايشگاه به نمايش گذارده شده و ديدارکنندگان لندن با اعجاب آن را تماشا کرده اند، در همين ايران اتفاق افتاده است، در سرزمين ميان درياي خزر وخليج فارس که ما مردمان امروزي هم هنوز بر اين خاک زندگي مي کنيم. به عبارت ديگر ما فرزندان دوردست همان کسان و همان تمدني هستيم که بيش از دويست سال بر نيمي از جهان شناخته شده فرمان راندند، و پلي در ميان تمدن آسيا و اروپا برقرار کردند.
برگزارکننده نمايشگاه اظهار اميدواري کرده است که با اين اقدام، اهميت واقعي و چهره حقيقي اين «تمدن درخشان» و فراموش شده، نمايانده شود. آقاي کرتيس رئيس بخش خاور نزديک باستان در موزه بريتانيا اذعان کرده است که: «بخشي از غبار فراموشي و تحريف تاريخ ايران» ناشي از غرض ورزي تاريخ نگاران يوناني است که بعدها، تاريخ نگاران اروپايي هم، بر اثر همان احساس، همان خط تحريف گري را دنبال کردند. يونانيان از نگاه خود حق داشتند؛ زيرا ايران تنها کشور «ابر قدرت زمان» حساب مي شد. و در دمدمه هاي تمدن اروپا که يونان مي خواست قد برافرازد، تنها حکومتي بود که از بلندپروازيهاي او جلو گرفت؛ ولي چون آنان قلم در دست داشتند، چهره ايران هخامنشي را در آينه زنگ گرفته خود نمايان ساختند.
برخورد شرق و غرب از همين جا آغاز مي شود، که مي توان گفت هنوز هم به پايان نرسيده است. از سوي ديگر بايد بپذيريم که غرب زماني مي تواند شرق را قبول داشته باشد که شرق خود را قبول داشته باشد، و نگاه واقع بينانه بر ملاحظات سياسي روز چيره گردد. آنچه قابل توجه است، استقبالي است که از اين نمايشگاه شده است. نوشته اند که «يکي از پربيننده ترين نمايش هاي موزه بريتانيا» بوده است. در اين مدت بيش از پنجاه سخنراني درباره ايران از جانب دانشمندان ده کشور: انگليس، فرانسه، آمريکا، آلمان، اتريش، يونان، استراليا، سوئيس، دانمارک و هلند... ايراد گرديده و بررسيها و بحث هايي در اين زمينه صورت گرفته است. ما نمي دانيم که مشارکت ايرانيان در اين برنامه ها تا چه اندازه بوده. چه کساني سخنراني کرده و چه گفته اند.
آنچه به خصوص قابل توجه است، برخورد رسانه ها و روزنامه هاي انگليسي با اين نمايشگاه است. بنا به شواهدي که از روزنامه ها به دست مي آيد، استقبالي کم نظير بوده. اينک چند نمونه:
هفته نامه اکونوميست تمدن هخامنشيان را «يک تمدن درخشان» مي خواند و مي نويسد: «ايرانيان بسيار بافرهنگ بوده اند و تمدن شگرفي داشته اند.» هفته نامه «سندي تايمز» به اشتباه يا سوءبرداشت غربيان درباره ايران اشاره مي کند و با عبارتي که تا حدي لحن «پوزش» دارد، مي نويسد: «ما اروپاييها در طول زمان روايت تخيلي و ناسيوناليستي يونان باستان را درباره امپراتوري پارس پذيرفته ايم. حتي اجازه داده ايم که اين گونه روايات تاريخي مخدوش، ديدگاههاي ما را درباره اين تمدن کهن شکل دهد... اين توصيف یونانی ها از پارسيها بود که زمينه را براي هزار سال نژادپرستي و برتر پنداري غرب، نسبت به شرق آماده کرد... و ما امروز ميوه آن را پيش رو داريم.» آنگاه از «منشو کوروش» به عنوان «نخستين اعلاميه حقوق بشر» ياد مي کند.
و اما نظر هفته نامه آبزرور اين است: «ايرانيان به مدت دويست سال در نطقه عظم تحت فرمان خود، ثبات برقرار کردند... مدارکي وجود دارد که نشان مي دهد که اين تمدن در کنار قدرت، از جاذبه و گيرايي برخوردار بوده ...» و روزنامه گاردين: «آمريکاييها بايد روش درست حکومت کردن را از پادشاهان هخامنشي ياد بگيرند.» سپس مي آيد به گوشزد يک نکته: «زماني که نيروهاي ايران وارد بابل (عراق امروز) شدند، مردم داوطلبانه خود را تسليم کرده و به خاطر سياست هاي عادلانه کوروش پادشاه ايراني و سختگيريهايش با تروريست ها، به او لقب آزادکننده دادند.» سپس بخشي از منشور کوروش را در گزارش خود مي آورد: «زماني که من وارد بابل شدم، به هيچ کس اجازه ندادم که در اين سرزمين اعمال خشونت کند. صلح را به بابل و ديگر شهرهاي مقدس آوردم و به نگون بختي ساکنانش پايان دادم. «گاردين» ادامه مي دهد: «کوروش و جانشينش داريوش نخستين ابرقدرت را در دنيا پديد آوردند و سرزمين آنها از آسياي مرکزي تا شمال آفريقا امتداد داشت. کوروش فردي مستبد نبود، بلکه يک حاکم روشنفکر بود و به شکل عجيبي ديگران را تحمل مي کرد. وي تلاش نکرد حکومتي مذهبي برقرار کند و با آزاد کردن يهوديان از زندان به آنها اجازه داد که به اورشليم بازگردند، و اکنون مواردي از آموزه هاي تمدن هخامنشي مي توانند براي امپراتوريهاي حاضر آموزنده باشند.»
و چون مي رسد به داريوش، از حفر آبراهي ياد مي کند که به فرمان او ساخته شد که رود نيل را به درياي سرخ وصل مي کرد و قرنها گذشت تا «کانال سوئز» جانشين آن گرديد. همچنين از اصلاحات ديگر داريوش، چون ايجاد پول واحد و نظام چاپاري (پست) نام مي برد که «در سراسر سرزمينهاي تحت سلطه حکومت هخامنشي ابداع شد، و بعد از دو هزار سال توسط نظامهاي بين المللي، دوباره به کار گرفته شده اند.» آنگاه «گاردين» از تأثيرگذاري نوع حکومت هخامنشي در دنياي بعد حرف به ميان مي آورد: «با وجود تأثير سوء تاريخ نويسان يوناني، ميراث حکومت داري، فرهنگي و هنري پارسيها، از طريق تمدن هاي بعدي يوناني و رومي، بر تمدن هاي اروپايي و شمال آمريکا اثر گذاشته است.» و گزارش خود را به اين صورت پايان مي دهد: «يهوديت، مسيحيت و اسلام همگي از مفاهيم اوليه دين زرتشت تأثير گرفته اند، و جنگي هم که توسط جرج بوش عليه تروريسم ترويج مي شود، از همان ريشه جنگ خير و شر استفاده کرده است!» نتيجه گيري نگاردين» اين است: «ميراث ايران شايسته احترام از طرف آمريکا و اروپاست، امپراتوري ايران باستان در ضمير ناخودآگاه ايرانيان هنوز زنده است، و روابط ايران با دنياي خارج را شکل مي دهد.»
سرانجام مي رسد به روزنامه فاينشنال تايمز، مي نويسد: «آتش اسکندر هم نتوانست ايران را نابود کند.» آنگاه از قول کارگزار نمايشگاه مي آورد: «در مقايسه با ديگر امپراتوريهاي بزرگ باستان، از جمله آشور، بابل، يونان و روم، امپراتوري ايران باستان کمتر در بين جهانيان شناخته شده است؛ اين در حالي است که امپراتوري هخامنشي از نظر وسعت و اهميت در اندازه روم باستان بوده(2) و همانند پلي بين تمدن هاي شرق و غرب عمل کرده است. ايرانيان عصر باستان نمونه مناسبي از تحمل ديدگاههاي يکديگر بوده و نشان داده اند که چگونه معتقدان به مذاهب و اديان مختلف مي توانند در کنار يکديگر زندگي کنند.»
اين چند مورد را از ترجمه روزنامه اطلاعات برگرفتيم. به اصل گزارشها دسترسي نداشتيم، ولي مشت نمونه خروار است. روزنامه هاي انگليسي که اين موارد را نوشته اند، همه از نشريات معتبر بريتانيا هستند، با شهرت جهاني. چنين مي نمايد که اين نمايشگاه تا حدي روشنگر بوده و ديد غرب را نسبت به ايران تکاني داده است. اينکه تاريخ ايران باستان قدري با تحريف و افسانه پردازي همراه شده باشد، دلايلي داشته. يکي آن است که به دست بيگانگان نوشته شده، و اين بيگانگان از کشورهايي بودند که با ايران در جنگ بودند. ايران نخستين کشوري بود از آسيا که با اروپا در نبرد شد. جنگ ايران و يونان در زمان خشايارشا در سال 480 پ.م روي داد. اين براي آن بود که يونانيان را که به متصرفات ايران دست اندازي کرده بودند، تنبيه کند. تاريخ نويسان يونان که در رأس آنان هرودوت بود، گرچه کشور آنها مغلوب نشده بود، دشمني با ايران را از ياد نبردند، گذشته از آن در برابر ايران که «ابرقدرت» منطقه بود، هم احساس ترس داشتند و هم حسد.(3)
از اين رو، قلم خود را به عيب جويي مي گرداندند که گاه خالي از تهمت هم نبود. بعد از آن هم تاريخ نويسان اروپا، همان سيره را دنبال کردند، و چون خود را ميراث بر تمدن يونان مي دانستند، ديد منفي نسبت به ايران را هم جزيي از اين ميراث پنداشتند. هيچ کس نمي گويد که هخامنشي ها عيب هايي نداشتند، مشکلاتي در اداره کشور نداشتند، ولي همه چيز به نسبت است. آنان در مقايسه با مشابهان و همزمانهاي خود، با اقوام زيردست خود آزادمنشانه تر رفتار مي کردند، به مذهب و آداب آنان احترام مي گذاردند. جنگهايي هم که مي کردند، جنبه تداعي داشت تا تعرضي. چنين بود جنگ کوروش با ليديه و بابل و ماساژت ها که جان خود را بر سر آن نهاد. چنين بود جنگ داريوش با سکاها و ديگران و جنگ خشايارشا با يونان. در شاهنامه هم که روح تمدن باستاني ايران را در خود منعکس دارد، جنگ، جنگ تدافعي است.
در اينجا، جاي آن نيست که به شخصيت کوروش و داريوش بپردازيم، که هر دو به عنوان بزرگترين فرمانروايان جهان شناخته شده اند.(4) در سراسر تاريخ ايران ديگر حکومتي نظير هخامنشي پيدا نشد و ساسانيها هم نسبت به آنها چند درجه فرو افتاده بودند.
از لحن روزنامه گاردين چنين بر مي آيد که مي خواهد از قدرت هاي برتر جهان دعوت کند که از شيوه هخامنشيان سرمشق بگيرند. کوروش و داريوش به يک حکومت «جهان مدار» مي انديشيدند، يعني حکومتي که کليه عوامل افتراق افکن را از ميان ملتهاي جهان بردارد. اگر اشتباه نکنم، همين ديدگاه بود که در دوران بعد از اسلام، در زمينه معنوي در عرفان ايران راه يافت و مولوي گفت: اين وطن مصر و عراق و شام نيست... يا:
پس زبان همدلي خود ديگر است
همدلي از همزباني خوشتر است
اين که تاريخ هخامنشي از تمدن هايي چون آشور، بابل و مصر در نزد غربيان کمتر شناخته شده بماند، دليلش آن است که آشور و بابل و مصر، تمدن هايي بي آزار و مرده اند، در حالي که ايران مداومت تاريخي داشته و هنوز بر سر پاست. بنابراين ايران که پيوسته در صحنه تاريخ حضور داشته، بيشتر از مشابهان خود، هم سزاوار به يادآوردن بوده و هم سزاوار فراموش شدن. ايران ويژگيهايي داشته که اظهارنظر بي طرفانه، درباره او بسيار دشوار مي نموده. همه اينها: جغرافيا، تاريخ، فرهنگ، شاهنامه، تخت جمشيد... موجب بوده اند که او از جانب ديگران همواره قدري با ديده رشک و اعجاب نگريسته شود. اما در آنچه مربوط به خود مردم ايران است، تا صد و پنجاه سال پيش، بريدگي در ميان آنان و تاريخ هخامنشي بود. ايران بيشتر در وجدان ناآگاه ايراني حضور داشته تا در وجدان آگاه. نهضت باستان گرايي در زمان مشروطه دم زد، و در دوره پهلوي نضج گرفت، ولي چون در سطح حرکت مي کرد، ريشه ندوانيد. جشن دو هزار و پانصد ساله هم هر چند از شکوه ايران حکايت داشت، از آنجا که بوي تبليغ رژيم از آن استشمام مي شد، جايي براي خود باز نکرد.
امروز هم ما قدر کشور خود را خيلي کمتر از آنچه هست، مي دانيم. گويا انسان آنچه دارد و اطمينان دارد که خواهد داشت، نسبت به آن غفلت نشان مي دهد؛ ولي وجدان جهان در هر حال، فراموشي کمتري دارد. چند سال پيش کشور استراليا مجسمه کوروش کبير را در ميداني در شهر سيدني برپا کرد. او مي خواست از نام کوروش بهره بگيرد و نشان دهد که استراليا نيز سرمشق وي را در برابر دارد و نسبت به مليت هاي مختلف که در او سکونت گزيده اند،؛ روش رفيق و برابري به کار مي برد.(5)
نمايشگاه لندن بيشتر از خارجيها به ايرانيان حق مي داد که آن را ببينند؛ زيرا کمک به خودشناسي مي کرد و آثاري از نياکان آنان را به نمايش مي گذارد، در دوراني که در بامداد تاريخ خود بودند، و گردش روزگاران هنوز آنان را وسواسي، محتاط، دورنگ و خميده نکرده بود.
اکنون کاري که بشود کرد، آن است که اگر فيلم هايي از آن گرفته شده، بياورند و در ايران به نمايش بگذارند. گذشته از آن، به جا خواهد بود که يکي نهاد يا فرد صاحب همتي، در لندن، کليه سخنرانيها و نوشته هايي که درباره اين نمايشگاه صورت گرفته، همچنين مقاله ها و گزارش هاي روزنامه ها را (همه اين روزنامه ها در کتابخانه مطبوعات لندن، در چاتم هاوي CHATTAM HOUSE موجود است) گرد آورد و در مجموعه اي به صورت اصل و ترجمه در دسترس بگذارد. گواهي پرمعنايي خواهد بود، در اين آغاز قرن بيست و يکم، از کشور انگلستان که لااقل از لحاظ فرهنگي يکي از روزنه هاي دنياي امروز است، هر ملتي نياز دارد که بداند ديگران در حق او چه مي گويند.
البته تکيه بر افتخارهاي گذشته، به گونه اي که ملتي را از مسائل روز خود غافل دارد، نشانه سبک مغزي است، ولي نوع ديگرش هم، يعني حافظه تاريخي را راکد گذاردن، و ارزيابي درست از گذشته نداشتن، افق ديد را چنان تنگ مي کند که شخص در عرصه تاريخ، تبديل به يک «کارگر روزمرد» بشود، و نداند که فرداي او چگونه خواهد بود.
روزنامه اطلاعات در شماره يکم اسفند 84 خود خبر داده بود که معرفي شخصيت کوروش هخامنشي به کودکان و نوجوانان جزو برنامه «کانون پرورش کودکان و نوجوانان» است و توضيح داده اند که در اين برنامه «رفتار آزادمنشانه و نحوه سلوک کوروش با اقوام شکست خورده که توأم با احترام، گذشت، و آزادسازي اسرا بوده، بايد کودکان تشريح مي گردد» نيز، «احترام کوروش به اصول مذهبي و خدايان محلي اقوامي که کشورشان توسط وي فتح شده، و عظمت و پويايي تمدن ايراني» به معرفي گذارده خواهد شد.
جاي خوشوقتي است که بخواهند «کودکان و نوجوانان» را با شخصيت کوروش آشنا کنند. اين کودکان قبل از هر چيز بايد دريابند که گرامي از کوروش و يا هر کس ديگر، «حقيقت» است، و سيماي اين مرد بزرگ را که نمونه اصالت قوم ايراني است، با رعايت احترام به حقيقت به آنان بشناسانند.

پي نوشت ها :
 

1- اين نمايشگاه اختصاصي از تاريخ 18 شهريور آغاز شده و پنج ماه دوام کرده. اشياي آن از سه موزه «بريتانيا»، «لوور پاريس» و «ايران باستان» تهران گردآوري شده است.
2- گيرشمن قلمرو هخامنشي را وسيع ترين شاهنشاهي در تاريخ جهان مي خواند (تاريخ ايران، ص 116).
3- گزنفون، شاگرد سقراط، کوروش را در کتاب خود «کوروش نامه» به عنوان انسان نمونه انتخاب کرده است. در تورات «کتاب عزرا» کوروش شبان خدا» خوانده شده است (يعني نماينده خدا براي رهبري مردم).
4- دانشمند فقيد ايراني، دکتر مهدي بديع در کتاب معتبر خود «يونانيان و بربرها» به تفصيل به اشتباهات يا گزافه گوئيهاي تاريخ نويسان يوناني پاسخ داده است. خوشبختانه چند جلد از اين کتاب به فارسي ترجمه شده است و بقيه نيز در دست ترجمه است. (انتشارات توس)
5- سفر استراليا در پاييز 1373 به دعوت «بنياد فرهنگي ايران» به مناسبت جشن مهرگان صورت گرفت. در همين سفر بود که مجسمه کوروش پرده برداري شد.

منبع:یزدان پرست، حمید؛ (1387) نامه ایران؛ مجموعه مقاله ها، سروده ها، و مطالب ایران شناسی، جلد چهارم، به کوشش حمید یزدان پرست، تهران، اطلاعات، چاپ یکم.



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط