سيماي اخلاقي رهبر در آئينه نهج البلاغه (1)
چكيده
بي گمان، اين صفات و ويژگيهاي اخلاقي كه در مقاله ي حاضر- به اجمال - پيرامون آنها بحث شده، بازتابي است از آنچه كه خود اميرمؤمنان (ع) بدان متصّف و متخلّق بوده و يا در واقع اين سيماي درخشان و منحصر به فرد خود اوست كه در آئينه ي نهج البلاغه تجلّي مي كند و الگوي كامل و مثل اعلايي را از رهبر جامعه اسلامي، به دست مي دهد. شايد بتوان گفت كه جامه ي رهبري و زمامداري جهانِ اسلام- پس از پيامبر اكرم (ص) و براي هميشه- تنها بر قامت مردانه ي امام علي (ع) برازنده باشد، چه به گفته ي دانشمند و نويسنده ي مصري سنّي مذهب- عبدالفتاح عبدالمقصود- مؤلف كتاب مشهور الامام علي بن ابي طالب:
«من كه همواره اخلاق و موهبتهاي الهي يا آنچه را كه تشكيل دهنده ي شخصيت واقعي است، مقياس شخصيت انساني قرار داده ام، بعد از محمد(ص) كسي جز علي (ع) را نديده ام كه بتواند در رديف او باشد. قصد من در اين سخن به طرفداري از تشيع نيست، بلكه اين رأيي است كه حقايق تاريخ بدان گوياست. علي (ع) برترين مردي است كه مادر روزگار تا پايان عمر خود چون او نزايد. آري، او مجسمه اي از كمال و بزرگي است كه در قالب بشريت ريخته شده است».
يا به گفته شاعر:
مادر گيتي نزايد در جهان مثل علي
آسمان در تركشش گويي همين يك تير داشت
نوع رهبري جامعه ي اسلامي يا ولايت و زعامت فقيه كه در واقع تداوم خط مشيّ انبياء الهي و مكمل مسئوليت ولايتعداري ائمه معصومين مي باشد؛ به تعبير فلاسفه: «از نوع سياست فاضله بوده كه غرض از آن تكميل خلق و لازمه اش نيل به سعادت است، چه سايش فاضل- همواره-تمسك به عدالت كند و رعيت را به جاي اصدقاء دارد و مدينه را از خيرات عامّه مملو نمايد و خويش را مالك شهوات دارد، در حالي كه در سياست ناقصه- كه عكس سياست فاضله است- نتيجه ي آن استعباد خلق است و لازمه اش نيل به شقاوت، چه سايش ناقص، تمسك به جور كند و رعيت را به جاي خَوَل (خدمتكاران و چارپايان) او عبيد دارد و مدينه را از شرور عامه آكنده كند و خويشتن را بنده ي شهوات دارد». (1)
به عبارتي ديگر، براي حكومت و مديريّت جوامع در يك تقسيم بندي كلي مي توان به دو مكتب با جهان بيني مغاير قائل شد: يكي مكتب مبتني بر اصالت وحي و ساختار حق جويي و عدالتخواهي و دو ديگر: مكتب پايه گذاري شده بر اصالت رأي، كه پيشبرد اهداف حاكم و غالباً توأم با حق كشي و ستمگري و نفي ارزشهاي اخلاقي، اصل شمرده مي شود. در مكتب نخستين، كه روش پيامبران و رهبران دين مدارِ صالح خداترس و باتقوي است، هدف اصلي رهبر يا حاكم، تأمين رضاي خداوند و مصالح مردم و پاسداري از حقوق محرومان است و در مكتب دوم كه شكلِ احراز زمامداري به صُور انتصاب، وراثت سلطنتي، انتخاب، قهر و غلبه، كودتا و نظاير آن ميسر مي گردد؛ تأمين منافع شخصي و ارضاي حس جاه طلبانه ي زمامدار، يا دارودسته و حزب پشتيبان او ملاك عمل بوده و منظور اصلي و هدف غائي حكومت استثمار و استعباد خلق است.
چنانكه ماكياول (1469-1527 م) تاريخدان و سياستمدار شهير اروپايي در كتاب معروف خود - شهريار- بدين موضوع تصريح كرده است: كه زمامدار لايق كسي است كه درندگي شير و تزوير روباره را توأما دارا باشد، و براي دستيابي به شهرت و قدرت، بتواند از هر وسيله اي سود جويد ولو ارزشهاي اخلاقي و خصايل انساني را در راه رسيدن به اهداف جاه طلبانه ي خود، زير پاي گذارد.
به عقيده ي وي: «چون حقوق و قوانين يك جامعه، منبعث از اراده و خواست زمامدار مي باشد؛ لذا حكمروايان مجازند به هر عملي، حتّي ظلم و زور و خيانت و پيمان شكني و دروغ دست يازند، زيرا اهداف آنان توجيه كننده ي ابزار كار و نحوه ي عملشان در حكمروايي است و نيل به مقصود، اتخاذ هر نوع وسيله و عملي را برايشان مشروع مي كند». (2)
در حالي كه رهبر و زمامدار متديّن معتقد به اصالت وحي كه «صائناً لدينه حافظاً لنفسه، مطيعاً لامر مولاه و مخالفاً لِهواه» (3) است و همواره رضاي پروردگار و برقراري عدالت و خدمتِ به خلق و پاسداري از حق، نصب العين اوست، هيچگاه حقيقت را فداي مصلحت و منافع شخصي خود و دار و دسته اش نمي كند و دست خويش به جور و خيانت و نادرستي نمي آلايد و ولايت و حكومت بر مردم- فقط- از آن جهت برايش ارزش و اهميت دارد، كه بتواند به نيروي آن، مجري احكام الهي و گيرنده ي حقوق مظلومان و مستضعفان جامعه از مترفين و ستمگران و دنياداران بي بصر از خدا بي خبر، و تامين كننده ي بهزيستي و آسايش خلق و عامل ترقي و هدايت و فرمانروايي كه در اين راستا نباشد، و به عنوان مقام و مرتبه اي دنياوي اشباع كننده ي حس رياست طلبي و خودخواهي زمامدار تلقي شود، و در نظر چنين رهبري پشيزي ارزش ندارد.
چنانكه امام علي (ع) «آن را مانند ساير مظاهر مادّي حتّي از استخوانِ خوكي كه در دست انسان خوره داري باشد، بي مقدارتر مي شمرد.» (4)
و به نقل ابن عباس در داستان خاصف النعل، امام (ع) در حالي كه با دست خويش، كفش كهنه اش را پينه مي زند و از ابن عباس مي پرسد كه قيمت اين كفش چقدر است؟ و او مي گويد: هيچ، امام (ع) مي فرمايد: به خداي سوگند كه ارزش اين كفش كهنه در نظر من، از حكومت و امارت بر شما بيشتر است، مگر آنكه عدالتي را اجرا كنم يا حقي را به صاحب حقي برسانم، يا باطلي را از ميان بردارم.
«وَ اللهِ لَهِيَ اَحَبُّ اِلَيَّ مِنْ اِمْراَتِكُمْ اِلَّا اَنْ اُقِيمَ حَقَّاً اَوْ اَدْفَعَ بَاطِلاً». (5)
و در مواردي ديگر انزجار خود را از رياست و امارت با چنين جملاتي بيان داشته است:
«وَ اللهِ مَا كَانَتْ لِي فِي الْخِلَافَهِ رَغْبَهٌ وَ لَا فيِ الْوِلَايَهِ اِرْبَهٌ وَ لَكِنَّكُمْ دَعَوْتُمُونيِ اِلَيْهَا وَ حَمَلْتُمُونِي عَلَيْهَا». (6)
به خداي قسم من خواستار خلافت و علاقه مند به حكومت نيستم، ولي شما مرا دعوت به آن نموده و به قبولش وادارم كرده ايد.
بنابراين رهبري و زعامت از ديدگاه اسلام از جمله از نظر نهج البلاغه، وظيفه اي ات آنچنان خطير و سنگين، كه جز از بزرگمرداني كه بر پايه ي كتاب خداي فرمان مي رانند و وجود عزيز خويش را به منظور برقراري عدالت اجتماعي و رفع ظلم، و پاسداري از حقوق مظلوم، وقف خدمتگزاري خدا و خلق نموده اند، ساخته و ميسر نيست، و يا به گفته ي امام علي (ع)- در خطبه ي شقشقيه- رهبري و مسئوليت اداره ي اجتماع به منزله تن پوشي نيست (7) كه هر كسي لايق پوشيدن آن باشد.
«فَاعْلَمْ اَنَّ اَفْضَلَ عِبَادِ اللهِ اِمَامٌ عَادِلٌ هُدِيَ وَ هَدَي فَاَقَامَ سُنَّهً مَعْلُومَهً وَ اَمَاتَ بِدْعَهً مَجْهُولَهً». (8)
بلكه اين جامه شايسته ي برترين بندگان خداست كه دادگر و هدايت يافته و صالح هستند و مي توانند مردم را به سوي فضايل و روشنايي هاي دين راهنمايي كنند و برپاي دارنده ي سنتهاي سنيه ي رسول اكرم (ص) و از بين برنده ي بدعتها و كجرويها باشند.
به عبارتي ديگر اين چنين رهبر و پيشوايي كه هدايتگر مردم به سوي فضايل و پاكي ها و مثل عيني آن از نظر نهج البلاغه در وجود شخصيتي به نام «امام» تجلّي دارد، به رغم انتصابهاي فرمايشي مبتني بر زد و بندهاي سياسي متداول در جهان امروز نه او را انتصاب مي كنند و نه انتخاب، نه مردم به او رأي مي دهند و نه به خاطر انتصاب وي به اين مقام، از وي تبعيت مي نمايند. بلكه به او معتقد مي شوند و دعوتش را به واسطه ي منطقي كه در اصالت پيام و حقيقت انديشه اش مي يابند مي پذيرند...
افراد در برابر چنين رهبري همچنانند كه در قبال يك نظريه ي علمي يا مكتب فلسفي، رابطه ي آشنايي و عامل تبعيت مردم از وي، ارزشهاي اخلاقي و عملي مكتب اوست و در نتيجه ايمان و اعتقاد و سپس دوستي، ارادت، تعصب، تعهد، همگامي و فداكاري در راه وي پيش مي آيد... و در واقع، امام- انساني است كه هست، از آن گونه انسانهايي كه بايد باشد، اما نيست و اوست كه انسانها همواره در طلب شناختن و نيازمند داشتنش بوده اند. از طرفي او يك مافوق انسان نيست، يك انسان مافوق است كه هست و از جمله ي آن انسانهايي است كه همواره مي بايست باشند، اما در دوران تاريخ - جز مواردي- هيچگاه- نبوده است». (9)
با توجه به اين كه حكومت نهادي است اجتماعي و قوام و دوام جامعه، رشد، نظم و تامين رفاه مادّي و روحي مردم بستگي به شخص زمامدار يا پيشوا دارد، لذا وجود حاكم يا رهبر براي جوامع انساني- از لحاظ اسلام- واقعيتي است انكارناپذير. بدين معني كه مردم- در هر حال- بايد حكمروايي داشته باشند. صالح يا طالح، دادگر يا ستمگر، كه يا به شيوه ي سياست فاضله فرمانروايي كند و يا در جهت سياست ناقصه حكم راند. چنان كه امام علي (ع) در قبال شعار بي پايه و فريب دهنده ي خوارج يعني «لا حكم الا لله» يا سخن به ظاهر حقي كه از آن اراده ي باطل داشتند و درصدد نفي هر نوع حكومتي بودند، صريحاً فرموده است:
«اِنَّهُ لَا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ اَمِيرٍ بَرٍّ اَوْ فَاجِرِ يَعْمَلُ فِي اِمْرَتِهِ الْمُؤْمِنُ وَ يَسْتَمْتَعُ فِيهَا الْكَافِرُ وَ يُبَلِّغُ اللهُ فِيهاَ الاَجَلَ وَ يُجْمَعُ بِهِ الْفَيْءٌ وَ يُقَاتَلُ بِهِ الْعَدُوُّ وَ تَاْمَنُ بِهِ السُّبُلُ وَ يُؤْخَذُ بِهِ لِلْضَّعِيفِ مِنَ الْقَوِيِّ حَتَّي يَسْتَرِيحَ بَرُّ وَ يُسْتَرَاحَ مِنْ فَاجِرٍ». (10)
براي مردم - ناگزير- اميري لازم است. خواه نيكوكار يا بدكار، تا مؤمن در قلمرو حكومت او به طاعت مشغول باشد و كافر بهره ي خود را بيابد و به واسطه ي از بين رفتن هرج و مرج كه لازمه ي برقراري حكومت در يك جامعه است، خداوند در چنين جامعه اي كه داراي حكومت است، هر كسي را به اجل مقدر بميراند و توسط حاكم آن ماليات جمع آوري و با دشمنان مقابله شود، و راهها ايمن گردد و حق ضعيف از قوي گرفته شود، و نيكوكار در رفاه و آسايش زندگي كند و از شرّ بدكار، آسوده ماند.
بنابر آنچه گذشت، به منظور دستيابي به مدينه ي فاضله يا جامعه ي آرماني كه فرمانهاي خداوند در آن اجرا گردد، و مردمان صالح آزاده آسوده باشند و دانش و فضيلت و قسط و عدل بر آن سايه گسترد و دست متجاوزان و تبهكاران از آن كوتاه و زمينه ي شكوفايي و رشد استعدادها فراهم باشد- يقيناً - چنين جامعه اي به زمامداري لايق و شايسته، مدير و مدبّر، كه واجد شرايطي خاص- از لحاظ فكري و اخلاقي و عاطفي- باشد، نيازمند است. اين گونه رهبران، كه مثل اعلاي آن در جهان اسلام، شخص شخيص پيامبر اكرم (ص) و ائمه هدي (ع) مي باشند و به گفته ي امام علي (ع) جز از راه شناخت و فرمانبري آنان، دستيابي به سعادت دنيا و آخرت و نيل به بهشت برين و نجات از آتش براي كسي ميسر نمي شود:
«اِنَّمَا الْاَئِمَّهُ قُوَّامُ اللهِ عَلَي خَلْقِهِ وَ عُرَفَاؤُهُ عَلَي عِبَادِهِ وَ لَا يَدْخُلُ الْجَنَّهَ اِلَّا مَنْ عَرَفَهُمْ وَ عَرَفُوهُ وَ لَا يَدْخُلُ النَّارَ اِلَّا مَنْ اَنْكَرَهُمْ وَ اَنْكَرُوهُ». (11)
همانا پيشوايان راستين، قيام كنندگان و بر پاي دارندگان آيين خداوندند كه براي راهنمايي مردم، پيرو اوامر و نواهي پروردگار هستند و او را به بندگانش مي شناسانند و كسي به بهشت داخل نمي شود مگر اين كه ايشان را بشناسد و آنان نيز او را بشناسند و در آتش وارد نمي شود، مگر كسي كه ايشان را منكر باشد و آنان نيز او را از آنِ خويش ندانند.
سيماي اين گونه رهبران در آئينه ي نهج البلاغه، داراي خطوطي روشن و مشخص است كه ويژگيهاي عمده و برجسته ي آن را، خلقيّات و روحيّات ذيل تشكيل مي دهد.
الف:حقمداري و خداترسي
حق، كه در معاني «درستي، حكم مطابق با واقع، ضدباطل و آنچه به عهده ي كسي ثابت باشد و اداي آن واجب». (12) استعمال شده و لازمه ي رعايت و اداي آن خداترسي يا داشتن وجداني پاك و آگاه است، مهمترين ويژگي اعتقادي و اخلاقي است كه حاكم و رهبر اسلامي- از ديدگاه نهج البلاغه- بايد دارا باشد و به تعبير امام علي (ع) اصولاً كسي كه مدار انديشه ها و گفتار و رفتارش، حق باشد و در همه چيز حق را ملاك ارزيابي قرار دهد، و از باطل بپرهيزد ولو آنكه عمل به حق برايش زيانمند و باطل براي او سودمند باشد، برترين مردم، نزد خداوند است:
«اِنَّ اَفْضَلَ النَّاسِ عِنْدَ اللهِ مَنْ كَانَ الْعَمَلُ بِالْحَقِّ اَحَبَّ اِلَيْهِ وَ اِنْ نَقْصَهُ وَ كَرَثَهُ مِنَ الْبَاطِلِ وَ اِنْ جَرَّ اِلَيْهِ فَائِدَهً وَ زَادَهُ». (13)
همانا برترين مردم نزد پروردگار، كسي است كه عملِ به حق را بيشتر از باطل دوست داشته باشد، هرچند كه حق به او زيان رساند و اندوهگينش كند، و باطل به او سود رساند و بهره مندش سازد.
اهميت حقمداري و خداترسي حاكم اسلامي و تاكيدي را كه امام (ع) بر آن فرموده است، از جاي جاي نهج البلاغه، همچنين از رخدادهاي آموزنده اي كه تاريخ درباره ي صاحب اين كتاب شريف به ياد دارد، مي توان دريافت. از جمله در گفت و شنودي كه امام (ع) با طلح و زبير به هنگامي كه از او شكايت مي كنند كه چرا با ايشان در كارهاي مسلمانان مشورت نمي كند و از آنان كمك نمي طلبد، چنين مي خوانيم:
«رَحِمَ اللهُ رَجُلَاً رَاَي حَقّاً فَاَعَانَ عَلَيْهِ اَوْ رَاَي جَوْراً فَرَدَّهُ وَ كَاَنَ عَوْنَاً بِالْحَقِّ عَلَي صَاحِبِهِ». (14)
خداي بيامرزد مردي را كه چون حقي ببيند، به آن كمك كند، و اگر ستمي را مشاهده مي كند و از آن جلوگيري نمايد و همه وقت ياريگر صاحب حق باشد.
و يا پس از واقعه ي نهروان و جنگ با خوارج ضمن خطبه اي مي فرمايد:
«... الذَّلِيلُ عِنْدِي عَزِيزٌ حَتَّي آخُذَ الْحَقَّ لَهُ وَ الْقَوِيُّ عِنْدِي ضَعِيفٌ حَتَّي آخُذَ الْحَقَّ مِنْهُ». (15)
شخص خوار ستم كش، تا آن هنگام كه حق او را ستمگر نگرفته ام، نزد من گرامي و ارجمند است و فرد توانا ستم پيشه، تا زماني كه حق مظلوم را از او بازنستانده ام، ناتوان و حقير است.
حقمداري، برجسته ترين و درخشانترين نشانه ي سيماي معنوي رهبر جامعه ي اسلامي- در آئينه ي نهج البلاغه- است و همچنان كه پيامبر اكرم (ص) به نقل ابوذر- در شان والاي اميرمؤمنان (ع) فرموده است: «عليٌ مع الحق و الحق مع حيث كان». (16)
رهبران جوامع اسلامي- همواره و در همه چيز: در داوريها، در صدور فرمانها، در انتخاب مشاوران و عاملان و كارگزاران ولايت و حكومت و ... بايد حق را ملاك اعمال خويش قرار دهند و مخصوصاً ارزش دولتمردان خود را با حق بسنجند نه حق را با ايشان تا هيچگاه حق را فداي مصلحت نكند و پيوسته از اين هراسناك باشند كه در تشخيص و اجراي حق غفلت ورزند كه به عقوبت الهي و عدل خداوندي گرفتار شوند.
خداترسي، كه خود لازمه ي حق مداري و از ويژگيهاي رهبر اسلامي است، از ديگر موضوعات خطيري است كه در اغلب خطبه ها و نامه هاي نهج البلاغه درباره ي اهميت آن بحث شده است. از جمله در نامه اي كه امام علي (ع) به عثمان بن حنيف - استاندار خود بصره- نگاشته (17) و او را با اين سخنان به جزاي الهي و فرجام كار غافلان از خدا بي خبر- هشدار داده است، چنين آمده:
«چون جايگاه فرداي عمرمان تنگ كوري است، كه در تاريكي آن آثار زندگي پنهان و به دست فراموشي سپرده مي شود و گودال گور، چونان غمكده اي است كه اگر دستي را براي گشايش آن باز كنيم، جز فشار خاك و سنگ چيز ديگري را نخواهيم يافت. بنابراين، همت و كوشش من در مدت زندگاني، اين است كه نفس خويش را با استمداد از پرهيزكاري تربيت و خوار كنم، تا در روز ترسناك رستاخيز- يوم الخوف الاكبر- روحم آسوده و در پيشگاه الهي سرافراز و روسپيد باشم.
و يا در داستانهايي چون: عقيل و آهن تفتيده (18) و اشعث بن قيس و حلواي اهدايي (19) او، درباره ي خداترسي حاكم اسلامي، اعتقاد راسخش را به قيامت و بازخواست الهي، چنين بيان داشته است: (20)
«سوگند به خدا كه دوست مي دارم بستر آسايشم را بر خارهاي تن گزاي بيابان بگسترانم و شب - همه شب- بر آن بالين گزنده ي ناهموار بيدار مانم. راضيم كه مرا با زنجيري آهنين سخت فروبندند و در كوه و صحرا بر سنگ و خاك بكشانند، ولي هرگز رضايت نخواهم داد كه قلبي از رفتار من و خاطري از كردارم چنان پريشان و آزرده گردد، كه خداي خويشتن را با آلايش وجدان و دامن آلوده ديدار كنم... مگر نه اين است كه پس و پيش و دير يا زود در تنگناي گور خواهم خُفت، و در اولين لحظه كه چشم از جهان فروبنديم، ديده به روي پروردگار دادگر مي گشاييم؟ من از روز بازپرسي و محضر عدل خداوند، سخت بيمناكم».
... برادرم عقيل كه مردي ناتوان و نابيناست، وقتي به سراغم آمد، كودكان معصوم خود را كه از فرط بينوايي، چهره اي نيلگون داشتند، در پيشگاه من به شفاعت حاضر كرده بود بلكه بتواند يك صاع گندم بيش از حقوق مقرر خود از بيت المال استفاده كند. نمي توانم بگويم كه با چه زبان، شرح فقر و تهيدستي خود را مي داد و چگونه در انجام تقاضاي خود تضرع و ناله مي كرد. چه بسا روزها كه با اصرار و تكرار، خواهش خود را با تجديد مي نمود. من در پاسخ او هميشه خاموش بودم و ناله هاي جگر خراشش را به خونسردي و با بي اعتنايي گوش مي دادم.
اما او از سكوت من - گويي- چنين نتيجه گرفته بود، كه ممكن است دينم را به دنياي او بفروشم و براي آسايش برادرم، در مال ديگران خيانت كنم. تا روزي آهن پاره اي را در آتش سرخ كردم و به انتظار عقيل، آن شراره ي جانگداز را گرم نگهداشتم. همين كه براي آخرين دفعه از تيره بختي خود سخن گفت و تهيدستي خويش را عذر خيانت من قرار داد، پاره آتش را به جاي سكه طلا در دستش گذاردم.
«چنان فرياد كرد، كه پنداشتم هم اكنون بدرود زندگي خواهد گفت و سراپاي وجودش از گرمي مشتعل خواهد گرديد. مانند شتري كه در قربانگاه ميان خون خود مي غلطد، فريادهاي سهمناك مي كشيد. به او گفتم: اي عقيل! مادر به عزايت گريه كند، تو از اين پاره ي آهني كه انساني آنرا به بازيچه گداخته است، چنين مي نالي؟! ولي من، من آتشي را كه از خشم پروردگار شعله مي زند، چگونه تحمل نمايم؟ (21)
لزوم حقمداري و خداترسي را اميرمؤمنان كه از سوي ديگر از سوي خطاب به مسئولان جامعه ي اسلامي، و از طرفي به قاطبه ي مسلمانان با چنين عباراتي بيان فرموده و آنان را به رعايت حقوق مستضعفان نيازمند دعوت كرده است:
«ثُمَّ اللهَ اللهَ فِي الطَّبَقَهِ السُّفْلَِي مِنَ الَّذِينَ لَا حِيلَهَ لَهُمْ مِنَ الْمَسَاكينِ وَ الْمُحتَاجِينَ... وَ احْفَظَ للهِ مَا اسْتَحْفَظَكَ مِنْ حَقِّهِ فِيهِمْ». (22)
پس- اي رهبران- از خداي بترسيد! از خداي بترسيد! درباره ي طبقه ي تهيدستان و نيازمندان، كه چاره اي برايشان در رفع فقر و محروميت، نيست. ... و براي رضايت خداوند، آنچه را پروردگار از حق خود به شما امر فرموده است، بجاي آريد!
«فَاللهَ اللهَ اَنْ تَشْكُوا اِلَي مَنْ لَا يُشْكِي شَجْوَكُمْ وَ يَنْقُضُ بِرَاْيِهِ مَا قَدْ اَبْرَمَ لَكُمْ اِنَّهُ لَيْسَ عَلَي الاِمَامِ وَ اِلَّا مَا حُمِّلَ مِنْ اَمْرِ رَبِّهِ الْاِبْلاغُ فِي الْمَوْعِظَهِ وَ الْاِجْتِهَادُ فِي النَّصِيحَهِ وَ الْاِحْيَاءُ للْسُّنَّهِ وَ اِقَامَهُ الْحُدوُدِ عَلَي مُسْتَحَقِّيهَا وَ اِصْدَارُ السُّهْمَانِ عَلَي اَهْلِهَا فَبَادِرُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِ تَصْوِيحِ نِبْتِهِ». (23)
اي مردم! از خداي بترسيد و شكايت پيش كسي (رهبر و زمامداري) كه اندوهتان را نمي تواند برطرف كند، نبريد، و از شخصي كه به رأي خود احكام الهي را كه بدان اعتقادي استوار داريد، مي شكند، استمداد ننماييد. به تحقيق، وظيفه ي رهبر جز قيام به آنچه پروردگارش به وي امر فرموده نيست. وظايف او: كوشش در موعظه و پند دادن به مردم و زنده نگهداشتن رفتار رسول خدا (ص) و اجراي قوانين و حدود الهي و احقاق حق مردم و رساندن سهم بيت المال به صاحبانش است. اي مردم! در غير طريق حق گام منهيد دست ارادت و بيعت به سوي هر بي خبر از احكام دين دراز نكنيد و براي كسب دانش دين پيش از آنكه گياه آن بخشكد (قبل از آنكه امام و يا جانشين راستين او از ميانتان برود) بشتابيد.
حقمداري و خداترسي، كه به جرأت مي توان آن را مهمترين خصلت، يا گل سرسبد مكارم اخلاقي زمامدار اسلامي دانست، خود پديد آورنده ي صفات پسنديده ي ديگري خصوصاً زهدورزي و بي اعتنايي به زخارف فريباي دنيا و سادگي در لباس و خوراك و ديگر وسايل زندگي و همرنگي با طبقات فقير جامعه و فروتني و افتادگي شخص رهبر است. چنانكه مظاهر بارز اين خلقيات را در وجود مقدس شخص امام علي (ع) و در رخدادهاي آموزنده و جالبي كه از زندگي پربركت آن حضرت نقل شده است، مي توان ديد. به عنوان مثال، او در چند جاي از نهج البلاغه- از جمله در نامه ي معروف خود به عثمان بن حنيف انصاري و در فرمان تاريخي اش به مالك اشتر نخعي، بر
زهدورزي و بي اعتنايي و رويگرداني رهبران اسلامي از لذّات زودگذر مادي و قناعت پيشگي و سادگي در لباس و خوراك تكيه فرموده و وضع و شيوه ي زندگي خود را- كه در واقع بايد الگويي باشد براي همه ي زمامدارني كه دم از غمخواري مردم مي زنند- اين گونه توصيف نموده است:
«اَلَا وَ اِنَّ اِمَامَكُمْ قَدِ اكْتَفَي مِنْ دُنْيَاهُ بِطِمْرَيْهِ وَ مِنْ طُعْمِهِ بِقُرْصَيْهِ اَلَا وَ اِنَّكُمْ لَا تَقْدِرُونَ عَلَي ذَلِكَ وَلَكِنْ اَعِينُونيِ بِوَرَعٍ وَ اجْتِهَادٍ وَ عِفَّهٍ وَ سَدَادٍ فَوَاللهِ مَا كَنَزْتُ مِنْ دُنْيَاكُمْ تِبْراً وَ لَا ادَّخَرْتُ مِنْ غَنَائِمَها وَفْراً وَ لَا اَعْدَدْتُ لِبَالِي ثَوْبِي طِمْراً». (24)
همانا، آگاه باشيد كه رهبر شما از دنياي خود به دو جامه ي كهنه و از خوراكيهاي آن روزانه به دو قرص نان اكتفا كرده است، و بدانيد كه شما توانايي انجام چنين رفتاري را نداريد، اما مرا با پرهيزكاري و كوشايي و پاكدامني و درستكاري تان ياري كنيد و به خداي سوگند كه من از دنيايتان زر و سيمي نيندوخته ام و از غنايم آن مالي را ذخيره نكرده ام و جز كهنه جامه اي كه بر تن دارم، تن پوش ديگري ندارم.
نكته اي كه تذكر آن به عنوان جمله اي معترضه- در اين ضرور مي نمايد، اين است كه زهدورزي علي (ع) كه منبعث از حقمداري و خداترسي و بشردوستي است «يك زهد انقلابي است، نه از نوع زهد آنان كه خود را دنيا از پول و نان و لذت و موارد مشروع محروم مي كنند، به منظور اينكه همه ي اين موارد را فقط خودشان در آخرت بدست آرند... اين جاكم مي خورند، براي آنكه آنجا بيشتر بخورند و اين خود نوعي معامله است كه با تقدير خودشان كرده اند. اصلاً مال دنيا را بد مي پندارند، اما زهد علي (ع) يك زهد انقلابي است و عبارت است از تحمل فقر، تحمل گرسنگي براي مبارزه با گرسنگي.
صرفنظر كردن از نان خويش، براي به دست آوردن نان مردم، همچنين از نظر زندگي فردي، هرچه بيشتر سبكبار و بي نياز بودن به نان و نمكي سيرشدن و خود و خانواده ي خويش را سير كردن تا در مبارزه براي سيركردن مردم گرسنه ي زمان خود هيچگونه سنگيني بار زندگي فردي نداشتن.» (25)
و اين گونه زهد انقلابي خداپسندانه است كه او را به صداقت، صراحت و دقت در اجراي اوامر الهي و برقراري عدالت اجتماعي، و ضوابط را به جاي روابط در كار حكومت اعمال كردن، وامي دارد، و چون نحوه ي عملش توأم با اخلاص و صداقت و پاكي است او را در چشم كساني كه ماكياول وار وجود مقدسش را با چهره هايي چون: معاويه و عمر و عاص مي سنجند و لازمه ي سياستمداري را در خدعه و نيرنگ و در فرصت طلبي و دورويي مي دانند، بي تدبير و ساده لوح و ساده انديش جلوه گر مي كند، و بدين جهت است كه ناگزير در جواب كوته انديشاني بي خبر از معارف الهي و دور از زهدورزي واقعي، كه معاويه را از او سياستمدارتر مي دانند، عبارات ذيل را از سرِ درد بيان مي فرمايد:
«وَ اللهِ مَا مُعَاوِيَهُ بَاَدْهَي مِنَّي وَ لَكِنَّهُ يَغْدِرُ وَ يَفْجُرُ وَ لَوْ لَا كَرَاهِيَهُ الْغَدْرِ لَكُنْتُ مِنْ اَدْهَي النَّاسِ وَ لَكِنْ كُلُّ غُدَرَهٍ فُجَرَهٌ وَ كُلُّ فَجَرَهٍ كُفَرَهٌ وَ لِكُلِّ غَادِرٍ لِوَاءٌ يُعْرَفُ بِهِ يَوْمَ الْقِيامَهِ وَ اللهِ مَا اُسْتَغْفَلُ بِالْمَكِيدَهِ وَ لَا اُسْتَغْمَزُ بِالشَّدِيدَهِ». (26)
به خداي سوگند، معاويه از من زيرك تر نيست، ولكن او حيله گر است و فاسد، و اگر زشتي خدعه و نيرنگ نبود- به شما نشان مي دادم- كه من زرنگ ترين مردم هستم، اما هر نيرنگ و فريب كاري، نوعي فسق و تباهي است. و در هر فسقي، گناه و نافرماني خداي وجود دارد، و در رستاخيز براي هر حيله گر پيمان شكني، پرچمي (نشانه اي) است كه بدان شناخته مي شود. قسم به پروردگار، كه من غفلت نمي كنم تا درباره ام خدعه ورزند و در حل گرفتاريهاي زندگي ناتوان نيستم. فرق من با معاويه صفتان در اين است كه آنان پيرو شيطان و گرفتار هواي نفس خود هستند، و من در هر امري خداي و فرمانهاي او را در نظر دارم و مدار كار و ارزشگزاريهايم بر حق و خشنودي خداست.
عبارات حكيمانه ي ذيل كه از نامه ي مشهور امام (ع) به مالك اشتر نخعي نقل مي شود، مبين ورع، تواضع و زهدورزي انقلابي و خداپسندانه اي است كه خود بدان متخلق بوده و كليه زمامداران و رهبران اسلامي را به تخلق بدان خلقيات، توصيه فرموده است:
«فَامْلِكْ هَوَاكَ وَ شُحَّ بِنَفْسِكَ عَمَّا لَا يَحِلُّ لَكَ فَاِنَّ الشُّحَّ بِالنَّفْسِ الْاِنْصَافُ مِنْهَا فِيمَا اَحَبَّتْ اَوْ كَرِهَتْ... وَ اِذَا اَحْدَثَ لَكَ مَا اَنْتَ فِيهِ مِنْ سُلْطَانِكَ اُبُّهَهً اَول مَخِيلَهً فَانْظُرْ اِلَي عِظَمِ مُلْكِ اللهِ فَوْقَكَ وَ قُدْرَتِهِ مِنْكَ عَلَي مَا لَا تَقْدِرُ عَلَيْهِ مِنْ نَفْسِكَ فَاِنَّ ذَلِكَ يُطَامِنُ اِلَيْكَ مِنْ طِمَاحِكَ وَ يُكُفُّ عَنْكَ مِنْ غَرْبِكَ وَ يَفِيءُ اِلَيْكَ بِماَ عَزَبَ عَنْكَ مِنْ عَقْلِكَ اِيَّاكَ وَ مُسَامَاهَ اللهِ فِي عَظَمَتِهِ وَ التَّشَبُّهَ بِهِ فِي جَبَرُوُتِهِ فَاِنَّ اللهَ يُذِلُّ كُلَّ جَبَّارٍ وَ يُهِينُ كُلَّ مُخْتَالٍ». (27)
بر هواي نفس خود مسلط باش! و بر نفس خويش، از آنچه برايت حلال و روا نيست بخل بورز! زيرا بخل ورزي به نفس- در آنچه او را خوش آيد يا ناخوشايند باشد، نوعي انصاف و دادگري است... و هرگاه امارت و حكومت برايت كبر و خودپسندي پديد آرد، بزرگي و شوكت و سلطنت خداوند را كه فوق قدرت توست، به ياد آر! تا كبر و سركشي تو فرونشيند. و سرافرازي را از تو بازدارد، و خردي را كه از تو دورگشته است به سويت بازگردد، و برحذرباش كه خود را در بزرگي و توانايي با خداوند برابر نشمري و مانند نداني، زيرا خداوند هرگردنكش متكبري را خوار و پست گرداند.
و يا با اين گونه اندرزها، زمامداران را از خودستايي و استكبار، برحذر مي دارد و به فروتني و شكسته نفسي دعوت مي فرمايد:
«انَّ مِنْ اَسْخَفِ حَالاتِ الْوُلَاهِ عِنْدَ صَالِحِ النَّاسِ اَنْ يُظَنَّ بِهِمْ حُبُّ الْفَخْرِ وَ يُوضَعَ اَمْرُهُمْ عَلَي الْكِبْرِ وَ قَدْ كَرِهْتُ اَنْ يَكُونَ جَالَ فِي ظَنَّكُمْ اَنِّي اُحِبُّ الْاِطْراءَ وَ اسْتِمَاعِ الثَّنَاءِ وَ لَسْتُ بِحَمْدِ اللهِ كَذَلِكَ... فَلا تُكَلِّمُونيِ بِمَا تُكَلِّمُ بِهِ الْجَبَابِرَهُ وَ لَا تَتَحَفَّظُوا مِنِّي بِمَا يُتَحَفَّظُ بِهِ عِنْدَ اَهْلِ الْبَادِرَهِ وَ لَا تُخَالِطُوني بِالْمُصانَعَهِ». (28)
از پست ترين حالات فرمانروايان نزد مردم نيكوكار، آن است كه گمان دوستداري فخر و خودستايي به آنها برده شود، و رفتارشان حمل به كبر و خودخواهي گردد، و من زشت مي دارم از اين كه به انديشه ي شما راه يابد كه ستودن و شنيدن ستايش را از شما دوست دارم و سپاس خداي را كه چنين نيستم... پس با من سخناني كه براي خوشامد گردنكشان- گفته مي شود- نگوييد. آنچه را از مردم خشمگين، خودداري و پنهان مي كنيد، از من پنهان مداريد! و به مداراه و چاپلوسانه با من رفتار ننماييد.
پي نوشت ها :
1- اخلاق ناصري، خواجه نصيرالدين طوسي، با تصحيح و حواشي اديب تهراني، چ تهران، 1346، انتشارات جاويدان، ص 275.
2- شهريار، نيكولو مالياول، ترجمه ي محمود محمود، چ تهران، 1311 ش، انتشارات اقبال، صص 11 و 12.
3- منسوب است به حضرت امام حسن عسگري (ع) كه در تفسير آيه ي 72 سوره ي مباركه ي بقره /2: «و منهم اميّون لا يعلمون الكتاب...» فرموده اند: الاحتجاج، تاليف: ابي منصور احمد بن علي بن ابي طالب طبرسي، چاپ سنگي نجف، 1350 ه.ق، مطبعه مرتضويه.
4- سيري در نهج البلاغه، استاد شهيد مرتضي مطهري، چاپ دوم، تهران 1354 ش، انتشارات صدرا، ص 106.
5- نهج البلاغه، ضبط نصه و ابتكر فهارسه العلميه، الدكتور صبحي الصالح، الطبعه الاولي، بيروت 1387 ه.ق، خ 33 ص 76.
6- ماخذ پيشين، خ 205، ص 322.
7- همان، خ 3(معروف به شقشقيه)، ص 48، كه امام علي (ع) ضمن شكايت از كساني كه قبل از او خلافت را غصب كرده اند، سخنان خود را- خطاب به ابن عباس- با اين عبارات آغاز مي فرمايد:
«والله لقد تقمصها فلانّ و انّه ليعلم ان محلي منها محل القطب من الرّحا...» به خداي سوگند كه فلاني پيراهن خلافت را پوشيد در حالي كه مي دانست پايگاه من براي خلافت چونان قطب آسيا در آسياست و من بدان از هر كسي سزاوارترم...
8- همان، و من كلام له (ع) (164)، صص 234 و 235.
9- امت و امامت، دكتر علي شريعتي، چ تهران، 1351 ش، انتشارات حسينه ي ارشاد، صص 108 و 170 و 119 و 118.
10 و 11- نهج البلاغه، ضبط نصّه... : الدكتور صبحي الصالح- ايضاً - و من كلام له (ع) (40)، ص 82، خ (152)، ص 212.
12- لغت نامه دهخدا، شماره ي 48، چاپ تهران، 1338، انتشارات سازمان لغت نامه ي دهخدا، صص 737 و 738.
13-15- نهج البلاغه، ضبط نصه...: الدكتور صبحي الصالح، - ايضاً - و من كلام له (ع)، (125) ص 182 و (205) ص 322 و (37) ص 81.
16- حماسه ي غدير، گردآوري و نگارش: محمدرضا حكيمي، چاپ تهران، 1396 ه.ق، انتشارات دفتر نشر فرهنگ اسلامي، ص 24.
17- نهج البلاغه، ضبط نصه: الدكتور صبحي الصالح- ايضاً- و من كتاب له (ع) (145)، ص 417؛ «النفس مظانها في غدٍ حدث نتقطع آثارها و تغيب اخبارها و حفره لوزيد في فسحتها و اوسعت يدا حافرها لاضغطها الحجر و المدر...».
18-21- نهج البلاغه، ماخذ پيشين، و من كلام له (ع) (224)، ص 346؛ نهج البلاغه، ترجمه ي جواد فاضل، چاپ نهم، 1360ش، انتشارات مطبوعات علمي، ج1، صص 44 و 45.
22-23- نهج البلاغه، ضبط نصه: الدكتور صبحي الصالح، - ايضاً- و من كتاب له (ع)، (53- كتبه للاشتر النخعي) ص 438، و خ (105) ص 152.
24- ماخذ پيشين، و من كتاب له (ع) (45)، (ص 417)، از برخي كتابها و مقالاتي كه تاكنون درباره ي زندگاني اميرمؤمنان علي (ع) نگاشته شده است، چنين برمي آيد: كه ملبوس آن حضرت از همه كس درشت تر و كم بهاتر بوده و بيش از يك نان خورش با نان- غالباً- جوين خود نمي خورده است، و گهگاه كه براي كار در مزرعه يا حفر قنات به خارج شهر مي رفته و با خود غذايي را به همراه مي برده است- به عمد- سرانبان خويش را مي بسته است كه مبادا فرزندانش از سر مهرباني آن را با روغني يا نان خورشي ديگر همراه سازند. داستان شب نوزدهم رمضان سال چهلم هجري يا شبانگاه ضربت خوردنش به دست ابن ملجم مرادي- كه براي افطاري به خانه ي دخترش- ام كلثوم- به مهماني مي رود، گواهي بر زهد خداپسندانه و انقلابي اوست. بدين معني كه وقتي چشمش به سفره اي كه ام كلثوم براي او با دو قرص نان جوين و كاسه اي از شير و مقداري نمك مهيا نموده است مي افتد، مي گويد و مي فرمايد: «مگر نمي داني كه پدرت به پيروي از رسول خدا(ص) هيچگاه - دو نان خورش با نان خود تناول نكرده است؟ پس به دخترش امر مي كند كه يكي از اين دو را از سفره بردارد و ام كلثوم به دستور وي، كاسه ي شير را برمي دارد و امام (ع) با نان و مقداري نمك روزه اش را مي گشايد.
25- علي(ع)، نوشته دكتر علي شريعتي، چاپ تهران، 1361ش، انتشارات نيلوفر، ص 101.
26-28- نهج البلاغه، ضبط نصّه: الدكتور صبحي الصالح، - ايضاً- و من كلام له (ع) (200)، ص 318، و من كتاب له (ع) (53)، صص 427 و 428، و خطبه (216) ص 235.