اجمال و تبيين در روايات*

از مسائل مهم در حوزه «فقه الحديث» توجه به رابطة اجمال و تبيين در روايات است. اصل نخست در مورد روايات، واضح و غير مجمل بودن آنهاست، اما به دلايلي بسياري از روايات از نوعي اجمال برخوردار شده كه در مقام دسته‌بندي مي‌توان از دو نوع اجمال به صورت ذاتي و عرضي سخن به ميان آورد. هر كدام از موارد ياد شده، تقسيمات فرعي ديگري دارد كه در اين مقاله ضمن پرداختن به آنها، مهمترين طرق تبيين مجملات نيز گزارش مي‌شود.
جمعه، 12 اسفند 1390
تخمین زمان مطالعه: 51 دقیقه
موارد بیشتر برای شما
اجمال و تبيين در روايات*

اجمال و تبيين در روايات*
اجمال و تبيين در روايات*


 

نویسنده : دكتر مجيد معارف




 
از مسائل مهم در حوزه «فقه الحديث» توجه به رابطة اجمال و تبيين در روايات است. اصل نخست در مورد روايات، واضح و غير مجمل بودن آنهاست، اما به دلايلي بسياري از روايات از نوعي اجمال برخوردار شده كه در مقام دسته‌بندي مي‌توان از دو نوع اجمال به صورت ذاتي و عرضي سخن به ميان آورد. هر كدام از موارد ياد شده، تقسيمات فرعي ديگري دارد كه در اين مقاله ضمن پرداختن به آنها، مهمترين طرق تبيين مجملات نيز گزارش مي‌شود.
كليدواژه‌ها : مجمل، مبيّن، مشترك لفظي، تشابه، مجاز، حقيقت، نقل به معني، تقطيع حديث، سبب صدور، قرائن لفظي و معنوي.

طرح مسأله
 

يكي از تقسيمات مهم در زمينة آيات و روايات، دسته‌بندي آنها به مجمل و مبيّن است. دانشمندان علوم قرآني در آثار خود بعضاً به بحث دربارة مجمل و مبيّن پرداخته‌اند.[1] اين موضوع در كتب علوم حديث مورد بحث قرار نگرفته و تنها در برخي از كتب مصطلح الحديث، تعاريف مختصري در اين زمينه وارد شده[2]، بدون آنكه از اسباب اجمال يا اقسام آن سخن رفته باشد. علت اين بي‌توجهي را بايد ارتباط اين دو اصطلاح به حوزة «فقه الحديث» در نظر گرفت، در صورتي كه آثار دانشمندان در زمينة مصطلح الحديث ـ به ويژه در دورة متأخران و معاصران ـ كمتر با متن‌شناسي به معناي «فقه الحديث» ارتباط داشته است. (معارف، «معناشناسي …»، 43) به هر جهت از تعاريف به جامانده در اين خصوص مي‌توان به كلام مامقاني اشاره كرد كه مي‌نويسد: «المجمل هو ما كان غير ظاهر الدلالة علي المقصود» (همو، 57) و به همين ترتيب دربارة مبيّن آورده است: «المبيّن و هو ما اتّضحت دلالته و ظهرت» (همانجا). اما معيار دلالت واضح بر مقصود متكلم چيست؟ به عقيدة مامقاني وضوح سخن، با قوانين حاكم بر محاورات عرفي افرادي كه با زبان واحدي سخن مي‌گويند، تناسب دارد، زيرا در اين حالت است كه تفاهم، حاصل شده و افراد آن زبان با يكديگر ارتباط برقرار مي‌كنند. لذا دربارة مجمل مي‌نويسد: «بهترين تعريف دربارة مجمل آنكه مجمل عبارت از لفظي است كه معناي آن واضح و روشن نيست. لفظي كه مطابق قوانين قابل استعمال نزد اهل يك زبان شأن آن وضوح و عدم ابهام است.» (همانجا).
نكتة قابل توجه آنكه تعريف مجمل از ديدگاه علماي حديث با آنچه علماي علوم قرآني و اصول فقه بيان كرده‌اند اختلاف چنداني ندارد[3] و اگر بر قدر مشترك تعاريف موجود دربارة مجمل يعني هر كلام غيرواضح ـ از جهت دلالت بر مقصود ـ توافق كنيم، آن گاه بايد گفت كه دائرة اجمال در علوم حديث فراتر از علم اصول يا علوم قرآني[4] است و اسباب فراوان‌تري بر اجمال روايات دست يافتني است، كه اهم آنها هدف اين مقاله است.
نكتة ديگر آنكه به عقيدة علماي اصول، حديث يا حكم مجمل تا مفاد و مقصود آن روشن نگردد حجيت يا قابليتي براي عمل ندارد (زحيلي، 341؛ اسعدي، 246) و همين موضوع شناخت اسباب اجمال روايات و راهكارهاي تبيين آنها را ضروري مي‌سازد. به عقيدة برخي از محققان از آنجا كه لفظ مجمل در دلالت بر مراد شارع داراي ابهام است، ابهام موجود در چنين لفظي جز با بيان خود شارع برطرف نمي‌گردد[5] (شاكر. 286).
نكتة آخر در مقام طرح مسأله آنكه، با توجه به آنكه پيامبر اسلام (ص) و امامان شيعه (ع) از فصحاي دوران خود بوده‌اند (صدوق، معاني الأخبار، 320؛ كليني، 1/53)، وجود سخنان مجمل و مبهم در روايات آنها چه توجيهي دارد؟ آنچه اين سؤال را حسّاس مي‌كند، توجه به رابطة آيات و روايات است. بر طبق آيات قرآن رسول خدا (ص) مبين قرآن است (نحل، 44؛ جمعه، 2) و پس از او اهل بيت آن حضرت اين رسالت را به دوش گرفته‌اند (مجلسي، 23/105 الي 166 (حديث ثقلين)؛ كليني، 1/287) لذا بسياري از مجملات قرآن توسط سنت و روايات تبيين مي‌گردد. حال چگونه ممكن است سنت و حديث خود دچار اجمال شوند؟ اما علي رغم سؤال اخير، مطالعه و بررسي روايات شيعه و سني بيانگر درصد قابل توجهي حديث مجمل است كه البته علل گوناگوني توجيه‌گر اجمال آنهاست و در يك تقسيم‌بندي مي‌توان اين علل را به دو بخش عمده دسته‌بندي كرد:
1 ـ علل ذاتي يا طبيعي.
2 ـ علل عرضي يا عارضي.
ذيلاً از هر كدام از دسته‌بنديهاي ياد شده به مهمترين علل اشاره مي‌گردد، ضمن آنكه در خلال اين بررسي راهكارهايي براي تبيين مجملات ـ كه در روايات معصومان (ع) وارد شده ـ از نظر گذرانده مي‌شود.

1 ـ بررسي علل ذاتي در اجمال روايات
 

مقصود از علل ذاتي يا طبيعي ـ در اجمال روايات ـ عللي است كه ريشه در خود روايات دارد و از خارج روايات بر آنها داخل و عارض نشده باشد. اين علل از تنوع چشمگيري برخوردار است و در اين قسم، اسباب اجمال روايات را مي‌توان در حد و اندازه‌هاي اسباب اجمال در قرآن[6] جستجو نمود.

الف) اشتراك لفظي
 

بسياري از كلمات ـ گرچه در بادي امر براي معناي خاصي وضع شده‌اند ـ حامل معاني مختلفند كه كاربرد آنها در يك معناي خاص جز با توجه به قرائن ميسّر نخواهد بود. اين موضوع نمونه‌هاي فراواني در روايات دارد و بي‌توجهي به قرائن موجود در اطراف كلام سبب اجمال آن روايات خواهد بود. به عنوان نمونه در حديث «من كنت مولاه فهذا علي مولاه» لفظ مولي بر معاني مختلفي از جمله دوست، ياور، سيد، مالك، صاحب پيمان، سرپرست و اولي به تصرف استعمال شده است[7] (ابن منظور، 15/402 ـ 403). به سبب چنين اشتراكي مفسران اهل سنت غالباً كلمه مولي را در معناي ناصر و ياور گرفته‌اند چنانكه صاحب تفسير المنار معتقد است كه ولايت طرح شده در حديث غدير ولايت نصرت و مودّت است و بر ولايت سلطه كه عبارت از امامت و خلافت است دلالتي ندارد (6/465). اما به عقيدة محققان شيعه با توجه به قرائني كه در اطراف حديث غدير وجود دارد كلمة مولي جز در معناي سرپرست و رهبر قابل تفسير نيست. تعداد اين قرائن بر حسب تتبع علامه اميني متجاوز از 20 قرينه است (1/370). اضافه بر آن رواياتي نيز در تبيين مولي در دست است از جمله در حديثي ابو اسحاق گويد به امام علي بن حسين گفتم: معناي اين سخن پيامبر (ص) كه «من كنت مولاه فهذا علي مولاه»، چيست؟ فرمود: رسول خدا (ص) با اين جمله به آنان خبر داد كه علي (ع) امام پس از اوست (صدوق، معاني الأخبار، 65).
اشتراك لفظي نمونه‌هاي متعددي در روايات دارد و از موارد معروف آن مي‌توان به معاني اختلاف در حديث «اختلاف امتي رحمه»[8] (همو، 157) و عرش در حديث «ان العرش اهتزّ لموت سعد بن معاذ»[9] (همو، 338) اشاره كرد.
نكتة قابل ذكر در اين خصوص آنكه پس از ظهور اسلام، بسياري از كلمات ـ چه در حوزه مفاهيم فقهي و چه در زمينة مفاهيم اخلاقي ـ از نوعي توسعه معنايي برخوردار شده‌اند كه بي‌توجهي به آنها سبب اجمال برخي از آيات و روايات مي‌گردد. به عنوان مثال استعمال الفاظ «صلاة» و «زكاة» در دو عبارت بدني و مالي، كه با معاني لغوي اين دو لفظ نيز بدون ارتباط نيست. به همين ترتيب مي‌توان از واژه‌هاي «سفه»، «فقه» و «علم» ياد كرد كه در روايات معصومان هر كدام در معناي خاصي به كار رفته كه فراتر از معناي معهود است. به عنوان نمونه علي (ع) مي‌فرمايد: دانشمند كسي است كه فعلش سخن او را تصديق كند و كسي كه فعل او قولش را تصديق نكند او دانشمند نيست (كليني، 1/36)[10] و احتمالاً با الهام از اين حديث است كه سعدي سروده است:
از من بگوي عالم تفسيرگوي را گر در عمل نكوشي نادان مفسري

ب) احاديث متشابه
 

از جمله سبب‌هاي اجمال در روايات، وجود تشابه در پاره‌اي از اخبار است. طبق روايتي كه از امام رضا (ع) وارد شده در روايات معصومان ـ مانند آيات قرآن ـ متشابهاتي وجود دارد كه لازم است براي فهم درست معاني آنها، آنها را به محكمات اخبار امامان (ع) ارجاع نمود (مجلسي، 2/185). تشابه اخبار موضوعي فراتر از اشتراك لفظي است. زيرا در اشتراك لفظ، بحث از تعدد معاني يك كلمه است كه غالباً در شرايط گوناگون استعمال شده است، اما در لفظ يا حديث متشابه معاني ظاهري الفاظ مراد نمي‌باشد و در نتيجه تأويل ضرورت پيدا مي‌كند، چنانكه محققان حديث رسول خدا (ص) كه: «اذا كان يوم القيمه اتي بالموت كالكبش الاملح فيوقف بين الجنة و النار فيذبح» را نوعي تمثيل دانسته‌اند كه هدف آن اعلام از بين رفتن حالت مرگ و نابودي در قيامت است (غفاري، 253 به نقل از غزالي) و نيز در روايات پيامبر (ص) نيز آنجا كه خطاب به اصحاب فرمود: «ايّاكم و خضراء الدمن» به توضيح آن بزرگوار مقصود از «خضراء الدمن» زناني هستند كه از شرافت خانوادگي برخوردار نيستند (صدوق، معاني الأخبار، 316). در روايات معصومان (ع) نيز احاديث معتنابهي وجود دارد كه از نوعي تشابه برخوردار است، و غالباً اين تشابه را امام صاحب حديث يا امامان بعد از او توضيح داده‌اند. نمونه‌اي از اين روايات سخن امام صادق (ع) است كه فرمود: «من مثّل مثالاً او اقتني كلباً فقد خرج من الاسلام» (همو، 181) و چون برخي از اصحاب از اين سخن تعجب كردند، امام خود به توضيح پرداخت و فرمود: مقصود من از «من مثّل مثالاً» كسي است كه ديني غير از دين الهي تأسيس كرده و مردم را به آن فرا بخواند، و مقصود از «من اقتني كلباً» نگهداري و پذيرايي از دشمنان اهل بيت است. (همانجا).
آنچه در اين خصوص در روايات معصومان (ع) قابل توجه است وجود دو نكته است:
اول ـ تذكر به تأويل پذيري روايات خصوصاً روايات متشابه و تنبه به سوء استفاده از معاني انحرافي، چنانكه امام صادق (ع) فرمود: «انتم افقه الناس اذا عرفتم معاني كلامنا اين الكلمة لتنصرف علي وجوه فلو شاء انسان لصرف كلامه كيف شاء و لا يكذب» (همو، 1). و نيز همان حضرت در انتقاد از تأويل گرايي غلات فرمود: «گاه مي‌شود كه با شخصي سخن مي‌گويم و او را از جدال در دين نهي مي‌كنم و از قياس و راي بر حذر مي‌دارم. اما تا از نزد من خارج مي‌گردد، سخنانم را به گونه‌اي ديگر تأويل مي‌كند …» (كشي، رقم 433).
دوم ـ ضرورت ارجاع احاديث متشابه به احاديث محكم، زيرا احاديث محكم اساس تعاليم پيامبر (ص) و ائمه (ع) را تشكيل مي‌دهد، همچون آيات محكم كه «ام الكتاب» و اساس قرآن است (آل عمران/7). لذا متشابهات اخبار غالباً توسط اخبار ديگر قابل تبيين است. چنانكه امام رضا (ع) سخن امام صادق (ع) را كه فرموده بود: «من تعلّم علماً ليماري به السفهاء او يباهي به العلماء او ليقبل بوجوه الناس اليه فهو في النّار»، را به اين صورت تبيين فرمود كه مراد از «سفهاء» مخالفان مذهبي، مراد از «علماء» امامان معصوم (ع) و مقصود از «ليقبل بوجوه الناس اليه» ادعاي ناحق مدعيان در مورد امامت است (صدوق، معاني الأخبار، 180).

ج) اختلاف افهام مخاطبان
 

از عوامل اجمال برخي از روايات اختلاف افهام مخاطبان است. اختلاف افهام هم در سطح افراد معمولي و هم در سطح افراد فقيه و دانشمند، موضوعي غير قابل انكار است. در اصحاب پيامبر (ص) بسياري از آنان به عمق سخنان رسول خدا (ص) آشنا نبودند و تعبير: «ربّ حامل فقه ليس بفقيه و ربّ حامل الي من هو افقه» (كليني، 1/403). شاهد اين مطلب است. از اين رو اصحاب پيامبر (ص) گاه يكديگر را در فهم مراد پيامبر (ص) از يك حديث نقد مي‌كردند كه نمونه‌اي از آن نقد عايشه بر عمر در حديث «انّ الميت يعذّب ببكاء اهله» است[11] (عتر، 54). علي (ع) نيز ضمن سخني در خصوص اصحاب پيامبر (ص) مي‌فرمايد: «اين گونه نبود كه اصحاب پيامبر (ص) در مقابل سؤالاتي كه از آن حضرت مي‌كردند، فهم واحدي داشته باشند، برخي سؤالاتي مي‌كردند اما در پي فهم آن نبودند (يا عاجز از فهم آن بودند) تا جايي كه مايل بودند رهگذري آمده و سؤالاتي بكند تا آنان نيز مطالبي فراگيرند (كليني، 1/64). شاهد اين اختلاف افهام را مي‌توان در برداشت صحيح علي (ع) از كلام پيامبر (ص) دانست كه به مناسبتي فرمود: «يا علي قم فاقطع لسانه» كه پس از ايراد اين كلام، اصحاب تصور كردند كه علي (ع) زبان تملّق گو را قطع خواهد كرد، اما علي (ع) درهمي به او داده و وي را مرخص ساخت (صدوق، معاني الأخبار، 171).
اما از نمونه‌هاي اختلاف افهام در اصحاب صادقين (ع) مي‌توان به برداشت متفاوتي از سخن امام صادق (ع) يعني: «اسكنوا ما سكنت الارض» اشاره كرد. اين سخن در شرايطي گفته شد كه ابراهيم بن عبدالله بن الحسن بر منصور عباسي خروج كرد و شيعيان را به حمايت خود فرا مي‌خواند. اما امام صادق (ع) با گفتن جملة اخير شيعيان را از شركت در قيام منع نمود. در بين ياران امام صادق (ع) عبدالله بن بكير معتقد بود كه مقصود امام صادق (ع) عدم شركت در هر گونه قيامي حتي تا فرا رسيدن قيامت است در صورتي كه عبيد بن زراره از اين حديث عدم شركت در هر قيامي مگر با اجازة امام معصوم (ع) را درك كرده بود. در ادامة روايت آمده است كه امام رضا (ع) بر فهم و برداشت عبيد بن زراره صحّه گذاشت و فرمود: «الحديث علي ما رواه عبيد و ليس علي ما تأوّله عبدالله بن بكير» (همو، 266). نمونة ديگر از اختلاف افهام را مي‌توان به تفاوت فهم زراره و برادر او حمران در موضوع اوقات نماز ملاحظه كرد كه كليني در «كتاب الصلاة» خود به آن پرداخته است (3/273). در اين حديث نيز امام صادق (ع) با گفتن «صدق زراره» بر رأي و نظر زراره صحه گذاشت (همانجا).

د) غرائب لفظي در روايات
 

پاره‌اي از روايات متضمن الفاظ غريب است. مقصود از لفظ غريب كلمات پيچيده‌اي است كه به دليل قلّت استعمال فهم آن با دشواري همراه است (محمد ابوزهو، 474 به نقل از خطّابي). اين كه در سخنان رسول خدا (ص) اين كلمات استعمال شده يا نه، محل اختلاف است. برخي معتقدند كه: «رسول خدا (ص) از فصيح‌ترين مردم به شمار مي‌رفت و اقوام عرب را علي‌رغم اختلاف زبان و لهجه مورد خطاب قرار مي‌داد و آنان نيز سخنان حضرتش را بدون ابهام درك مي‌كردند. اما پس از رحلت پيامبر (ص) و اختلاط قوم عرب با غير عرب به تدريج خلوص و پاكي زبان عرب از بين رفت و درك پاره‌اي از لغات و تعابير براي عربها با دشواري‌هايي همراه شد تا چه رسد به اقوام غير عرب كه طبعاً جهت فهم آن تعابير متحمل سختي‌هاي بيشتر شدند. در اينجا بود كه برخي از محدثان به ويژه علماي ادب به شرح آن قسم از احاديث پيامبر (ص) كه شناختش بر مردم پوشيده بود پرداخته و علم غريب الحديث را پايه‌گذاري كردند»[12] (همانجا).
ورود الفاظ غريب در روايات نبوي در بسياري از مواضع، از عوارض نقل به معني در حديث بوده و در نتيجه در صحت انتساب اين گونه روايات به پيامبر (ص) جاي ترديد وجود دارد، اما با توجه به بُعد زماني صدور روايات از دورة تداول آنها و دگرگوني معنايي پاره‌اي از واژه‌ها در بستر زمان و اينكه اساساً غرابت در لفظ و حديث، مسأله‌اي نسبي است، احتمال ورود پاره‌اي از الفاظ غريب در روايات غير ممكن نخواهد بود، به ويژه بر اساس مفاد رواياتي كه در آن برخي از امامان (ع) به توضيح آن الفاظ مبادرت كرده و در واقع به صدور حديث از پيامبر (ص) صحّه گذاشته‌اند. به عنوان مثال، يحيي بن عباده از امام صادق (ع) روايت مي‌كند كه فرمود: «يكي از انصار از دنيا رفت، رسول خدا (ص) در مراسم تشييع او حاضر شد و فرمود: او را تخضير كنيد كه تخضير شدگان چقدر در روز قيامت سبكبارند». من از امام صادق (ع) پرسيدم كه «تخضير» چيست؟ امام فرمود: «شاخة بدون برگي از درخت خرما گرفته شود و از اينجا ـ اشاره به استخوان‌ گودي زير گلو ـ به پايين بدن ميّت همراه با لباس او پيچيده گردد» (صدوق، 348).
گفتني است كه شيخ صدوق در كتاب معاني الاخبار اخبار فراواني نقل كرده كه حاوي الفاظ غريب است. وي سپس اين الفاظ را با كمك روايات وارده از معصومان (ع) و در پاره‌اي از موارد توضيحات علماي لغت يا احياناً شرحهاي خود مورد تفسير و تبيين قرار داده است (ص 168 و 169 و 219 و …).

هـ) صدور حديث بر سبيل اجمال
 

پاره‌اي از روايات اساساً بر سبيل اجمال وارد شده‌اند و اين امر خود دلايل متعددي دارد، از جمله:
1 ـ گاه حديث به اين دليل مجمل وارد شده كه مخاطبان آن از ذهنيت كافي دربارة محتواي حديث برخوردار بوده‌اند. مثلاً حديث «ان الله فرض علي خلقه خمساً فرخّص في اربع و لم يرخّص في واحدة» (كليني، 2/22)، از امام صادق (ع) حديث مجملي است، اما اگر در نظر گيريم كه مخاطبان حديث شاگردان امام باقر (ع) بوده‌اند و آنان از آن حضرت شنيده بودند كه: «بني الاسلام علي خمس: علي الصلاة و الزكاة و الصوم و الحج و الولاية و لم يناد بشيء كما نودي بالولايه» (همانجا) و نيز مطابق حديث ديگر امام باقر (ع): «فاخذ الناس باربع و تركوا هذه (الولاية)» (همانجا)، متوجه مي‌گرديم كه حديث مجمل امام صادق (ع) براي مخاطبان اوليه، واضح و روشن بوده، اما در طبقات بعد براي كساني كه از اين مطلب آگاهي نداشته‌اند، از خفا و اجمال برخوردار شده است.
2 ـ گاه حديث به اين دليل مجمل است كه حاوي نوعي پيش‌بيني و آينده‌نگري است و ذكر جزئيات مطلب، به مصلحت نبوده است. مانند اين كلام پيامبر (ص) به همسرانش كه: «ليت شعري ايتكّن صاحبة الجمل الادبب التي تنبحها كلاب الحوأب فيقتل عن يمينها و عن يسارها قتلي كثيره ثم تنجوا بعد ما كادت» (صدوق، معاني الأخبار، 305).
رسول خدا (ص) به اين جهت كلام خود را به صورت مجمل ادا فرمود تا تنبه و هشداري براي همسرانش باشد تا در هيچ فتنه‌اي داخل نگردند، اما آنگاه كه جنگ جمل واقع شد و در مسير كاروان اصحاب جمل به بصره، سگهاي حوأب پارس كردند همگان حتي عايشه متوجه كلام نبوي شدند. مطابق روايتي عايشه متوحش شده و آهنگ مراجعت نمود، اما در اثر دغلكاري عبدالله بن زبير نهايتاً به بصره كشانده شد (طبري، 2/457).
3 ـ گاه حديث به اين دليل مجمل ـ و بعضاً دور از فهم همگان ـ است كه مضامين آن مورد تأمل و تدبر قرار گيرد و افكار را به خود متمركز كند. ظاهراً روايت: «انّ حديثنا صعب مستصعب لا يحمله الا ملك مقرب او نبي مرسل او عبد امتحن الله قلبه للايمان» (مجلسي، 2/71 به نقل از بصائر الدرجات»، اشاره به چنين رواياتي دارد. چنانكه حمران بن اعين گويد كه از امام باقر (ع) دربارة پاره‌اي از امور مهم از جمله رجعت سؤالاتي كردم. حضرت فرمود: «انّ هذا الذي تسألوني عنه لم يأت اوانه قال الله: بل كذّبوا بما لم يحيطوا بعلمه و لما يأتهم تأويله» (مجلسي، 2/70 به نقل از تفسير عياشي) و نظير اين موضوع در ملاقات يونس بن عبدالرحمن با امام رضا (ع) وارد شده است، آنگاه كه يونس از پاره‌اي از نامرادي‌ها در حق خود شكايت كرد، امام (ع) به او فرمود: «دارهم فانّ عقولهم لا تبلغ» (همانجا، 2/68)[13].
از رواياتي كه به اين دليل قابليت تفسير دارند مي‌توان به اين حديث نبوي اشاره كرد كه فرمود: «دخلت الجنّة فرأيت اكثر اهلها البُلْه» راوي سؤال كرد كه مراد از بُلْه» (جمع اَبْلَه) چه كسانيند. حضرت فرمود: «العاقل [العامل] في الخير الغافل عن الشر الذي يصوم في كل شهر ثلاثة ايام» (صدوق، معاني الأخبار، 203).

2 ـ علل عرَضي در اجمال روايات
 

مقصود از علل عرضي يا عارضي عللي است كه ريشه‌اي در روايات ندارد. بلكه در شرايطي اين علل از خارج از روايات بر آنها تحميل شده و به اجمال آنها منجر شده‌اند.
اين علل نيز از تنوع خاصي برخوردار است كه اهمّ آنها به قرار زير است:

الف) نقل به معني در حديث
 

از مسائل مهم در حوزه «تحديث» نقل به معناي حديث در مقابل نقل به الفاظ است.
در اكثر كتابهاي علم الحديث دربارة نقل به معني، جواز يا منع آن و احياناً شرايط نقل به معناي مجاز، بحث شده است (خطيب بغدادي، 232؛ ابوريه، 77؛ الصباغ، 140؛ عاشوري تلوكي، 161؛ غفاري، 190).
اكثر علماي اهل سنت به جواز نقل به معني قائل شده و در اين خصوص به سخني از رسول خدا (ص) استناد كرده‌اند كه: «اذا اصبت المعني فلا بأس» (خطيب بغدادي، 234). در روايات اهل بيت (ع) نيز بر جواز نقل به معني با در نظر گرفتن شرايطي تأكيد شده است[14] (كليني، 1/51 و 52). اما علي رغم اين حساسيت روايات متعددي در شيعه و سني وجود دارد كه به دليل عارضه نقل به معني دچار اجمال شده است. به عنوان مثال عمر بن خطاب در سخني از قول رسول خدا (ص) مردم را از گريه كردن بر مردگان بر حذر داشت و گفت: «انّ الميت يعذّب ببكاء اهله»، اما پس از وفات او عايشه به نقد او پرداخت و سخن رسول خدا (ص) را به گونه ديگري روايت نمود، به طوري كه معلوم شد كه خليفه دوم در اثر نقل به معني مطلب رسول خدا (ص) را به گونة ديگر طرح كرده است[15] (بخاري، 2/549 و نيز بنگريد به عتر، 54). 54). نيز احمد بن مبارك گويد: شخصي به امام صادق (ع) گفت: روايت كرده‌اند كه مردي به اميرمؤمنان گفت كه من تو را دوست دارم. حضرت به او فرمود: «اعدّ للفقر جلباباً» امام صادق (ع) فرمود: چنين نيست بلكه علي (ع) به او فرمود: «اعددتُ لفاقتك جلباباً يعني يوم القيامة» (صدوق، معاني الأخبار، 182). چنانكه روشن است امام صادق (ع) ضمن تأييد اصل حديث عبارت آن را به همان گونه كه صادر شده بود، اصلاح فرمودند[16].

ب) تقطيع نامناسب حديث
 

از عوامل مهم اجمال حديث وقوع عارضة تقطيع در روايات است كه بعضاً اصوليون نيز به آن اشاره كرده‌اند (ملكي اصفهاني، 1/33). تقطيع حديث يعني نقل قسمتي از يك روايت و حذف قسمتهاي ديگر آن. دانشمندان علم حديث در اينكه تقطيع چه حكمي دارد، اختلاف نظر دارند و با طبقه‌بندي آراي آنها مي‌توان به سه حكم در اين خصوص دست يافت: 1 ـ منع مطلق؛ 2 ـ جواز مطلق؛ 3 ـ جواز مشروط. ابن صلاح قائل به تفصيل است، به اين معني كه تقطيع حديث از ناحية شخص عالم و آگاه مانعي ندارد، آن هم وقتي كه قسمت ترك شده از حديث متمايز از قسمتهاي قبل باشد. (1/137). خطيب بغدادي نيز تصريح مي‌كند كه در صورتي كه متن واحدي داراي دو حكم متفاوت باشد، تقطيع آن متن و تنظيم قسمتهاي آن در دو موضع، امري مجاز است كه بيشتر پيشوايان حديث آن را انجام داده‌اند (227). با اين سخن مي‌توان گفت كه تقطيع حديث اقسامي دارد كه حداقل سه قسم آن عبارت است از: تقطيع به منظور تبويب، تقطيع به منظور تنظيم كلام يا نقل موضع حاجت از حديث، و تقطيع به منظور تدليس و فريبكاري، از اين اقسام، تقطيع به منظور تبويب امري ضروري است كه محدثان شيعه و سني از سده‌هاي نخست تدوين حديث به آن اشتغال داشته[17] و به طوري كه از سخنان خطيب بغدادي به دست مي‌آيد، مانعي براي آن نبوده است. اما تقطيع در اقسام بعد خصوصاً نوع سوم آن، بر معنا و مقصود حديث اثر گذاشته و چه بسا سبب اجمال و ابهام آن گردد. در اين قسم، راوي يا محدث به نقل قسمتهايي از حديث مبادرت مي‌كند كه مؤيد فكر و عقيده خاصي باشد و اين عمل چنان كه گفته شد نوعي تدليس و فريبكاري است. شيخ صدوق در معاني الاخبار مثالهاي متعددي از احاديث تقطيع شده را ذكر كرده كه به دليل تقطيع، مفهوم ناقصي يافته و سپس به اصل آنها نيز اشاره كرده است. نمونه‌اي از اين روايات به قرار زير است:
ـ قال رسول الله (ص) مثل اصحابي فيكم كمثل النجوم بايّها اخذ اهتدي و بايّ اقاويل اصحابي اخذتم اهتديتم … (156) كه اهل سنت آن را در همين حد نقل كرده‌اند (نقل از ابو ريه، 344) اما در دنبالة حديث آمده است: «فقيل يا رسول الله (ص) و من اصحابك؟ قال: اهل بيتي (صدوق، 156).[18]
ـ حديث «ان الله خلق آدم علي صورته» از پيامبر (ص) كه اهل سنت آن را به همين صورت نقل كرده و بر مبناي آن عقيدة تجسيم شكل گرفته است (جعفريان، 2/100). امام رضا (ع) با فرستادن لعن بر كساني كه ابتداي حديث را حذف كرده‌اند، شكل كامل آن را خود نقل فرمود (صدوق، عيون اخبار الرضا، 1/241).[19]
از نمونه‌هاي معروف تقطيع، نقل «اذا عرفت الحق فاعمل ما شئت» است كه غلات آن را به همين شكل از قول امام باقر (ع) نقل كرده و بر مبناي آن هر حرامي را حلال مي‌دانستند. چون ماجرا را براي امام صادق (ع) نقل كردند آن حضرت فرمود: «خدا لعنتشان كند آنها چه كاره‌اند، پدرم گفت: «اذا عرفت الحق فاعمل ما شئت من خير يقبل منك» (صدوق، معاني الأخبار، 181 و نيز كليني، 2/464 با اندكي اختلاف).
البته گاه تقطيع نه به منظور تدليس يا تبويب بلكه به قصد نقل موضع حاجت از يك حديث صورت مي‌پذيرد. مثل روايات «النّكاح سنتي فمن رغب عن سنتي فليس مني» يا «مداد العلماء افضل من دماء الشهداء» كه به دليل تقطيع، مفاهيم ناقصي از آنها به ذهن مردم منتقل شده و برخي از محققان به صورت كامل اين روايات و مفهوم صحيح آنها توجه داده‌اند[20] (ر. ك. غفاري، 247 و 248).

ج) غفلت از قرائن صدور حديث
 

همانطور كه بسياري از آيات قرآن در شرايط خاصي نازل شده كه توجه به اسباب نزول آنها، معناي روشنتري از آيات به دست مي‌دهد، (سيوطي، 1/106: نوع نهم) در مورد روايات نيز توجه به اسباب ورود يا اسباب صدور روايات مهم و قابل توجه است. لذا شارحان حديث معمولاً در شرح روايات به اين موضوع توجه ويژه‌اي معمول داشته و برخي نيز به گردآوري سبب‌هاي صدور روايات در تأليفي جامع اقدام كرده‌اند كه از جمله مي‌توان به كتاب البيان و التعريف في اسباب ورود الحديث الشريف از ابن حمزه دمشقي اشاره كرد. اسباب صدور حديث يا در نص حديث موجود است، يا از سياق آن حديث به دست مي‌آيد و يا در روايات ديگر به آن اشاره شده است. در هر حال، شناخت سبب صدور حديث موجب مي‌شود كه انسان در فهم حديث دچار گمانه‌زني نشود و بر مطلبي خلاف مراد روايات دست نيابد. از شواهد اين ادعا حديث «افطر الحاجم و المحجوم» منقول از رسول خدا (ص) است كه در نظر ابتدايي القا كننده مفهوم عدم جواز حجامت در ماه رمضان است. كه اين مفهومي غريب و سؤال برانگيز است. لذا عبدالله ربعي گويد: از ابن عباس سؤال كردم كه آيا حجامت براي روزه‌دار جايز است؟ او گفت آري تا وقتي كه دچار ضعف نشود. گفتم: آيا حجامت روزه را نمي‌شكند؟ وي گفت: خير. گفتم: پس معناي حديث پيامبر (ص) چه مي‌شود كه فرمود: «افطر الحاجم و المحجوم»؟ ابن عباس گفت: روزه آن دو نفر به اين دليل افطار گرديد كه با يكديگر به دشنام برخاستند و در حين دشنام به رسول خدا (ص) نيز دروغي بستند نه به دليل عمل حجامت (صدوق، معاني الأخبار، 309). نمونة ديگر از رواياتي كه به دليل غفلت از قرائن صدوري دچار اجمال شده مي‌توان از روايات «الفرار من الطاعون كالفرار من الزحف» و «انّ رجلاً هلك علي عهد رسول الله (ص) و ترك دينارين فقال رسول الله (ص) ترك كثيراً» سخن به ميان آورد (براي اطلاع بيشتر بنگريد به صدوق، معاني الاخبار، 254 و 153).

د) صدور حديث بر مبناي تقيه
 

پاره‌اي از روايات در شيعه ـ به ويژه در زمينة اخبار فقهي ـ بر سبيل تقيه وارد شده و مبين حكم و منظور واقعي امامان (ع) نيست. اين امر معلول زندگي شيعه و امامان آن در شرايط ويژه‌اي است كه گاه ناگزير به رعايت تقيه بوده‌اند و اين موضوع بر صدور برخي از روايات اثر گذاشته و در نتيجه مشكلاتي به بار آورده است. (معارف، پژوهشي …، 264) ناگفته نماند كه در مقابل هر حكم يا حديث تقيه‌آميز، احكام و احاديث زيادتري از امامان (ع) وارد شده كه در نهايت، امر بر جويندگان حقيقت مشتبه نمي‌گردد، به ويژه آن كه يكي از كارهاي محدثان در هر دوره شناسايي احاديث تقيه‌اي و حذف آنها از صحنة روايات بوده است. اين كار در عملكرد كليني و شيخ صدوق قابل ملاحظه است، اما شيخ طوسي بر خلاف اين دو نفر مستقيماً به حذف روايات تقيه‌اي دست نزد بلكه تلاش نمود كه آنها را در دو كتاب تهذيب الاحكام و الاستبصار گردآوري كرده و به تقيه‌آميز بودن آنها اشاره كند. لذا اين دو كتاب در شناخت احاديث تقيه‌اي و پرهيز از آنها، از بُعد آموزشي بالايي برخوردار است. در هر حال بي‌توجهي به اين مطلب و مراجعة يك جانبه به احاديث تقيه‌اي گاه ماية ابهام و اجمال نسبت به درك نظر اصلي معصوم (ع) خواهد شد، گرچه ظاهر روايت تقيه‌اي واضح و خالي از ابهام است. ذكر نمونه‌اي از احاديث تقيه‌اي خالي از فايده نيست. زراره گويد: به ابو جعفر باقر (ع) گفتم: پاره‌اي از مردم (اهل سنت) معتقدند كه درون گوشها جزء صورت و پشت آنها جزء سر است. امام فرمود: در وضو گوشها، مسح و شستن ندارند. (طوسي، الاستبصار، 1/62) در مقابل اين حديث كه نظر اصلي امامان (ع) بوده حديث ديگري وجود دارد كه از علي بن رئاب نقل شده است. وي مي‌گويد: از امام صادق (ع) سؤال كردم كه آيا گوشها جزء سرند؟ امام فرمود: آري. من گفتم: به هنگام مسح سر، گوشها را هم مسح كنم؟ حضرت فرمود: آري (همانجا). شيخ طوسي در جمع دو حديث ياد شده مي‌نويسد: «خبر دوم محمول بر تقيه است چون موافق مذهب عامه صادر شده و با قرآن نيز در تعارض است چنانكه در تهذيب الاحكام بيان كرديم (همانجا).[21]

هـ) معاريض كلام
 

نوع ديگري از روايات كه شبيه مورد قبل حاوي نوعي ابهام و اجمال است، احاديثي است كه بر سبيل تعريض وارد شده و حكايت از نظر اصلي امام (ع) ندارد. در اين خصوص توجه به سخن امام صادق (ع) ضرورت دارد كه فرمود: «حديث تدريه خير من الف ترويه، و لا يكون الرجل منكم فقيهاً حتي يعرف معاريض كلامنا و ان الكلمة لتنصرف علي سبعين وجهاً لنا من جميعها المخرج» (صدوق، معاني الأخبار، 2). به عقيدة برخي از محققان: «در حديث ياد شده معاريض جمع معراض بوده و معراض وسيله تعريض و كنايه است، كه هرگاه انسان نتواند آزادانه سخن بگويد با هر وسيله ممكن كه بتواند، موقعيت خود را روشن سازد تا به مستمعان تيزهوش بفهماند كه صراحت لهجه ندارد و سخن او جدي نيست» (بهبودي، 34). به عنوان مثال يكي از مسائلي كه در نماز مطرح است، قرار گرفتن زن در كنار مرد در حال نماز و نماز خواني آنان در يك رديف است، كه به عقيدة شيعه چنين نمازي باطل است (طوسي، تهذيب الاحكام، 2/246 از قول شيخ مفيد). در اين خصوص روايات متعددي در دست است كه حكايت از جايز نبودن نماز زن و مرد در صف واحد و لزوم وجود فاصله بين آن دو دارد (كليني، 3/301؛ صدوق، من لا يحضره الفقيه، 1/159). در اين ميان رواياتي نيز ديده مي‌شود كه بر جواز نماز زن و مرد در صف واحد دلالت دارد. به عنوان مثال جميل بن دراج از امام صادق (ع) روايت كرده كه آن حضرت فرمود: «لا بأس ان تصلّي المرأة بحذاء الرجل و هو يصلي فان النبي صلي الله عليه و آله كان يصلّي و عايشه مضطجعة بين يديه و هي حائض و …» (صدوق، من لا يحضره الفقيه، 1/159). اما اين حديث علاوه بر آنكه معارض رواياتي است كه به صورت صريح از نماز زن و مرد در صف واحد نهي كرده است[22]، اشكال ديگري هم دارد و آن اينكه پاسخ و تعليل امام صادق (ع) با صورت سؤال برابري نمي‌كند. زيرا اصل مسأله دربارة قرار گرفتن زن در كنار مرد (يا بالعكس) به هنگام نماز است و تعليل امام دربارة خوابيدن زن در قبله گاه مرد است، ضمن آنكه اين موضوع از ادعاهاي عايشه بوده كه در كتب اهل سنت وارد شده است (از جمله بنگريد به: بخاري، 1/275؛ ابو داود، 1/190).

طرق تبيين مجملات روايي
 

تبيين مجملات طرق گوناگوني دارد كه دو مورد كارآمد آن كه ريشه در روايات دارد عبارتند از:
الف ـ تبيين حديث در پرتو حديث
ب ـ تبيين حديث در پرتو قرآن
ضمن آنكه امكان تبيين حديث مجمل در پرتو حديث و قرآن به صورت توأمان نيز وجود دارد. ذيلاً دربارة هر كدام از موارد فوق توضيحات مختصري آورده مي‌شود.

الف ـ تبيين حديث در پرتو حديث
 

يكي از راههاي مؤثر در تبيين احاديث مجمل، استفاده از روايات ديگري است كه در همان موضوع وارد شده است. اين كار در مورد تفسير قرآن نيز معمول و متعارف است كه در آن آيات وارده در يك موضوع را جمع‌آوري و روابط بين آنها را بررسي مي‌كنند. دربارة روايات نيز مي‌توان گفت كه با جمع‌آوري روايات وارده در يك موضوع، امكان ارجاع متشابهات اخبار به محكمات آنها و ارجاع مطلقات به مقيدات فراهم مي‌شود، چنانكه در اين زمينه روايات عام تخصيص مي‌خورد و در يك كلام روايات مجمل ـ با هر شكلي از اجمال ـ تبيين مي‌گردد. موضوع بسيار مهم در اين زمينه توجه به رابطة روايات رسول خدا (ص) با روايات امامان معصوم (ع) است كه غالباً نسبت روايات ائمه (ع) به روايات پيامبر (ص) نسبت تبييني است و اين مسأله ما را با شأن جديدي از شؤون ائمه (ع) آشنا مي‌سازد. در حديثي محمد بن مسلم از امام باقر (ع) نقل مي‌كند كه «انّ رسول الله انال في الناس و انال و انال و انا اهل البيت معاقل العلم و ابواب الحكم و ضياء الامر» (مجلسي، 2/214 باب 28) مرحوم مجلسي در توضيح حديث نوشته است كه «انال» به معناي در اختيار گذاشتن علوم فراوان براي مردم است اما معيار اين علوم و جداسازي روايات صحيح و روايات افترايي نزد اهل بيت (ع) است و نيز تفسير سخنان پيامبر (ص) نزد ائمه است. لذا مردم جز با رجوع به اهل بيت (ع) قادر به استفادة درست از روايات به جامانده از پيامبر (ص) نخواهند بود» (همانجا). كتابهاي معاني الاخبار و علل الشرايع از بهترين آثاري است كه در خصوص تفسير حديث با حديث، در شيعه سامان يافته و خصوصاً نسبت تبييني روايات ائمه (ع) را نسبت به روايات بعضاً مجمل نبوي نشان مي‌دهد.

ب ـ تبيين حديث در پرتو قرآن
 

دومين وسيلة تبيين احاديث مجمل استفاده از آيات قرآن است، آياتي كه به نوعي ناظر بر موضوع آن حديث است. در اينجا نوعي تعامل آيات و روايات پديد مي‌آيد كه به موجب آن، گاه حديث وسيلة تبيين قرآن و گاه قرآن وسيله تبيين حديث خواهد بود. به عنوان مثال مفضّل بن عمر گويد: از امام صادق (ع) شنيدم كه فرمود: «روزي رسول خدا (ص) به علي، حسن و حسين (ع) نگاه كرد و گريست و سپس فرمود: «انتم المستضعفون بعدي». مفضّل گويد: من گفتم اي زادة رسول خدا (ص) معناي اين سخن چه بود؟ امام فرمود: معناي سخن پيامبر (ص) آن بود كه شما پيشوايان پس از من خواهيد بود. خداي عزّوجلّ مي‌فرمايد: «و نريد ان نمنّ علي الذين استضعفوا في الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين» (قصص/5). اين آيه تا روز قيامت در حق ما جاري است» (صدوق، معاني الأخبار، 79).
آخرين مطلب در خصوص طرق تبيين حديث مجمل، موضوع تبيين روايات با استفاده از قرآن و حديث در كنار همديگر است كه از آن با عنوان تبيين جامع ياد مي‌كنيم.[23] در اين تبيين به طوري كه گذشت، حديث مجمل با استفاده از آيات و روايات مناسب و ناظر بر موضوع حديث مورد تبيين قرار مي‌گيرد. به عنوان نمونه، حديث «انّ الله فرض علي خلقه خمساً فرخّص في اربع و لم يرخص في واحدة» (كليني، 2/22) حديث مجملي است كه در تبيين آن از آيات و روايات به شرح زير استفاده شده است:

مسألة اول: خداوند چه اموري را بر مردم فرض و واجب ساخته است؟
 

پاسخ: خداوند نماز، زكات، حج، روزه و ولايت را بر مردم واجب قطعي كرده است (كليني، 2/18 باب دعائم الاسلام، احاديث 1، 2، 7، 3، 5).

مسألة دوم: از امور ياد شده كدام افضل است كه عذر يا رخصتي نسبت به اهمال آن وجود ندارد؟
 

پاسخ: ولايت (طبق روايات 1، 3، 5 همان باب).

مسألة سوم: حدود رخصتهاي امور چهار گانة نماز، زكات، حج و روزه چيست؟
 

پاسخ: 1 ـ دربارة نماز سه رخصت وارد شده است به شرح:
الف ـ رخصت ويژة بانوان در ايام عادت خاص آنان كه به كلي از اقامة نماز معافند اما اجازه دارند كه در اوقات نماز وضو گرفته و در مقابل قبله به ذكر الهي مشغول گردند (كليني، 3/100).
ب ـ رخصت ويژة مسافران كه به موجب آن نمازهاي چهار ركعتي به دو ركعت تبديل شده و ضمناً نافله‌هاي روزانه به كلي ساقط مي‌شود (همو، 3/430).
ج ـ رخصت ويژة مجاهدان، درگير و دار جنگ كه به موجب آن نمازهاي دو ركعتي مسافران براي آنان به يك ركعت تبديل مي‌شود. ضمناً تسبيح و تهليل جاي حمد و سوره را مي‌گيرد و جهت قبله در ركوع و سجود برداشته مي‌شود و به ايماء و اشاره تبديل مي‌گردد (نساء، 103 و نيز تفسير امام صادق (ع) از همين آيه در كليني، 3/456).
2 ـ دربارة زكات دو گونه رخصت ملاحظه مي‌شود:
الف ـ پرداخت زكات در گرو استطاعت مالي و اضافات درآمد انسان پس از كسر هزينه‌هاي يكساله است (كليني، 3/522).
ب ـ زكات بر 9 چيز يعني: گندم، جو، خرما، كشمش، طلا، نقره، گاو، گوسفند و شتر وضع شده و رسول خدا (ص) ساير موارد را عفو فرموده است (كليني، 3/509 و 10/507، صدوق، معاني الأخبار، 154).
3 ـ در مورد حج، رخصت در قبال عدم استطاعت است (آل عمران، 97، كليني، 2/22).
4 ـ دربارة روزه دو رخصت وجود دارد كه در قرآن به آن اشاره شده است:
الف ـ گرفتن روزة قضا براي مسافران و افراد مريض در ماههاي ديگر.
ب ـ پرداخت فديه براي كساني كه به هيچ عنوان قادر به گرفتن روزه نمي‌باشند. اين دو رخصت در آية 184 سوره بقره به صراحت ذكر شده كه مي‌فرمايد: «فمن كان منكم مريضاً او علي سفر فعدة من ايام اخر و علي الذين يطيقونه فدية طعام مسكين».
چنان كه ملاحظه مي‌شود در شيوة تبيين جامع از آيات قرآن و روايات اهل بيت (ع) براي تبيين روايات مجمل بهره جسته مي‌شود و در نتيجه هر چه انسان از مفاهيم قرآن و سنت واقعي معصومان (ع) آگاهتر باشد، توانايي او در فهم و تبيين روايات مجمل بيشتر خواهد بود.

پي‌نوشت‌ها:
 

* ـ تاريخ وصول: 31/6/83 ؛ تاريخ تصويب نهايي: 21/7/83 . اين مقاله در ارتباط با طرح پژوهشي اصول و مباني نقد الحديث مصوب در دانشكده الهيات دانشگاه تهران تهيه شده است.
[1]. از جمله بنگريد به سيوطي 3/59 (نوع 46)؛ عك، 325 ـ 356؛ معرفت، 106 ـ 108.
[2]. از جمله بنگريد به غفاري، 57؛ مدير شانه‌چي، 75؛ جديدي‌نژاد، 142 و 147؛ امين، 133.
[3]. علماي اصول در تعريف مجمل به عدم وضوح دلالت لفظ يا كلام مجمل اشاره كرده و مجمل را نقيض مبين ـ لفظ يا كلام واضح ـ دانسته‌اند. در فرهنگ اصطلاحات اصول آمده است: «مجمل در اصطلاح اصوليين عبارت از آن چيزي است كه مراد آن روشن نباشد و اين خفاي مقصود، ناشي از نفس لفظ باشد و خفاي آن نيز با بيان به كار برنده مجمل برطرف گردد» (ملكي اصفهاني، 1/115، نيز بنگريد به 1/31 كه اجمال را مشتبه و غيرواضح معني كرده است. علاوه بر آن ر.ك عاملي 1/315 و 317؛ ابو زهره، 121؛ زحيلي، 340؛ مظفر، 1/179). دانشمندان علوم قرآني و تفسير نيز غالباً از مجمل تعريفي مشابه تعريف علماي اصول به دست داده‌اند. سيوطي مي‌نويسد: «المجمل مالم تتضح دلالته» (همو، 3/59 و نيز بنگريد به معرفت، 106؛ عك، 325).
[4]. دانشمندان اصول ضمن تأكيد به تعدد علل اجمال (ملكي اصفهاني، 1/33؛ اسعدي، 135) غالباً سه سبب را به عنوان اسباب اصلي اجمال ذكر كرده‌اند كه عبارتند از اشتراك لفظي با نبودن قرينة لازم، غرابت لفظ و نقل معناي لغوي از وضع اوليه به اصطلاح شرعي آن مانند تحول لفظ صلاة از دعا به نماز. (زحيلي، 341؛ عبدالرحمن، 246). اما در منابع علوم قرآني گرچه نزديك به 10 سبب از اسباب اجمال آيات مورد بحث قرار گرفته (سيوطي، 3/59 و 60) اما به طوري كه مشخص است اين اسباب از جهتي به طبيعت ويژة قرآن ارتباط دارد و از خارج قرآن بر آن تحميل نشده است. در صورتي كه در روايات ـ به طوري كه خواهد آمد ـ از دو دسته از اسباب اجمال به صورت ذاتي و عرضي بحث خواهد شد.
[5]. در تفاوت لفظ مجمل و الفاظ مشكل (يا خفي) و متشابه برخي گفته‌اند كه اگر بيان شارع در تبيين مجمل كامل نبوده و هنوز زواياي مخفي در مجمل وجود داشته باشد در اين صورت احكام لفظ مشكل يا خفي بر مجمل جاري مي‌گردد و چنانكه هيچ گونه بياني از طرف شارع دالّ بر معناي مراد، وجود نداشته باشد، بعضي آن را به لفظ مشكل و برخي آن را به لفظ متشابه ملحق ساخته‌اند كه به هر صورت تأويل پذير است (شاكر، 289).
[6]. سيوطي دربارة اسباب اجمال در قرآن مي‌نويسد: «اجمال اسبابي دارد كه عبارتند از: اشتراك (لفظي)، حذف، اختلاف مرجع ضمير، احتمال عطف و استئناف، غرابت لفظي، عدم كثرت استعمال، تقديم و تأخير، قلت منقول و تكرار» (3/59 و 60 با تلخيص مثالها).
[7]. ابن منظور از قول ابو الهيثم براي مولي 6 معنا به شرح: بسته‌ نسبي، ياور، دوست، ولي نعمت، هم پيمان و برده را ذكر كرده است (2/402) در صورتي كه علامه اميني مولي را لفظ مشتركي مي‌داندكه در 27 معني به كار رفته است (1/362).
[8]. در اين حديث مراد رسول خدا (ص) اختلاف به معني آمد و شد علما با يكديگر است. اما برخي اختلاف را به معني تفرقه گرفتند (صدوق، معاني الأخبار، 157).
[9]. در اين حديث مراد از عرش، تخت و سرير سعد است، اما برخي آن را به معناي عرش الهي گرفتند (همو، 388).
[10]. فقه در لسان روايات به معناي دانش قطعي و عميق است و از اين جهت معناي آن وسيع‌تر از علم بوده و بلكه مترادف با حكمت و معرفت است. امام صادق (ع) در تفسير «يؤتي الحكمة من يشاء» مي‌فرمايد: «حكمت عبارت از معرفت و تفقه در دين است» (عياشي، 1/171) نيز سفه به معناي جهل و ناداني معمولي نيست. بلكه نوعي از ناداني اختياري است كه ريشه در انكار و عناد دارد. دليل آن كاربرد واژه سفه دربارة منافقان و اعراض كنندگان از روش و تفكر ابراهيمي است (بقره/13 و 130 و نيز صدوق، معاني الاخبار، 180).
[11]. در خصوص اين حديث در مباحث بعد، مطالبي از نظر خواهد گذشت.
[12]. جهت اطلاع از پيدايش و سير تحول علم غريب الحديث و نيز آشنايي با كتب اين دانش بنگريد به عجاج خطيب، 280 الي 281.
[13]. يونس بن عبدالرحمن ـ يكي از اصحاب اجماع طبقه سوم (كشي رقم، 1050) ـ از اصحاب جليل القدر امام هفتم و هشتم عليهما السلام است كه در عظمت شخصيت او روايات متعددي وارد شده (كشي رقم، 910 الي 923) و رجاليون بر وثاقت او تأكيد كرده‌اند. (نجاشي رقم، 1208) اما برخورد قاطع او با سران فرقه انحرافي واقفه سبب شد تا آنان به تخريب شخصيت او بپردازند و حتي رواياتي در ذم او جعل كنند. (كشي رقم، 924 و 928 و 929 و 946) شيوع ذم و نكوهش دربارة يونس موجب ترديد مردم و حتي پاره‌اي از علماي شيعه در دوره‌هايي گرديد تا جايي كه عبدالعزيز بن مهتدي عالم و وكيل امام رضا (ع) در قم در نامه‌اي از آن حضرت خواست تا نظرشان را در مورد يونس بن عبدالرحمن ابراز كنند و آن حضرت در پاسخ نوشتند: «يونس را دوست بدار و برايش طلب رحمت كن گرچه همة مردم قم با تو مخالفت كنند» (كشي رقم، 931 و نيز 924).
[14]. اين شرايط عبارت است از تعهد راوي به انتقال معنا و مقصود حديث و توجه به سلامت حديث از نظر فصاحت و روشني عبارات.
[15]. عايشه گفت كه پيامبر (ص) نفرموده بود كه: «انّ الله ليعذّب المؤمن ببكاء اهله عليه» اما فرمود: «انّ الله ليزيد الكافر عذاباً ببكاء اهله عليه»، سپس در نقد آنچه عمر روايت كرده بود گفت: «حسبكم القرآن و لا تزر وازرة وزر اخري» (بخاري، 2/550).
[16]. قابل ذكر است كه در عبارت «اعدّ للفقر جلباباً» فعل «اعدّ» مجمل بين فعل امر و فعل متكلم وحده است. علاوه بر آن جمله با مقايسه با عبارت امام صادق (ع) نياز به نوعي تقدير دارد. اين حديث در امالي سيد مرتضي و در نهج البلاغه به صورت: «من احبنا اهل البيت فليستعدَّ للفقر جلباباً» (امالي،1/17؛ نهج البلاغه، حكمت 112) وارد شده است كه مفهوم اين حديث با عبارت امام صادق (ع) تفاوت دارد، زيرا بنا به اين روايات دوستدار اهل بيت (ع) بايد در دنيا از سختيها و احياناً فقر استقبال كند و مطابق حديث امام صادق (ع) دوستدار اهل بيت (ع) در روز قيامت كه همگان فقير و نيازمندند از محبت و شفاعت اهل بيت (ع) برخوردار شده و آسوده خاطر خواهد بود.
[17]. به عنوان نمونه نجاشي در ترجمة صفوان بن يحيي (م 210) مي‌نويسد: «او چنانكه اصحاب ما خبر داده‌اند 30 كتاب تصنيف نمود و آنچه از كتابهاي او باقي مانده است عبارتند از: كتاب الصلاة، كتاب الصوم، كتاب الحج، كتاب الزكاة، كتاب النكاح، و …» (همو، رقم 524). مقصود نجاشي روايات تبويب شده صفوان در هر يك از موضوعات ياد شده در قالب يك كتاب است.
[18]. در خصوص حديث «ان اصحابي كالنجوم بايهم اهتديتم» و تطبيق اصحاب با ائمه (ع) ـ كه در روايت معاني الاخبار آمده است ـ و نيز سوء استفاده برخي از متكلمان اهل سنت از اين حديث و تطبيق آن با عموم صحابه پيامبر (ص) (مانند ابوالمعالي جويني كه به استناد اين حديث خودداري از ذم صحابه را واجب دانسته است. ر. ك. ابن ابي الحديد، 20/11) تحقيق‌هاي گسترده‌اي وجود دارد كه دو مورد آن عبارتند از: الامامة في اهمّ الكتب الكلامية، رسالة هفتم: رسالة في حديث اصحابي كالنجوم ص 459 الي 514 تأليف سيد علي ميلاني و ديگري: خلاصة عبقات الانوار ص 799 الي 943 از همان مؤلف. مرحوم علامه مجلسي در مواضع متعددي از بحارالانوار از جمله مجلدات 2/220، 22/307، 23/156 الي 165، 28/18 و 104 و 35/406 از اين حديث ياد كرده و نظرات بزرگان شيعه را در تطبيق مفاد حديث با امامان (ع) يا نفي آن از صحابه نمايانده است، از جمله در جلد 23 نظر سيد مرتضي را از كتاب الشافي به تفصيل آورده است كه «اگر اين خبر (به صورتي كه اهل سنت نقل كرده‌اند) صحيح باشد مرتبة عصمت براي هر يك از صحابه ضرورت پيدا مي‌كند تا اقتداء به هر يك از آنان صحيح باشد در صورتي كه صدور فسق و عناد از پاره‌اي از صحابه و خروج آنان بر جماعت مسلمين و مخالفت آنان با پيامبر (ص) امري ظاهر است و …» (مجلسي، 23/164 و نيز 28/19 پاورقي). آري اين حديث در صورت صحت تطبيقي جز با اميرمؤمنان و حسن و حسين عليهم‌السلام ندارد زيرا عصمت آنان ثابت شده و طهارتشان معلوم است (همو، 23/165). شيخ صدوق در عيون اخبار الرضا حديثي از امام رضا (ع) نقل كرده كه امام (ع) اصل روايت «اصحابي كالنجوم بايّهم اقتديتهم اهتديتم» را صحيح دانسته اما مصداق آنان را كساني مي‌داند كه پس از پيامبر (ص) تغيير حال پيدا نكردند.
[19]. اجمال حديث در مرجع ضمير صورته است كه ظاهراً به الله بر مي‌گردد و اين اجمال معلول تقطيع است. اما بيان امام رضا (ع) از صورت كامل حديث به اين صورت است كه: روزي حضرت رسول (ص) از مقابل دو تن كه به يكديگر دشنام مي‌دادند، عبور كرد. يكي از آن دو به ديگري مي‌گفت: خدا روي تو و روي هر كس را كه شبيه تو است، زشت گرداند. رسول خدا (ص) به او فرمود: اي بنده خدا، اين سخن را به برادرت مگو، مگر نمي‌داني كه خداوند آدم را به شكل او آفريده است.
[20]. قابل ذكر است كه استاد علي اكبر غفاري هر دو حديث را در بحث نقل به معني آورده‌اند. اما به نظر مي‌رسد كه مثالهاي ياد شده علاوه بر ارتباط با بحث نقل به معني به موضوع تقطيع نامناسب هم مربوط است، دليل آن ذكر هر دو حديث در معاني الاخبار به صورت كامل‌تر آمده است.
[21]. در مورد نمونه‌هاي ديگر احاديث تقيه‌اي بنگريد به الاستبصار، رقم‌هاي 273، 262، 268، 274، 306، 444، 531، 532، 619، 627، 738، 743، 758، 800.
[22]. مانند اين حديث: «عن ابي بصير عن ابي عبدالله (ع) قال: سألته عن الرجل و المرأة يصليان جميعاً في بيتٍ؛ المرأة عن يمين الرجل بحذاه، قال: لا حتي يكون بينهما شبر او زراع او نحوه» (طوسي، همان، 2/247).
[23]. مقصود تبييني است كه ريشه در آيات و روايات دارد، تلاشهاي شارحان حديث با استفاده از قواعد زباني امر ديگري است كه در اين مقاله مد نظر نبوده است.
 

منابع:
ـ امين، سيد محمد، روايت ودرايت، چاپ اورامان، 1372.
ـ مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار، بيروت، مؤسسه الوفاء، 1403ق.
ـ اميني، سيد عبدالحسين، الغدير في الكتاب و السنة و الادب، بيروت، دار الكتاب العربي، 1403ق.
ـ ابو ريه، محمود، اضواء علي السنة المحديه، بيروت، الاعلمي، بي‌تا.
ـ سيوطي، جلال الدين، الاتقان في علوم القرآن، تصحيح محمد ابو الفضل ابراهيم منشورات رضي، بيدار، عزيزي، 1363ش.
ـ صباغ، محمد بن لطفي، الحديث النبوي، مصطلحه، كتبه و بلاغته، بيروت، المكتب الاسلامي، 1418ق.
ـ مظفر، محمدباقر، اصول الفقه، نشر دانش اسلامي، 1415ق.
ـ عياشي، محمد بن مسعود، تفسير عياشي، بيروت، مؤسسه اعلمي، 1411ق.
ـ غفاري، علي اكبر، تلخيص مقباس الهداية، نشر صدوق، 1369ش.
ـ طوسي، محمد بن حسن، الاستبصار فيما اختلف من الاخبار، بيروت، دار الاضواء، 1406ق.
ـ عجاج خطيب، محمد، اصول الحديث، علومه و مصطلحه، بيروت، دار الفكر، 1417ق.
ـ قرآن مجيد.
ـ ملكي اصفهاني، مجتبي، فرهنگ اصطلاحات اصول، با مقدمة جعفر سبحاني، انتشارات عالمه، 1381.
ـ ـــــــــــــــــــــ ، من لا يحضره الفقيه، بيروت، دار الاضواء، 1405ق.
ـ ــــــــــــــــــــــ ، تهذيب الاحكام، به تحقيق علي اكبر غفاري، نشر صدوق، بي‌تا.
ـ شاكر، محمدكاظم، روشهاي تأويل قرآن، دفتر تبليغات اسلامي، 1376ش.
ـ ابن منظور، محمد بن مكرم، لسان العرب، بيروت، مؤسسه التاريخ العربي، بي‌تا.
ـ ــــــــــــــــ ، خلاصة عبقات الانوار، ترجمه سيد حسن افتخارزاده، بي‌تا.
ـ شريف مرتضي، علي بن حسين موسوي، الامالي، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، مصر، دار احياء الكتب العربية، 1954م.
ـ صدوق، محمد بن علي، معاني الاخبار، قم، جامعه مدرسين، 1379ش.
ـ جعفريان، رسول، حيات سياسي و فكري امامان شيعه، دفتر تبليغات اسلامي، 1371ش.
ـ معارف، مجيد، پژوهشي در تاريخ حديث شيعه، تهران، ضريح، 1374ش.
ـ معرفت، محمدهادي، علوم قرآني، نشر سازمان سمت، التمهيد، 1379ش.
ـ بهبودي، محمدباقر، علل الحديث، انتشارات سنا، 1378.
ـ رشيد رضا، محمد عبده، تفسير المنار، بيروت، دار الفكر، بي‌تا.
ـ نجاشي، احمد بن علي، فهرست اسماء مصنفي الشيعه، معروف به رجال نجاشي، انتشارات جامعة مدرسين، 1407ق.
ـ محمد ابوزهو، محمد، الحديث و المحدثون، بيروت، دار الكتاب العربي، 1404ق.
ـ عاشوري تلوكي، ناد علي، پژوهشي در علم الحديث، انتشارات گويا، 1377ش.
ـ سيد رضي، نهج البلاغه، تحقيق صبحي صالح، دار الاسوة، 1415ق.
ـ ميلاني، سيد علي، الامامة في اهم الكتب الكلامية، قم، مطبعه مهر، 1413ق.
ـ العاملي، جمال الدين حسن بن زين الدين، معالم الدين و ملاذ المجتهدين، قم، منشورات آية الله نجفي مرعشي، 1413ق.
ـ عتر، نورالدين، منهج النقد في علوم الحديث، بيروت، دار الفكر، 1413ق.
ـ زحيلي، وهبه، اصول الفقه الاسلامي، بيروت، دار الفكر، 1416ق.
ـ الاسعدي، محمد بن عبيدالله، الموجز في اصول الفقه، بيروت، دار السلام، 1410.
ـ ـــــــــــــ ، «معنا شناسي دراية الحديث در گذر زمان»، فصلنامة پژوهش ديني، شماره 4، 1382ش.
ـ عك، خالد عبدالرحمان، اصول التفسير و قواعده، بيروت، دار النفائس، 1414ق.
ـ ابن صلاح، عثمان بن عبدالرحمن، مقدمه ابن صلاح، بيروت، دار الكتب العلمية، 1416ق.
ـ كليني، محمد بن يعقوب، الكافي، به تصحيح علي اكبر غفاري، دار الكتب الاسلاميه، 1363ق.
ـ مدير شانه‌چي، كاظم، دراية الحديث، جامعه مدرسين حوزه علميه قم، بي‌تا.
ـ خطيب بغدادي، احمدرضا، الكفاية في علم الروايه، بيروت، دار الكتاب العربي، 1406ق.
ـ ابو داود سجستاني، سليمان بن اشعث، السنن، بيروت، دار احياء التراث العربي، بي‌تا.
ـ ابو زهره، محمد، اصول الفقه، بيروت، دار الفكر العربي، 1377ق.
ـ طبري، محمد بن جرير، تاريخ الامم و الملوك معروف به تاريخ طبري، بيروت، دار التراث، بي‌تا.
ـ عبدالرحمن، فاضل عبدالواحد، اصول الفقه، عمان، دار المسيره، 1418ق.
ـ ـــــــــــــــــــــ ، عيون اخبار الرضا، ترجمه غفاري، مستفيد، نشر صدوق، بي‌تا.
ـ بخاري، محمد بن اسماعيل، الصحيح، بيروت، دار القلم، بي‌تا.
ـ جديدي‌نژاد، محمدرضا، معجم مصطلحات الرجال و الدرايه، مؤسسة دار الحديث الثقافيه، 1380ش.
ـ كشي، طوسي، اختيار الرجال، قم، تحقيق آل البيت، بي‌تا.




 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط