ویژگی های انقلاب اسلامی
قرن بیستم قرن تحولات کوچک و بزرگ سیاسى در دنیا است و انقلاب ها و کودتاها و تحولات زیادی در آن صورت گرفته است. در قرن بیستم هرچه که شما چشم بگردانید هیچ یک از این تحولات را نمى بینید که تحت تأثیر ساخت و باخت های پشت پرده و اعمال نفوذ قدرت های بیگانه نباشد. البته در بین همه ی اینها انقلاب اکتبر شوروی مستثنى است. که آن نوع دیگری بود. اما بقیه تحولات سیاسى که در دنیا اتفاق افتاد یا تحت تأثیر گروههای غربى و یا پشت سرش شوروی بود، یا یک کودتای قدرت طلبانه چند نفر نظامى بود. بنابراین کار مردم نبود به شکلى که در ایران انقلاب اتفاق افتاد. انقلاب اکتبر شوروی هم مردمى نبود که تحلیل و تفسیر آن انقلاب داستان مفصل دیگری دارد.
انقلاب اسلامى ایران صددرصد مردمى بود. در دوران انقلاب شما وقتى به هر روستایى از روستاهای این کشور مى رفتید مى دیدید که در آنجا مردم برانگیخته اند و حرف دارند، مطالبه دارند، شعار دارند و همه ی این مطالبات و حرف ها هم حول محور واحدی حرکت می کرد، حول پیام اسلام که مظهر آن را در امام عزیز و بزرگوار ما مى دیدند بود.اهمیت نظام اسلامى در شکل ایرانى آن چگونه است؟
اهمیت نظام اسلامى از لحاظ ابعاد ایرانى در چند چیز است: اولا(نظام اسلامى) صددرصد مردمى است. ثانیا محتوایش صددرصد محتوای مردمى و نقطه مقابل چیزی است که قرن های متمادی کشور ما ازآن رنج برده بود؛ یعنى ایدئولوژی سلطنت و کارگزاران سلطنتى. شما هیچ ملیتى را پیدا نمى کنید که بتواند چنین انگیزه های عمیقى را در دلهای تک تک مردم به وجود آورد ثانیا یکایک آحاد مردم این انقلاب و این نظام را با همه ی وجود مطالبه و دنبال می کردند. بى تفاوت ترین آدم ها در این حرکت سهیم بودند؛ این در ابعاد ایرانى است.
اما در ابعاد اسلامى، یک ملیت معمولا در داخل مرزهای خود زندانى است. بیرون مرز، هیچ گونه ارزش و جاذبه و احترامى ندارد. اما نظام اسلامى در سرتاسر دنیاى اسلام و هر جا که مسلمانى وجود داشت در او هویت اسلامى و احساس شخصیت را زنده و احیا کرد، هم در افراد، هم در ملت ها. اقلیت های مسلمان که در دنیا متفرق بودند، احساس شخصیت کردند ملت های مسلمان به خصوص در منطقه ی خاورمیانه و شمال آفریقا یعنى در واقع اجزای امپراطوری متلاشى شده ی قدیمى عثمانى که سال های سال رنج استعمار را تحمل کرده بودند، احساس کردند که مجددا نسیمى وزیده است.
داستان غم بار استعمار کشورهای اسلامى در حکومت عثمانى توسط انگلستان چگونه بود؟
البته ما امپراطوری عثمانى را اصلا تأیید نمی کنیم؛ یک حکومت سلطنتى بود مثل بقیه ی حکومت های سلطنتى با همان مشکلات و گرفتاری ها. اما اروپاییها به عنوان فاتحان جنگ بین الملل اول - وقتى این حکومت بزرگ را که از منطقه بالکان تا تمامى آسیای صغیر و خاورمیانه و شمال آفریقا گسترش داشت - از بوسنى و هرزگوین تا مصر و ترکیه کنونى و عراق و سوریه و فلسطین - متلاشى کردند به این اکتفا نکردند که
حکومت را زایل کنند، از ملت ها انتقام کشیدند و آنها را تحقیر کردند!
قطعه قطعه بخشهای این حکومت به دست یکى از دولت های اروپایى افتاد و همان داستان غم بار استعمار، داستانى که هرگز از یاد ملت ها نخواهد رفت و از تاریخ آنها زایل نخواهد شد در این کشور؛ بیگانه یى بیاید حکومت کند و تمام امکانات آن کشور در خدمت شخص بیگانه و دستگاه بیگانه و نظام بیگانه باشد و مردم آن کشور مجبور باشند از بیگانه ای که بر آنها حکومت می کند اطاعت کنند و جرأت نکنند اندکى برخلاف مصالح او حرف بزنند و یا حرکت کنند؛ واقعیت استعمار این بود.
آن جاهایى که استعمار مستقیم نکردند مثل عراق، حکومت پادشاهى درست کردند و غیر عراقى را آوردند و بر مردم حاکم کردند - خانواده فیصل خانواده سلطنتى عراقى نبودند - در واقع انگلیس ها حکومت می کردند و مردم عراق تسلیم و مقهور سرپنجه ی یک حکومت بیگانه بودند. شما ببینید برای یک ملت کدام تحقیر از این بالاتر است؟ همه چیزشان را تحقیر کردند و دین و دنیا و شخصیت و ادب و فرهنگ و استقلالشان را به کلى از بین بردند. آن روزی هم که به اصطلاح موج مدرنیته را به اصطلاح وارد این منطقه کردند. در واقع باید گفت فاضلابهای مدرنیته را به این منطقه فرستادند.
علم و ابتکار و اختراعات جدید و پیشرفت فکری و دانشگاههای پیش رو را که به کشورهای الجزایر و مصر و عراق و بقیه مناطق تحت استعمار نیاوردند؛ اول چیزی که آوردند ابتذال فرهنگى و کشف حجاب و کالاهای مصرفى پس مانده را آوردند یا حداکثر نظام های نسخ شده درجه دو و سه آموزش و پرورش خود را آوردند؛ یعنى مردم را از همه جهت تحقیر کردند.
وقتى موج چپ در دنیا بلند شد خیلى از روشنفکرها در دنیای اسلام شعارهای چپ - شعارهای سوسیالیستى و مارکسیستى - مى دادند و در واقع مى خواستند از غرب انتقام بگیرند. اما وقتى نظام اسلامى و انقلاب اسلامى پدید آمد غوغا بپا شد و تمام کشورهای اسلامى از اینکه دیدند یک ملت آمده پرچم اسلام را بلندکرده و در مقابل سخت ترین تهدیدها ایستاده است، نه فقط در مقابل غرب بلکه در مقابل شرق و غرب شعار (نه شرقى و نه غربى) مى دهد و در مقابل جذاب ترین تطمیع ها بى اعتنایى نشان مى دهد، یکپارچه هیجان شدند.
پس در ابعاد اسلامى، نظام اسلامى و انقلاب اسلامى همان کاری را کرد که ملیت برای یک ملت می کند. یعنى همه احساس خود مانى کردند و شعار دادند. حتى درکشورهای دوردست، نام فرزندان خود را نام شخصیتهای انقلاب گذاشتند. شعرای بزرگ عرب که ما نام آنها را نشنیده بودیم و آنها مطلقا با ایران ارتباطى نداشتند، در وصف تهران ایران و مردم ایران قصاید غرایى سرودند. از جمله نظار قبانى شاعر فلسطینى که خیلى هم شاعر برجسته ای بود و همین سه و یا چهار سال پیش فوت کرد، به این معروف بود که دائم با قدرتهای عربى گلاویز است. او در شعرهایش - که خیلى هم جاذبه داشت - خاندانهای سلطنتى و حرمسراهای آنها را تحقیر می کرد. البته او هیچ وقت به ایران نیامده بود و هیچ رگ ایرانى هم ندارد. اما درباره ی تهران اسلامى که ندیده و نمى شناسد و ایرانى که ناسیونالیسم عربى همیشه با آن مقابله کرده است،
قصیده ی مفصلى دارد. (انقلاب اسلامى) چنین تأثیری در دنیای اسلام گذاشت، این هم اهمیت در ابعاد اسلامى.
انقلاب اسلامى و تأثیرات جهانى
در ابعاد جهانى - حتى در دنیای غیراسلامى - هم تأثیری گذاشت و توجه به قدرت مذهب در بسیج انسان ها را در دنیا مطرح کرد. مذهب که یک پدیده ی منزوى و تشریفاتى محض بود ناگهان آنچنان یک ملت را بسیج می کند که مى تواند یک نظام متکى به حمایتهای بین المللى را به کلى به خاک سیاه بنشاند و اجازه ندهد در روی ویرانه های آن خلأ به وجود بیاید و یک نظام با حرفهای نو بر سرپا کند. همه ی حرفهایى که برای بشریت ایده آل بود - مسأله ی عدالت، انسانیت و تکریم انسان، برابری انسان ها، برابری نژادها، لزوم مبارزه و مقابله با زورگوییهای بین المللى - چیزهایى که در دلها بود، ولى کسى جرأت نمی کرد آنها را ابراز کند. یا میدانى پیدا نمی کرد.
دیدند یک نظام سیاسى مستقلى در یک گوشه ی از دنیا به وجود آمده اینها را روی پلاکارد نوشته و در مقابل چشم جهانیان بلند کرده است. این برای آنها خیلى فوق العاده بود.
انقلاب اسلامی و جذابیت ها
دشمن شناسی و مقابله با سلطه جهانى
راجع به دشمنى سلطه گران و نظام استکبار با جمهوری اسلامى خیلى حرف زده ام و خیلى تکرار کرده ام؛ دلم مى خواهد روی این جمله قدری تأمل و فکر کنید. کار مهمى در اینجا صورت گرفته و دارد مى گیرد. حقیقتا سردمداران سلطه ی جهانى که همه ی دنیا و منافع، آن را برای خود مباح مى دانند، همین چیزی است که ملاحظه می کنید آمریکاییها مى گویند ما ناوگان خود را به خلیج فارس آوردیم، چون منافع ما در آنجاست! سلطه و استکبار جهانى خود را محتاج این نمى بینند که از روشهای متداول و قانونى و متعارف کسب منفعت استفاده کند. همه دنبال منافع خودشان هستند. به دنبال منافع رفتن راه دارد. اما اینها حاضر نیستند از این قوانین پیروی کنند؛ کشتى جنگى مى فرستد! هرجا منافع نظام سلطه اقتضا کند باید در آنجا حضور قدرتمندانه پیدا کند. اگر اندکى این منافع تهدید شود، چنانچه بتواند همان کاری را می کنند که در افغانستان کردند بدون هیچ گونه اشکال و مانع برای خودشان، هیچ فکر نمی کنند، مگر سرشان به سنگ بخورد؛ والا مانعى در راه خودشان نمى بینند و آن را حس نمی کنند.
اینکه من بارها دشمنى سلطه ی جهانى با ایران را تکرارکرده ام با توجه به این حقایق است. الان نظامى وجود دارد که هم مستقر است هم مستحکم است و هم پشتوانه ی عظیم مردمى دارد. با پشتوانه ی عظیم مردمى هم خیلى مبارزه کرده اند. برای دستگاه استکبار غیرقابل تحمل است که مى بینند جمعیت هایى مثل شما جوانها مى نشینید و سخن یک مسؤول در کشورتان را گوش مى دهید.
نظامى که به افکار و آرا و عواطف و همت و انگیزه و آگاهى مردم متکى است. یک چنین نظامى در یک نقطه ی بسیار حساس جغرافیایى نشسته و بدون هیچ گونه ترس و بیمى، حرف خود را مى زند و کار خودش را مى کند. اگر با این نظام دشمنى نکنند چه کنند؟! باید دشمنى کنند و من و شما هستیم که باید این دشمنى را بشناسیم. همانطوری که آن روز در میدان امام اصفهان به آن جمعیت عرض کردم، آنها مکر و توطئه می کنند. ما باید در مقابل آنها ضد مکر، ضد توطئه و ضد حمله بکنیم. (و مکروا و مکرالله... انهم یکیدون کیدا و اکیدا کیدا) . اگر از دشمنى آنها غفلت کردیم باخته ایم. اگر برای ضد حمله ی آنها چاره یى نیندیشیم دشمن را به دست خودمان موفق کرده ایم. اینکه من مرتب به مسؤولان به مردم و به خصوص به جوانها هشدار مى دهم، به این خاطر است.
آیا مذاکره وکوتاه آمدن در مقابل دشمنان برای نجات از شر و اذیت آنهاراهگشا است؟
در قضایای مهم سیاسى که به سرنوشت ملتها ارتباط پیدا مى کند، کنارآمدن یعنى تسلیم شدن یعنى همان چیزی را که دشمن مى خواهد، عمل کردن. مثل یک نفر که مى خواهد خانه ی شما را از شما بگیرد و شما زیر بار نمى روید، مرتب سنگ مى اندازد مرتب شیشه ها را مى شکند و اذیت می کند. یکى به شما بگوید با دشمنى که اینقدر اذیت مى کند، کنار بیایید! کنار آمدن این است که از خانه بیرون بیایم و کلید خانه را به او بدهیم! کنار آمدن یعنى به اسارت دادن یک ملت؛ یعنى تأمین خواسته ی دشمن درباره ی یک ملت. نجات از این دغدغه ها و مشکلات یک راه بیشتر ندارد و آن فکر کردن، اندیشیدن، ضد حمله فراهم کردن و دشمن را به ستوه آوردن است. نسل جوان در چنین میدانى است که تکلیف و مسؤولیت دارد.
مسؤولیت نسل جوان در قبال نظام اسلامى چیست؟
اگر کسى در مقابل جوانها ادعا کند و بگوید نظام اسلامى ما هیچ عیبى ندارد و همان قالبى را که اسلام خواسته، ما داریم پیاده می کنیم گزاف گفته است؛ به هیچ وجه اینطور نیست. اما آنچه که حقیقت است، این است که ما به عنوان مسلمانى که راهمان را شناخته ایم، تصمیم خود را گرفته ایم و نیروی خود را برای این راه گذاشته ایم و با همه وجود در این راه داریم حرکت می کنیم و ادامه خواهیم داد. نواقصى در کار ما وجود دارد. همه ی این نواقص هم قابل حل است. البته وقتى این نواقص را حل کنیم، اینطور نیست که به غایت مطلوب رسیده ایم؛ نه، راه کمال تمام شدنى است. در این جاده یى که ما داریم حرکت می کنیم، هرکیلومتر به کیلومتر آن توقف ممنوع است؛ نباید توقف کرد. هم چنان باید جلو رفت. بسیاری از مشکلات کنونى که ملت و کشور ما با آنها دست به گریبان است، قابل حل است. مقداری از آنها بر عهده ی من و امثال من و بر عهده ی دولتمردان است؛ یک مقدار از آن هم بر عهده ی مردم است.
مسئولان و نقاط ضعف و چالش ها
1- یکى مسأله ی سستى بینش و ایمان انقلابى و اسلامى در بعضى از مسؤولان است. اینها مجذوب نسخه های سیاسى غرب هستند؛ آن هم نسخه های غلط از آب در آمده لیبرال دمکراسى غرب.
اما من خدا را شکر مى کنم که مسؤولان تراز اول کشور عمیقا معتقد به آرمان امام (ره) و انقلاب هستند، اما در بعضى از دستگاهها چنین چیزهایى پیدا مى شود.
2-(مسأله ی دوم اینکه) در حوزه اندیشه، قانون شکنى می کنند.
حوزه اندیشه و فکر هم قوانینى دارد و باید از آنها پیروی کرد. اگر کسى درباره ی یک مبنای فکری شبهه ای دارد، قانونش این است که آن را در مراکز تخصصى و محافل علمى مطرح کند. یا باید شبهه را برطرف کند و از ذهن خود دورکند. یا اگر شبهه اشکال واقعى است آن را به یک نظریه تبدیل کند و ذهنهای اهل علم و اهل نظر را نسبت به آن منقاد نماید.
این حضرات از این قانون پیروی نمی کنند. شبهه یى به ذهن آنها مى آید، خودشان بى اعتقاد مى شوند و بر اثر هزار جور ابتلا و گرفتاری، پایه های ایمان عمیق قلبى شان را موریانه ی هوی و هوس و رفاه زندگى و دنیاطلبى مى جود و مى خورد و شبهه دار مى شوند. آنگاه مى آیند شبهه را در افکار عمومى مطرح می کنند؛ اسمش را هم تجدید نظر مى گذارند! این خیانت به افکار عمومى است، تجدید نظر یعنى چه؟
3- یک وقت معنای تجدید نظر این است که انسان از خطایى، اندیشمندانه و منصفانه بر مى گردد؛ این چیز خیلى خوب است. اما تجدید نظرهای سیاسى، مصلحتى و ناشى از تغییر موقعیتها و تطمیع دشمن، تجدید نظر نیست. اینها هرهری مسلکى است.
4- یک آسیب دیگر، دنیازدگى است. خیلى از ما، آنهایى که قدرت و پست را طعمه دانستند، متأسفانه دچار دنیازدگى شده ایم. 6، 5 سال پیش از این در پیامى به انجمن اسلامى دانشجویان - چون آن روز چیزهایى را حس می کردم - به این نکته تصریح کردم گفتم بعضى ها باید مواظب باشند، اسیر چرب و شیرین دنیا نشوند. کسى که برای خود مسؤولیتى قایل است، اگر دنیا زده و رفاه زده شد، کارش زار خواهد شد و کار مردم را زار خواهد کرد.
بعضى از مشکلات ما (مسؤولین) ناشى از ضعف بعضى از مدیریتهاست که به کارهای جزیى و فعالیتهای سیاسى و حزبى سرگرم و مشغول مى شوند. اگرکسى مسؤولیتى را قبول کرد، چنانچه بنا شد چنین دلبستگى هایى پیدا کند، به آن مدیریت ضربه خواهد زد.
من یک وقت به بعضى از مسؤولان دولتى پیغام دادم و گفتم شما آن ساعاتى را که در جلسه ی حزبى خود صرف می کنید - البته نمى گویم پول و امکانات مى گیرید - همین وقت و همتى که صرف می کنید، متعلق به دولت و مردم است. شما حق ندارید آن را صرف مسایل حزبى و جناحى و گروهى و امثال اینها بکنید. یک مقدار ضعفهای ما ناشى از اینهاست والا ما مدیریان خوبى داریم.
بعضى ها به مدیران دولتى ایراد مى گیرند. نه، مدیران ما در بخشهای مختلف بر روی هم خوشبختانه مدیریان خوبى هستند؛
4- یکى دیگر از عیوب و آفتها، عدم اتحاد کلمه است. اتحاد کلمه هم لازم است. مسؤولان مواضع واحدی اتخاذ کنند. به خصوص در مسایل جهانى و مسایل عمده ی کشور، وقتى اندک اختلافى در حرف مسوؤلان پیدا مى شود، شما مى بینید رادیوهای بیگانه چگونه اینها را بزرگ و چند برابر می کنند. حتى آنجایى که اختلافى نیست، اختلاف را جعل می کنند؛ برای اینکه نشان دهند بین مسؤولان اتحاد کلمه نیست. آنها از جمع منسجمى که با هم کارکنند و همدل باشند خیلى مى ترسند.
چرا بعضى از مسؤولان مجذوب نسخه های سیاسى اقتصادی غرب مى شوند؟
لیبرال دمکراسى غرب که یک روزگفته مى شد اوج تکامل فکر و عمل
انسان است و بالاتر از آن چیزی وجود ندارد - که به نظر من خود این حرف نشانه ی کوته فکری است که آدم نقطه ایی را پیدا کند و بگوید از این بالاتر ممکن نیست انسان حرکت کند. نه، انسان در حرکت خود بى نهایت است - امروز هم به دست خود، خودش را رسوا کرده است.
این لیبرالیسم، همان چیزی است که امروز ماجرای عراق و افغانستان و سال ها است مسأله ی فلسطین را - به وجود آورده است. این اومانیسم دروغین غرب همان چیزی است که پنجاه سال ملت فلسطین را ندیده مى گیرد و مى خواهد آن را به طور کلى حذف کند. از خودشان سؤال نمی کنند که اصلا ملت فلسطین در دنیا وجود داشته و یا دروغ است. اگر قبول دارید سرزمینى را به نام فلسطین وجود دارد پس کو آن ملت.
خواستند یک ملت و یک نام جغرافیایى را به طور کلى از روی کره زمین حذف کنند. امروزه اومانیسم و لیبرالیسم و دموکراسى آنها به اختناق و خفقانى رسیده است که حتى نمى خواهند به یک رسانه ی خارجى اجازه بدهند اخبار افغانستان را پخش کند! این جریان آزاد خبر از نظر غرب است. این نسخه ی رسوا شده و غلط از آب درآمده است. در عین حال فلان مسؤول ما که به برکت انقلاب اسلامى عزت و احترامى پیدا کرده و به خاطر اظهار طرفداری از اسلام و امام و انقلاب ممکن است چهار نفر به او احترامى بگذارند، ناگهان طرفدار لیبرال دمکراسى غربى بشود که نقطه ی مقابل مردم سالاری اسلامى است! اصلا مردم سالاری اسلامى و آزادی در اسلام، آن نیست؛ یک حقیقت دیگر است.
در حوزه ی اندیشه یکى از نقاط ضعف مسؤولان هرهری مسلک بودن آنها است همراه با مصداق آن را توضیح فرمایید؟
مسؤولان نباید تابع حزب باد باشند و هر روز باد به هر طرف وزید آن گونه تصمیم بگیرند. یا نگاه کنند ببینید دشمن چه ژستى مى گیرد ما هم ژست خود را با او تطبیق کنیم. اگر او اخم کرد ما چهره ترس آلود بگیریم؛ اینکه نشد. بعضى اینطوری اند.
انسان اگر زندگى سیاسى بعضى ها را از اول انقلاب تا حالا نگاه کند مى بیند ملقمه ی عجیبى از انواع و اقسام فکرهاست! یک روز بود که چنین آدمهایى به این اکتفا نمی کردند که در شعارهای مردم فقط مرگ بر آمریکا و مرگ بر شوروی بگویند. مى گفتند باید بگوییم مرگ بر شرق و غرب. ما مى گفتیم شوروی سمبل یک تفکر و یک راه غلط است و آمریکا سنبل جنایت و ستم است، چه دلیلى دارد شما بگویید مرگ بر شرق و غرب؟!
مى گفتند شما محافظه کار و سازش طلبید! از جمله ی همین حضرات الان کسانى هستند که حاضرند رسما در مقابل آمریکا و انگلیس عذرخواهى بکنند و بگویند ما غلط کردیم. اشتباه کردیم به شما بدگویى کردیم. ما را ببخشید! بعضى از این افراد آن روز در اوایل انقلاب روی تندیهای بیرویه یک نظر عجیب و غریب اقتصادی مطرح می کردند که انسان شاخ در مى آورد. مى گفتیم اینها کجایش اسلامى است. مى خواستند تفکرات بسیار تند و چپ سوسیالیستى را به اسم اسلام تحمیل و پیاده کنند و بعضى از آنها که مسؤولیت داشتند کارهای بدی هم در آن روزها انجام دادند.
من فراموش نمی کنم، ما در شورای انقلاب سالهای 58 و 57 قانونى داشتیم که سرمایه دارهای قبل از انقلاب را به چهار دسته تقسیم کرده بود؛ بند الف بند ب بند ج و بند د. بند ب کسانى بودند که سرمایه های آنها از طریق نامشروع و غیرقانونى به دست آمده بود. حکمش هم این بود که دولت باید این ها را تصرف کند. بند ج کسانى بودند که سرمایه های آنها از راه نامشروع به دست نیامده بود؛ لیکن وامهای کلانى از بانک ها گرفته بودند، تقلب کرده بودند و پول را پس نداده بودند. بنابراین اینها باید وامهای خود را ادا می کردند. اگر ادا مى کردند کارخانه ها مال خودشان مى شد. اما اگر پرداخت نمی کردند، کارخانه های آنها تصرف مى شد.
اوایل ریاست جمهوری من گروهى مسؤول تشخیص بند ب و ج و این طور کارها بودند.
البته این کارها دست بنده به عنوان رئیس جمهور نبود. دست نخست وزیر و دستگاه هیأت دولت بود. من اطلاع پیدا کردم یک عده در این هیأت هستند و اصرار دارند بند ج را به بند ب تبدیل کنند. یعنى کارخانه هایى که مى شد صاحب آنها بدهکاریش را به بانک بدهد بعد کارخانه اش را راه بیندازد و کار کند و کارگرانش هم بى کار نباشند مى خواستند نگذارند این کارها انجام بگیرد. در آن موقع، چنین گرایش چپ ضد سرمایه داری افراطى به ناحق وجود داشت. همان آدمها حالا کسانى هستند که حاضرند در مقابل کمپانى ها و سرمایه داری صهیونیستى فرش قرمز پهن کنند تا به ایران بیایند و سرمایه گذاری کنند. انسان از چپ ترین ایده ی مارکسیستى، به افراطى ترین ایده ی دست راستى اقتصادی متحول شود. اسمش را هم تجدید نظر بگذارند! این تجدید نظر نیست این هرهری مسلکى است. وجود این آدمهای تجدید نظر طلب در برخى از دستگاههای گوناگون اسباب زحمت و خطر است. اگر در دانشگاه باشند ضرر مى رسانند. اگر در دولت باشند ضرر مى رسانند. اگر در مجلس باشند ضرر مى رسانند. هر جا و در هر نقطه باشند ضرر مى رسانند. یکى از آسیبهای ما این است.
فعالیتهای حزبى را از جمله نقاط ضعف مسؤولانى دانستید که به فعالیتهای سیاسى و حزبى سرگرم هستند. آیا شما با حزب و تحزب مخالفید؟ در حالى که حضرتعالى بعد از شهادت دکتر باهنر دبیر کل حزب جمهوری اسلامى بوده اید؟
بعضى ها مى گویند فلانى با حزب و تحزب مخالف است. در صورتى که پس از پیروزی انقلاب اسلامى اولین حزب را ما درست کردیم. اگر تحزب به معنای واقعى کلمه وجود داشته باشد، من طرفدار آن هستم. منتهى من تحزب را این نمى دانم که عده ای از داعیه داران سیاسى به دنبال کسب قدرت دور هم جمع شوند و با شعار و ایجاد هیجان و جذابیت های دروغین مردم و یا گروه هایى از مردم را به این طرف و آن طرف بکشانند و مرتب دعوا و اختلاف راه بیندازند و برای اینکه بیکار نمانند یک مسئله کوچک را بزرگ می کنند، یک چیز کم اهمیت را پر اهمیت جلوه دهند و روزها و هفته ها درباره اش بحث و تحلیل کنند. بر اساس آن دوست و دشمن معین کنند؛ فلان کس، فلان طرفى است، پس دشمن است. فلان کس فلان طرفى است پس دوست است. بنده این را تحزب نمى دانم؛ اینها روشهای غلط سیاسى است که در دنیا هم رایج است. دل ما خوش بوده است که در ایران این چیزها رایج نباشد. اما متأسفانه بعضى ها به این چیزها دلبستگى دارند.
راهکار حل اختلافات مسؤولان در چیست؟
رهبری را به عنوان محور در نقطه ی مرکزی همه ی مسؤولان قرار داده. این امکان و فرصت خیلى بزرگى است تا مسؤولان بتوانند با وحدت کلمه، با همدیگر کار کنند.
منبع: چشم پندار زمان/ سخنان رهبری /انتشارات پیام صادق / اصفهان : چاپ اول 1382
/ج