پاپ ها در نبرد با «: عقلانيت و علم »

در باب علم ستيزي ارباب کليسا در قرون وسطي و خساراتي که به پيشرفت علم در جامعه ي غربي از ناحيه اين عملکرد نابخردانه و جاهلانه آنان در آن دوران رسيد ، سخناني بسيار گفته شده است . در آن هنگام که اروپا به واسطه ي غفلت و خودخواهي رهبران مذهبي خود در جهل و گمراهي غوطه ور بود و انديشمندان اين ديار از بيم جان خود مهر خاموشي بر لب مي زدند ، ستارگاني در ممالک اسلامي شروع به درخشيدن کردند که فروغ بي بديلشان هم اکنون نيز پس از گذر قرن ها در دانشگاه هاي غربي و شرقي پرتو افشاني مي کنند .
سه‌شنبه، 18 بهمن 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
پاپ ها در نبرد با «: عقلانيت و علم »

پاپ ها در نبرد با «: عقلانيت و علم »
پاپ ها در نبرد با «: عقلانيت و علم »


 

نویسنده:نرگس یزدی و معصومه امیرلو




 
من هرگز فراموش نمي کنم که کليساي شما وقتي از تفتيش عقايد حمايت کرد و « کوپرنيک » را تبعيد نمود و « گاليله » را خاموش کرد و « برونو » را زنده به تير بسته سوزانيد ، بارها مانع پيشرفت و آزادي فکر انسان گشت . (51)

1 ـ مسيحيت ، عليه علم و عقلانيت
 

در باب علم ستيزي ارباب کليسا در قرون وسطي و خساراتي که به پيشرفت علم در جامعه ي غربي از ناحيه اين عملکرد نابخردانه و جاهلانه آنان در آن دوران رسيد ، سخناني بسيار گفته شده است . در آن هنگام که اروپا به واسطه ي غفلت و خودخواهي رهبران مذهبي خود در جهل و گمراهي غوطه ور بود و انديشمندان اين ديار از بيم جان خود مهر خاموشي بر لب مي زدند ، ستارگاني در ممالک اسلامي شروع به درخشيدن کردند که فروغ بي بديلشان هم اکنون نيز پس از گذر قرن ها در دانشگاه هاي غربي و شرقي پرتو افشاني مي کنند .
« آن چه که مانع از احيا و پيشرفت روح علمي غرب در قرون وسطي شد ، رفتار ارباب کليسا با علما بود که مانند سدي در برابر علم ، عمل مي کرد . ضرري که علم از نظرياب ارباب کليسا به خود ديد ، بيشتر از زياني بود که به واسطه جهان مقتضادي قرون وسطي متوجه روح علمي شد .» (52)
« روحانيون متعصب مسيحي به واسطه ي تنگ نظري ها خود ، جلوي پيشرفت علم و عقل را آن چنان گرفتند که تا اواخر نيمه ي قرن گذشته درهاي دانش عملاً بر روي مردم بسته بود . ... در گذشته هاي دور ، کساني همچون « بقراط » پزشکي را بر اساس تجربه و روش علمي بنا نهاده بودند ، در حالي که پزشکي قرون وسطي به پزشکي عصر توحش و عصر انسان نخستين بيشتر شباهت داشت . نام آورترين پاپ « آگوستين » هم شياطين را عامل همه ي بيماري ها معرفي کرده است . حتي اصلاح طلبان مسيحي هم که به کليسا و پاپ ، منتقد بوده و بر عليه قدرت آن شوريدند ، عقيده اي مشابه داشتند مثلاً به عقيده ي « لوتر » نيز ، منشأ همه ي بيماري ها صرفاً شيطان بود و درمان آنها نيز بايستي از طريق طلسمات صورت بگيرد . وجود چنين عقيده اي موجب شد که کليسا و پاپ از طريق طلسم نويسي ها درآمد سرشاري داشته باشند . اکثر کساني که به پزشکي اشتغال داشتند ، متهم به جادو ، کفر و الحاد شدند . حتي در قرن هجدهم و به اصطلاح عصر جديد نيز ارباب کليسا با مايه کوبي به مخالفت برخاستند . در طول قرون وسطي ، علم شيمي که از جهان اسلام وارد اروپا شد ، توسط پاپ ها به عنوان يک علم شيطاني شناخته مي شد . در سال 1317 م ،
پاپ ، شيمي را تحريم و تمام شيمي دانها را ملحد اعلام کرد . در سال 1292 م ، « راجر بيکن » عليرغم آن که خود تعصب مسيحي هم داشت ولي به جرم تمايل به شرکت در مباحث علمي ، و چون تحت تأثير علوم جهان اسلام بود ، به مدتي طولاني زنداني شد .»(53)
« در مراکز فرهنگي و مدارس ، تا اواخر قرون وسطي هر که مي خواست به فراگيري علم بپردازد مي بايست اوراد کشيشي بياموزد و کسي نمي توانست به دنبال فراگيري علوم نظري مستقل از کليسا برود .» (54)

2 ـ گسترش خرافات به برکت پاپ ها
 

در قرون وسطي اعتقاد به جادو که از ادوار کهن به جاي مانده بود ، تقويت شد و مردم آن دوره ، عمدتاً بر اين باور بودند که همه ي بيماري ها و پديده هاي طبيعي و مصيبت هاي اجتماعي ، کار اجنّه و شياطين است و اراده ي خدا و علل طبيعي ، بسا ناديده گرفته مي شد . برخي از سران پيشين مسيحيت ، در مورد سحر و جادو که آن را ريشه ي تمام بلايا مي دانستند ، قوانيني وضع کردند ، ليکن تا قرن چهارده ميلادي مخالفتي جدي در برابر سحر و جادو به عمل نيامده بود . در قرن چهاردهم ، در سراسر اروپا ، بيماري وحشتناک وبا شايع شد و اوضاع اروپا را به گونه اي به هم ريخت که نام « مرگ سياه » بر آن نهادند . شيوع اين بيماري ، ترس مردم از شياطين را بيشتر کرد . به هر صورت به مدت سه قرن در اروپا مخالفت با سحر و جادو رواج داشت . در سال 1484 م ، پاپ « اينوسان هشتم » طي صدور يک فرمان ، ادعا کرد که « طاعون و طوفان هاي وحشتناک ، نتيجه اي از اعمال زنان جادوگر است .» بستر اجتماعي به گونه اي بود که حتي بسياري از مردم به اصطلاح روشنفکر آن زمان نيز اين ادعا را پذيرفتند و اين عقيده تا آشنايي غرب با پيشرفت هاي جهان اسلام و تولد روش علمي ، همچنان طرفدار داشت .
دانشگاه « آبلار » که عقل را به عنوان معياري براي حقيقت معرفي مي کرد و بدون توجه به عقايدي که کليسا تبليغ مي کرد ، تحت تأثير دانشگاه هاي جهان اسلام و با مخالفت کليسا به وجود آمد .
آبلار در سال 1142 م ، در گذشت و پس از او در اواخر قرن دوازدهم ، کساني که به دنبال علم بودند در ادامه ي مسير او به تقليد از جهان اسلام ، اتحاديه اي به نام « دانشگاه » تشکيل دادند . به اين ترتيب در پايان قرن دوازدهم ، دانشگاه پاريس با تعداد 1300 دانشجو تأسيس شد . ساير دانشگاههاي اروپا ، نظير دانشگاه « پلني » ، « سالرنو » ، « آکسفورد » و « کمبريج » ، پس از اين دانشگاه يکي يکي با الهام از دانشگاههاي اسلامي تأسيس شدند . طبيعتاً انتظار مي رفت که اين نهادهاي علمي ، به دفاع از آزادي تفکر پرداخته و طرفداران تفکر آزاد در برابر مخالفان آن حمايت کنند . بويژه اين که پيشگامان اين طرح ها ، دانشگاه ها را در حقيقت براي رها ساختن عقل از بند کليسا و پاپ تأسيس کرده بودند . اما کليسا وارد اين قلمرو نيز شده و به مبارزه با علوم پرداخت . دانشگاه ها عملاً و به ناچار در دست کليسا رام شدند و از تدريس مطالبي که از نظر کليساييان ممنوع بود ، خودداري مي شد . روش تعليم مدرسي در دانشگاه هاي اروپا رايج بود و اساتيد دانشگاه به حقيقت به عنوان محصول عقل سليم يا تجربه ، اعتنايي نداشتند و بلکه تمام تلاش خود را در جهت کليسا به خرج مي دادند . اگر
استادي ، متوجه خطا بودن تجويزات کليسا مي شد ، بناچار عقيده ي خود را پنهان کرده و خود را ملزم به تعاليم کليسا نشان مي داد ( کاري که کساني چون «رينولد » در قرن شانزدهم انجام دادند ) و اگر استادي که متوجه بطلان مسيحيت و پاپ شده بود ، به ناچار بايستي استعفا مي داد ( کاري که اساتيدي همچون « رتيکوس » کردند ) ، چرا که اگر به اختيار خود استعفا نمي داد ، به اجبار او را اخراج و مجازات مي کردند ( بلايي که يک قرن بعد بر سر « گاليله » آمد ) . هر يک از اين سه استاد ، کاملاً به صحت نظريه ي کوپرنيک مبني بر گردش زمين به دور خورشيد ايمان و معتقد بودند که خورشيد ، مرکز جهان است . رينولد و رتيکوس در « ويتمبرگ » زندگي مي کردند و « گاليله » در ايتاليا بود و در دانشگاه پيزا که تحت امر کليساي کاتوليک و متصديان آن بود ، تدريس مي کرد . براي پي بردن به وضعيت روح علمي در آن عصر توجه به همين نکته کافي است که رؤساي دانشگاه ها به اين که نسبت به تعاليم کليسا پايبند بوده و پا را از آن چه که در کتاب مقدس آمده است ، فراتر ننهاده اند ، افتخار مي کردند و از اين در برابر نفوذ افکار و انديشه هاي جديد علمي و اسلامي در دروس دانشگاهي مقاوت کرده اند ، به خود مي باليدند . به عنوان مثال رئيس دانشگاه « دواي » در جلسه اي هنگامي که وضعيت دانشگاه خود را تشريح مي کرد ، يکي از افتخارات آن دانشگاه را عدم پذيرش نظريه ي گاليله در مورد گردش زمين به دور خورشيد عنوان نمود . آنگونه که تاريخ نگاراني نظير « وولف » مي گويند :
« استيلاي جزميّات کليسا بر دانشگاه هاي اروپايي ، آنها را از تحصيل علم ، بازداشت و حتي اصلاح طلبان ديني هم که با کليسا به دشمني برخاسته بودند ، به واسطه ي تعصبي که داشتند به سرکوب علم و تفکر پرداختند .»
بدين ترتيب علم جديد ، نه در دانشگاه ها که در خارج از آنها به پيشرفت خود ادامه داد . با شروع نهضت مؤثر علمي ، براي ترويج و تدريس علوم بايد نهادهايي تأسيس مي شدند که از پاپ و کليساييان مصون باشند . بدين منظور در قرن پانزدهم ، و با الگو برداري از دانشگاه هاي اسلامي ، آکادمي هاي « ونيز » و « فلورانس » در ايتاليا و آکادمي « فرانس » در فرانسه توسط فرانسواي اول تأسيس شد .

3 ـ پروتستان و کاتوليک ، متّحد در عقل ستيزي
 

مسيحيت و پاپ که دشمن سرسخت تفکر بود ، با شقاوت و بي رحمي به تعقيب و شکنجه ي دانشمندان پرداخته و در اين راه از هيچ کاري دريغ نکرده است . مذهب پروتستان نيز در شکنجه و آزار دانشمندان ، همانند کليساي کاتوليک عمل کرده است . جنبش اصلاح طلبي مسيحي يا پروتستاني ، يک جنبش عقل گرا و عملي نبود و آنان نيز چون پاپ و کاتوليک ها به تعقيب و شکنجه دانشمندان و عقل گرايان مي پرداختند .
پيروزي جنبش اصلاح ديني در شمال آلمان بدين خاطر بود که فرمانروايان اين خطّه از اروپا از « لوتر » در برابر پاپ ، پشتيباني کردند تا بدين وسيله املاک و دارايي هاي تحت تملک کليسا را مصادره کرده و يا به امتيازهايي ديگر دست پيدا کنند . از اين گذشته ، پيشرفت و توسعه ي اين جنبش عمدتاً از فسادي مايه مي گرفت که در کليسا نفوذ کرده بود و پاپ ها نيز به منافع دنيوي خود دل بسته بودند . « بوري » مي گويد :
« فساد رايج در کليسا تا اندازه اي رشد کرده بود که از قرن چهاردهم به اين طرف ، تقريباً تمام سکنه ي اروپا به وجود آن پي برده بودند و نياز به اصلاح کليسا را حس مي کردند .»
... در مورد شکنجه اي که پروتستان ها در حق طرفداران علم و فلسفه روا داشتند ، دو نکته حايز اهميت است . اول اين که پروتستان ها در ابتداي جنبش خود ، صاحب قدرتي همچون قدرت کاتوليک ها نبودند و به محض اين که يک چنين قدرتي توسط کالون در ژنو براي پروتستان ها مهيا شد ، معلوم شد که آنها نيز دست کمي از رفتار کاتوليک ها ندارند ، ثانياً چنانچه کليساي کاتوليک ، کشفيات نجومي قرن هاي هفدهم و هجدهم را تحريم کرده بود ، پروتستان ها نيز از قافله عقب نماندند و دستاوردهاي زمين شناختي ، زيست شناختي و انسان شناختي را تکفير کرده و دانشگاه هاي آمريکايي را از تدريس اين علوم به دانشجويان باز داشتند . ممنوعيت تدريس اين علوم در دانشگاه ها آنگونه که « وايت » مدعي است تا اوايل قرن گذشته ، به اعتبار خود باقي بود .

4 ـ اصلاح طلبان پروتستان ، همکار محافظه کاران کاتوليک
 

علاوه بر اين ، تعصبي که پروتستان ها در تفسير و تأويل صوري آيات کتاب مقدس ، و التزام لفظي و قشري به آنها به خرج دادند ، کم تر از کاتوليک ها نبود . تعصب مارتين لوتر و کالون در اين مورد ، ضرب المثل شده بود . درست است که لوتر نسبت به سوزانيدن ملحدين توسط پاپ اعتراض کرده بود ، ليکن اين اعتراض گويي مشروط به حالتي بوده است که اين مخالفان تحت امر و مطيع فرمانروايان خود باشند و سر از اطاعت آنان برنتابند . در صحت اين ادعا همين بس که لوتر صراحتاً هنگامي که « آناباتيست » ها از اطاعت خود او سرپيچيدند ، دستور قتل عام آنها را صادر نمود . بدين ترتيب تلاش کاتوليک ها و پروتستان ها در هر دو مورد به يک نتيجه منتهي شد ؛ شکنجه !
کالون نيز بر مخالفين خود بسيار سخت مي گرفت و مخالفان خود را تبعيد يا زنداني نمود ، يا آنها را سوزانيده ، يا به روش هاي گوناگون شکنجه و اعدام کرد . رفتار کالون در اعدام « سروتيوس » شاهدي بر اين ادعاست ، او که در مخالفت با تثليث ( پدر ، پسر و روح القدس ) کتابي نوشته بود ، دچار دسيسه هاي کالون شد و در « ليون » حبس گرديد . سروتيوس پس از چندي از زندان فرار کرد و غافل از هرجا خود را به سرعت تمام به ژنو ، مقر حکومت کالون رسانيد تا بدين وسيله در پناه او باشد ، اما کالون او را در سال 1553 ميلادي اعدام کرد . « ملانکتون » که گرد آورنده ي اصول شکنجه به شمار مي رفت ، کار کالون را به عنوان بهترين سرمشق و الگو براي رهبران آينده ستود . حقيقت اين است که جنبش ديني پروتستان نيز در خشونت و سرکوب گري ، دست کمي از پاپ و کليساي کاتوليک نداشته است و پيروان لوتر ، کالون ، يا پروتستان هاي انگليسي ، هر کسي با هر عقيده ي مخالفي را اعدام مي کردند . لوتر ، علم و فلسفه را به سخره مي گرفت و ارسطو را خوکي کثيف و دروغ پرداز معرفي نمود . او از « کوپرنيک » که نخستين عالم سرشناس در علم نجوم و هيئت بود ، به عنوان يک ستاره شناس پست ديوانه ياد کرده است .
کالون هم که دومين رهبر برجسته ي پروتستان هاست ، در مورد دانشمندان و متفکرين عصر خود ، مهربان تر از لوتر ، نبوده است . کالون ، اگر چه در شدت انتقاد و فحاشي نسبت به انديشمندان و علما ، به گرد لوتر نمي رسيد ، ليکن او هم در حيطه ي اقتدار خود به مخالفت با تفکر پرداخت و مخالفين و منتقدين را به بدترين شکل شکنجه نمود . او نيز چون پاپ و کليسا ، مخالفين مرکزيت زمين و چرخش خورشيد به دو آن را تکفير کرد .
رهبران جنبش پروتستان ها اگر چه در ابتدا ، در مخالفت با کليسا ، به حق تشخيص فردي ، يعني بنيان آزادي مذهبي ، تأکيد مي کردند ، اما همين که پايه هاي دين مورد نظر خود را مستحکم کردند ، حق تشخيص را منحصر به خود دانسته و در کوتاه کردن دست مردم از اين حق ، تلاش نمودند . تناقضي که بدين ترتيب در گفتار و رفتار اين رهبران آشکار شد ، به تضعيف قدرت آنها انجاميد ؛ چرا مردم بايد از کليساي کاتوليک روم بريده و به مذهب جديد لوتري روي بياورند ؟ اگر شورش عليه کليساي روم و امتناع از اطاعت پاپ ، مبتني و متکي بر عنصر عقل است ، پس لزومي ندارد که نتيجه ي نهايي به اطاعت از لوتر يا کالون منجر شود ، مگر اين که متصل به وحي باشند . (55)

5 ـ پاسداري از جهل ، عامل بقاي نظام پاپيستي
 

پاپ ها و کاتوليک ها ، پروتستان ها را نيز سرکوب و شکنجه مي کردند . « در دوران متأخرتر ، از انتشار ترجمه هاي کتاب مقدس به قلم « ويکليف » ، و بعدها ، مترجمان پروتستان ، به عنوان آنکه حاوي ديباچه ها ، يادداشت ها ، و اصلاحات ضد کاتوليکي بودند ، جلوگيري مي شد . صنعت چاپ بر نگراني کليسا ، که همواره در صدد بود پيروان خود را از آلودگي به افکار گمراه کننده بر کنار دارد ، افزود . پنجمين شوراي « لاتران » ( 1516 م ) حکم داد که از آن پس هيچ کتابي به جز عقائد کليسا نبايد به چاپ برسد . مقامات کشوري نيز مقرراتي در مورد ممانعت از انتشار هر نوع کتاب و مقاله ي غير مسيحي وضع کردند ، سناي « ونيز » در سال 1508 م ، « ديت ورمس » ، « شارل پنجم » ، و « فرانسواي اول » در سال 1521 م ، و پارلمان پاريس در سال 1542 م ، شارل در سال 1543 م ، دامنه ي نظارت کليسا بر نشريات را حتي تا مستعمرات اسپانيايي در آمريکا گسترش داد . نخستين فهرست عمومي کتاب هاي ممنوع در سال 1544 م ، توسط دانشگاه « سوربون » منتشر شد ؛ و نخستين صورت ايتاليايي اين گونه کتب در سال 1545 م ، توسط دستگاه تفتيش افکار به چاپ رسيد .
در سال 1559 م ، « پاولوس چهارم » براي بار نخست « فهرست بسيار طولاني از نويسندگان و کتاب هاي تحريم شده » را به طور رسمي بيرون داد . اين فهرست حتي انتشار چهل و هشت نوع متن تصحيح شده ي کتاب مقدس را که به دست پروتستان ها انجام گرفته بود ممنوع ، و شصت و يک نفر از ناشران و چاپچيان را از ادامه ي کار محروم مي کرد . از سال 1519 م ، به بعد ، هيچ فرد کاتوليکي اجازه نداشت کتابي که مهر کليسا نخورده را بخواند ؛ و از سال 1559 م ، به بعد ، براي انتشار هر اثري ، کسب اجازه ي رسمي چا شود از طرف مقامات کليسايي ضروري بود . کتاب فروشان و دانشمندان شکايت کردند که اين مميزي سخت ، موجب رکود دانش و ورشکستگي ايشان مي شود ، اما پاولوس با پافشاري خود آنها را مجبور به تمکين کرد . در رم ، بولونيا ، ناپل ، فلورانس ، و نيز هزاران جلد کتاب را در ونيز 10/000 مجلد را در يک روز در آتش سوازندند .» (56)

6 ـ خرافه و بي سوادي ، دستاورد کليسا
 

« در دوران قرون وسطي هر اسقفي به نحو دلخواه عمل مي کرد . با آن که تنها طبقه ي به اصطلاح باسواد در سراسر اروپا ، کشيش ها بودند ، معذلک بسياري از کشيش ها نيز قادر به خواندن و نوشتن نبودند . عقايد مسيحي با خرافات و جادوگري عهد بت پرستي آميخته بود . صومعه ها و ديرها دچار انحطاط بودند .» (57) « راهبان مسيحي تا قرن نهم ميلادي و تا قبل از آشنايي با تمدن اسلامي ، معلوماتي نداشتند ، آنان زبان لاتين را نمي شناختند ، نوشته هايشان صورت خشني داشت و مملو از اشتباهات دستوري و لغوي بود ؛ حتي با آراء فلاسفه و دانشمندان قديم آشنا نبودند . در اين دوره متفکري اصيل و صاحب رأي ، به غير از « يوهانس اسکوتوس اريوگنا » ، ديده نشد و بهترين آثار معمولاً شرح ساده اي بود بر آثار گذشتگان .» (58)
« در ديرها رئيس دير از راهبان اطاعت کامل مي خواست و نوآموزان را با فرمان هاي قساوت آميز مي آزمود . رئيس ديري به راهبي دستور داد که عصاي رئيس دير را چون نهالي بکارد و آن را چندان آب دهد تا گل بر آرد ، چند سال او هر روز به رود که سه کيلومتر از دير فاصله داشت مي رفت تا آب آورد و بر پاي عصا ريزد . بسياري از راهبان بي سواد بودند و معرفت و علوم را به عنوان نوعي خودپسندي بيهوده ، خوار مي داشتند . بسياري از آنان نظافت را ضد ايمان مي دانستند ؛ « سيلوياي باکره » از شستن هر قسمت بدن خود ، جز انگشتان ، پرهيز مي کرد ؛ در يکي از ديرها ، که 130 راهبه داشت هيچ کس استحمام نمي کرد و حتي پاهاي خود را نمي شست . در اواخر قرن چهارم راهبان رفته رفته با آب ، انس گرفتند . « الکساندر سر » راهب ، اين انحطاط را مذمت مي کرد و با آرزومندي به روزي واپس مي نگريست که راهبان « هرگز صورت خود را نمي شستند .» (59)

7 ـ ده ها هزار « آدم سوزي » ، صدها هزار شکنجه
 

« اربابان کليسا ، مخالفت و آزار دانشمندان را ارزش دانسته و هر عقيده علمي و جديد را که از جهان اسلام مي آمد به اتهام اين که مخالف کليسا و مسيحيت است ، محکوم مي کردند . دادگاه هاي تفتيش عقايد يا « انگيزيسيون » لطمات و صدمات جبران ناپذيري را بر علم وارد ساختند . بسياري از دانشمندان مجبور شدند نظرات علمي خود را پس بگيرند .
تخميناً در بين سال هاي 1481 تا 1801 م دادگاه کليسايي ، حداقل 340/000 نفر را مجازات کرد و 32/000 نفر را زنده زنده سوزانيد .» (60)
« محاکم تفتيش عقايد آنچنان اخلاق عمومي را تخريب کردند که حتي برخي از دانشمندان ، به واسطه ي رشک و حسدي که نسبت به رقيب خود داشتند ، عليه يکديگر در دادگاه هاي کليسا ، پرونده سازي مي کردند . در سال 1302 ميلادي ، « پيتروي آلبانويي » قرباني يک چنين حسادت هايي شد ، و يکي از رقبا او را به الحاد و جادوگري متهم کرد پيترو در سال هاي 1292 و 1293 ميلادي نوشته هاي « ابراهيم بن عذرا » در نجوم را از زبان عربي ترجمه کرد و به همين خاطر ، حسادت برخي از رقيبان خود را برانگيخت ، اگر چه که کتاب هاي او در سال 1506 ميلادي به چاپ رسيدند . يکي از دانشمندان معاصر پيترو ، به نام « جيوانينگ سانگوئيناسي » نيز که به احياگر طب معروف است ، گرفتار اين نوع حسادت ها شد و برغم شهرت بسياري که داشت ، محکوم شد .» (61)

8 ـ دانشمندان را به نام عاليجناب پاپ بسوزانيد
 

« در مدت پنجاه و سه سال بين 1566 تا 1619 م ، در شهر روم ، پايتخت ديني اروپا ، گروهي چون « کارنسکو » ، و « جوردانوبرونو » سوزانده شدند ، « وانيني » در تولوز زنده زنده در آتش سوخت ، در برن سوئيس ، « کالون » ، و « النتينو جنتايل » را به طرز وحشتناکي به قتل رساند ، و « کامپانلا » با بي رحمي تمام شکنجه شده و بيست و هفت سال از عمر خود را در زندان ناپل به سر برد ، « سارپي » کشته شد و « گاليله » نيز مجبور شد در حضور راهباني کوته فکر و متعصب ، با خواري و مذلت ، حرف خود را پس بگيرد . قربانيان خشونت و جهل کليسا منحصر به اين عده نيستند ، بلکه تعداد وسيع قربانيان بسيار شگفت آور است . محکمه ي تفتيش عقايد اسپانيا ، به تنهايي 234/526 نفر را متهم به الحاد نموده و به شکنجه يا به بدترين مجازات ها محکوم ساخت . بدين ترتيب تاريخ منفور اين شکنجه هاي کليسايي به هيچ عنوان قابل مقايسه با هيچ تاريخي نيست . دانشمندان يوناني در عصر باستاني خود هرگز مشکلات فلاسفه و دانشمندان اروپايي را تا قرن هفدهم و گاه حتي تا صد سال پيش که به اتهام مخالفت با مسيحيت و پاپ ، اعدام ، شکنجه يا زنداني مي شدند ، نداشته اند .» (62)

9 ـ گاليله ها و کوپرنيک ها ، قربانيان کليسا
 

« بيست و چهارم ماه مه 1543 ميلادي ، اولين نسخه ي کتاب « گردش افلاک آسمان » در حالي به دست « کوپرنيک » رسيد که اکنون هفتاد ساله و در بستر مرگ بود . او تحت فشار کليسا از دنيا رفت .
ارباب کليسا ، هراسان از ترويج نظريه ي کوپرنيک دستور دادند که کتاب آن تماماً جمع آوري شده و به گونه اي در آن تصحيح به عمل آيد که با عقيده ي مسيحي درباره ي زمين و خورشيد ، جور شود .
علاوه بر کاتوليک ها ، پروتستان ها اعم از « لوتري ها » ، « کالوني ها » و « انگليکان ها » نيز به مبارزه با نظريه ي کوپرنيک پرداختند و او را تکفير کردند . تا اواخر قرن هفدهم ميلادي ، حتي دانشگاه هاي اروپا هم با چنين نظريات علمي مبارزه مي کردند .
مرگ کوپرنيک باعث شد تا از خطراتي که او را تهديد مي کرد ، در امان بماند ، ليکن مخالفان او انتقام خود را از کوپرنيک مرده گرفتند . در ماه مه سال 1829 ميلادي ، يعني حدود سه قرن بعد از مرگ کوپرنيک ،در مراسمي که براي پرده برداري از مجسمه او در «ورشو» داير شد ، با آن که کوپرنيک ، خود نيز کشيش بود و انتظار مي رفت که کشيشان نيز با شرکت در اين مراسم ، دين خود را به ادا کنند . اما در کمال تعجب از هيچ کشيشي خبري نشد . البته اين امر نبايد باعث تعجب مي شد ، چرا که تا پنج سال پس از آن ماجرا ، هنوز کتاب کوپرنيک جزو فهرست کتاب هايي بود که خواندن آنها بر همه ي مسيحيان حرام اعلام شده بود .» (63)

10 ـ فرمان پاپ : زمين به دور خورشيد نچرخد !
 

« گاليله ، نيز بي رحمانه مجازات شد تا اينکه در زندان جان سپرد . براي اينکه بر خلاف نصّ مقدس ( انجيل ) عقيده داشت ، زمين به دور خورشيد مي چرخد .» (64)
« گاليله کشفيات خود را شتابان در کتاب کوچکي به نام پيام ستارگان منتشر کرد ... ديري نپاييد که کشمکش با کليسا شروع شد ... در سال 1616 م ، مشاوران دربار مقدس ( واتيکان ) نظر دادند که گردش خورشيد ، حکم کليسا است و آموزه گاليله ، کفر است . در 26 فوريه نماينده اي از دربار مقدس ، گاليله را فراخواند و به او فرمان داد از عقيده مذکور ، که خورشيد کانون جهان و زمين متحرک است ، يکسره دست بشويد و از اين پس به هيچ وجه ، کتباً يا شفاهاً ، بر اين عقيده پا نفشارد ، آن را درس ندهد و از آن دفاع نکند . و گرنه ، دربار مقدس عليه او اقدام خواهد کرد . گاليله به اين حکم رضايت داد و تعهد سپرد آن را اطاعت کند .» (65)
« تعارض گاليله با کليسا حاکي از پيشينه اي معطوف به عوارض ساختاري بود که از بن و بنياد رابطه کليسا با علوم طبيعي را تباه ساخت . خبر محکوميت او ، که در کشورهاي کاتوليک با همه ابزارهاي تهمت و نکوهش و از سوي همه مفتشان ( دادگاه تفتيش عقايد ) تأييد شد ، فضايي از وحشت ايجاد کرد . به نحوي که « دکارت » از انتشار رساله ي خود ، تحت عنوان « درباره جريان يارساله درباره انسان » ترسيد و منصرف شد و اين رساله 14 سال بعد از مرگ او متشر شد .» (66)
« گاليله درباره ي تجربياتش به دوستي نوشت :
سرانجام ، به عنوان کاتوليکي راستين ، مجبور شدم از نظرم برگردم ، و به عنوان مجازات ، « ديالوگ » ام ممنوع از انتشار شد ؛ و پس از پنج ماه از رم مرخص شدم ، و از آنجا که در آن زمان طاعون در فلورانس شيوع پيدا کرده بود ، در خانه ي اسقف اعظم پيکولوميني ، زنداني شدم .» (67)
آثار گاليله ، که به لزوم جايگزيني تنوري خورشيد محوري با تئوري
زمين محروي اشاره مي کرد ، خشم کليسا را برانگيخت .

11 ـ مسکوني دانستن آن سوي زمين کفر است !!
 

« اعتقاد به اين که در طرف ديگر زمين ، نيز مردماني زندگي مي کنند ، به کشمکش هاي سختي منجر شده است که البته با انواع آزارها و شکنجه ها همراه بوده است .
کشيشان مسيحي ، معتقد بودند که هر کس به آباد بودن آن سوي زمين معتقد باشد ، امکان ندارد بتواند از آتش دوزخ فرار کند . و برخي پاپ هاي کليسا بر اين عقيده بودند که رهايي اين از آتش نه غير ممکن ، بلکه بسيار دشوار است . به نظر کشيشان ، قبول وجود حيات در آن سوي زمين به معناي اعتقاد به وجود جايي است که در آن ، انسان ها وارونه راه مي روند ، درختان وارونه مي رويند ، و باران و برف از پايين به بالا مي بارد !! آنها مي گفتند که اعتقاد به وجود حيات در آن سوي زمين نمي تواند معنايي جز اين داشته باشد که عيسي مسيح براي آمرزش گناهان مردمان آن طرف زمين ، به آنجا نيز رفته و در آنجا به صليب کشيده شده است . از اين گذشته ، آگوستين مقدس صراحتاً گفته بود که در عهد قديم ( تورات ) چيزي حاکي از وجود نژادي از نوع بشر که در آن طرف زمين زندگي کند ، ديده نمي شود . از اين گذشته خداوند چگونه راضي مي شد که عده اي از انسان ها در جاهايي زندگي کنند که هنگام آمدن مسيح از آسمان به زمين ، موفق به ديدار او نشوند ؟ در صورت وجود يک چنين سرزمين هايي ، خبر ظهور مسيح و نزول انجيل نمي توانست به آنها رسيده باشد در حالي که « مزمور نوزدهم » از « مزامير داوود » مي گويد : « گفتار او به هر سرزميني رسيد و سخنان او تا جايي که آبادي بود منتشر شد .» اين که فرستادگان پولس پيامبر ، که نقش مبلغين مسيحي را داشته اند ، به برخي از سرزمين هاي مسکوني نرسيده اند ، دروغ بستن به پولس پيامبر و روح القدس است .
کليسا و مردم مسيحي ، اين اظهارات « آگوستين » را به عنوان تعاليم مقدس مسيحيت پذيرفتند و حدود ده قرن کسي جرأت تشکيک در درستي آنها نداشت . حتي مفسرين نظير « ايسيدوروس اشبيلي » که در قرن شانزدهم مي زيست و معتقد به کروي بودن زمين شده بود ، جرأت اقرار به مسکوني بودن تمام طرف هايي زمين را نداشت . اما نمي توان انکار کرد که همه ي انديشمندان و علما ، با کليسا هم عقيده نبودند . « آلبرت » بزرگ ، از جمله کساني است که معتقد به آباداني همه قسمت هاي زمين بوده است . البته او نظريات خود را از آثار مسلمانان آموخته بود .
به هر حال ، کليسا همچون هميشه به تعقيب و آزار مخالفان خود برخاسته و در اين راه باز هم به محکمه هاي تفتيش عقايد و آتش و شمشير متوسل مي شد ، تا آنها را از اعتقاد خود باز گرداند . مثلاً در سال 1316 ميلادي ، ارباب کليسا تصميم به اعدام « پتر آلبانويي » گرفتند . کليسا همچنان به آزار مخالفان ادامه داد و درهاي روزي را بر روي آنها بست . به عنوان مثال ، در سال 1327 ميلادي ، « سکودواسکالي » ، ستاره شناس معروف ، به اتهام سحر و جادو ، از مقام استادي خود در دانشگاه عزل شده و در فلورانس به آتش سپرده شد . هر دوي اين متفکرين به وجود حيات در آن سوي زمين معتقد بودند . نقاش چيره دستي به نام « اوريگن » صحنه ي سوختن اين ستاره شناس را در تابلوي نقاشي خود که در شهر پيزا بر ديوار کمپ سانتس نصب شده ، به تصوير در آورده است .
کليسا بر اساس همين عقيده ي خود مبني بر آباد نبودن آن سوي زمين ، مشکلات بسياري براي « کريستف کلمب » ايجاد کرد ، تا بدين وسيله از سفر اکتشافي او جلوگيري کند؛ سفري که به کشف قاره ي آمريکا منجر شد . کلمب پس از اين که از پشتيباني مجلس « ژنو » نااميد شد ، از پادشاه پرتغال ، « ژان دوم » درخواست کمک کرد . پادشاه پرتغال نيز کار او را به مجمعي از علما ارجاع نمود که پس از بررسي هاي لازم ، آنها نيز درخواست کلمب را براي حمايت از سفر اکتشافي اش رد کردند . معروف است يکي از آنها به نام اسقف « سنتا » ، او را به شدت مسخره کرد .

12 ـ کروي بودن زمين ، کفري است که مسلمانان گفتند !
 

کلمب همچنان به دنبال کسي مي گشت که از برنامه ي اکتشافي او حمايت کند ، تا اين که پادشاه « کاستيل » درخواست او را پذيرفت . باز هم يکي از کشيشان مسيحي ، از همان آغاز کار به مخالفت برخاست . بهانه ي او اين بود که صدور اين دستور شايد با تعاليم کليسا منافات داشته باشد . « فرديناند » ، شوهر « ملکه ايزابل » ، قبول درخواست را به بررسي هاي مجمعي از کشيشان موکول کرد . در اين مجمع نيز درخواست کريستف کلمب با استناد به مقدّسات مسيحي و آنچه که از پولس و « آگوستين مقدس » و ديگر آباي کليسا به جا مانده بود ، مورد مخالفت قرار گرفت . تلاش کريستف کلمب براي جلب موافقت اين مجمع سه سال طول کشيد .
اين فشارها در حالي بر کريستف کلمب وارد مي شد ، که خود او ، هدفش از سفر اکتشافي را خدمت به دين مسيحيت اعلام کرده بود .
به هر حال کريستف کلمب با استفاده از نقشه هاي دريايي مسلمانان و مهارت و تجربه دريانوردان عرب ، به قاره ي جديد رفت ، ولي کليسا ، حتي پس از کشف آمريکا هم بر سر عقيده ي خود باقي مانده بود و کرويت زمين را نمي پذيرفت ، چرا که پذيرفتن اين ادعا معادل با پذيرفتن وجود حيات در آن طرف زمين بود .
... در سال 1519 ميلادي ، « ماژلان » دور زمين را پيمود و عملاً کرويت زمين را تجربه کرد . اما با وجود اين که خود او و همسفرهاي او ، مردمي را که در آن سوي زمين زندگي مي کردند ، ديده بودند ، کليسا تا يک قرن بعد هم بر عقيده ي خود پافشاري مي کرد و وجود آن ها را نمي پذيرفت . بالاخره هنگامي که تعدادي از مبشرين مسيحي شخصاً به آن سرزمين ها رفتند و وجود زندگي را در آن مناطق ديدند ، پس از گذشت دوازده قرن کشمکش فرو نشست و کليسا و پاپ به کرويت زمين و مسکوني بودن ساير مناطق آن تن داد و مقدّسين مسيحيت ديگر نمي توانستند در برابر واقعيت هايي که به چشم آمده بود ، مقاومت کنند .» (68)
« در روز 15 ژوئن 1520 م ، پاپ « لئوي دهم » ، طي توقيعي به نام « تکفير » ، اصول چهل و يک گانه « لوتر » را تکفير کرد و از مردم خواست که نوشته هايي را که شامل نظريات اوست بسوزانند . پاپ در همين توقيع از لوتر خواسته بود که به خطاياي خويش اعتراف کند و ضرب الاجل شصت روزه اي تعيين کرده بود که هرگاه لوتر در طي آن از آمدن به رم و پس گرفتن سخنان خويش امتناع ورزد ، از کليسا و مسيحيت طرد شود و مجامع ديني سرزمينهاي که لوتر در آنها اقامت مي گزيند تحريم شوند ، و فرمانروايان و مقامات سياسي لوتر را زا قلمرو حکومت خويش اخراج ، و يا او را به رم تسليم کنند .» (69)

13 ـ تروريزم و ارعاب ، خشونت فرهنگي پاپ و کليسا
 

فشار پاپ و کليسا به حدّي بود که پنهان کاري و ترس بر اذهان همه ي اهل علم مسلّط بود :
« شعار و روش « دکارت » اين بود که هر کس بتواند اعتقادات و نظريات خود را به خوبي پنهان نگه دارد ، زندگي راحتي خواهد داشت .
دکارت بنا بر همين عقيده بود که معمولاً کتاب هاي خود را بدون امضا منتشر مي کرد و از دخالت در امور سياسي و نوشتن در موضوعات سياسي يا هر موضوع ديگري که به نحوي موجب دردسر بود ، خودداري مي نمود .
او در نامه اي خطاب به دوست خود « مرسن » ، قيد کرده است که مايل است در محيطي آرام و دور از هياهو زندگي کند تا بدون نگراني و دغدغه به تحقيقات خود ادامه دهد .
دکارت از محاکم تفتيش عقايد کليسا که همچنان باعث وحشت اروپا مي شد ، هراسان بود و از اين رو هر گاه احساس خطر مي کرد از ابراز نظر خودداري مي نمود . به عنوان مثال ، روش رياضي او در نهايت به همان نتيجه اي منجر شد که گاليله مدعي شده بود ، يعني عقيده به گردش زمين . اما دکارت از محکوميت اين دانشمند بزرگ ، به اندازه اي هراسان شده بود که صراحتاً اعلام نمود که در مورد اصول و مباني فلسفي خود دچار شک و ترديد شده است و بطلان عقيده ي گردش زمين بنيان فلسفه اش را بر مي اندازد . او از وحشت کليسا مي خواست کتاب « جهان » خود را به دست خود آتش بزند ، زيرا شامل عقيده ي گردش زمين بود . دکارت در نامه ي ديگري به « مرسن » مي گويد که ترجيح مي دهد ايده هايش را اصلاً بيان نکند . شايد به همين خاطر بود که در کتاب « اصول فلسفه اش » هنگامي که از عقيده ي گردش زمين سخن مي گويد ، اعتقاد خود را به وضوح بيان نمي کند ، و با اين که برخي از اصول فلسفي خود را مديون کارهاي گاليله بود و حتي در توسل به روش هاي علمي تحت تأثير او بود ، براي جلب رضايت ارباب کليسا ، ارزش علمي گاليله را پايين مي آورد .
« هانري مور » بر اين باور است که نظريات فيزيکي دکارت تحت تأثير تخريبي ترس شديد او از کليسا قرار گرفته است ؛ ترسي که از زنداني شدن گاليله ناشي شده بود .
او تلاش فراواني مي کرد تا نوشته هايش باب طبع کليسا و پاپ باشد . به عنوان مثال در کتاب « اصول فلسفه » که سال 1644 ميلادي منتشر شد . دکارت تلاش بسيار کرد تا اين کتاب مورد پسند « يسوعي ها » باشد . روي جلد کتاب « تأملات » نيز تأييديه ي چند کشيش چاپ شده بود . زياده روي در تلاش براي جلب رضايت ارباب کليسا ، موجب شده است که بعضي از تذکره نويسان ، دکارت را متهم به دورويي و رياکاري کنند .
اما نظر کشيشان مسيحي در مورد دکارت و کتاب هايش چه بوده است ؟!
آنگونه که از آثار مورخين بر مي آيد دکارت نسبت به مذهب کاتوليک پايبند بوده و حتي در جهت اثبات عقايد مسيحي ، تلاش هايي به عمل آورده بود ، اما اين واقعيات نتوانست او را از تهمت الحاد توسط دستگاه پاپ دور نگه دارد کاتوليک و پروتستان دست در دست هم ، نه تنها يکديگر و هر عقيده ي ديني ديگر را سرکوب مي کردند ، بلکه حتي اظهار نظر در عرصه ي علوم طبيعي را نيز مساوي با الحاد مي دانستند . به عنوان مثال ، هنگامي که دانشمندان جوان براي نقد طبيعيات « ارسطو » گردهمايي در پاريس تشکيل دادند ، کليسا بلافاصله آن را در تضاد با ايمان مسيحي عشاي رباني معرفي کرد و دستور انحلال اين گردهمايي را صادر نمود . تشکيل دهندگان گردهمايي از پاريس تبعيد شدند و شوراي پاريس اطلاعيه اي صادر کرد مبني بر اين که هر عقيده اي که با نظريات قبلي در علوم طبيعي ، مغايرت داشته باشد ، عقيده اي باطل است و هر کس عليه کليسا و فلسفه اي ارسطو سخني بگويد ، يا از دستورات کلسيا سر باز زند ، اعدام خواهد شد .
دکارت خود در مکتب يسوعي ها درس خوانده و اصول مذهبي آنها را پذيرفته بود . اما خود يسوعي ها از دکارت دل خوشي نداشتند .
دکارت يکي از بسياران بود که چون نظرياتش با عشاي رباني يا ساير مراسم کليسا مغايرت دارند ، متهم به الحاد شد .» (70)

14 ـ فرمان پاپ : تفکّر ، ممنوع
 

« ولتر » که خود يک خداشناس طبيعي و مخالف کليسا بود در رساله فرهنگ فلسفي مي نويسد :
« پوچ ترين ، تحقير آميزترين و کشنده ترين نوع استبداد براي سرشت آدميزاد ، از آن کشيشان و کليسا است و سلطه کشيشان مسيحي بانحاء کلام جنايت آميزترين سلطه هاست .»
« منتسکيو » در رساله هاي متعدد خود پيرامون تعصب پاپ ها و خرافات مذهبي مسيحيت ، به تفصيل باب سخن را باز کرده و آنرا مورد نکوهش قرار داد .» (71)
« تفتيش عقائد و سانسور وسيع که قبلاً زير سلطه ي کاتوليک ها معمول شده بود ، کم کم در سرزمين هايي پروتستان نشين نيز به اجرا نهاده شد ؛ و « يوهان » ، برگزيننده ي « ساکس » ، به تقاضاي « لوتر » و « لمانشتون » ، طبع و فروش و مطالعه ي نشريات پيروان « تسوينگلي » و « آناباتيستها » و تعليم و تبليغ عقايد آنان را ممنوع کرد ( 1528 م ) ، و اعلام داشت :
« هر کس در صورت برخورد به کساني ، اعم از خودي يا بيگانه که از اين دستور تخلف کند ، موظف است مراتب را به مقامات محلي اطلاع دهد تا متخلفان به موقع دستگير و مجازات شوند . ... کساني که از اين متخلفان را بشناسند و به مقامات محلي معرفي نکنند ، اموالشان مصادره و خودشان اعدام خواهند شد .»
پروتستان ها تکفير منتقدان را نيز چون تفتيش و سانسور از کاتوليک ها و پاپ آموختند . اعترافنامه ي « آوگسبورگ » ( 1530 م ) به کليساي لوتري اجاره داد تا هر فردي را که يکي از عقايد پروتستاني را انکار کند از خود براند . لوتر تکفير را اين گونه توجيه مي کرد :
گرچه پاپ ها به شيوه ي شرم آوري از تکفير سوء استفاده کرده و مردم را به ستوه آورده اند ، ولي ما بايد همانگونه که مسيح فرمان داده است از آن به نحو شايسته اي استفاده کنيم .» (72)
اين خشونت و سرکوب و تکفير ، مخصوص قرون وسطي نبود ، بلکه اين رفتارهاي کليسا و پاپ ها ، گاه تا دوره ي معاصر نيز ادامه يافته است :
« تفتيش عقايد از طريق کارکردي مشهور به « فهرست پاپي » - فهرست رسمي آثار ممنوعه از نظر رم - حتي در قرن بيستم نيزوجود داشت .
فهرست پاپي ، در اصل فهرست مطالب خواندني مميزي شده بود که در سال 1559 م ، در رم تهيه شد . در آن سال پاپ « لئوي دهم » اعلام کرد که در تمام زمان هايي که مي آيد هيچ کس نبايد کتاب يا نوشته ي ديگري را چه در رم و چه در هر شهر يا اسقف نشين ديگر ، پاچ کند يا سبب چاپ آن شود ، مگر نخست به تصويب و تأييد قائم مقام پاپ و رئيس کاخ مقدس در رم ، يا اسقف ها و اسقف نشين هاي ديگر ، رسيده باشد . کتاب ها يا نوشته هاي در نظر گرفته شده براي چاپ بايد از سوي اسقف يا نماينده ي او ، و از سوي مأمور تفتيش انحراف بدعتگذارانه ، در شهر يا اسقف نشيني که قرار است به چاپ سپرده شود ، مورد بررسي دقيق قرار گيرد و با امضا و دستخط خودشان مورد تصويب واقع شود ، و بدون حق الزحمه ، تحويل داده شود .
فهرست پاپي که در سال 1559 م ، از سوي پاپ لئوي دهم انتشار يافت ،
از سوي کليسا براي کنترل افکار تا قرن بيستم ، به کار رفت .

15 ـ تفتيش عقايد و شکنجه ي مقدس : ابزار پاپ
 

دستگاه تفتيش عقايد در رم ، يا « اداره ي مقدس » ، دستگاه سانسورچي ها را به وجود آورد در سال 1571 م ، پاپ « پيوس پنجم » ، « مجمع فهرست » را به وجود آورد ، که در اداره ي جداگانه اي براي نظارت بر فهرست بود . دستگاه تفتيش عقايد قرن ها فعّال بوده ، و گرچه در قرن اخير ضعيف شد ، اما همچنان به نحوي ادامه يافته است .
هزاران کتاب در فهرست پاپي قرار داده شد . آثار مؤلفاني چون « اراسموس » ، « ساوونارولا » ، « بوکاچيو » ممنوع شد . بخش هايي از آثار مؤلفان ديگري چون « دانته » بويژه سانسور شد ، و بعضي قسمت هاي مشکل آفرين مي بايست پيش از انتشار حذف مي شد ، آثار علمي به ويژه گرفتار سانسور بود . بيشتر آثار مردان بزرگي چون « کوپرنيک » ، « کپلر» و « گاليله » از طرف کليسا محکوم شد و براي سال ها اجازه ي انتشار نيافت .
تفتيش بر عقايد به صورت بسيار جدي ادامه پيدا کرد . ديگر کشورهاي کاتوليک را که افراطي تر بوده و از به اصطلاح ملايمت و مداراي « فهرست پاپي !! » ناخرسند بودند ، فهرست هاي شديدتر خودشان را از کتاب هاي ممنوعه تهيه کردند . مثلاً در اسپانيا اين فهرست بسيار طولاني تر و گستره ي موضوع هايش بسيار وسيع تر از فهرست تهيه شده در رم بود .
« ادوارد برمان » ، تاريخدان برجسته مي نويسد :
اگر دستگاه تفتيش عقايد در موقعيتي بود که بتواند در سرتاسر اروپا ، سانسوري را برقرار کند که به اندازه سانسور تحميلي در اسپانيا خشن باشد ، نابودي کتاب چنان قابل ملاحظه مي بود که بين ادبيات قرن هاي مختلف گسست جدي ايجاد مي شد . »(73)
اراسموس يکي از بسيار مؤلفان سرشناسي بود . که آثارش در فهرست پاپي قرار گرفت و ممنوع شد .

16 ـ فرمان مقدس کتاب سوزي و دانشمند سوزي
 

« دادگاه هاي تفتيش عقايد پاپ در هر جايي ، علاوه بر سانسور و تکفير و اعدام نويسندگان ، فهرستي نيز تنظيم نمود که خواندن و داشتن کتاب هاي مندرج در آن ، بر مسيحيان ممنوع بود . اساس اين رفتار ، در قرون اوليه ي مسيحيت بنا شده بود . کليسا ، هر نوشته اي را که با تعاليم کليسايي منافات داشت ، محکوم به آتش کرد و براي تثبيت اين دستور العمل ، منشورهايي از طرف امپراطورها صادر شد . اين شيوه در همه ي قرون وسطي همچنان برقرار بود و در اواخر قرن پانزدهم ميلادي ، دانشگاه « کالوني » مقرر نمود که کليه ي کتاب ها ، پيش از چاپ ، کاملاً سانسور شوند . اقدام اين دانشگاه توسط پاپ « سيکستوس چهارم » و « پاپ اينوسان » سوم مورد ستايش قرار گرفت . در دوره ي پاپ « الکساندر ششم » ، پيشنهاد اين دانشگاه در مجلس « لاترن » مطرح شد و در نهايت مقرر شد که اگر ناشري بدون کسب اجازه از دستگاه پاپ ، کتابي چاپ کند ، مجازات شود . فهرست کتاب هاي ممنوعه ي پاپ « پل چهارم » ، براي نخستين بار در سال 1557 ميلادي به چاپ رسيد . اين فهرست که نخستين کتاب هاي ممنوعه به شمار مي آمد و در روم منتشر مي شد ، از سه فصل تشکيل شده بود . فصل اول مشتمل بر اسامي نويسندگاني بود که کتاب هايشان مورد سوء ظن کليسا قرار گرفته بود . فصل دوم شامل عناوين اين کتاب ها بود ، و فصل سوم بدون نام نويسنده مشخصاً به کتاب هايي اشاره کرده بود که در ممنوع بودن مطالعه ي آنها هيچ شکي نبود . اين فهرست با تغييراتي اندک در سال 1561 ميلادي دوباره به چاپ رسيد و پس از آن نيز بارها تجديد چاپ شد .» (74)

پي‌نوشت‌ها:
 

*برخي از مطالب اين بخش برگرفته از کتاب«بررسي اجمالي استراتژي فرهنگي-تبليغاتي مسيحيت در کشورهاي مسلمان»(اداره کل پژوهش هاي سيما)مي باشد.
51-«لذات فلسفه»،ويل دورانت،عباس زرياب،ص 421.
52-«تاريخچه ي کشمکش عقل و دين»،توفيق الطويل،علي فتحي لقمان،ص 36.
53-برگرفته از همان،صص35-34.
54-«تاريخ فلسفه در قرون وسطي و رنسانس»،دکتر محمد ايلخاني،ص 158.
55-برگرفته از «تاريخچه ي کشمکش عقل و دين»،توفيق الطويل،علي فتحي لقمان،صص 50-36.
56-«تاريخ تمدن ويل دورانت،اصلاح ديني»کتاب اول،صص 1104-1103.
57-«تاريخ جهان نو»،رابرت روزول پالمر،ابولقاسم طاهري،ص66.
58-«تاريخ فلسفه در قرن وسطي و رسانس»،دکتر محمد ايلخاني،ص 156.
59-«تاريخ تمدن ويل دورانت،عصر ايمان»،کتاب اول،صص 76-75.
60-«همزيستي مسالمت آميز در اسلام و حقوق بين الملل»،محمد مهدي کريمي نيا،ص 124.
61-«تاريخچه کشمکش عقل ودين»،توفيق الطويل،علي فتحي لقمان،صص 43-42.
62-همان،ص 57.
63-همان،صص 162-161.
64-«همزيستي مسالمت آميز در اسلام و حقوق بين الملل»،محمدمهدي کريمي نيا،ص 124،به نقل از (شخصيت عيسي(ع)از نظر قرآن و انجيل،غذاي فکري براي مسيحيان،مصطفي زماني،ص7).
65-«درياي ايمان»،دان کيوپيت،حسن کامشاد،ص 62.
66-«تاريخ کليساي کاتوليک »،هانس کونگ،حسن قنبري،ص 212.
67-«تفتيش عقايد»،دبورا بکراش،مهدي حقيقت خواه،صص 126-125.
68-«تاريخچه ي کشمکش عقل و دين»،توفيق الطويل،علي فتحي لقمان،صص 165-162.
69-«تاريخ تمدن ويل دورانت،اصلاح ديني»،ص 420.
70-«تاريخچه ي کشمکش عقل و دين»،توفيق الطويل،علي فتحي لقمان،صص 179-177.
71-«واتيکان(کليساي جهاني کاتوليک)»،مجتبي عبدخدايي ،ص 52.
72-«تاريخ تمدن ويل دورانت،اصلاح ديني»،صص 503-502.
73-«تفتيش عقايد»،دبورابکراش،مهدي حقيقت خواه،صص 136-133.
74-«تاريخچه ي کشمکش عقل و دين»،توفيق الطويل،علي فتحي لقمان،صص 167-166.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 

منبع:
یزدی، نرگس و امیرلو ،معصومه، اسنادی تاریخی تقدیم به عالیجناب پاپ، انتشارات طرح فردا،1388




 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما