بررسي جايگاه «معنويت» در الگوهاي عمده ي سلامت روان (3)
د) الگوهاي فرضي سلامت روان مبتني بر «معنويت»
کلمه ي spirituality (= معنويت) از کلمه ي لاتين spiritus، به معني «نفس» از ريشه ي spirare، به معني «دميدن» يا «نفس کشيدن» مي آيد. در ترجمه هاي لاتين عهد جديد، spiritualis، يا شخص معنوي کسي است که زندگي اش تحت امر يا نفوذ روح القدس يا روح خداست. اسم معني spiritualitas (معنويت)، که دست کم از قرن پنجم (ميلادي) به کار رفته، اين معناي انجيلي را حفظ کرد. ليکن در قرن دوازدهم، معنويت کم کم دلالت هاي نوعي کارکرد روان شناختي مجازي را پيدا کرد که در تضاد با جسمانيت يا ماديت بود. (2)
پالوتزيان و همکار (2005) به تنوع تعريف هاي معنويت نزد برخي مؤلفان (3) در گذشته و حال اشاره کرده اند، که چشم انداز مناسبي را پيش روي قرار مي دهد. (4) موري و زينتر (5) (1989) معنويت را چنين تعريف کرده اند:
معنويت يک کيفيت رواني است که فراتر از باورهاي مذهبي قرار دارد و در انسان ايجاد انگيزه مي کند و احساساتي مثل درک هيبت الهي و احترام به خلقت را در شخص به وجود مي آورد. فرد معنوي در زندگي هدفمند است و معني زندگي را دريافته حتي در مواردي که فرد به وجود خداوند اعتقاد نداشته باشد، بعد معنوي انسان را وا مي دارد تا درباره ي خلقت و جهان لايتناهي انديشه کند. زماني اين بعد مهم در زندگي برجسته و مهم مي شود که انسان در برابر فشارهاي عاطفي، بيماري هاي شديد و مرگ قرار گيرد. (6)
«با اينکه معنويت مي تواند از عالم مادي متأثر شود، اما علت يا موجدش عالم مادي نيست. شايد بهتر باشد آن را چون جان يا روح بينگاريم.» (7) از نظر کاليفورد (8) معنويت به مثابه يک اصطلاح مبتني بر نگرش ديني، ابعاد عملي، بهداشت روان و بدن، باورهاي فراطبيعي و اعمال ديني است. (9) «سوانتون معنويت را مجموعه ي ارزش ها و عقايد در مورد خود و جهان تلقي مي کند؛ يعني مراقبت از بهداشت رواني خود و ديگران». (10)
تعريف هاي گوناگوني از معنويت در ميان گروه هاي فرهنگي، مليت ها و اقوام گوناگون وجود دارد، (11) اما «انسان همواره در صدد جبران کمبودهاي موجود در زندگي خويش است. جبران اين کمبودها، اعم از کمبود فيزيولوژيک يا روان شناختي، براي بالا رفتن سطح سلامت انسان کافي نمي باشد. در نتيجه، بعد معنوي انسان در بهداشت رواني جايگاه ويژه اي را داراست». (12) بر اين اساس، تاکنون چندين کوشش براي ارائه ي يک الگوي فرضي از سلامت روان که در آن بر بعد معنويت تأکيد شود، ارائه شده است:
استالوود (13) (1981) با طرفداري از اين نظريه که موجوديت کامل فرد شامل بدن، ذهن و روح است و اين سه جنبه به طور تفکيک ناپذيري با هم در تعامل هستند، يک مدل فرضي از معنويت را ارائه داده است. به اعتقاد وي، قسمت ظاهري انسان طبيعت زيست شناختي اوست که شامل ساختار ژنتيکي، بيوشيميايي و فيزيکي مي شود. ذهن انسان از چهار بخش مجزا يعني اراده، عاطفه، هوش، و حس اخلاقي تشکيل شده و قسمت دروني و پنهاني انسان معنويت مي باشد. تغيير در هر يک از اين سه بخش اساسي، ساير اجزا را تحت تأثير قرار مي دهد و در نتيجه موجوديت انسان را متأثر مي سازد». (14)
پيدمونت (15) براي تکوين يک سازه ي روان شناختي جديد جهت فهم رفتار آدمي يک مقياس کمال گرايي معنوي را با استفاده از حوزه هاي خدا شناسي شامل سنت هاي متفاوت بوديسم، هندوئيسم، کاتوليک و يهوديت ساخته است. (16)
گورهام (17) (1989) مدل ديگري را بر اساس پنج بعد انساني در نظر گرفته است. بر اساس اين نظريه، انسان داراي بعد ذهني، فيزيکي، بدني، اجتماعي، عاطفي و معنوي است. (18)
در الگويي که ويلز (2007) آن را ارائه کرده است، «خود معنوي» در مرکزيت سازه ي «سلامت» قرار دارد. (19)
معنويت، بر اساس تعريف سازمان جهاني بهداشت در قالب چهار مقوله ي استعلاء، ارتباط شخصي، رموز زندگي و باورهاي اختصاصي قابل بررسي است. مطرح ساختن چنين تعريفي را - با قطع نظر از ارزش واقعي محتواي آن - مي توان نوعي تغيير رويکرد جهاني نسبت به معنويت و ضرورت بسط دادن آن دانست.
هرندن (20) و ايست لند (21) (1999) جنبشي را متشکل از دوازده مرحله ارائه داده اند که نخستين مفروضه ي آن استقرار سلامت در روح بوده و او پيشنهاد مي کند که از آن به عنوان موضوع اصلي ارتباط بين بهداشت، مذهب و معنويت ياد گردد. (22)
لزوم توجه جدي به الگوهاي معناگراي سلامت روان
بر اين اساس، مي توان گفت که اگر نگاه به انسان و مطالعه در ابعاد مختلف وجودي او و به طور مثال، مطالعه درباره ي روان آدمي و امور مربوط به آن، از جمله مسئله ي سلامت رواني، صرفاً بر اساس مباني تجربه گرايي انجام گيرد و به گونه اي باشد که منجر به پالايش علم از اعتقادات ماوراي طبيعي و معارف و حياني گردد، عملاً انسان خود را از معارف بسياري درباره ي خود و جهان هستي محروم ساخته و همچنان در يک شناخت شناسي محدود باقي خواهد ماند. (23)
آن چنان که فيلسوف و مورّخ علم، «کوهن» بيان داشته است:
گاه دانشمندان در حين کار در قالب پارادايم حاکم، مشکلاتي را تجربه مي کنند و با اعوجاج هايي مواجه مي شوند. اگر مشکلاتي از اين نوع را نتوان فهم و رفع کرد، وضعيتي بحراني به وجود مي آيد. اين بحران هنگامي مرتفع خواهد شد که پارادايم جديدي ظهور کند و مورد حمايت قرار گيرد. پارادايم جديد حاوي نويدهايي است و قادر است فعاليت علم عادي جديدي را حمايت نمايد. (24)
اکنون در حوزه ي سلامت روان شاهد بروز چنين بحران هايي هستيم. در واقع، الگوهاي موجود به مثابه چارچوبي براي تبيين رويدادهاي اين حوزه کافي نيستند و نقص هاي موجود دراين الگوها به تدريج آشکارتر مي شوند.
فلاسفه ي علم مکرر ثابت کرده اند که هميشه بيش از يک ساختمان نظريه اي مي تواند بر روي يک مجموعه ي معين از داده ها قرار بگيرد». (25) بنابراين، حتي مي توان تصور کرد که چندين نظريه ي سلامت روان به صورت موازي ارائه شود تا به تبيين داده هاي وضع موجود بپردازند و اين مسئله درباره ي الگوهاي مبتني بر معنويت نيز صادق خواهد بود. «تاريخ علم نشان داده است که مخصوصاً در نخستين مراحل رشد يک نمونه ي جديد حتي اختراع کردن چند گزينه چندان دشوار نيست». (26)
ضرورت اين امر، به ويژه هنگامي روشن مي شود که پي مي بريم «تاريخ بشر نشان داده است که معنويت همواره از آغاز خلقت انسان زندگي وي را تحت الشعاع قرار داده است». (27) به هر حال، برخي نتايج به ظاهر متناقض که از پژوهش هاي متعدد به دست آمده اند، موجب پديدآيي دو جريان موافق و مخالف شده اند؛ با وجود اين، نتايج فرا تحليل هاي پژوهشگران (28) انواع گوناگوني از معنويت و ابعاد مختلفي از معنويت و دين داري را پيشنهاد مي کند. آنها يادآور مي شوند چه بسا ابعاد مورد اشاره، توجيه کننده ي مناسبي براي ناهمگوني ها باشد و بر اساس اين تمايزها، مي توان به برخي تناقض هاي موجود پايان بخشيد. مؤلفان متعددي به اين تمايز ميان ابعاد دين داري و انواع برخورداري از معنويت در ميان افراد، توجه کرده اند و اين توجه همچنان رو به فزوني است. آلپورت (1967) براي نخستين بار مفاهيم «دين داري درون سو» (29) و «دين داري برون سو» (30) را براي دو نوع از دين داري مطرح ساخت و آنها را انواع گوناگون «جهت گيري مذهبي» ناميد. در اين صورت، پژوهشگران ياد شده «دين داري برون سو» را همبسته ي مناسبي براي سلامت روان دانسته و بر عکس، «دين داري برون سو» را با روان گسستگي، بروز اختلالات روانيمالتبي، (31) و ساراوگلو، (32) و بي ثباتي هيجاني همبسته مي دانند.
در تجربه ي هشيار همه ي انسان ها وجود احساس هاي معنوي و ارتباط با عالم غيرمادي ديده مي شود. مذهب از اين نظر که تأثير عميقي بر عواطف، شناخت، رفتارها و عملکرد انسان دارد، در شکل گيري نظام روان شناختي انسان نقش اساسي ايفا مي کند. (33)
به اعتقاد فرانکل، سه عامل جوهر وجود انسان را تشکيل مي دهد: «معنويت»، «آزادي» و «مسئوليت». از نظر فرانکل، سلامت روان مستلزم تجربه ي شخصي اين سه عامل است. به باور فرانکل، در معناي انسان سالم معنويت مستتر است. وي معتقد است در سايه ي همين «سلامتي معنوي» است که فرد به کمال مي رسد و فراتر از ابعاد عيني و مادي زندگي مي کند.
در دهه هاي اخير دوباره رگه هايي از توجه به مسائل فرهنگي و اعتقادي در ادبيات نظريه پردازان ديده مي شود. اخيراً پژوهش هايي در مورد گرايش ديني و بهداشت رواني انجام شده است که به برخي از آنها اشاره مي شود:
مطالعه ي مک دينالد لوکت که اواخر دهه ي 70 انجام گرفته است، ارتباط بين تعلق ديني و تشخيص هاي مطروحه در DSM-III (34) در ميان 7050 بيمار با گرايش هاي ديني متفاوت مورد پژوهش قرار گرفته است. نتيجه بدين منوال بود که در ميان پروتستان هاي غيرافراطي درصد بالاي واکنش انطباقي در کودکي و اختلال افسردگي و اختلال شخصيت وسواس اجباري در بزرگ سالي مشاهده گرديد. (35)
پس آنچه در مجموع بايد گفت اين است که يکي از مهم ترين چالش ها در اين زمينه، ناديده انگاري حيات روحاني بشر و بي توجهي نسبت به بخشي از معارف است که از طريق وحي به دست انسان رسيده است. اگر در علم جديد براي جهان هستي غايت و هدفي منظور نشود و سازمان وجودي کليه ي موجودات هستي فقط به صورت مکانيکي و تنها بر اساس عناصر و فعل و انفعالات بيوشيميايي و فيزيکي تعبير و تفسير شود، حضور اراده هاي ذي شعور، به هر نحوي ناديده گرفته مي شود. (36)
بر همين اساس، مؤلفان بسياري از جمله ميدو، ويلز، و حبّي (37) پيشنهاد مي کنند که با وارد کردن «معنويت»، و معارف الهي در شناخت ماهيت انسان، در نظر داشتن بعد روحي او و نيز در نظر گرفتن عواملي که دين براي آرامش و اطمينان قلبي مطرح مي سازد، تلاشي براي دستيابي به چشم اندازي گسترده تر از مفهوم روان و سلامت رواني صورت گيرد. «همان گونه که ميدو اظهار داشته است، اکنون زمان به وجود آمدن روان شناسي آگاه از معنويت فرا رسيده است». (38)
از آنجا که «تاکنون پژوهش همه گير شناختي در باب تأثيرات درگيري ديني و معنوي بر سلامت به اندازه ي کافي بر پايه ي اين گونه الگوها استوار نبوده است». (39) بنابراين، ضروري است که مباني نظري در چهار حوزه ي هستي شناسي، شناخت شناسي، روش شناسي و انسان شناسي بازنگري، و مدل نظري جديدي مبتني بر اصول و مباني فکري معنويت گرايانه ارائه شود. البته چنان که کوهش اشاره کرده است: «تصميم گرفتن براي کنار گذاشتن يک نظريه، هميشه همزمان با تصميم گرفتن براي قبول نظريه ي ديگر است»؛ (40) به همين دليل، هر گونه اقدام شتاب زده و ناسنجيده در کنار گذاشتن الگوهاي موجود که کارآيي نسبي دارند، به بروز بحران هايي حادتر در زمينه ي سلامت روان منجر خواهد شد. آنچه در اين راه مي تواند يک اقدام مناسب به شمار آيد، تلاش براي ارزيابي هاي مکرر و مقايسه ي الگوها با يکديگر است. روشي که کوهن توصيه کرده است، مبتني بر هر دو روش است: «داوري براي گرفتن چنين تصميمي، مستلزم مقايسه کردن ميان هر دو نمونه با طبيعت و نيز با يکديگر است». (41)
با توجه به اين اصل کلي مي توان نظاره گر تعداد قابل توجهي از نظريه هاي مبتني بر معنويت بود که عمدتاً مسيحي بوده اند؛ يکي از نظريه هاي اخير مربوط به مارگارت ويلز (2007) (42) است که با انتقاد از وضعيت موجود در ناديده انگاري يک جزء معنويت توسط سياست گذاران سلامت و سلامت روان، به ارائه ي الگويي براي سلامتي پرداخته، و کوشيده است عنصر «معنويت» را در الگوي خود از سلامت روان بگنجاند. بنابراين، او افزون بر «خود رواني» و «خود بدني»، «خود معنوي» را نيز برشمرده است که در مرکز قرار دارد. او معنويت را يک عامل فعال مي داند که موجب ارتقاي سلامتي است. البته از نظر ويلز (2007) هيچ تلازمي بين دين داري و معنويت وجود دارد که اين گفته به بررسي و نقد بيشتري نياز دارد. به طور مختصر، ويلز (2007) هيچ گونه تلازمي بين دين داري و معنويت نمي بيند و اين مسئله نمي تواند پذيرفته شود. اگر چه تفاوتي آشکار ميان دين داري و معنويت وجود دارد، وجود تفاوت بين اين دو مفهوم که عموماً بدان اشاره شده است، (43) موجب نفي هر گونه ارتباط بين اين دو مفهوم نخواهد شد. البته روشن است که گويا ويلز نيز مانند بسياري از پژوهشگران تجربي به دنبال آن است که با مطرح ساختن اين تفاوت ماهوي، تنها راه دست يافتن به معنويت را مسير دين نداند. اين تلاش پرنفوذ براي جداسازي به وضوح توسط ريبورن (44) (2004) مطرح مي شود: «جداسازي اين دو (ساخت) دربردارنده ي اين مزيت است که به رسميت شناختن نوعي از معنويت (هاي) کاملاً شناخته شده اي که خارج از عرف و جوامع مذهبي هستند، کاملاً ممکن مي شود». (45) اين باور نظير آن چيزي است که کلايو بک (1986، به نقل از وولف، 1386) بدان معتقد است: «معنويت ترکيبي از ويژگي هاي انساني است که افراد مذهبي و غيرمذهبي ممکن است به يکسان از آن برخوردار باشند». (46) کلايو 13 خصلت را براي اشخاص معنوي برمي شمرد که در بين اين ويژگي ها، «عشق» را ممتازترين خصلت انسان معنوي مي داند. روف (1993) نيز چنين ديدگاه انسان گرايانه اي دارد؛ به نظر او، معنويت «وجودي را که در ماست بروز مي دهد؛ معنويت با احساسات سروکار دارد؛ با قدرتي که از درون سرچشمه مي گيرد؛ با شناخت عميق ترين «خودها»ي ما و آنچه برايمان مقدس است». (47)
از سوي ديگر، الگوي ويلز (2007) هنوز ابهامات بسياري دربردارد؛ از جمله آنکه مبناي انقسام «خود» و کاربرد و ارتباط دقيق آن با سازه ي سلامتي چندان روشن نيست. همچنين او مشخص نساخته است که چگونه اين تقسيم بندي را از الهيات مسيحي اخذ کرده است و بر پايه ي کدام مبناي علمي يا فلسفي آن را شکل داده است. هر يک از الگوهاي پيش گفته نيز با دسته اي از اين مشکلات روبه رو هستند که مي تواند به طور مستقل بررسي مي شود.
نتيجه گيري
همچنين نبايد از نظر دور داشت که هر چند در مکتب هاي انسان گرايي و وجودگرايي تلاش بر آن بوده است که جنبه هاي غيرفيزيکي انسان در کانون توجه نظريه پردازان قرار گيرد. با اين همه، «انسان گرايي» و «هستي گرايي» در عمل به ناديده انگاري خدا انجاميده است و به حقيقتي به نام «روح» نيز توجه نشده است. در چنين شرايطي که خلأ نظريه هاي جامع وجود دارد، روي آوردن به برخي الگوهاي معنويت گرا مي تواند نوعي ديگر از مسائل را پديد آورد؛ چنان که جايگزين کردن «اراده ي آزاد» در برابر «مسئول دانستن انسان در برابر خدا»، بدون ترديد نمي تواند وضعيت سلامت روان را براي انسان بهبود بخشد؛ بلکه به بحران هايي جديدتر در حوزه ي سلامت روان مي افزايد.
همچنين لازم است آنچه را که مؤلفان گوناگون از معنويت در نظر دارند، با دقت بررسي شود؛ زيرا برخي برداشت هاي کاملاً متفاوت از اين مفهوم وجود دارد که هيچ گونه سنخيتي با معناي موردنظر شريعت هاي آسماني و به ويژه دين مبين اسلام ندارد.
همين اندازه الگوهاي ارائه شده نيز نياز به نقد و بررسي بيشتر دارند و به سادگي نمي توان آنها را پذيرفت؛ زيرا بيشتر تعريف هاي موجود از معنويت، کمترين سازگاري با چارچوب ديني اسلام ندارد؛ همچنان که برخي از آنها با الگوهاي الهي مسيحي و شريعت هاي آسماني نيز همخواني ندارند.
پي نوشت ها :
* کارشناس ارشد روان شناسي باليني مؤسسه ي آموزشي و پژوهشي امام خميني.
1. دوآن. شولتس، روان شناسي کمال، الگوهاي شخصيت سالم، ترجمه ي گيتي خوشدل، ص 158.
2. ديويد ام. وولف، روانشناسي دين، تهران، ترجمه: محمد دهقاني، ص 38.
3. Poloutzian, F. Raymond. & Park, L. Crystal, Handbook of the Psychology of Religion and Spirituality. The Guilford Press, p.23.
4. همچون آرمسترانگ، 1995، ص 3؛ بنر، 1989؛ ص. 20؛ دويل، 1992؛ ص. 302، الکينز و همکاران، 1988، ص. 10؛ فالبرگ و فالبرگ، 1991، ص 274؛ هارت، 1994؛ ص. 23؛ شافرانسکي و گورساچ، 1984، ص. 231؛ تارت، 1975، ص. 4، واگان، 1991، ص. 105.
5. Morray & Zenter
6. شهريار شهيدي و همکار، اصول و مباني بهداشت رواني، ص 40 و 41.
7. دوآن شولتس، روانشناسي کمال، الگوهاي شخصيت سالم، ترجمه ي گيتي خوشدل، ص 158.
8. Culliford, L.
9. Culliford, Larry, Healing from within spirituality and mental health. Advances in Psychiatric Treatment.8, p.249-261.
10. حسين قمري گيوي،«معنويت، هويت و بهداشت رواني در گستره ي زندگي»، روان شناسي و دين، ش 4، ص 46.
11. روالکپارتين، بنسن، کينگ و واگنر، 2006؛ لوئيس، 2004؛ تاکاهاشي و ايد، 2003.
12. شهريار شهيدي و همکار، اصول و مباني بهداشت رواني، ص 46.
13. Stallwood
14. شهريار شهيدي، اصول و مباني بهداشت رواني، ص 41.
15. Piedmone
16. حسين قمري گيوي، «معنويت، هويت و بهداشت رواني در گستره ي زندگي»، روان شناسي و دين، ش 4، ص 48.
17. Gorham
18. شهريار شهيدي، اصول و مباني بهداشت رواني، ص 41.
19. Wills, Margaret, Connection, action and hope, an invitation to reclaim the spiritual in health care. Journal of Religious Health.8, 18 p.432.
20. Herndon, S. L.
21. Eastland, L. S.
22. Wills, Margaret, Connection, action and hope, an invitation to reclaim the spiritual in health care. Journal of Religious Health.8, 18 p.424.
23. Ibid.p 121.
24. تامس. اس. کوهن، ساختار انقلاب هاي علمي جهان، ص 34.
25. همان، ص 84.
26. همان.
27. شهريار شهيدي، اصول و مباني بهداشت رواني، ص 40.
28. جرالدين، اي. ميلر، «تلفيق دين و روان شناسي در درمان؛ مسايل و توصيه ها»، ترجمه ي عليرضا شيخ شعاعي و رامين تبرائي، پژوهش و حوزه، سال 7، ش اول، ص 176.
29. intrinsic religious orientation
30. extrinsic religious orientation
31. Maltby, J, Religious orientation and Eysenk's personality dimension. Personality and Individual differences, 26, 105-114.
32. Saroglou, V, Religion and the five fectors of personality: a mete/a-analytic review. Personality and Individual differences, 32, 15-25.
33. مسعود جان بزرگي، بررسي اثربخشي روان درماني کوتاه مدت «آموزش خودمهارگري» با و بدون جهت گيري مذهبي (اسلامي) بر مهار اضطراب و تنيدگي، پايان نامه ي دکتري روان شناسي، ص 31.
34. Diagnostic and statistical manual of mental disorders.
35. شهريار شهيدي و همکاران، اصول و مباني بهداشت رواني، ص 226 و 227.
36. رامين تبرائي، «بررسي سهم تأثير جهت گيري مذهبي بر سلامت روان در مقايسه با عوامل جمعيت شناختي»، روان شناسي و دين، ش 3، ص 38 و 39.
37. جرالدين، اي. ميلر،«تلفيق دين و روان شناسي در درمان؛ مسايل و توصيه ها»، پژوهش و حوزه، سال 7، ش 1، ص 182.
38. همان.
39. Timothy, W. Smith, "Religion and Spirituality in the Science and Practice of Health Psychology: Openness, Skeptecism, and the agnosticism of Mathodology" in Plante, Thomas G. and Allen, C. Sherman (eds), Faith and Health: Psychological Personality, p.355-380.
40. تامس. اس. کوهن، ساختار انقلاب هاي علمي جهان، ترجمه ي احمد آرام، ص 85.
41. همان.
42. Wills, Margaret, Connection, action and hope, an invitation to reclaim the spiritual in health care. Journal of Religious Health.8, 18: pp 423-436.
43. James, M. Nelson, Psychology, Religion, and Spirituality, p.359.
44. Rayburn
45. Ibid, p: 9.
46. ديويد ام. وولف، روانشناسي دين، ترجمه: محمد دهقاني، ص 40.
47. همان
اصفهاني، محمدمهدي و ديگران، آئين تندرستي، تهران، تنديس، 1383.
باباپور خيرالدين، جليل و همکاران، «بررسي رابطه ي بين شيوه هاي حل مسئله و سلامت روانشناختي دانشجويان»، روانشناسي، ش 25، سال هفتم، ش، بهار 1382، ص 3-16.
تبرائي، رامين، و همکاران، «بررسي سهم تأثير جهت گيري مذهبي بر سلامت روان در مقايسه با عوامل جمعيت شناختي»، روان شناسي و دين، سال اول، شماره ي سوم، پاييز 1378، ص 37-62.
حبي، محمدباقر، «سلامت رواني در چشم اندازي گسترده تر»، حوزه و دانشگاه، سال دهم، ش 41، زمستان 1383. ص 106-122.
خداياري فرد، محمد و همکاران، «گستره ي پژوهش هاي روانشناختي در حوزه ي دين»، انديشه و رفتار، سال ششم، ش 4، بهار 1380.
رفيعي نيا، پروين و همکاران، «رابطه ي سبک هاي ابراز هيجان با سلامت عمومي در دانشجويان»، روان شناسي، ش 37، سال دهم، ش 1، بهار 1385، ص 84-105.
سارافينو، ادوارد. پ، روان شناسي سلامت، ترجمه ي گروهي از ترجمه ي الهي ميرزايي، تهران، رشد، 1384.
شولتز، دوان. پي، و سيدني اِلِن شولتز، تاريخ روان شناسي نوين، ترجمه ي علي اکبر سيف و همکاران، تهران، دوران، 1378.
شولتز، دوان، پي، و سيدني اِلِن شولتز، ترجمه ي يحيي سيدمحمدي، نظريه هاي شخصيت، تهران، ويرايش، 1387.
شولتس، دوآن، روان شناسي کمال: الگوهاي شخصيت سالم، ترجمه ي گيتي خوشدل، تهران، پيکان، 1388.
شهيدي، شهريار و همکار، اصول و مباني بهداشت رواني، تهران، سمت، 1381.
قمري گيوي، حسين، «معنويت، هويت و بهداشت رواني در گستره ي زندگي»، روان شناسي و دين، سال اول، ش 4، زمستان 1387، ص 45-71.
کرتيس، آنتوني جيمز، روان شناسي سلامت، ترجمه ي علي فتحي آشتياني و همکاران، تهران، مؤسسه ي انتشارات بعثت، 1382.
کوهن، تامس. اس، ساختار انقلاب هاي علمي جهان، ترجمه: احمد آرام، تهران، سروش، 1369.
گردي، فلور، و همکاران، «رابطه ي سلامت رواني با تفکرات غيرمنطقي در دانشجويان دانشگاه شهيد بهشتي»، پژوهش هاي روان شناختي، ش 16، زمستان 1383، ص 61-45.
ميلاني فر، بهروز، بهداشت رواني، تهران، قومس، 1376.
ميلر، اي. جرالدين، ترجمه ي عليرضا شيخ شعاعي و رامين تبرائي، تلفيق دين و روان شناسي در درمان، مسايل و توصيه ها، پژوهش و حوزه، سال هفتم، ش 1، بهار 1385، ص 169-184.
وولف، ديويد، ام، روانشناسي دين، ترجمه ي محمد دهقاني، تهران، رشد، 1386.
Gulliford, Larry, Healing from within spirituality and mental health. Advances in Psychiatric Treatment.8, 2002, pp 249-261.
Gartner. J., Larson, D. B., & Allen, G. D, Religious commitment and mental health: a review of empirical literature. Journal of Psychology and Theology, 1991, 19, 6-25.
Hackney. C. H., & Sanders, G. S, Religiosity and mental health: A meta-andlysis of recent studies. Journal for the Scientific Study of Religion, 2003, 42, 43-55.
Hills, P., Francis, L. J, et al. Primary Personality trait correlates religious practice and orientation. Personality and Individual Differences, 2004, 36, 61-73.
Nelson, M.James., Psychology, Religion, and Sprituality, New York: Springer, 2009.
Maltby, J. Religious orientation and Eysenk's personality dimensions. Personality and Individual. Differences, 26, 1999, P. 105-114.
Paloutzian, F. Raymond. & Park, L. Crystal, Handbook of the Psychology of Religion and Spirituality, New York: The Guilford Press, 2005.
Payne, I. R., et al, Review of religion and mental health: Prevention and the enhancement of psychological functioning. Prevention in Human Services, 9, 1991, 11-40. Saroglou, V, Relioion and the five factors of personality: a meta/a_andlytic review. Personality and Individual Differences, 32, 2002, 15-25.
Sheridan, Ch. L. & Randmacker, S. A, Health Psychology, Challenging the Biomedical Model, New York: Wiley, 1992, p. 1-8.
Timothy, W. Smith, "Religion and Sprituality in the Science and Practice of health psychology: Openness, Skepticsim, and the Agnosticism of methodology" in Plante, Thomas G. and Allen, C. Sherman (eds.) Faith and Health: Psychological Perspectives. New York and London: The Guilford Press, 2001, pp. 355-380.
Wills, Margaret, Connection, action and hope, an invitation to reclaim the spiritual in health care. Journal of Religious Health. 8, 18, 2007, p. 423-436.
منبع: نشريه روانشناسي و دين شماره 9