تحريك به پيمودن مسير كمالات در نهج البلاغه (2)
خلاصه سخنراني مرحوم علامه محمدتقي جعفري
مباني توصيف (تعريف) در نهج البلاغه
الف) توصيف منطقي. ب)توصيف به وسيلة معلول يا نتيجه. ج) توصيف تنبيهي و توجيهي براي شناخت حقايق. د) توصيف ارزشي.
الف) توصيف منطقي: منظور از توصيف منطقي، تعريف به اصطلاح منطقي رسمي نيست كه عبارت از حدّ تام و حدّ ناقص و رسم تامّ و رسم ناقص باشد؛ بلكه مقصود تذكّر به واحدهاي روشن و آشنا با ذهن است، براي درك واحدهاي مجهول و تاريك. نمونه اي از اين توصيف به قرار زير است:
1) توصيف قلب
از رگهاي انساني قطعة گوشتي آويزان است كه شگفت انگيزترين عضوي است كه در كالبد اوست. اين قطعة گوشت، قلب است. براي اين قلب موادي از حكمت و اضدادي مخالف آن وجود دارد: اگر اميد (افراطي) بر آن روي آورد، طمع ذليلش مي كند و اگر طمع او را به هيجان آورد، ... (لقد علق بنياط هذا الانسان بضعه هي اعجب ما فيه: «و ذلك القلب. و ذلك ان له موادّ من الحكمه و اضداداً من خلافها فان سنح له الرجاء اذلّه الطمع و ان هاج به الطمع...).
درست است كه اين مختصّات را كه اميرالمؤمنين (ع) دربارة قلب فرموده است، جنس و فصل به معناي اصطلاح منطقي نيست، ولي براي شناخت آن عامل دروني كه قلب ناميده شده است، روشنگر و توضيح دهنده مي باشد.
2) در خطبة اوّل با چنين توصيفي روبه رو هستيم:
1- اوّل دين، معرفت خداست (اوّل الدّين معرفته). در اين توصيف مقصود از اوّل، آغاز زماني نيست؛ بلكه مقصود، پايه و اساس زندگي ديني است كه البته به طور طبيعي آغاز زماني را نيز شامل مي شود. 2- و كمال و معرفت او، تصديقش (و كمال معرفته التصديق به). معرفت خداوندي، بدون تصديق به وجودش به مرحلة كمال نمي رسد. بنابراين تصديق به وجود خداوندي، توضيح دهندة كمال معرفت او است. 3- و كمال تصديق او، توحيدش (و كمال التّصديق به توحيده). 4- و كمال توحيد او اخلاص به مقام كبريايي اش (و كمال توحيده الاخلاص له). 5- و كمال اخلاص به او، نفي صفات تركيب كنندة ذاتش (و كمال الاخلاص له نفي الصّفات عنه).
3) چگونه توصيف كنم اين دنيا را كه آغازش مشقّت و پايانش فناست؛ در حلال حساب و در حرامش كيفر است. كسي كه در آن احساس بي نيازي كند، شورش و آشوب برپا كند؛ و كسي كه دچار فقر و فلاكت شود، در اندوه غوطه ور مي گردد، هركس كه دنبالش بدود، از او فوت مي شود و ... (ما اصف من دار اولها عناء و آخرها فناء، في حلالها حساب و في حرامها عقاب. من استغني فيها فتن و من افتقر فيها حزن و من ساعاها فاتته و ...).
4) زهد، عبارت است از كوتاه كردن آرزوها و شكر در موقع وصول به نعمت و اجتناب و خويشتنداري از محرّمات. (الزّهاده قصر الامل و الشّكر عند النّعم و التّودع عند المحارم). اين توصيف را مي توان با تعريف منطقي نيز تعبير نمود.
5) انسان مسلمان كسي است كه مردم مسلمان از زبان و دست او سالم و در امان باشند، مگر به وسيلة اجراي حق. و آزار مسلم حرام است مگر آنكه به علّتي واجب شود. (فالمسلم من سلم المسلمون من لسانه و يده الّا بالحقّ و لا يحلّ اذي المسلم الّا يجب). در اين توصيف يكي از اساسي ترين مختصّات اسلام مطرح شده و شخص مسلمان به وسيلة آن توصيف شده است.
ب- توصيف به وسيلة معلول يا نتيجه: اين نوع از توصيف، عبارت است از بيان معلول يا نتيجة يك واقعيت كه بعد بسيار با اهميّت آن واقعيت را متذكّر مي شود، اگرچه هويّت آن را توصيف نمي كند. اين قسم از توصيف در نهج البلاغه فراوان است. از آن جمله:
1) از منفورترين مردم در نزد خدا كسي است كه او را به خود واگذاشته است. اين شخص منفور، از راه راست منحرف و حركت كننده اي بي راهنما است. اگر براي كاشتن محصول دنيوي دعوت شود، اجابت مي كند و اگر براي كاشتن به منظور محصول آخرت دعوت شود، بي حال و افسرده مي شود! گويي عملي كه براي دنيا انجام مي دهد، واجب و آنچه كه درباره اش سستي مي ورزد، از او ساقط است! (و ان من ابغض الرّجال الي الله تعالي لعبداً و كله الله الي نفسه، جائراً عن قصد السّبيل، سائراً بغير دليل، ان دعي الي حرث الدّنيا عمل و ان دعي الي حرث الآخره كسل! كانَّ ما عمل واجب عليه و كانَّ ماوني فيه ساقط عنه).
با نظر به ماهيت انسان منفور بايد گفت: اين انسان كسي است كه پليديها و انحرافات در سطوح رواني او جايگير شده است و اوصاف مزبور، معلولها و نتايج آن پليديها و انحرافاتي است كه از او بروز مي كند.
2) تقواي خداوندي، دواي بيماريهاي قلب شماست و بيناييِ كوري دلها و شفابخش مرضهاي جسماني شما و اصلاح كنندة فساد و پاك كنندة كثافتهاي رواني و ... (فانّ تقوي الله دواء داء قلوبكم و بصر عمي افئدتكم و شفاء مرض اجسادكم و صلاح فساد صدوركم و طهور دنس انفسكم و ...).
مي دانيم كه هويّت تقوا عبارت است از حفظ شخصيت از آلودگيها و قرار دادن آن در مسير رشد و تحصيل ارزشهاي والاي انساني. بنابراين امور مزبور، معلول يا نتيجه و فوايد اين صفت اساسي انسانيت مي باشد.
3) هيچ بي نيازي مانند عقل نيست، و هيچ فقري مانند ناداني نيست و هيچ ميراثي مانند ادب نيست و هيچ پشتيباني مانند مشورت نمي باشد. (لاغني كالعقل و لافقر كالجهل و لا ميراث كالادب و لاظهير كالمشاوره).
تعريف هويّت عقل، عبارت است از انديشة منتج با استفاده از قوانين؛ و مسلم است كه معلول يا نتيجة چنين انديشه اي، بي نيازي از وابستگي به ديگران است. هويت جهل عبارت است از خالي بودن ذهن از انعكاس واقعيات و دريافت حقايق. نتيجه و معلول اين خلا ذهني، احتياج و وابستگي به ديگران است... .
4) يكي از روشن ترين بيانات اميرالؤمنين (ع) در توصيف با معلول و نتيجه، جملاتي است كه در تطبيق رفتار با حق فرموده است: «اي مردم، اگر شما از ياري و دفاع از حق امتناع نورزيد و سستي نكنيد و در محو ساختن و اهانت به باطل مسامحه ننماييد، كساني كه از نظر انسانيت از شما پايين ترند، نمي توانند در موجوديت شما شك نمايند و با قدرت طلبي و سلطه گري بر شما اعتلاء بجويند. ولي شما مانند قوم بني اسراييل به گمراهي در بيابانها افتاديد و قسم به حياتم، اين گمراهي پس از من براي شما چند برابر خواهد گشت؛ زيرا حق را به پشت سرخود انداختيد و از آنكه به شما نزديك بود، خود را گسيخته و به آن كه از شما دور بود، پيوستيد. (ايّها النّاس لولم تتخاذلوا عن نصر الحقّ و لم تهنوا عن توهين الباطل، لم يطمع فيكم من ليس مثلكم و لم يقو من قوي عليكم و لكنّكم تهتم متاه بني اسرائيل، و لعمري ليضعفنّ لكم التّيه من بعدي اضعافاً بما خلفتم الحقّ وراء ظهوركم و قطعتم الادني و وصلتم الّا بعد).
معلول و نتيجة اعراض از حق: 1- ناتواني بيگانگان از تعدّي بر كسي كه از حق حمايت و دفاع مي نمايد. 2- ناتواني بيگانگان از سلطه و زورگويي به مدافعين حق.3- گم گشتگي در رويدادهاي زندگي. 4- گسيخته شدن و دوري از واقعيات و كساني كه ارتباط و پيوند با آنها ضروري است و پيوستن به آنچه كه دوري و گسيختن از آن حتمي است.
ج- توصيف تنبيهي و توجيهي براي شناخت حقيقت: اين نوع توصيف هم در نهج البلاغه فراوان است. امتياز اين نوع توصيف در اين است كه مخاطبي را كه تا حدودي با واقعيت آشناست، به درك عظمت هويت آن واقعيت كه منظور است، تحريك مي كند كه خود مخاطب با به جريان انداختن عقل و وجدان خود، واقعيت و مختّصات آن را دريابد. به عنوان نمونه:
1) حق در موقع توصيف، وسيع ترين اشياء و در عمل عيني، تنگ ترين اشياء مي باشد. حق هرگز به سود كسي به جريان نمي افتد، مگر اينكه روزي هم به ضرر او جريان پيدا مي كند؛ و حق هرگز به ضرر كسي تمام نمي شود، مگر اينكه روزي ديگر به سود او تمام خواهد گشت. (فالحقّ اوسع الاشياء في التّواصف و اضيقها في التّناصف، لا يجري لاحد الا جري عليه و لا يجري عليه الّا جري له).
در اين توصيف، هويّت خود حق مطرح نيست؛ بلكه دو مختصّ آن را مي بينيم كه براي آگاه ساختن مردم و توجيه آنان به سوي شناخت حقيقت، تذكر داده شده است. يكي از آن دو مختص عبارت است از اينكه همگان در توصيف حق و بيان مزاياي آن، به طور عموم داد سخن مي دهند؛ ولي حق در هنگام عمل عيني و تطبيق رفتار با آن، بدين جهت كه خويشاوندي با تمايلات و خواسته هاي شخصي و خودخواهيها ندارد، و بدان جهت كه تحقّق بخشيدن به آن احتياج دارد و به جدّيت و تلاش و حذف هر چيزي كه مربوط به هويّت حق نمي باشد، لذا محدودترين و حسّاس ترين اشياء است كه شوخي بردار و متحمّل مسامحه نمي باشد. مختصّ دوم عبارت است از بالاتر بردن حق از تمايلات و خواسته هاي شخصي افراد و جوامع حق كاري با مي خواهم انسانها ندارد، بلكه با بايستگي ها و شايستگيهاي انسان دارد، چه انسان بخواهد و چه نخواهد. به همين جهت است كه حق در آن هنگام كه مطابق خواسته يك انسان بوده، او را خوشحال مي سازد؛ بايد متوجه باشد كه حق براي خوشحال ساختن او به سراغش نيامده است؛ بلكه با موقعيتي كه دارد، با حق منطبق است و طرف مخالف او باطل است. و بالعكس، در آن هنگام كه حق خلاف خواسته انسان به جريان مي افتد، نه از آن جهت كه خصومتي با او دارد و مي خواهد او را ناراحت كند؛ بلكه بدان جهت است كه شخص مفروض موقعيتي بر خلاف حق به خود گرفته است.
2) براي دادرسي ميان مردم، كسي را انتخاب كن كه: 1- آن را بهترين مردم جامعه در نظر خود مي داني. 2- امور و رويدادها او را در تنگنا نيندازد. 3- از رفتار و گفتار متخاصمين يا خصماء كه براي احقاق حق به قضاوت او رجوع كرده اند، به لجاجت نيفتد. 4- اگر در لغزش افتاد فوراً خود را از لغزش باز بدارد و ادامه ندهد. 5- هنگامي كه حق را تشخيص داد، زبانش از بيان حق ناتوان نباشد. 6- هرگز نفس خود را به طمع وادار نكند. 7- در تشخيص حقّ و احقاق آن، به فهم سطحي كه او را از فهم دور و عميق محروم مي سازد، كفايت نكند. 8- در موارد ابهام و تشابه، محتاط ترين شخص باشد. 9- مقيّدترين اشخاص در بررسي دلايل باشد. 10- و شكيباترين مردم براي مراجعه به خصم. 11- و بردبارترين مردم براي كشف واقعيات، 12- و قاطع ترين مردم پس از وضوح حكم. 13- تعريف و تمجيد و مدّاحي، او را به كبر و نخوت دچار نسازد. 14- با فريبكاريها ميل به اين سو و آن سو ننمايد. (ثمّ اختر للحكم بين النّاس افضل رعيّتك في نفسك ممّن لا تضيق به الامور فلا تمحكه الخصوم و لا يتمادي في الزلّه و لا يحضر من القيي ء الي الحقّ اذا عرفه و لا تشرف نفسه علي طمع و لا يكتفي بادني فهم دون اقصاه و اوقفهم في الشّبهات و آخذهم بالحجج و اقلّهم تبرّ ما بمراجعه الخصم و اصبرهم علي تكشف الامور و اصرمهم عند اتّضاح الحكم ممّن لايزدهيه اطراء و لا يستميله اغراء).
اين مختصّات چهارگانه، اگر چه به طور مستقيم معلول يك روح قضايي كامل و نتيجة فعاليت راستين ذهن يك قاضي عادل و آگاه است، ولي اين توصيف ضمناً مي تواند مقامات ذي صلاحيت و عموم مردم را با حقيقت يك قاضي آشنا بسازد.
د- توصيف ارزشي: عبارت است از توضيح و تفسير امتيازات ارزشي يك واقعيت كه مي تواند راه را براي شناخت هويّت آن واقعيت هموار كند. اين گونه توصيف مخصوصاً از آن جهت كه مردم با مفاهيم ارزشي آشنايي بيشتر از جنس و فصل و ديگر اجزاء تشكيل دهندة واقعيتها دارند، مفيد بوده و گاهي تا حدّ ضرورت مي رسد. اين نوع توصيف نيز در نهج البلاغه به طور فراوان ديده مي شود؛ از آن جمله:
1) توصيف ارزشي دربارة قرآن: 1- آن كتاب خيرخواه و نصيحت كننده است كه هرگز پرده پوشي نمي كند. 2- آن هدايت كننده است كه هرگز گمراه نمي سازد. 3- آن داستانگوست كه هرگز دروغ نمي گويد. 4- هيچ كس با اين كتاب همنشيني نكرد، مگر اينكه موقع برخاستن، يا چيزي به او افزوده شد، يا چيزي از او ناقص گشت: افزايش در هدايت، نقصان از نابينايي. 5- براي هيچ كس پس از آشنايي با قرآن احتياج و بينوايي وجود ندارد و براي هيچ كس پيش از درك قرآن بي نيازي تصورّ نمي شود... (و اعلموا انّ هذالقرآن هو النّاصح الّذي لا يغش و الهادي الّذي لا يضل، و المحدّث الذي لا يكذب، و ما جالس هذا القرآن احد الاّ قام عنه بزياده او نقصان: زياده في هدي او نقصان من عميً و اعلموا انّه ليس علي احد بعد القران من فاقه و لا لاحد قبل القرآن من غني...).
توصيفات فوق، بيان كننده هويّت محتويات قرآن كه اصول و عقايد و احكام و داستانها و اخلاقيات و تبشير و تهديد است، نمي باشد؛ بلكه بازگوكنندة ارزشهايي است كه مورد عشق و علاقه انسانها مي باشد.
2) توصيف ارزشي دربارة نماز: 1- آرامش خاص در عضلات. 2- خشوع و فروتني در چشمان. 3- پست كردن و مهار نمودن نفس طغيانگر. 4- آرامش و فرونشاندن هيجانات غيرمنطقي دلها 5- منتفي ساختن كبر و نخوت، تواضع و فروتني با ماليدن صورت به خاك. نهادن اعضاي شريف بر زمين براي احساس كوچكي در برابر خداوند بزرگ. (تسكيناً لاطرافهم و تخشيعاً لابصارهم و تذليلاً لنفوسهم و تخفيفاً لقلوبهم و اذهاباً للخيلاء عنهم، و لما في ذلك من تعفير عتاق الوجوه بالتراب تواضعاً و التصاق كرائم الجوارح بالارض تصاغراً).
3) توصيف ارزشي علم: 1- وسيله اي است كه حيات آدمي با آن محاسبه مي شود و زندگي با آن توجيه مي گردد. 2-به وسيلة علم است كه انسان در زندگي خود اطاعت از خداوندي را به جاي مي آورد. 3-نتيجة نيكو پس از وفاتش به وجود مي آورد. 4- علم، حاكم و مال، محكوم عليه است. 5- مال اندوزان هلاك شده اند، در حالي كه زنده اند و صاحبان علم براي هميشه زنده اند. 6- اجسام عيني آنان ناپديد، ولي صورتهاي آنان در دلها موجود است. (يا كميل، معرفه العلم دين يدان به و به يكسب الانسان الطاعه في حياته و جميل الاحدوثه بعد وفاته و العلم حاكم و المال محكوم عليه. يا كميل هلك خزان الاموال و هم احياء و العلماء باقون مابقي الدّهر: اعيانهم مفقوده و امثالهم في القلوب موجوده).
4) توصيف ارزشي انسانهاي رشد يافته: 1- خداوند با انديشه هاي آنان مناجات دوستانه دارد. 2- با عقول آنها گفت و گو مي كند. 3- همواره و به طور مستمر نور بيداري در چشمان و گوشها و دلهاي آنان پرتو افكن است. 4- مردم را به ايام الله روزهاي الهي تذكّر مي دهند و آنان را از مقام شامخ خداوندي بر حذر و به محاسبه وا مي دارند. 5- آنان به منزلة راهنمايان در بيابانهاي زندگي انسانها هستند.
توصيه به عدل و دادگري
اما والّذي فلق الحبّه و برا النّسمه لو لا حضور الحاضر و قيام الحجّه بوجود النّاصر، و ما اخذ الله علي العلماء ان لا يقارّوا علي كظه ظالم و لا سغب مظلوم لالقيت حبلها علي غاربها و لسقيت آخرها بكاس اولها و لالفيتم دنياكم هذه ازهد عندي من عفطه عنز.
سوگند به آن خدايي كه دانه را شكافت و نفوس انسانها را آفريد، اگر عدّه اي براي ياري به من حاضر نمي شدند و با وجود ياور، حجّت براي من تمام نمي شد و اگر چنين نبود كه خداوند دانايان را مسئول و متعهّد قرار داده است كه پرخوري ستمكار و گرسنگي مظلوم را نپذيرند، افسار اين خلافت را به گردنش مي انداختم و با همان بي اعتنايي آن را به پايان مي رساندم كه آغازش را نپذيرفته بودم. آنگاه مي ديديد كه زر و زيور و مزاياي فريبندة اين دنياي شما در نزد من محقّرتر و ناچيزتر از فضولات بيني يك بز است.
دستور اميرالمؤمنين (ع) براي مالك دربارة گروه بينوايان فوق العاده جالب است. از آن جمله: هنگامي كه سخن از اين گروه به ميان مي آورد، دو بار اسم ذات خداوندي را متذكّر مي شود: الله الله. در هيچ سخني تاكيدي بالاتر از اين تذكر قابل تصوّر نيست. يعني اي مالك، خدا را در نظر بگير، خدا را در نظر بگير، يا خدا را در اين محاسبة جدّي حياتي به ياد بياور:
الله الله في الطّبقه السّفلي من الّذين لا حيله لهم من المساكين و المحتاجين و اهل البؤسي و الزّمني...
خدا را در محاسبة جدي حيات زمامداري بياد بياور، دربارة طبقه پايين، بينواياني كه چاره اي ندارند و نيازمند و غوطه ور در مشقّتها و ناگواريهايي كه آنان را از حركت بازداشته است...
در جملة ديگر از همين فرمان، دربارة همين مردم كه متن جامعه را تشكيل مي دهند، چنين دستور مي دهد:
وليكن احبّ الامور اليك اوسطها في الحقّ و اعمّها في العدل و اجمعها لرضي الرّعيه، فان سخط العامه يجحف برضي الخاصّه و انّ سخط الخاصّه، يغتفر مع رضي العامه.
مالكا! محبوب ترين امور براي تو، معتدل ترين آنها در رسيدن به حق و فراگيرترين آنها در دادگري و جامع ترين آنها به رضاي اين مردم باشد كه متن جامعه را تشكيل مي دهند؛ زيرا خشم و غضب اين مردم، رضا و خشنودي خواص را از بين مي برد؛ ولي خشم و غضب خواص با خشنودي اين مردم بخشوده مي شود.
منبع: نشريه النهج شماره 13-14