مفهوم مُلک در قرآن (3)
نويسنده: دکتر علي اسدي
استاديار پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي
استاديار پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي
د. گونه هاي پادشاهي
1. پادشاهان الهي:
1 -1. يوسف(ع) حضرت يوسف(ع) نخستين نمونه از حاکمان و فرمان روايان الهي ياد شده در قرآن کريم است: «رب قد آتيتني من الملک...»(يوسف: 101) اينکه «مُلک» ياد شده در آيه به معناي پادشاهي است يا بخشي از فرمان روايي و يکي از مناصب عالي حکومتي درمصر، چندان مورد اتفاق مفسران نيست. طبري، طوسي(طبري، 1415ق، ج8، ص88/ طوسي، [بي تا]، ج6، ص 20) وديگران (آلوسي، 1417ق، ج3، ص68/ بغوي، 1414ق، ج2، ص 451/ فيض کاشاني، 1402ق، ج1، ص589)، «مِن» را به معناي «بعض» و«من المُلک» را اشاره به بخشي از حاکميت مصر دانسته اند. زمخشري، طبرسي وفخر رازي هم اين ديدگاه را يکي از دو معناي درست دانسته اند.(زمخشري، 1415ق، ج2، ص507/ طبرسي، 1405ق،ج 2، ص242/فخر رازي، 1413ق، ج18، ص 217) براين اساس، وي پادشاه به معناي شناخته شده آن(شخص اول مملکت) نبوده است وتعبير «من المُلک» اشاره به سرپرستي خزانه هاي مصر و عنوان عزيزي مصر خواهد بود.(يوسف: 55، 78)
اطلاق لقب «عزيز» به سران وبلند پايگان حکومتي مصر(طباطبائي، 1393ق، ج11، ص108- 121) هماننند همسر زليخا و حضرت يوسف (يوسف: 51، 78، 88)، تفاوت كاربردي آن با عنوان پادشاه (يوسف: 50- 51، 72، 76، 78) ر. ک. همين مقاله، پادشاهان غير الهي، پادشاه مصر) و عدم کاربرد صريح «مَلِک» درباره يوسف (ع)، مؤيد اين ديدگاه است. کتاب مقدس نيز از يوسف (ع) به عنوان شخص دوم پس از پادشاه مصر ياد کرده است.(کتاب مقدس، 1990م، پيدايش 41، ص 39 - 43)
در مقابل، گروهي، مُلک را اشاره به پادشاهي يوسف(ع) پس از سلطان ياد شده در داستان وي دانسته اند. شماري از اين مفسران، «من» را به معناي «بعض» و «من المُک» را به معناي پادشاهي مصر به عنوان بخشي از سلطنت روي زمين گرفته اند. (قرطبي، 1417ق، ج9، ص176/ بيضاوي شيرازي، 1416ق، ج3، ص310/ آلوسي، 1417ق، ج 13، ص 88) اين معنا پذيرفتني نيست؛ زيرا در آياتي همچون «آتاه الله المُلک» (بقره: 258)، «لکم المُلک اليوم» (غافر: 29) و«مُلکا لاينبغي» (ص : 35) نيز پادشاهي در بخشي از روي زمين مراد است؛ ولي «مِن» به معناي بعض به کار رفته است. افزون براين، اگر معناي مزبور مراد بود، بايد تعبيري نظير «اوتوا نصيباً من الملک» به کار مي رفت. دسته دوم از اين مفسران، «مِن» را همانند کاربرد آن در «فاجتنبو الرجس من الاوثان» (حج: 30) براي بيان جنس دانسته اند. برخي اين معنا را که ظاهراً قياسي مع الفارق است نپذيرفته اند(العکبري، 1402ق، ج2، ص59/ قرطبي، 1417ق، ج9، ص 176/ آلوسي، 1417 ق، ج13، ص88)؛ زيرا برخلاف اين آيه، در آيه مربوط به فرمان روايي يوسف (ع)، «جنسي» که نيازمند بيان باشد، نيامده است.
برخي در استدلالي شکننده، آيه 56 «يوسف» را مؤيد اين ديدگاه دانسته اند: «ليوسف في الارض يتبوا منها حيث يشاء...»؛ با اين توضيح که آيه، آزادي و اختيار کامل يوسف(ع) در هرگونه تصرف و امر و نهي را مي رساند و اين جز با مقام سلطنت سازگار نيست. (فخر رازي، 1413 ق، ج 18، ص 163 ) برخورداري يوسف از «عرش» (يوسف: 100 که اغلب آن را معناي تخت پادشاهي دانسته اند، مي توان مؤيّد احتمالي اين ديدگاه باشد. در برخي احاديث هم، از يوسف «ع» با عنوان پادشاه ياد شده است. (عياشي، [بي تا]، ج 2، ص 197-198 /طبرسي، 1406 ق، ج 5. ص 459-460/ فيض کاشاني، 1402 ق، ج 3، ص 50)
2-1. بني اسرائيل: بني اسرائيل پس از رسيدن به مرزهاي سرزمين مقدس (فلسطين) به سبب ترس از ساکنان ستمگر و نيرومند آن و به رغم فرمان الهي، از ورود به آنجا و نبرد با دشمنان خودداري کردند.(مائده: 21-22) حضرت موسي(ع) براي ترغيب آنان، نعمت هاي ويژه خداوند بر بني اسرائيل، از جمله دادن حاکميت و فرمان روايي به آنان، را يادآوري کرد: «يَا قَومِ الذکُرُوا نِعمَه اللهِ عَلَيکُم إذ جَعَلَ فِيکُم أَنبِيَاء وَ جَعَلَکُم مُّلُوکًا.» (مائده: 20) ظاهر آيه، به ويژه تفاوت تعبيرِ «جَعَلَکُم مُّلُوکًا» با «جَعَلَ فِيکُم أَنبِيَاء»، از دادن فرمان روايي به همه بني اسرائيل حکايت مي کند و اين به معناي واقعي آن امکان پذير نيست.
مفسّران در تلاش براي تفسيري هماهنگ با واقعيت خارجي، در معناي «ملوک» به اختلاف گراييده اند. مفسّراني همچون ابن عباس، حسن، مجاهد، عکرمه، قتاده و سدّي با توسعه در معنايِ «مَلِک»- هرچند با اندکي تفاوت- نسبت آن به همه بني اسرائيل را حقيقي و آن را به معناي کسي دانسته اند که داراي خانه، خادم و همسر بوده، صاحب اختيار خود، خانواده و دارايي خويش باشد. (طبري، 1415 ق، ج6، ص 230-231/ جوزي، 1407 ق، ج2، ص 257/ اندلسي، 1412 ق، ج 3، ص 467) اين معنا را که در برخي احاديث منسوب به پيامبر نيز آمده است (طبري، 1415 ق، ج6، ص 230) برخي مفسِّران نپذيرفته اند، با اين دليل که اولاً همه افراد بني اسرائيل چنين شرايطي نداشتند و ثانياً، اقوام ديگر نيز از آن برخوردار بودند، در حالي که آيه در مقام امتنان، آن را از نعمت هاي ويژه الهي بر بني اسرائيل ياد مي کند. (ابن عطيه اندلسي، 1411 ق، ج 2، ص 173/ طباطبائي، 1393 ق، ج 5، ص 295/ شوکاني، [بي تا]، ج 2، ص 26-27)
زمخشري، (زمخشري، 1415 ق، ج 1، ص 603، ج 3، ص 165) ماوردي، (ماوردي، ج 1، ص 497/ جوزي، 1407 ق، ج 2، ص 257) بيضاوي، (بيضاوي شيرازي، 1416 ق، ج 2، ص 310) شوکاني، (شوکاني، [بي تا]، ج 2، ص 26-27) و برخي ديگر (طبرسي، 1405 ق، ج 1، ص 488/ نسفي، [بي تا]، ج 1، ص 277/ آلوسي، 1417 ق، ج6، ص 155) «ملوک» را به همان معناي پادشاهان و سلاطين آورده و آن را اشاره به افرادي از بني اسرائيل دانسته اند که پس از نابودي فرعونيان و نيز تصرف سرزمين مقدس، در مناطق مزبور به فرمان روايي رسيدند. در اين ديدگاه، به طور مشخص از طالوت، داود و سليمان(ع) ياد شده و وجود پادشاهان فراوان در ميان بني اسرائيل را همانند شمار زيادي از انبيا، از امتيازات ويژه بني اسرائيل و نعمت خداوند بر آنان دانسته اند. (طباطبائي، 1393 ق، ج5، ص 287-288)
ناسازگاري اين تفسير با ظاهر آيه از يک سو و فقدان گزارش قرآني مبني بر حاکميت بني اسرائيل بر مصر پس از فرعون از سوي ديگر، از چالش هاي پيش روي آن است. ظاهر آيه به دوره تاريخي پيش از موسي(ع) اشاره دارد.
دسته سوم مفسّران با اشاره به دوران بردگي بني اسرائيل در مصر، «جَعَلَکُم مُّلُوکًا» را اشاره به رهايي و حاکميت يافتن آنان بر سرنوشت و مقدرات خويش پس از نابودي فرعونيان دانسته اند.( جصاص، [بي تا]، ج 2، ص 498/ طباطبائي، 1393ق، ج 5، ص 288/ مکارم شيرازي، 1375، ج 3، ص 336-337) اين تفسير با معناي ظاهري «ملوک» سازگار نيست.
به نظر مي رسد در آيه ياد شده، حضرت موسي (ع) به پيامبري همچون حضرت يعقوب، اسحاق، يوسف، اسباط و فرمان روايي حضرت يوسف(ع) اشاره مي کند. حاکميت حضرت يوسف(ع) در مصر، خاندان يعقوب و نياکان نخست بني اسرائيل را از قحطي و باديه نشيني نجات داد و زمينه رفاه و آسايش آنان را در مصر فراهم آورد. از اين رو، با نعمت ويژه بودن ملک و فرمان روايي و نسبت مجازي آن به همه بني اسرائيل نيز سازگاري دارد؛ به ويژه آنکه نسبت دادن ويژگي برجسته برخي افراد يک قوم به همه آنان در خطاب هاي قرآن بخصوص درباره بني اسرائيل رايج است. (طباطبائي، 1393 ق، ج 8، ص 346/ مکارم شيرازي 1375، ج 4، ص 336)
3-1. طالوت: در دوران پيامبري سموئيل، بني اسرائيل در پي شکست از قوم جالوت و دادن کشته ها و اسيران فراوان، از سرزمين خويش رانده شدند. نياز قوم به سامان دهي، انسجام و يکپارچگي در نبرد با دشمنان و بازپس گيري سرزمينشان (همان، ج 8. ص 346 / همان، ج 4، ص 336)، بزرگان بني اسرائيل را بر آن داشت تا از پيامبر خويش بخواهند که فرمانروايي براي آنان برگزيند، و او به فرمان الهي، طالوت را به اين سِمَت برگزيد: «الم ترإلي الملا من بني إسرائيل من بعد موسي إذ قالوا لنبي لهم ابعث لنا ملکا نقاتل في سبيل الله... و قال لهم نبيهم إن الله قد بعث لکم طالوت ملکا ...» (بقره: 246-247)
تأمل در آيات، به ويژه يادکرد از جهاد در راه خدا به عنوان منشأ نياز به فرمانروا و نيز اشاره به توان جسماني برتر طالوت، نشان مي دهد که واژه «مَلِک» در اين آيه بيشتر با صبغه نظامي آن مطرح و به معناي فرمانرواي نظامي نزديک تراست تا معناي شناخته شده پادشاه، (طبرسي، 1406، ج 2، ص 140/ مجاهد بن جبير، 1410ق، ج 1، ص 113 / ثعلبي، 1422 ق، ج 2، ص 209) البته در گزارش تورات از اين داستان، بني اسرائيل با اثرپذيري از اقوام و ملل ديگر، خواستار پادشاهي شدند که بر آنان حکومت کند. خداوند ضمن ابراز ناراحتي از اين درخواست و با ياد آوري مفاسد پادشاهي، در اين باره به آنها هشدار داد. طالوت که به دست سموئيل به پادشاهي منصوب شد، در ابتدا توانست بني اسرائيل را از دست دشمنان برهاند و پس از آن با افزايش قدرت نظامي و سياسي، فرمان روايي وي از ميدان هاي نبرد به درون جامعه کشيده و او رسماً پادشاه شد. (کتاب مقدس، 1990 م، اول سموئيل 8، ص 4-9،11،21-15، 13-14)
14-1. داوود (ع): حضرت داوود (ع) از مهم ترين نمونه هاي مثبت پادشاهي است که قرآن نه به عنوان واقعه اي تاريخي، بلکه به عنوان نمونه اي موفق در امر فرمان روايي آن روزگار ياد مي کند. قرآن کريم در اشاره اي بسيار گذرا، او را از سپاهيان طالوت مي خواند که کشتن جالوت زمينه ساز پادشاهي او پس از طالوت گرديد: «وقتل داود جالوت و تاه الله الملک ...» (بقره: 251)
قرآن، سلطنت حضرت داوود (ع) را بسيار مقتدرانه مي خواند: «واذکر عبدنا داوود ذا الايد إنه اواب... و شددنا ملکه...» (ص: 17، 20) مفسّران در تفسير «ذا الايد» و «وشددنا ملکه» از مواردي همچون سپاهيان انبوه و نيرومند، ثروت و سلاح فراوان، قدرت زياد جنگاوري، رهبري داهيانه و عظمت و شکوه به عنوان زمينه هاي اقتدار در پاشاهي داود ياد کرده اند. (زمخشري، 1415 ق، ج 3، ص 365 طبرسي، 1406، ج 8، ص 349 / طباطبائي، 1393 ق، ج 17، ص 189-190)
5-1. سليمان (ع): حضرت سليمان (ع) پس از پدرش حضرت داوود نبي (ع) به پادشاهي بني اسرائيل رسيد (طبري، 1415 ق، ج 19، ص 172) «وورث سليمان داوود ...« ( نمل، 16) سلطنت حضرت سليمان (ع) بسيار عظيم، فراگير و منحصر به فرد بوده است: «قال رب اعفر لي وهب لي ملکا لا ينبغي لاحد من بعدي...» (ص، 38) يادکرد قرآن از سپاهيان انبوه و نيرومند سليمان (ع) با ترکيبي از افراد بشري، جنّيان، شياطين، پرندگان و فرمان روايي او بر پديده هاي طبيعي همچون باد، بيانگر شکوه و عظمت بي نظير پادشاهي اوست: «وحشر لسليمان جنوده من الجن و الانس والطير فهم يوزعون وحشر لسليمان جنوده من الجن و الانس و الطير فهم يوزعون.» (نمل: 17، 37/ سبا: 12 / انبياء: 81-82) وي همچنين داراي قصر شاهي و تخت سلطنتي بوده است. (نمل: 44 / ص: 34)
6-1. آل ابراهيم (ع) : با بعثت پيامبر اکرم (ع)، و شکل گيري جامعه اسلامي با ترکيب حدّاکثري از «امّي ها» (غير اهل کتاب) و حاکميت يافتن اسلام در مدينه، زمينه هاي سيادت فرهنگي و اقتصادي يهود از بين رفت. همچنين پندار آنان مبني بر بعثت پيامبر موعود از ميان بني اسرائيل و دست يابي دوباره آنان به عظمت، قدرت و سيادت ديني از دست رفته خويش باطل شد. (طبرسي، 1406 ق، ج 3، ص 108 / طبري، 1415 ق، ج 1، ص 585-586 و ج 5، ص 193) از اين رو، آنان در انکار رسول خدا، بت پرستان مکه را هدايت يافته تر از مسلمانان خواندند. (ابن عاشور، 1997 م، ج 5، ص 86 / مدرس، 1407 ق، ج 8، ص 280) (نساء: 51) خداوند آنها را براي چنين اظهار نظري بي صلاحيت مي خواند: «ام لهم نصيب من الملک فإذا لا يوتون الناس نقيرا» (نساء: 4): چرا که آنان هيچ بهره اي از حق حاکميّت، داوري و ولايتي همانند پيامبر اسلام ندارند تا چنين حکمي بکنند. در صورت بهره مندي نيز اندکي از آن را هم به ديگران نمي دادند. (طوسي، [بي تا]، ج 3، ص 225 / طبرسي، 1406 ق، ج 3، ص 108 / طباطبائي، 1393 ق، ج 4، ص 356-375) خداوند داوري يادشده را ناشي از حسادت نسبت به رسول خدا و مسلمانان مي خواند و در ادامه با اشاره به ملک عظيمي که به آل ابراهيم (شامل بني اسرائيل) داد، آنان را به سبب اين حسادت بي مورد سرزنش کرده، از قدرناشناسي شان مي گويد: «ام يحسدون الناس علي ما آتاهم الله من فضله فقد اتينا آل إبراهيم الکتاب و الحکمه واتيناهم ملکا عظيما» (نساء: 54 و نيز 53، 55)
مفسّران نخست (طبري، 1415 ق، ج 5، ص 195 / عياشي، [بي تا]، ج 1، ص 168 / زمخشري، 1415 ق، ج 1، ص 534) و متأخر (نسفي، [بي تا]، ج 1، ص 227 / جوزي، 1407 ق، ج 2، ص 141) با اختلاف در تفسير «مُلک عظيم»، آن را اشاره به مواردي همچون فرمان روايي و پادشاهي حضرت يوسف، داوود و سليمان (ع) و نبوت و امامت در خاندان حضرت ابراهيم (ع) دانسته اند. بر اين اساس، همچنين با توجه به سبب حسادت يهود نسبت به پيامبر (ع) و مسلمانان، مي توان گفت که مراد از «ملکا عظيما» مفهومي است که معاني سيادت، فرمان روايي، پيشوايي و پادشاهي را در بر مي گيرد و در واقع، همان «امامت» وعده داده شده به ابراهيم (ع) درباره نوادگان اوست که در هر دوره اي به گونه اي متفاوت زمينه سروري، سيادت و فرمان روايي آنان در امور مادي و معنوي را فراهم ساخت و در مورد کساني همچون حضرت يوسف، داوود و سليمان (ع) با فرمان روايي و پادشاهي به معناي شناخته شده آن نيز همراه بود. (عياشي، [بي تا]، ج 1، ص 248 / طبرسي، 1406 ق، ج 77 ص 414 / طباطبائي، 1393 ق، ج 4، ص 377- 378)
7-1. دوالقرنين: قرآن کريم درباره نام و تاريخ زندگي و سلطنت اين پادشاه و فرمانرواي الهي گزارشي ندارد. آيات قرآن نشان مي دهد که وي سلطنتي بسيار فراگير داشته، بر شرق تا غرب آن روز فرمان مي رانده است. همچنين از تأييد و هدايت الهي در قالب يکي از اموري همچون الهام، وحي يا ارتباط با پيامبر هم عصر خويش برخوردار بوده است. (طباطبائي، همان، ج 13، ص 392 / کهف: 84-98،90)
برخي از مفسّران متأخر و معاصر، او را بر اسکندر مقدوني و کوروش کبير (539- 560 ق. م) تطبيق کرده اند. (زمخشري، 1415 ق، ج 2، ص 743 / طبرسي، 1406، ج 6، ص 380 / فخر رازي، 1413 ق، ج 21، ص 163-164 / طباطبائي، 1393 ق، ج 13، ص 391-394)
منبع: نشريه الاهيات اجتماعي شماره 2.