
نسبت فیزیک امروز و فلسفه (2)
نویسنده: سر جیمز جینز
تصویر تازهی فیزیک نو
دیدیم که ممکن است فوتونها را به عنوان مسافرین فضای سه بعدی نمایش داد. این فضا را میتوانیم همان فضای عادی زندگی روزانه بدانیم، زیرا فضای عادی انسان عبارت است از فضایی که از میان آن فوتونها به سمت چشم وی سیر میکنند؛ فضایی است که اشیاء به نظر وی در آن ساکن اند یا متحرک اند یا میدرخشند یا نور را منعکس میکنند، فضایی است که وی در آن با دوستان ملاقات میکند.
این فوتونها سفر خود را با ورود در چشم و تأثیر در ضمیر ما پایان میدهند. ولی بین فوتونها و گلولههایی که برحسب اتفاق در محلی بریزد فرقی بسیار است. اگر شبی که هوا صاف باشد در فضای آزاد باشیم خواهیم دید که از برخی امتداداتات فضا فوتونها مانند جریان پیوستهای میرسند و از بعضی امتدادات هیچ فوتونی نمیرسد. از این گونه مشاهدات به وجود برخی سرچشمه های فوتون یا به طور اعم بعضی سرچشمه های تحریک حواس پی میبریم. این سرچشمهها را به نام ماده میخوانیم. این ملاحظات موجب قبول اصل موضوع وجود عالم فوتونهای شاغل فضا و مادة شاغل فضاست؛ و آنچه مردم عالم ماده وصف میکنند همین است.
تا اینجا این جهان مادی چیزی جز یک بنای ذهنی مختص به شخص ما نیست. فضا جز فضای مدرک (20) یا مشهود ما نیست و ممکن است بیرون از ضمیر خودآگاه ما وجود نداشته باشد. اکنون اگر به خواب فرو رویم، یا اگر ضمیر خودآگاه ما به علتی برای ما مدتی کار نکند، پس از بیداری سرچشمه های تازهای برای تحریک احساسات خود خواهیم یافت که عقل ما آنها را همان سرچشمه های تحریک سابق میداند. اتاق خوابی که صبح پس از بیداری میبینم با چنان دقتی شبیه اتاق خوابی است که هنگام به خواب رفتن دیده بودم که قبول این فرض که اتاق همان اتاق دیشب است و در این مدت پیوسته وجود داشته است کار را بسیار ساده میکند. به موجب همین اصل ماه و سیارات و ستارگان بیرون از اتاق را ممکن است به همانهایی که موقع خوابیدن دیده بودم یکی بدانم ولی این چیزها به هرحال دیگر در همان موضع نیستند؛ و اگر من این تغییر محلها را مطالعه کنم، خواهم یافت که این اشیاء درست همانهایی هستند که اگر اشیاء سابق خط ژئودزیک را در وحدت جای گاه یا فضا- زمان منحنی (مذکور ذیل عنوان- وحدت جای- گاه در مبحث دوم) پیموده بود به دست میآمد.
حال اگر فرض کنم که یک جای- گاه منحنی در تمام مدتی که در خواب بودم وجود داشته است و اجرام سماوی در آن حرکت کردهاند به سبب این فرض در راه سادگی و آسانی پیشرفت عظیمی کردهام؛ لذا به احتمال بسیار قوی نتیجه میگیریم که وحدت جای- گاهی یا فضا زمانی و اشیائی که در آن هستند نمیتوانند فقط ساخته ذهن شخص ما باشند، بلکه باید به خودی خود باشند، و حال آن که میدانیم که فضا و زمان جدا از یکدیگر فقط منتزعات ذهن شخص ما از وحدت فضا- زمان یا وحدت جای- گاه میباشند. البته این مطالب با این مسئله که آیا طبیعت فضا زمان و عالم مادی طبیعت ذهنی است و، به عبارت دیگر، آیا ساختة ضمیر خود آگاهی برتر از ضمیر خودآگاه ماست یا نه- مسئلهای که بعداً بحث خواهیم کرد- تماسی ندارد. تا حدودی که فقط با محسوسات خودکار داریم تفاوتی ندارد که عالم را ساختة ذهن یا موجودی برای خود و مستقل از ذهن بدانیم. نکتة اصلی در این مقام این است که جهان مادی نمیتواند ساختة اختصاصی ذهن خود ما باشد.
ظهور و وقوع
فیزیک نو چنین میفهماند که ورای ماده و تابش که ممکن است در فضا و زمان عادّی نمایش داده شوند، باید اجزای دیگری وجود داشته باشد که نمایش آنها در فضا و زمان مقدور نیست. این اجزا همان قدر واقعیت دارند که اجزای مادی. منتها حواسّ ما را مستقیماً به خود متوجه نمیسازند. بدین سان جهان مادی که در بالا تعریف شد تمام عالم ظهور است نه تمام عالم وقوع (23). ممکن است جهان مادی را مقطعی از عالم وقوع دانست.
ممکن است عالم وقوع را به رود ژرفی تشبیه کرد که عالم ظهور سطح آن است، ولی زیر آن را نمیتوان دید. حوادثی که در ژرفای آن روی میدهد حبابها و امواجی در سطح جریان ایجاد میکند. اینها همان انتقال انرژی و تابش در زندگانی روزانة ما هستند که موجب تأثیر در حواس و در نتیجه تحریک ذهن ما میشوند ولی زیر این امواج و حبابها، ژرفای آب است که فقط با استدلال به آن پی میبریم. ساختمان حبابها و امواج ذرهای است ولی در جریانهای عمق آب ساختمان ذرهای متناظر آن را نمیشناسیم.
در تمام زوایای تاریخ فلسفه از زمان افلاطون تاکنون این دوگانگی ظهور و وقوع (یا دوگانگی بود و نبود) پیداست. افلاطون در تشبیه مشهور خود نوع بشر را به زندانیانی تشبیه میکند که در سردابی به زنجیر بستهاند، به قسمی که فقط میتوانند به دیوار ته سرداب نگاه کنند؛ لذا از مشاهدة زندگانی پر جوش و خروش خارج عاجزند؛ تنها سایه های – یا ظواهر- اشیائی که در آفتاب حرکت میکنند روی دیوار مقابل نور برای آنها قابل رؤیت است. برای زندانیان آن سرداب تمام عالم ظهور- یعنی عالم رویدادها- همان سایههاست، و حال آن که عالم وقوع همیشه در قفای آنها خواهد بود.
جهان رویدادها عبارت است از فعالیتهای ماده و فوتونها، و صحنة این فعالیتها فضا و زمان است. پس، دیوارهای سرداب افلاطونی که ما در آن زندانی هستیم فضا و زمان اند و سایه های حقایقی که ما، به مدد خورشید برون، روی دیوارها میبینیم ذرّات مادّی است که حرکات آنها را روی زمینة فضا و زمان مشاهده میکنیم؛ و حال آن که حقایق خارج از سرداب که این سایهها را ایجاد کردهاند بیرون از فضا و زمان اند.
بسیاری از فلاسفه، عالم ظهور را نوعی خواب و خیال دانستهاند؛ به عبارت دیگر، آن را نوعی آفریده یا برگزیدة نفس ما دانستهاند که به خودی خود شدت وجودش کمتر از عالم واقعیت باطن است. ولی فیزیک جدید این نظر را تأیید نمیکند. رویدادها به همان اندازه جزء عالم واقع محسوب میشوند که علل مولد آنها. منتها آنها فقط قسمتی از عالم واقع اند که روی حواس ما مؤثرند. در عین حال واقعیت فضا و زمانی که ظرف حادثات است همان گونه واقعیتی است که متن مستور مولد حرکات. دیوارهای سرداب افلاطونی و سایه های روی آن همان قدر واقعیت دارند که اشیاء واقع در آفتاب بیرون.
همان طور که فیزیک جدید نشان داده است، خطای تمام دستگاه های فیزیکی سابق، از مکانیک نیوتنی تا نظریة قدیم کوانتوم این است که ظاهر را با واقع یکی دانستهاند و یا به بیان دیگر فقط به دیوارهای سرداب توجه کردهاند بدون این که حتی از حقیقت عمیقتر پشت دیوارها آگاه باشند. نظریة جدید کوانتوم نشان داد که پیش از این که عالم ظهور را حتی در حدود پیش بینی نتایج آزمایشها بفهمیم باید زمینة عمیقتر عالم واقع را کاوش کنیم.
زیرا در عالم باطن هرچه باشد هیچ دلیلی نیست که تغییرات سایه های حقیقت که بر دیوار سرداب ظاهر شدهاند تابع قانون علیت باشند. ممکن است تنظیمات گوناگونی از اشکال واقع در خورشید خارج همگی یک نوع سایه روی دیوار بیفکنند؛ ولی تنظیمات تازهای جانشین این تنظیمات گوناگون خواهد شد که نه تنها بین خود اختلاف خواهند داشت بلکه به ظّن قوی سایة مختلفی روی دیوار خواهند انداخت. جریان حوادث در عالم ظهور به همین گونه است؛ تجاربی که به لحاظ جریان رویدادها کاملاً یکسان است ممکن است نتایج کاملاً مختلفی داشته باشد. بدین سان اصل علیّت از عالم حادثات سر به نیست میشود.
ولی وقتی در متن عالم وقوع جستجو میکنیم، دوباره با قانون علیت مواجه میشویم، هرچند که این بار سیمای تازة عجیبی دارد. از آنجا که کوچکترین واحدی که در اختیار ماست یک فوتون کامل است و چون یک فوتون کامل برای کند و کاو وسیلة ظریفی نیست، عالم رویدادها هرگز به وسیلة حواس ما یا به مدد ابزار و آلات روشن و مشخّص دیده نخواهد شد. به جای این که ذرات کاملاً معینی را در موضع مشخصّی در فضا و در حین حرکت واضحی ببینیم، ما فقط مجموعهای از اشکال محو داریم مانند تصویری که در نتیجة نامناسب بودن فاصلة کانونی به دست میآید؛ و چنان که در مبحث پنجم ذیل عنوان ناظر و منظور دیدیم، این امر به خودی خود برای جلوگیری از مشاهدة علیت کامل در عالم رویدادها کافی است.
هر یک از این اشکال محو، نمایش یک موجود ناشناختهای است که تصویر ذرهای آن را به عنوان ذره توصیف میکند یا شاید هریک از این اشکال گروهی از آن موجود ناشناخته باشند. ولی این شکلهای محو مبهم را ممکن است به عنوان اختلالات موجی تصور کرد که در آن شدت امواج در هر نقطه نمایش احتمال کشف ذره به مدد وسایل بی نهایت ظریف (24) در آن نقطه است و باز میتوان امواج را نمایش «اطلاع» ما تلقی کرد، زیرا آنها تصویر ذره را به ما نمیدهند بلکه فقط حاکی اطلاع ما دربارة موضع و سرعت حرکت ذره هستند. حال این امواج اطلاع تابع اصل حتمیت کامل اند، بدین معنی که به تدریج انتشار آنها اطلاعی از اطلاع دیگر و تردیدی از تردید دیگر برحسب یک قانون متقن علّیت برای ما به دست میآید. ولی این امر هیچ چیزی که قبلاً ندانسته باشیم به ما نمیآموزد. اگر ما اطلاع جدیدی بی مقدمه و به خودی خود- نه در نتیجة اطلاع قبلی- پیدا میکردیم، به یک امر بسیار خیره کنندة حیرت آور و پرمعنای فلسفی برخورد کرده بودیم. ولی در واقع آنچه پیدا میکنیم همان است که انتظار آن میرفت و مسئله علیت در همان مرحلهای که بود باقی مانده است (25).
اصالت تصور یا اصالت ماده (26)
به علاوه دیدیم که دو هزار سال بعد از آن تاریخ چگونه دکارت تصویری از عالم کشید که در آن دوباره تقابل اندیشه و مادّه دیده میشد. منتها این مرتبه به قدری برحسب طبیعت از هم دور و جدا بودند که هیچ یک روی آن دیگری نمیتوانست اثری داشته باشد.
بعد پیروان اصالت تصور (فلاسفة ایده آلیست یا منتالیست) (28) به میان آمدند که باز عالم را به اندیشه و ماده تقسیم کردند، ولی مدعی شدند که ماده به خودی خود وجود ندارد و، به عبارت دیگر، طبیعت ماده و اندیشه یکی است و مادة فقط به عنوان آفریدة اندیشه (29) میتواند وجود داشته باشد. این دسته به پیشوایی برکلی برای اثبات مقاصد خود برهان مزدوجی به کار میبردند.
اولین برهان پیروان اصالت تصور (Mentalism)
چنان که دیدیم، فیزیک این تقسیم کیفیات را به اولی و ثانوی تأیید نمیکند. اصالت تصوریها در این زمینه (30) با دانشمندان فیزیک همداستان اند، ولی آنجا که علمای فیزیک تمام کیفیّات اجسام را به اصطلاح اولی و ذاتی میدانند یعنی «در هر حال به هیچ روی از جسم جداشدنی نیستند» اصالت تصوریها همة آن را ثانوی و عرضی میدانند، زیرا همة کیفیات به لحاظ دریابندگان مختلف همگی با یکدیگر اختلاف دارند. مثلاً گل سرخ به نظر یکی سرخ و به نظر دیگر ارغوانی است. پای کرم پنیر در نظر انسان خیلی کوچک است ولی از نظر کرم پنیر کوچک نیست و غیره. بدین قیاس، اصالت تصوریها معتقدند که رنگ و اندازه نمیتواند از خواص عینی و واقعی اشیاء باشند، و به عبارت دیگر، نمیتوانند جزء حقیقت اشیاء در آنها وجود داشته باشند بلکه ظرف وقوعشان باید ذهن دریابندة آنها باشد؛ و اگر یکی شی ء هیچ چیز جز مجموع کیفیات (31) آن نیست، پس هنگامی که همة کیفیات فقط در ذهن دریابندة آنها باشد خود شی ء نیز باید فقط در ذهن شخص مدرک وجود داشته باشد. کوتاه سخن آن که شیء نیز هم سنخ و هم نهاد اندیشه یا تصّور است. وجود اشیاء عبارت است از معلوم یا مدرک (به فتح را) یا دریافته شدن آنها به وسیلة ذهن.
اگر چنین باشد، هنگامی که اشیاء به وسیله ذهن درک نشوند وجود ندارند. مع ذلک، سیاره پلوتو (32) یقیناً سالیان دراز پیش از این که هیچ کس به وجود آن گمان برده باشد موجود بوده است و صفحات عکاسی را با تصویر خود متأثّر میساخته است؛ و بنابر تمام ظواهر درون اتاقی که ساکنی نباشد جریان وقایع ادامه دارد. بدین معنی که بخاری همچنان میسوزد و ساعت همچنان کار میکند و هنگامی که ما به اتاق باز میگردیم برای این فرض که در غیاب ما آتش و ساعت وجود نداشتهاند دلیلی نمییابیم. برای رهایی از این گونه مشکلات، برکلی (33) فرض کرد که حتی هنگامی که ممکن است یک چیز به وسیلة هیچ ذهن بشری درک نشود- به علت این که پیوسته معلوم ذهن خداست- باز علی الدوام باقی نگاه داشته میشود. بدین طریق، تمام جهان تبدیل به تصوری در ذهن باری تعالی شد.
ما قبلاً دلایلی یافتیم که به موجب آنها علم میتواند برای براهینی که اشیاء را مجموع کیفیات ثانویشان بداند ارزشی بشناسد (رک: مبحث سوم، زیر عنوان کمیات و کیفیات). این دلایل به طور خلاصه به قرار ذیل اند:
هر خاصیتی که گل سرخ برای تولید احساس سرخی در ذهن بشر داشته باشد در همان حال خاصّیت انعکاس نور سرخ را نیز دارد، خواه کسی برای دیدن آن باشد یا نباشد، چنان که با کمال سادگی میتوان این مطلب را به وسیلة عکاسی اثبات کرد. بدیهی است این خاصیت یک کیفیت اولی و ذاتی است زیرا «در هر حال به هیچ روی از جسم جدا شدنی نیست» و استدلال برکلی در آن اثری ندارد. علت بی اعتباری برهان برکلی ندیدن این امر است که هر کیفیتی مانند سرخی، همان طور که مقوّمات ثانوی (به ادّعای وی) دارد، باید مقوّمات اولی نیز داشته باشد. همان طور که سرخی ذهنی فلسفی وجود دارد، یک سرخی عینی علمی نیز موجود است.
منبع:سایت کانون ایرانی پژوهشگران حکمت و فلسفه (کانون حکمت و فلسفه)، 29/9/۱۳۸۸
ادامه دارد
/ع