خواب شهادتش در اربعین تعبیر شد

رشد شتابنده علمی و فتح قله‌های دانش که با همت و عزم جوانان مؤمن و غیور و توانایی چون مصطفای شهید رونق یافته، امروز قائم به هیچ فردی نیست، این یک جنبش تاریخی و برخاسته از یک عزم خلل‌ناپذیر ملی است.
شنبه، 29 بهمن 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
خواب شهادتش در اربعین تعبیر شد

خواب شهادتش در اربعین تعبیر شد
خواب شهادتش در اربعین تعبیر شد


 





 
«رشد شتابنده علمی و فتح قله‌های دانش که با همت و عزم جوانان مؤمن و غیور و توانایی چون مصطفای شهید رونق یافته، امروز قائم به هیچ فردی نیست، این یک جنبش تاریخی و برخاسته از یک عزم خلل‌ناپذیر ملی است. ما به کوری چشم سران اردوگاه استکبار و نظام سلطه، این راه را با قوت و اراده راسخ دنبال خواهیم کرد و پیشرفت رشک‌آور ملت بزرگ خود را به رخ دشمنان عنود و حسود خواهیم کشید و البته از مجازات مرتکبان این جنایت و عاملان پشت صحنه آن هم هرگز چشم‌پوشی نخواهیم کرد.»
چه زیبا فرمود امام خامنه‌ای که «شهادت، دُرّ گرانبهایی است که بعد از جنگ به هر کس نمی‌دهند.» اینچنین است که مصطفی شهید جهاد علمی می‌شود و چه افتخاری برای او بالاتر از اینکه نایب امام زمان به دیدارش بیاید، شاید اینها همه لطف خدایی است که مصطفی در راه جلب رضایتش سختی‌ها کشید و دم نزد، مصطفی شهید راه خدمت شد؛ راهی که عاشقش بود. گفت‌وگوی ما با همسر شهید مصطفی احمدی‌روشن شاید مرور ناچیزی بر دفتر خاطرات خانواده‌ای باشد که صبر را به واقع برایمان معنا کردند، خواندنش خالی از لطف نیست.

اعتقادات مذهبی‌اش محکم بود
 

فاطمه بلوری کاشانی، همسر شهید مصطفی احمدی‌روشن هستم. ورودی سال ۱۳۷۹ رشته شیمی دانشگاه صنعتی شریف و مصطفی ورودی سال ۱۳۷۷ رشته مهندسی شیمی با رتبه ۷۲۹ در همان دانشگاه بود.
نحوه آشنایی ما به دوران فعالیت در بسیج دانشجویی برمی‌گردد. مصطفی مسئول فرهنگی بسیج آقایان و من اگرچه مسئولیت خاصی نداشتم اما به عنوان بسیجی عادی در بسیج حضور داشتم و علاقه‌ام به فعالیت‌‌ها و اهداف بسیج باعث شد با بسیج در ارتباط باشم و در فعالیت‌هایشان شرکت کنم و فقط یک دوره و در یک برنامه کوتاه مسئول اردوی جنوب بودم. اما ایشان همیشه مسئولیت داشتند و خیلی هم در برنامه‌ها و فعالیت‌های بسیج فعالیت داشتند.
در اردوی جنوب سال ۱۳۷۹ من همراه گروه بودم و مصطفی هم، چون مسئولیت داشتند گروه را همراهی می‌کردند و مسئول برپایی این اردو بودند. مصطفی از طریق همسر یکی از دوستانشان که همراه ما بودند پیغامی برای من فرستادند مبنی بر اینکه آیا قصد ازدواج دارم یا خیر؟! و من هم به دلایل شرایط خانوادگی گفتم که فعلاً نه.
بعد از اردوی جنوب هر دو ما در کلاس‌های اخلاق در محضر استاد یوسفی که جانباز شیمیایی ۷۵ درصد بودند، شرکت داشتیم. من از خصوصیت اخلاقی و ویژگی مصطفی شناخت کافی نداشتم اما از اعتقاداتش و شخصیت مذهبی‌اش باخبر بودم. دوباره پیغام توسط یکی از دوستان مصطفی رسید و اصرار کرده بود برای همین من یک جلسه با ایشان صحبت کردم، بنده شرایط خودم را به ایشان گفتم و ایشان هم پذیرفتند که مدت زمانی صبر کنند. بعد از مدت کوتاهی و عبور از آن پیچ و خم‌های ابتدایی من و مصطفی سال ۱۳۸۲ عقد کردیم. عشق مصطفی به بنده و میزان علاقه و محبتشان در بین دوستانمان زبانزد شده بود و بعد از گذشت یک‌سال و نیم ازدواج کردیم.

خواب شهادتش اربعین تعبیر شد
 

مصطفی برای ازدواج هیچ شرطی نداشتند. اینکه گفته می‌شود برای سفر لبنان یا شهادت شرطی بوده اصلاً درست نیست. مصطفی تمام شرایط من را قبول کردند، ایشان دید بلند و وسیعی نسبت به آینده داشتند. هیچ‌گاه هم من را ناامید نمی‌کردند، حاضر نمی‌شدند من را ناراحت کنند.
اینکه بگوید، من حتماً می‌‌خواهم شهید شوم یا باید این اتفاق بیفتد، نه اصلاً این طور نبوده و نیست. مصطفی خیلی دغدغه لبنان را داشتند تا آنجا که من می‌دانم با دوستانشان سایتی را برای شهدای ترور در لبنان راه‌اندازی کرده بودند، اطلاعات شهدا و... اما این که شرطشان برای ازدواج سفر باشد و لبنان نه این نقل قول اشتباهی در رسانه‌ها مطرح شده است. مصطفی به قدری لطیف و مهربان بود که اصلاً دلش نمی‌آمد از شهادت حرفی بزند اما آنچه در اینجا باید بگویم این است که برای من هیچ نقطه مبهمی در شهید شدن ایشان وجود نداشت. یعنی با اطمینان می‌دانستم این اتفاق خواهد افتاد. قبل از عقد هم خواب سنگ مزار مصطفی را که روی آن نوشته شده بود شهید مصطفی احمدی‌روشن در یک شب بارانی دیدم که در شب اربعین برایم تعبیر شد. وقتی به ایشان گفتم، خندید و گفت: نه بابا ما پوستمان خیلی کلفت است.

مصطفی عاشق خدمت بود
 

به خاطر شرایط کاری مصطفی که وارد سازمان انرژی اتمی شده بود به شهر کاشان رفتیم و در آنجا زندگی خودمان را شروع کردیم. ۹ ماه در کاشان زندگی کردیم اما به خاطر فشار کاری، نبودن‌ها، نیامدن‌ها و دیرآمدن‌های مصطفی به منزل تصمیم گرفتم که برای زندگی به تهران بیایم تا در کنار خانواده خود و همسرم باشم. آن زمان هم به خاطر راه‌اندازی سایت نطنز مصطفی شیفت کاری زیادی داشت و کارش بسیار سنگین بود و این امر باعث شد تا ایشان هر ۱۲ روز یکبار که شیفتشان تمام می‌شد، برای یک یا دو روز می‌آمدند منزل تهران و دوباره به سایت برمی‌گشتند.
بعد از مدتی که مسئولیت‌شان ارتقا یافت بالعکس که کارشان کمتر شود بیشتر می‌شد، مصطفی این مسئولیت‌ها را برای حضور بیشتر و خدمت بهتر می‌پذیرفت، مصطفی در معنای واقعی کلمه عاشق خدمت بود. هم درگیری کاری مصطفی بیشتر شده بود هم درگیری فکری ایشان. سایت برای مصطفی حکم سنگری را داشت که نباید خالی می‌ماند. تمام تلاشش هم جهاد فی‌سبیل‌الله و رضایت مقام معظم رهبری بود. مصطفی در سایت، کوهی از مشکلات را به دوش می‌کشید. دشمنان هم می‌دانستند چه کسی را ترور کنند. او بولدوزر انرژی اتمی بود. احساس می‌کنم کارها را یک تنه انجام می‌داد. بار اصلی روی دوش ایشان بود. از راه‌اندازی سایت انرژی اتمی تا الان خیلی کار انجام داده است که بعدها مشخص خواهد شد.

خواب شهادتش در اربعین تعبیر شد

آرزوی شهادت را بر زبان نمی‌آورد
 

خیلی شوخ‌طبع بودند، خیلی لطیف. برخلاف آنچه برخی فکر می‌کنند مصطفی دائم‌الذکر و همیشه در حال عبادت بود، نه، اینطور نبودند. دوست دارم شخصیت مصطفی آنطور که بود تبیین شود.
مصطفی عاشق شهادت بود و قطعاً در نمازهای خود برای شهادت دعا می‌کردند اما من هیچگاه نشنیدم، هیچ وقت به زبان بیان نمی‌کردند هرچه بود در دلشان بود. سعی نمی‌کرد من را ناراحت کند در حالی که من می‌دانستم خیلی برایم مشخص بود که یکبار به ایشان گفتم: مصطفی چند سالگی این اتفاق خواهد افتاد؟ ایشان گفتند: ۳۰ سالگی شهید می‌شوم و امروز در حالی که ۳۲ سال داشت به آنچه لایق بود، رسید. اما اینکه فکر کنیم شهدا اهل عبادت خاص و ذکرهای آنچنانی... نه!
مصطفی آنقدر دغدغه کاری و فکری داشت که برخی اوقات در عزاداری‌ها و مصیبت‌های معصومین(ع) هم فرصت کافی برای حضور در برخی سوگواری‌ها را نداشت. اما اهل عمل بود. با تمام وجود خدمت به کشور را ترجیح می‌داد. تمام سعی مصطفی این بودکه به آنچه اعتقاد دارد و آنچه باعث اعتلای ایران و سربلندی کشورمان است، محقق و عملی شود. مصطفی اهل حرف نبود که اگر اهل حرف بود به این مقام نمی‌رسید. همسرم منیت نداشت. یکبار هم نشنیدم از کارش یا به موفقیت‌هایش ببالد و من من کند. هیچ‌گاه ندیدم گله و شکایتی از کار خود داشته باشد. به ایشان گفتم چرا از مشکلاتت برایم نمی‌گویی تا با هم تحمل کنیم می‌گفت شما این چیزها را نمی‌توانی تحمل کنی.

او برای رضای خدا کار می‌کرد
 

مصطفی همیشه در مسیر تهران- نطنز بود و شاید طولانی‌ترین تماس من با ایشان ۳۰ ثانیه طول می‌کشید که در این ۳۰ ثانیه کاملاً شلوغی و گرفتاری و فشار کاری مصطفی را حس می‌کردم. تماس را قطع می‌کردم تا به کارش برسد، عطایش را به لقایش می‌بخشیدم می‌گفتم: «باشه بعداً تماس می‌گیرم.»
افرادی فکر می‌کنند شهدا انسان‌هایی آرمانی هستند نه اشتباه است، آنها از جنس خودمان هستند. ایشان همیشه چند اصل را مدنظر داشتند، اول اینکه با تمام وجود برای رضای خدا کار کنند، دوم اینکه منیت نداشتند، سوم اینکه شجاع بود و نترس. زمان شهادت دکتر علیمحمدی، استاد شهریاری و رضایی‌نژاد هم خیلی ناراحت شدند اما هیچ وقت از فعالیت‌ها یا اعتقاداتش دست نکشید بلکه در کارهایش مصمم‌تر هم شد. مصطفی هم دانش هسته‌ای داشت و هم در حد اجرایی وارد کار شده بود.

نذر کرد، اسم پسرمان را علی‌اصغر بگذارد
 

سال ۱۳۸۵ با مصطفی سفری داشتیم که در بین راه ماشین چپ کرد. من پسرم را باردار بودم. بعد از معاینات گفتند صدای قلب نوزاد شنیده نمی‌شود. در آن شرایط مصطفی نذر کرده بودند که اگر بچه سالم ماند اسمش را علی‌اصغر بگذارد و خواب هم دیده بودند که یکی از معصومین نوزادی را در آغوش دارند و به مصطفی می‌دهند که روی قنداقش نوشته شده بود، علی‌اصغر احمدی‌روشن اما به خاطر تشابه اسمی با فرزندان اقوام قرار شد با استخاره‌ای که انجام دادیم علیرضا صدایش کنیم.
با توجه به شرایط کاری پدرش علیرضا خیلی زیاد به من وابسته است. پدر را خیلی‌خیلی کم می‌دید. این ۱۰ روز هم که در منزل اقوام هست بیشتر دلتنگی‌اش من هستم و من هم مجابش کردم که علت دوری‌ام از او امتحانات است و تصورش این است که برای امتحانات آماده می‌شوم. ما چیزی به علیرضا نگفتیم فقط با تشریف‌فرمایی حضرت آقا به منزل‌مان یکسری مسائل برایش روشن شد. فوق‌العاده باهوش است، از نبود پدرش که پرسید؟ مادر مصطفی گفتند که مأموریت رفته است اما حس می‌کنم متوجه شده اما واضع و کامل نمی‌داند که جریان چیست!

حضور آقا برای خانواده سکینه قلبی بود
 

مصطفی خیلی مشتاق بود که حضرت آقا را ملاقات کند. قبل‌تر هم قرار بود دیداری با آقا داشته باشند اما اسم ایشان رد نشد! خیلی علاقه داشتند به آقا اما اصلاً تظاهر نمی‌کردند. من هم همینطور خیلی دوست داشتم حضرت آقا را ببینم. ایشان که به منزل ما آمدند یک فضای بسیار روحانی حاکم شد، چهره آقا به قدری عرفانی و زیبا و دوست‌داشتنی بود که من فقط ایشان را نگاه می‌کردم.
حضور ایشان قوت قلب و سکینه قلبی ما بود. ایشان از همسر من به عنوان مصطفای شهید نام بردند و فرزند من بغل آقا نشستند. تمام اینها فقط به برکت خون خود شهید است. مصطفی هم علاقه عجیبی به آقا داشت. آقا فرمود نبود و فقدان ایشان تیری در قلب من بود. این نشان می‌دهد که مقام معظم رهبری چه علاقه‌ای به این افراد دارد، ایشان گفتند: مصطفی دو ویژگی خیلی بارز داشت علم و دانش خیلی زیاد و دیگر بعد معنو‌ی‌اش در این سن کم بود که ایشان مصطفی را اینگونه معرفی کرده و گفتند نبودن ایشان دو وجهه دارد.
یک وجهه برای شما که دیگر نمی‌بینیدش و فقدان از دست دادن ایشان که خیلی سخت است و وجهه دیگر اوج و مقام و قربت که ایشان دارد. در آن دنیا و اینکه حضور دارند، آقا روی این حرف خیلی تأکید می‌کرد که مطمئن باشید خودش حضور دارد و این حضور آقا در منزل بسیار برایمان تسلی خاطر بود. مصطفی خوابی هم درخصوص آقا دیده بودند که من هم برای آقا تعریف کردم و آقا خیلی خوشحال شدند. خواب دیدند: «آقای خامنه‌ای با دست جانبازی‌شان روی سرش دست می‌کشند.» وقتی این خواب را برای آقا تعریف کردم ایشان فرمودند: «چه دل روشنی داشته این پسر.» خیلی چهره آقا برافروخته شد و من احساس کردم برایشان فضا سنگین شد. دیدار آقا برایمان خیلی خوب بود. دیدار از خانواده شهدا یکی از ویژگی‌های امام خامنه‌ای است و این انتظار وجود داشت که آقا از ما دلجویی کنند و من مطمئن بودم که ایشان می‌آیند.

خط قرمزش قرآن و ولایت فقیه بود
 

برای علیرضا الان نمی‌دانم چه برنامه‌ای دارم. فکر می‌کنم از خصوصیات پدر از نترسیدن‌هایش باید برای علیرضا بگویم. مادر شهید که برای خودشان کوهی هستند از ایمان و زیرکی که توانستند یک پسر اینگونه تربیت کرده‌اند. ایشان گفته‌اند که من از پسر شهید یک مصطفای دیگری می‌سازم و من به عنوان همسر شهید بعد از خدا، پشتم به مادر شهید گرم است. چون ایشان فوق‌العاده تدبیر دارند و زیرک هستند و حرف و سخنشان بجاست.
من شاگرد ایشان شدم و ایشان را فوق‌العاده قبول دارم و می‌خواهم از خود شهید کمک بگیرم در هر زمینه‌ای. شهدا زنده‌اند و باید از آنها استفاده کرد. من همسرشان بودم و نزدیک‌ترین فرد به ایشان پس از خود شهید. می‌خواهم پسرشان را مثل خودشان تربیت کنند چون ایشان همیشه به من می‌گفت که علیرضا شخصیت خاصی می‌شود. با توجه به نحوه به دنیا آمدنش و آن اتفاقی که افتاد، ان‌شاءالله که اینگونه باشد که شهید می‌خواست. به نظر من الان که در کنار شما نشستم فقط می‌توانم بگویم از خدا، ائمه، خودشان و بعد مادر و پدرشان کمک می‌گیرم و مسیر مستقیم و صراطی را می‌روم که خانواده شهید و همسرم به آن پایبند بودند. خط قرمز مصطفی قرآن و ولایت فقیه بود.
منبع:جوان آنلاین
ارسال توسط کاربر محترم سایت :hasantaleb




 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط