نقش محمد حنفیه در صدر اسلام (5)
بعد از گذشت دو روز، حضرت همراه یاران و خاندانش به طرف مکه حرکت کرد و فقط محمد بن حنفیه به همراه حضرت خارج نشد. تاریخ، سخنانی از محمد و امام (ع) را در این مدت نقل کرده است و از آنجا که ما در بحثهای آینده به این صحبتها استناد خواهیم کرد؛ لذا عین آن را نقل میکنیم.
طبری مینویسد:
چون حسین (ع) قصد خارج شدن از مدینه را داشت پسران و برادران و پسران برادران و همۀ اهل بیت با او خارج گردیدند،1 مگر محمد بن حنفیه که به برادر عرض کرد:
ای برادر! تو نزد من از همۀ کسانم محبوبتر و عزیزتری. کسی را که شایستهتر از تو باشد، نصیحت نمیتوانم بکنم. تا آنجا که میتوانی با یاران خود از یزیدیان و از شهرها دوری گزین. سپس فرستادگانی را بین مردم بفرست و آنان را به سوی خویش دعوت کن. اگر با تو بیعت کردند، خدای را سپاس و اگر با تو دست بیعت ندادند و با دیگری همراه شدند، به سبب این، عقل و دین تو کم نشود و فضیلت و جوانمردی تو کاسته نگردد. میترسم که به یکی از این شهرها بروی و پیش جمعی از مردم درآیی که میان خویش اختلاف کنند: گروهی با تو باشند و عدهای بر ضد تو قیام کنند و با هم بجنگند و هدف نخستین نیزهها شوی و خون کسی که بهترین مردم است و پدر و مادرش برترین انسانهایند، بیهوده بر زمین بریزد.
امام حسین (ع) به او فرمود: برادرم! من میروم.
محمد بن حنفیه عرض کرد:
ای برادر! به سوی مکه برو. اگر آنجا ایمن بودی که چه بهتر، و اگر نه، سوی ریگستانها برو و به کوهها پناه ببر و از شهری به شهر دیگر حرکت کن تا کار مردم را ببینی. صواب و دوراندیشی، این است که از پیش برای کارها آماده باشی و اگر هنگام رخدادها بخواهی فکر کنی که چه کنم، کارها پیچیده میشود.
حضرت فرمود: ای برادر! اندرز گفتی و شفقت کردی. امیدوارم رأی تو صواب و موافق باشد.2
امام (ع) قبل از خروج از مدینه منوّره وصیت خویش را به محمد کرد و علت قیام خویش را در آن بیان داشت که ذکر آن در این نوشتار نمیگنجد.3
علامه مجلسی به نقل از محمد بن ابوطالب موسوی مینویسد:
«شب دومی که حضرت سیدالشهدا (ع) از نزد حاکم مدینه بازگشت، بعد از وداع با قبور جد بزرگوارش (ص) و مادر ارجمندش فاطمه زهرا 3 و برادر مظلومش حسن مجتبی (ع)، به خانه آمد. محمد حنفیه نزد حضرت آمد و بعد از بیان احساسات درونی خویش درباره برادرش، عرض کرد:»
به مکه برو و اگر آنجا را امن یافتی، در همان جا سکنا گزین؛ ولی اگر آنجا هم مطمئن نبود، به سوی بلاد یمن برو که آنان یاوران جدّت و پدرت بودند و رئوف و رقیق القلب هستند، علاوه برآنکه کشورشان وسعت زیادی دارد و اگرآنجا هم ناامن بود، به بیابانها و کوهها برو و از شهری به شهری سفر کن، تا تکلیف مردم روشن شود و خداوند بین ما و قوم فاسق حکم کند.
حضرت(ع) پاسخ فرمود:
«یا أخی والله لولم یکُن الدنیا ملجأ و لاماؤی لما بایعت یزید بن معاویه؛ ای برادر! به خدا سوگند اگر در دنیا هیچ پناهگاه و آسایشگاهی هم نباشد، باز با یزید بن معاویه بیعت نخواهم کرد.»
محمد با گریه سخنان برادر را قطع کرد و حضرت را در آغوش گرفته، هر دو گریستند. سپس حضرت فرمود:
«یا أخی جزاک الله خیراً، نصحت و اشرت بالصواب و انا عازم علی خروج إلی مکّة و قد تهیأت لذلک أنا و اخواتی و بنو أخی و شیعتی و أمرهم أمری و رأیهم رأیی و أما أنت یا أخی فلا علیک أن تقیم بالمدینة فتکون لی عیناً علیهم و لا تخف عنّی شیئاً من أمورهم؛ ای برادر! خداوند تو را جزای خیر دهد، همانا نصیحت کردی و راه صواب را نشان دادی. من قصد دارم به طرف مکه حرکت کنم و خودم و برادرانم و پسران برادرم و یاران و اصحابم آمادۀ حرکت هستیم و نظر آنان همان نظر من است. اما تو ای برادر! اشکالی ندارد که در مدینه بمانی و باکی بر تو نیست، بلکه در مدینه بمان و به عنوان چشم و خبر رسان من باش و اوضاع مدینه را به اطلاع من برسان؛ و در مورد من از یزیدیان مترس».4
پس از آن، کاروان سیدالشهدا (ع) به سوی مکه مکرمه حرکت کرد و محمد حنفیه همچنان در مدینه بود، تا آنکه در ایام حج برای ادای اعمال به مکه مشرف شد و در آنجا خدمت سیدالشهدا (ع) رسید. شبی که قرار بود امام (ع) به سوی عراق حرکت کند، محمد نزد او آمد و عرض کرد:
«ای برادر! عذر و مکر و حیلۀ اهل کوفه را در مورد پدر و برادرم میدانی، میترسم با تو نیز همان کنند که با آنان کردند. بهتر است که در مکه بمانی و به عراق نروی.»
حضرت فرمود: «برادر! میترسم یزید در حرم خدا حرمت خانۀ خدا را بشکند و مرا بکشد.»
محمد گفت:
«پس اگر قصد خروج از مکه را داری، به سوی یمن حرکت کن که دست یزید و پیروانش به تو نرسد.»
امام فرمود: باید ببینم چه میشود و چه باید کرد.
محمد به اتاق رفت و خوابید. در نیمههای شب با صدای عبدالله بن عباس که میگفت: ای محمد! تو خوابی و برادرت حسین حرکت کرد. برخاست و شتابان به سوی برادر رفت و گفت: مگر بنا نشد که در کار خود بیندیشی و تجدید نظر کنی؟ امام (ع) فرمود:
«آری، ولی دیشب پس از رفتن تو به طواف خانۀ خدا رفتم و سعی بین صفا و مروه را انجام دادم. در خواب و بیداری جدم رسول الله (ص) را دیدم و از او پرسیدم که به یمن بروم یا کوفه؟ رسول خدا فرمود: به سوی عراق برو که همانا خداوند دوست دارد تو را کشته ببیند.»
محمد گفت: ای برادر! اگر چنین است، پس زن و فرزندانت را همراه نبر. سپس ادامه داد: «إنّا لله و انّا اِلیهِ راجعون. با این حال، بردن اهل بیت برای چیست؟»
امام فرمود: این مطلب را نیز از جدّم پرسیدم، فرمود: «انّ الله قد شاء أن یراهنّ سبایاً؛ خدا خواسته که آنان را در حال اسیری ببیند».
سپس حضرت در ادامه، داستان حضرت یحیی بن زکریا (ع) را نقل کرد و فرمود: «بنی اسرائیل در یک روز از فجر تا طلوع آفتاب، هفتاد نفر از انبیای خود را کشتند.»
آن گاه امام (ع) به سوی عراق حرکت کرد.5
چرا محمد حنفیه در کربلا حاضر نشد!؟
مورخان و نویسندگان شیعی کوشیدهاند که با استناد و استشهاد به تاریخ، عذر موجهی را برای این مسئله بیابند و این گره کور را که ضعفی برای محمد است، از زندگی وی بگشایند. که البته و گاه برای عذرتراشی، مسیر تاریخ را به اشتباه پیمودهاند.
از منابع شیعی استفاده میشود که این ابهام همیشه در تاریخ، ذهن شیعه را آزار میداده و به مناسبتهای مختلف آن را مطرح و در مورد آن بحث کردهاند. از سوی دیگر، این نوع حرکتها در مقابل قیام سیدالشهدا (ع) دستاویزی شرعی و عقلی برای محافظهکاران شیعه در طول تاریخ شده تا در مقابل قیامهای شیعی، حرکت مثبتی از خود نشان ندهند.
در این بحث، با عنایت به شخصیت محمد و سیر زندگانی وی، گفتارها و نوشتارهای عالمانی را که به توجیه یاری نرساندن او به امام پرداختهاند، بررسی میکنیم و سعی میکنیم تا علت قابل قبولی را برای آن ارائه دهیم.
1. مریضی
عدهای خواستهاند با استناد به اینکه محمد در دوران خروج حضرت از مدینه و در محرم سال 61 هجری مریض بود، عدم همراهی وی را موجه نشان دهند و ساحت او را از هر نقصی مبرّا سازند.
علامه وحید بهبهانی (رحمة الله علیه) در جواب سؤال مهنا بن سنان که میپرسد: «آیا شیعیان برای محمد بن حنفیه در عدم خروجش با امام حسین (ع) و یاری نرساندن به حضرت در کربلا عذری آوردهاند و توجیه کردهاند یا نه؟»، می-فرماید:
«اما تخلف محمد از امام حسین (ع)، پس نقل شده علتش مریضی محمد بوده است که سبب شد تا او همراه امام در کربلا نباشد».6
شهید بزرگوار استاد مطهری میگوید:
«تاریخ مینویسد محمد بن حنفیه، برادر امام، در آن موقع دستش فلج شده بود، معیوب بود، قدرت بر جهاد نداشت و لهذا شرکت نکرد».(ع)
ولی با توجه به تاریخ، این توجیه چندان درست به نظر نمیرسد؛ زیرا محمد حنفیه در وقت خروج امام از مدینه و مکه سالم بود و حتی او را بدرقه کرد و در مباحث گذشته صحبتهای او را با امام در هنگام خروج از مکه و مدینه بیان کردیم.
مامقانی مینویسد:
«آنچه نقل کردهاند که وی مریض بوده، اگر این مطلب صحیح باشد، هنگام خروج اهل بیت از مدینه نبوده است، بلکه وقت بازگشت کاروان به مدینه بوده؛ چنان که بر کسی که به اخبار و سیر رجوع بکند، این مطلب واضح است».8
روایت شده: وقتی کاروان کربلا به مدینه آمد، محمد حنفیه در بستر بیماری خوابیده بود. از غلامش علّت سر و صدا را پرسید. غلام برای آنکه او ناراحت نشود، گفت: برادرت از سفر برگشته است. محمد حرکت کرد تا از برادر استقبال کند، ولی وقتی نگاهش به علمهای سیاه افتاد، فهمید که بی برادر شده. صیحهای زد و از اسب بر زمین افتاد. غلام نزد امام سجاد (ع) آمد و گفت: عمویت را دریاب، قبل از آنکه بمیرد. حضرت بر بالین او آمد. محمد عرض کرد:
«ای برادرزاده! برادرم کجاست؟ نور دیدگانم کجاست؟ میوۀ دلم کجاست؟»
حضرت پاسخ داد:
«آتیتکَ یتیماً لیس معی، إلّا نساء خاسرات فی الذیول عاثرات باکیات نادیات و الیتامی فاقدات (ص)؛ در حالی آمدم که پدر را از دست داده و جز زنانی بیمعجر و گریان و کودکانی بیکس همراه ندارم».
البته دلیل فوق (بیماری) قابل اثبات نیست.
2. تقدیر الهی
عدهای برای توجیه عدم همراهی محمد حنفیه گفتهاند که تعداد شهدای کربلا و نام و مشخصات آنها در «لوح محفوظ» ثبت شده و قبل از شهادت آنها معلوم گردیده بود که مثلاً فقط باید 72 نفر در کربلا همراه امامشان حسین بن علی (ع) شهید شوند و هرکسی لیاقت و صلاحیت این فیض عظیم را ندارد. علامه بزرگوار و محدث کبیر، مجلسی دوم میگوید:
«مردم، ابن عباس را به سبب عدم همراهیاش با سیدالشهدا (ع)، سرزنش میکردند. وی در جواب میگفت: همانا اصحاب حسین بن علی (ع) تعداد مشخصی بودند که نه کم و نه زیاد میشدند و قبل از شهادتشان نامهایشان مشخص و معلوم بود؛ و محمد حنفیه میفرمود: نام اصحاب امام حسین (ع) و نام پدرانشان نزد ما اهل بیت نوشته شده و معلوم است».10
هرچند این مسئله واقعیت دارد که همۀ امور در «لوح محفوظ» ثبت شده و مقدرات نزد خدای متعال معلوم و مشخص است و هیچ چیزی نمیتواند آنچه را که مکتوب شده، تغییر دهد؛ ولی از سوی دیگر، انسان در اعمال خویش اختیار دارد و با نعمت اختیار، سنجش خوبیها و بدیها، و پاکیها و پلیدیها امکانپذیر است؛ لذا مستمسک قرار دادن این امر، جز توجیهی برای کردار و رفتار خویش چیز دیگری نمیتواند باشد. علاوه براینکه با این توجیه میتوان تمام تقدیرها و گناهان را توجیه کرد.
3. حضور نداشتن او به هنگام خروج امام
بنابر قول عدهای محمد حنفیه هنگام خروج اهل بیت: از مدینه در آنجا نبود و پس از خروج امام (ع) با کاروان کوچکش از شهر، محمد وارد مدینه شد و از خروج امام (ع) مطلع گردید.11
لکن طبق مستندات تاریخی این حرف یقیناً اشتباه است؛ چرا که محمد نه تنها در مدینه بود، بلکه گفتارهایی نیز با آن حضرت داشت و حتی چنان که قبلاً نیز گفتیم امام (ع) وصیت خویش را به محمد گفت و بر فرض که در مدینه هم نبوده باشد، پس از اطلاع از حرکت حضرت، چرا وی را همراهی نکرد!؟
4. عدم وجوب همراهی حضرت
مامقانی و عدهای از رجالیون برای پاک کردن دامان محمد حنیفه و دیگر بزرگان عصر، همچون: عبدالله بن جعفر طیار و توجیه و علت تراشی برای عدم حضور آنان در کربلا مینویسند:
«امام حسین (ع) وقتی از حجاز به طرف عراق حرکت کرد، هرچند میدانست که» شهید خواهد شد، ولی قصد «جهاد» با دشمنان دین را نداشت تا بر هر مکلفی متابعت امام (ع) و همراهی او در جهاد واجب باشد، بلکه حضرت برای اینکه اهل کوفه وی را دعوت کرده و از او خواسته بودند تا امامت را بپذیرد، به عراق رفت؛ لذا هیچ ایرادی بر کسانی که همراه امام خارج نشدند و از حرکت تخلف کردند، وارد نیست و فقط کسانی مؤاخذه میشوند که روز وقوع جنگ در کربلا حاضر بودند، اما به ولیّ امر خویش یاری نرساندند یا در نزدیکی آنجا بودند و میتوانستند به امام نصرت برسانند، ولی هیچ عملی انجام ندادند و در یاری رساندن به آن جناب کوتاهی نشان دادند. پس کسانی که در حجاز ماندند و با حضرت همراه نشدند، مکلف به رفتن نبودند، تا نرفتنشان موجب نقصشان و فسقشان شود. از این رو، عدهای از بزرگان که نامشان در زمره شهدای کربلا نبود و تقدیر الهی برای نیل آنان به این شرف عظمی حاصل نشده بود، در حجاز ماندند و با این حال، کسی در عدالتشان شک نکرده است.12
خلاصه آنکه نیامدن آنان به کربلا هر چند باعث محرومیت از درجات والای شهدای کربلا شد، ولی هیچ ایرادی بر عدالت و منزلت اینان وارد نشد؛ چرا که آمدن آنها واجب نبود.
در روایت صحیحهای زراره از امام باقر (ع) نقل میکند:
«کتب الحسین بن علی (ع) من مکة الی محمد بن علی: بسم الله الرحمن الرحیم. من الحسین بن علی الی محمد بن علی و من قبله من بنی هاشم؛ اما بعد فانَّ من لحقَ بی استشهد و من لم یلحق بی لم یدرک الفتح والسلام؛13 حسین بن علی (ع) در مکه نامهای به این عبارت به محمد حنفیه فرستاد: به نام خداوند بخشندۀ مهربان. از حسین بن علی (ع) به محمد بن علی و دیگران از بنی هاشم. اما بعد، کسی که به من ملحق شود، شهید میشود و کسی که به من نپیوندد، فتح و پیروزی را درک نخواهد کرد. والسلام.»
حمزة بن حمران این روایت را چنین نقل کرده:
ما نزد حضرت صادق (ع) بودیم که بحث امام حسین (ع) و عدم خروج محمد حنفیه به همراه حضرت مطرح شد. امام صادق (ع) فرمود:
«یا حمزة انّی سأحدثک فی هذا الحدیث و لا تسأل عنه بعد مجلسنا هذا. إنَّ الحسین لمّا فصل متوجهاً دعا بقرطاس و کتب: بسم الله الرحمن الرحیم. من الحسین بن علی (ع) إلی بنی هاشم أمّا بعد فانّه من لحق بی منکم استشهد معی، و من تخلف لم یبلغ الفتح؛ و السلام».14
مامقانی به این حدیث استدلال میکند و میگوید:
«این روایت دلالت دارد بر اینکه، کسی که به حضرت ملحق نشود، به این مرتبه عظمی که همان شهادت در راه محبوب است، نائل نمیشود، نه اینکه عقاب شود؛ زیرا اگر مقصود حضرت جز این بود، باید مثلاً چنین میفرمود: و من لم یلحق مع قدرته فهو مأخذ بذنبه؛ کسی که قدرت دارد و با این حال به من ملحق نمیشود، گناه کرده و مؤاخذه خواهد شد».15
اما به نظر میرسد این جواب نیز برای پاک کردن دامان محمد است و جز توجیهی ضعیف چیزی نیست؛ علاوه بر اینکه وجود احتمالات متفاوت در روایت، استدلال به آن را مخدوش میکند. علامه مجلسی در مورد احتمالات روایت میگوید:
«لم یبلغ الفتح؛ یعنی رستگاری و پیروزی در دنیا، یا در آخرت و یا هم در دنیا و هم در آخرت، نصیب او نمیشود و این دلیلی است بر اینکه محمد حنفیه:»
1. چون میدانست که کشته میشود، همراه با امام نرفت.
2. محمد حنفیه از این سعادت محروم بود (چون در تقدیر الهی چنین آمده بود).
3. محمد حنفیه هیچ عذری برای نرفتن با امام نداشت؛ چون امام، حجت را تمام کرده و به او و دیگران فهمانده بود که شهید خواهد شد؛ لذا بر آنان واجب بود که امام را یاری برسانند.16
و در جای دیگر مینویسد: «لم یبلغ الفتح؛ یعنی رستگاری دنیا را نخواهد چشید و از آن سودی نمیبرد. ظاهر این حدیث دلالت بر مذمت محمد حنفیه دارد، ولی احتمال هم دارد که معنای روایت این باشد که آن حضرت، محمد و بنی هاشم را مخیر کرده در اینکه بیایند یا نه. پس هرکسی که مخالفت و سرپیچی کند، باکی نیست».17
4. دستور امام برای ماندن در مدینه
علامه مجلسی از محمد بن ابیطالب موسوی روایت میکند که حضرت سیدالشهدا (ع) در وداع آخرش با محمد حنفیه، به وی چنین فرمود:
«أمّا أنت یا أخی فلا علیک أن تقیم بالمدینة فتکون لی عیناً لا تخف علیّ شیئاً من أمورهم؛18 اما تو ای برادر! ایرادی ندارد که در مدینه بمانی. پس بمان و به عنوان چشم من در مدینه باش تا هیچ چیز از امور این شهر بر من مخفی نماند.»
طبق این نقل، محمد نه تنها گناهی مرتکب نشده و خلاف واجبی را انجام نداده، بلکه بنابر امر مولایش حسین بن علی (ع)، ماندن بر او واجب بوده است ولی با عدم همراهی امام، ثواب کامل نبرده است.
ولی آنچه در تواریخ و کتب سیره نوشته شده، خلاف این نقل است و فقط علامه مجلسی این نقل را از محمد بن ابیطالب موسوی آورده است؛ لذا اعتبار چندانی ندارد.
5. محافظهکاری و ارتکاب معصیت
یکی از احتمالات بسیار قوی که به نظر ما نیز صحیح همین است این است که محمد در قبال حرکت سیدالشهدا (ع) موضعی محتاطانه و محافظهکارانه داشته است. محمد حنفیه با تمام درخشندگی و عظمتی که در حیات او به چشم میخورد و با وجود همۀ اصول اعتقادی که به امامانِ هم عصر خویش داشت، در عمل از عصمت برخوردار نبود و دچار خطا و معصیت نیز شد. از جمله خطاهایی که او با انگیزههای نفسانی که در وجودش بوده، مرتکب شده، همین عدم همراهی وی با امام وقت خویش حسین بن علی (ع) است.
چگونه ممکن است محمد از خطرات و سختیهای راه بر حسین (ع) اطلاع داشته باشد و حتی وی را از این امر بر حذر بدارد، ولی خود برای دفاع از امام خویش اقدامی انجام ندهد؟
و بر فرض جهاد واجب نبوده و امام به قصد جهاد خارج نشده باشد، باز وجوب برای محمد باقی بود؛ زیرا باید از امام دفاع میکرد و در راه تحقق اهداف وی که همان اقامۀ عدل و عدالت و امر به معروف و نهی از منکر بود، به آن حضرت نصرت و یاری میرساند.
چگونه میتوان باور کرد که وی میخواست برود، ولی چون امام او را نمایندۀ خویش در مدینه کرد، نرفت؛ زیرا وی هیچ اصراری به رفتن نکرد و حتی از همراهی فرزندانش نیز ابا داشت و ما در آمار شهدای کربلا هیچ اثری از اولاد برومند و فراوان محمد حنفیه مشاهده نمیکنیم. آیا این، غیر از همان محافظهکاری و احتیاط محمد، چیز دیگری است و توجیهی غیر از این را میپذیرد؟
ابن عساکر مینویسد: بعد از آنکه محمد به مکه آمد و با حسین بن علی (ع) ملاقات کرد، به وی گفت که به کوفه نرود و نظر حسین (ع) را صلاح ندانست، ولی امام رأی او را نپسندید و قبول نکرد:
«فحبس محمد بن علی ولده [عنه] فلم یبعث معه احداً منهم حتی وجد حسین فی نفسه علی محمد؛ محمد حنفیه اولادش را منع کرد که با حسین (ع) به کوفه بروند و هیچ یک از فرزندانش را برای یاری امام حسین (ع) نفرستاد؛ به طوری که حضرت در مورد او، در دلش کدورتی احساس کرد.»
سپس حضرت فرمود: «آیا دوست داری که فرزندت دچار مصیبت و سختی نشود!»
در جواب گفت: «من چه کنم وقتی که دچار مصیبت تو و فرزندانم شوم!؟ لذا آنها را نمیفرستم تا فقط دچار مصیبت تو شوم؛ هر چند مصیبت تو، سختتر و عظیمتر است».19
خلاصه آنکه به نظر میرسد محمد در زندگانی دچار خطا و معصیت شده و آن، این است که با عدم حضور خویش و با نثار جان فرزندانش، امام را یاری نکرد؛ هر چند بعد از آن توبه کرد و با کمک رسانی به مختار برای جبران اشتباه خویش کوشید.
پي نوشت ها :
1. فخرج (ع) من تحت لیلته و هی لیلته الأحد لیومین بقیا من رجب (ارشاد، ج 2، ص 32).
1. همان، ص 23 و 33؛ تاریخ طبری، ج 3، ص 271؛ بحارالانوار، ج 44، ص 324.
2. موسوعة کلمات الامام الحسین (ع)، ص 289291.
3. بحار الانوار، ج 44، ص 328. 329.
4. همان، ص 364؛ تاریخ طبری، ج 3، ص 301.
5. تنقیح المقال، ج 3، ص 112.
6. حماسۀ حسینی، ج 2، ص 31.
7. تنقیح المقال، ج 3، ص 112.
8. نامهها و ملاقاتهای امام حسین (ع)، ص 200، به نقل از: معالی السبطین، ج 2، ص 122.
9. بحار الانوار، ج 44، ص 185، به نقل از: مناقب، ج 4، ص 52 و 53.
10. نهضت مختار ثقفی، ص 203.
11. تنقیح المقال، ج 3، ص 112.
12. بحار الانوار، ج 45، ص 87، به نقل از: کامل الزیارات.
13. این نامه این چنین نیز روایت شده است: «أما بعد فکأنّ الدنیا لم تکن، و کأنّ الآخرة لم تزل و السلام». (همان).
14. بحار الانوار، ج 44، ص 330 و ج 45، ص 85.
15. تنقیح المقال، ج 3، ص 112.
16. بحار الانوار، ج 44، ص 360.
17. همان، ج 42، ص 81.
18. الفتوح، ج 5، ص 32؛ بحار الانوار، ج 44، ص 321. در بحثهای پیشین این نقل به طور کامل آورده شد.
19. ترجمة ریحانة رسول الله (ص)، الامام الحسین من تاریخ مدینة دمشق، ص 298.
/ع