روزي در خانه امام

امام درخانه اي کوچک زندکي مي کرد.خانه ي او باغچه اي داشت ؛ باغچه اي کوچک.بچه هاي امام آن باغچه را دوست داشتند.دل شان مي خواست توي آن گل بکارند ؛ گل هاي سفيد و صورتي، گل اطلسي ، لاله عباسي ، ياس سفيد و خوش بو و ...اما خاک باغچه خوب نبود.بايد عوض مي شد.قرار شد که براي باغچه، خاک تازه بياورند.يک روز سر ظهر وقتي مادر سفره ي غذا را انداخت ، صداي در خانه
سه‌شنبه، 27 دی 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
روزي در خانه امام

روزي در خانه امام
روزي در خانه امام


 

نويسنده:عمادالدين هوفر




 
تصويرگر:مريم فرج پور
امام درخانه اي کوچک زندکي مي کرد.خانه ي او باغچه اي داشت ؛ باغچه اي کوچک.بچه هاي امام آن باغچه را دوست داشتند.دل شان مي خواست توي آن گل بکارند ؛ گل هاي سفيد و صورتي، گل اطلسي ، لاله عباسي ، ياس سفيد و خوش بو و ...اما خاک باغچه خوب نبود.بايد عوض مي شد.قرار شد که براي باغچه، خاک تازه بياورند.يک روز سر ظهر وقتي مادر سفره ي غذا را انداخت ، صداي در خانه بلند شد.يکي از بچه ها دويد و در را بازکرد.پشت در پيرمردي بود که کيسه بزرگي را به دوش داشت.توي آن کيسه ، خاک بود.پيرمرد نفس نفس مي زد.زير آن بار
سنگين عرق مي ريخت.با دست هاي پير و خاکي اش ، پيشاني را پاک کرد.با زبان ، لب هاي خشکش را خيس کرد.مشغول شد تا خاک باغچه را عوض کند.
امام و بچه ها دور سفره ي ناهار نشسته بودند.بوي غذا در اتاق پيچيده بود.بچه هاي کوچک گرسنه بودند.مادر برايشان غذا کشيد.مادر گفت:«با نان بخوريد تا سير شويد.»مادر براي خودش و امام هم غذا کشيد.بعد همه آماده غذا خوردن شدند.يک مرتبه چشم امام از پنجره باز، به حياط افتاد.پيرمرد را ديد.او داشت کيسه ي خاک را توي باغچه خالي مي کرد.
امام فهميد که او خسته است، تشنه است، فکر کرد حتماً گرسنه هم هست.با خودش گفت:«بايد براي او هم غذا ببريم.»اما توي قابلمه، غذايي باقي نمانده بود.مادر همه را کشيده بود.امام فکري کرد.يک بشقاب خالي بر داشت.چند قاشق از غذاي خودش را در آن ريخت. بعد بشقاب را جلوي بچه ها گرفت و گفت:«بچه ها چندقاشق از غذاي تان را توي اين بشقاب بريزيد تا براي آن پيرمرد ببريم.او هم مثل ما گرسنه است.»
بچه ها و مادر، هر کدام چند قاشق از غذاي شان را توي بشقاب ريختند.بشقاب پر شد.
پيرمرد، خوش حال شد.خنديد و تشکر کرد.بعد ، دست هاي خاکي اش را شست.گوشه ي حياط ، زير سايه ديوار نشست.شروع کرد به خوردن.با چه لذتي مي خورد!
منبع:ملیکا شماره 45



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما
چگونه ترجمه را به یک حرفه درآمدزا تبدیل کنیم؟
چگونه ترجمه را به یک حرفه درآمدزا تبدیل کنیم؟
حکمت | هم نشینی با دانشمندان / استاد توکلی
play_arrow
حکمت | هم نشینی با دانشمندان / استاد توکلی
تصاویری از عملیات پدافندی مقابل بمب سنگرشکن در نطنز
play_arrow
تصاویری از عملیات پدافندی مقابل بمب سنگرشکن در نطنز
مهدی طارمی دربی میلان را به آتش کشید
play_arrow
مهدی طارمی دربی میلان را به آتش کشید
ماجرای استعفای نخست وزیر کانادا
play_arrow
ماجرای استعفای نخست وزیر کانادا
تصاویر باورنکردنی از پرواز یک مرغ در یک مسافت طولانی
play_arrow
تصاویر باورنکردنی از پرواز یک مرغ در یک مسافت طولانی
کاهش انرژی با عایق نانویی
play_arrow
کاهش انرژی با عایق نانویی
ویدیویی با بازدید میلیونی؛ سرسره بازی یک کلاغ روی برف!
play_arrow
ویدیویی با بازدید میلیونی؛ سرسره بازی یک کلاغ روی برف!
خاطره‌ای عجیب از رزمنده جانباز دفاع مقدس
play_arrow
خاطره‌ای عجیب از رزمنده جانباز دفاع مقدس
رفتار شهید کاظمی زمانی که متوجه سرماخوردگی یک سرباز شد!
play_arrow
رفتار شهید کاظمی زمانی که متوجه سرماخوردگی یک سرباز شد!
حیرت مقام اسرائیلی از میزان حجم جاسوسی اسرائلی‌ها برای ایران!
play_arrow
حیرت مقام اسرائیلی از میزان حجم جاسوسی اسرائلی‌ها برای ایران!
مراحل جذاب ساخت تابه استیل
play_arrow
مراحل جذاب ساخت تابه استیل
خاطره جالب دیپلمات ایرانی از جمله سفیر زن اسلواکی خطاب به او بعد از عدم دست دادن
play_arrow
خاطره جالب دیپلمات ایرانی از جمله سفیر زن اسلواکی خطاب به او بعد از عدم دست دادن
توضیحات دادستان رشت درباره حادثه گروگانگیری یک خانواده پنج نفره به مدت دو سال در گرگان
play_arrow
توضیحات دادستان رشت درباره حادثه گروگانگیری یک خانواده پنج نفره به مدت دو سال در گرگان
رمزگشایی از حرکت نمادین انگشت در دعای (یا مَنْ اَرْجُوهُ)
رمزگشایی از حرکت نمادین انگشت در دعای (یا مَنْ اَرْجُوهُ)