جان سخن(1)
برگزيده از بيانات مقام معظم رهبري مدظله العالي
در پنجمين كنگره نهج البلاغه
اولاً اين كتاب يك كتاب دست اول اسلامي است و در اين شرايط تاريخي ما كه با صدر اسلام تقريباً 1400 سال فاصله داريم منابع دست اول و اصيل اهميت ويژه اي دارد، علت اين است كه با طول زمان ميل به تاويل و برداشتهاي تاويل گونه افزايش پيدا مي كنند و اين يكي از آفات تفكرات الهي است، وقتي زمان از منبع جوشش دين قدري فاصله پيدا مي كند، ذهنها، خلاقيتها، و ابتكارات و جوششهاي دروني انسانهاي هوشمند آنها را به استنباطهايي كه بيشتر متكي به سليقه هاست سوق مي دهد، و همين امر به صورتي نامرئي اديان را منحرف مي كند. اديان گذشته كه منحرف شده اند يكي از اصلي ترين آفات آنها اين بوده كه متون اولي و اصلي شان به طول كامل و سالم باقي نمانده است.
البته ما قرآن را دست نخورده داريم، و اين خود امتياز بسيار بزرگي است كه موجب شده، با همه ي آفاق وسيع اختلاف سليقه ها، وجود داشته باشدف يعني بالاخره نقطه اي هست كه آراء و عقايد مختلف به آن نقطه متكي باشند و آن قرآن است، لكن اين كافي نيست كه جلوي تاويل و اظهارنظرها و سليقه گرائيها و احياناً هوي و هوس گرائيها را بگيرد. اميرالمؤمنين عليه السلام به ابن عباس فرمود:
«لا تُخاصِمْهُم بِالْقُرآنِ فَاِنَّ القُرآنَ حَمَّالُ ذُو وُجُوه». (1)
وقتي كه با خوارج مباحثه مي كني به قرآن استناد نكن.
راستي آبا با كساني كه «وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابتغاءَ مَرْضاهِ اللهِ» (2) را كه درباره ي اميرالمؤمنين علي عليه السلام نازل شده با ابن ملجم تطبيق مي كنند و اين قدر ذهنشان از راه حق منحرف است با اينها مي شود به قرآن استناد كرد؟!
ما در زمان خود كساني را كه به آيات قرآن استناد مي كردند اما با ابزاري از تاويل مشاهده نموديم كه در يك چنين شرايطي هر چه متون اسلامي و آثار رسيده از صدر اسلام بيشتر باشد، امكان محققان براي استنباط صحيح دين بيشتر است.
در گذشته«مؤوله» و «التقاطيون» به روايات و احاديث كاري نداشتند، تا صحبت از احاديث به ميان مي آمد، مي گفتند: شما قرآن را قبول نداريد؟، مثل اينكه بين اعتقاد به قرآن و استناد به حديث تعارضي وجود دارد! اوايل ما تعجب مي كرديم و خيلي حساس نبوديم بعد كه ديديم اينها با قرآن چه جور معامله مي كنند و چگونه حديث صحيح صريح را رد مي كنند، آن وقت فهميديم كه اينها علت مخالفتشان با حديث چه بوده. در آنجا هم اميرالمؤمنين به ابن عباس مي فرمايد: كه با خوارج به «سنت» احتجاج نكن، زيرا كه سنت قابل تاويل نيست، روشن است، اگر ما در شرايط كنوني جهان اسلام كه مسلمانها اقطار وسيعي از جغرافيان عالم را گرفته اند و آراء و عقايد و نظرات، اجتهادها و مكتب هاي گوناگون بر ذهن و روحشان حاكم گشته است، اگر ما امروز بتوانيم متون صدر اسلام را احياء كنيم كمك زيادي به ايجاد يك محور اصلي براي اين اجتهادها كرده ايم.
به نهج البلاغه از اين ديدگاه بنگريد، نهج البلاغه با اين ديدگاه هرگز با كتاب حديث فلان صحابي يا تابعي كه پنجاه سال، شصت سال، صد سال، صد و چهل سال بعد از هجرت بوده قابل مقايسه نيست. نهج البلاغه كلام اولين مؤمن به وحي محمدي (ص) است، و كلام خليفه ي پيغمبر، خليفه اي كه همه ي مسلمانان بر او اتفاق نظر دارند، و امامي كه به اعتقاد شيعه و بسياري از اهل سنت افضل صحابه است، يعني انساني در اين حد از عظمت و اهميت، سخنانش عيناً باقي مانده است و اين مي تواند نشان دهنده ي متني عظيم و اصيل از معارف اسلامي باشد، متني كه همه چيز هم در آن وجود دارد نبوت، فلسفه ي تاريخ، اخلاق، زهد، رهبري در جامعه، نظام سياسي، اجتماعي و مسائل عرفاني و ... و مي توان پايه هاي اعتقاد كامل و جامع به اسلام را در اين كتاب جست.
اين كتاب وقتي در كنار قرآن گيرد يقيناً تالي قرآن است، يعني ما ديگر كتابي نداريم كه داراي اين حد از اعتبار و جامعيت و قدمت باشد، لذا احياي نهج البلاغه تنها وظيفه ي شيعيان نيست، بلكه وظيفه ي همه ي مسلمانان است، همه ي مسلمانان به عنوان احياي يك ميراث بي نظير اسلامي بايد نهج البلاغه را زنده كنند. و اين احيا نه فقط به معناي كثرت چاپ- كه خوب زياد هم چاپ شده- بلكه به معناي تحقيق در آن است، همچنانكه روي قرآن كريم تحقيق شده، تفسيرهاي زيادي نوشته شده است، روي نهج البلاغه هم بايد اين تحقيقات انجام گيرد، همان طوري كه قرآن خوانده مي شود نهج البلاغه هم بايد خوانده شود چون تالي قرآن است، همان طوري كه مسلمانها خودشان را موظف مي دانند كه با قرآن انس پيدا كنند و ندانستن قرآن را براي خود نقص مي شمارند، ندانستن نهج البلاغه هم بايد نقص به حساب بيايد.
نكته ي ديگري كه در اينجا فوق العاده مهم است و به نظر من تلكيف همه ي ما است، اين است كه ما موقعيت صدور اين سخنان و احوال گوينده ي آنها را بخوبي بشناسيم و بدانيم كه اين آگاهي و شناخت براي درمان بسياري از بيماري هاي جامعه ي ما شفايي عاجل است زيرا وقتي گوينده ي اين سخن ها را مورد مطالعه قرار مي دهيم مي بينيم يك انسان عادي نيست بلكه دو خصوصيت دارد كه سخن او را، به اهميت فوق العاده اي مي رساند. آن دو خصوصيت، حكمت و حاكميت اوست، علي (ع) اولاً يك حكيم است از آن كساني كه «يُوتِي الْحِكمَهَ مَنْ يَشاءُ» (3) حكمت الهي به او داده شده، جهان و انسان و حقايق آفرينش و دقايق هستي را مي شناسد، حكيم يعني به حقايق جهان واقف است، حالا به عقيده ي كساني كه او را امام معصوم مي دانند، به الهام من الله، و به عقيده ي آنهايي كه او را معصوم نمي دانند به تعليم از پيغمبر و از اسلام. بهرحال در اينكه يك انسان بصير و حكيمي است از نوع حكمت پيغمبران، كه به حقايق آفرينش و آنچه در گنجينه هاي خداوند است آشنا است كسي ترديد ندارد.
ثانياً آن حضرت در زماني خاص حاكم جامعه ي اسلامي بود، و مسؤوليت حكومت را بعهده داشت. اين دو خصوصيت، يعني حكمت و حاكميت كه در اميرالمؤمنين عليه السلام وجود داشته، سخنان او را از يك سخن حكمت آميز معمولي بالاتر مي برد، يعني يك خصوصيت و بعد جديدي به حرفهاي او مي دهد.
اما راستي سخن او چيست؟ اميرالمؤمنين در سخنراني هاي خود چه مي گويد؟ اين اميري كه هم حاكم جامعه ي اسلامي است، و هم آنچنان پايه و مايه اي از حكمت دارد چه گفته است؟ بديهي است كه سخن او مطابق با نيازهاست، آن چيزي را كه نياز قطعي آن مرحله از تاريخ اسلام، آن را طلب مي كند مي گويد، ممكن نيست كه آن طبيب حاذق دلسوز نسخه اي بنويسد، سخني بگويد، كه بيمار او به آن احتياج نداشته باشد، بنابراين از نسخه ي اميرالمؤمنين ما يك چيز ديگر را پيدا مي كنيم و آن وضعيت آن روز جامعه ي اسلامي است.
هيچ تاريخي اين قدر گويا نمي تواند باشد، هيچ گزارشي اين قدر دقيق نمي تواند باشد و بگويد كه جامعه ي آن روز در چه شرايطي بوده چنان كه علي بن ابيطالب (ع) آن را بيان كرده است. ما امروز در دوراني زندگي مي كنيم كه مايليم آن را به دوران صدر اسلام تشبيه كنيم يعني ولادت دوباره اسلام. آن روز، روز ولادت نخستين اسلام بود، امروز روز ولادت دوم اسلام، آن روز احكام اسلامي عمل و اجرا شد، امروز هم ما داريم خودمان را به طرف احكام اسلامي مي كشانيم، آن روز دشمنان اسلام يعني دشمنان اين معارف و اين احكام، با مجتمع نبوي مخالف بودند، و آنهايي هم كه با انقلاب ما مخالفت مي كنند با واقعيت اسلام مخالفند، و اين يك چيز ساده اي نيست. آنها حق دارند مخالف باشند، ابرقدرتها، سلطه گرها، زورگوها، استثمارگرها، تبعيض گرها، تحقيركنندگان انسان، توطئه كنندگان عليه ارزش هاي الهي، اگر از اسلام، خائف و نگران نباشند جاي تعجب است، چون اين ضد همه ي آن جهت گيري ها است، و اين خصوصيت آن روز هم وجود داشته است.
خوب ما- ملت ايران- به عنوان كساني كه پايه هاي اين نظام را روي دشمنان گرفته ايم اگر به نهج البلاغه مراجعه كنيم در آن چيز جالبي خواهيم يافت. بيماري هايي كه امروز در اين موقعيت ما را تهديد مي كند و درمان اين بيماري ها. اين چيز خيلي جالبي است برويم و اين درمان ها را جستجو كنيم. نمي خواهم بگويم صد در صد همه ي آن حوادثي كه در صدر اسلام اتفاق افتاده امروز هم همان ها مو به مو اتفاق مي افتد، نه، اما جهت گيري ها يكي است، دل مؤمنين امروز با دل مؤمنان آن روز است، اميد مؤمنين امروز با اميد مؤمنان آن روز، ترديد منافقي و ضعاف الايمان امروز با ترديد منافقين و ضعاف الايمان آن روز، همدستي مخالفان و توطئه گران امروز با همدستي مخالفان و توطئه گران آن روز، محوري بودن نظام ما و محوري بودن نظام صدر اسلام، مردم گرايي نظام ما و مردم گرايي نظام صدر اسلام، قبول قرآن به عنوان سند اصلي، نسخه ي كامل و مجسم كننده ي وضعيت آرماني و ايده آل، اين ها جهت گيري هاي كلي است و اين جهت گيري ها يكي است. پس طبيعي است اگر ما منتظر بيماري هايي باشيم مشابه بيماري هاي آن روز كه اگر آن بيماري ها را از پيش بشناسيم خودمان را براي مقابله با آنها آماده خواهيم كرد. نهج البلاغه به ما آن بيماري ها را معرفي مي كند. با اينكه علي الظاهر كتاب گزارش تاريخي نيست، اما سخن اميرالمؤمنين (ع) گزارش تاريخي است.
و اينك چند نمونه از بيماري هاي آن روز را كه اميرالمؤمنين در صدد معالجه ي آنهاست، ذكر مي كنم: يكي از اين بيماري ها مسئله ي دنياست، شما ببينيد در نهج البلاغه چقدر عليه دنيا و دنياطلبي و دنيا فريفتگي، عليه خطرات و كمين هاي دنيا هشدار داده شده است، و زهد در نهج البلاغه، يكي از بخش هاي مهم نهج البلاغه است، اين زهد براي چيست؟ و كدام واقعيت آن دوران را نشان مي دهد؟ آن دوراني كه پيغمبر مي گفت. الفقر فخري و افتخار مي كرد كه فقير است، مردمش افتخار مي كردند كه به مال دنيا آلوده نيستند، ابوذر و سلمانها و عبدالله مسعودها و اصحاب صفه جزو اشراف آن امت بودند، و اصلاً به دنيا، و طلا و نقره و زر و زيور و زخارف مادي اعتنايي نداشتند، اصلاً زخارف مالي در برابر زخارف معنوي چيزي به حساب نمي آمد، كه پيغمبر (ص) مي فرمود:
«اَشْرافُ اُمَّتي اَصْحَابُ اللَّيلِ وَ حَمَلَهُ الْقُرآنِ». (4)
اشراف امت من، آنهايي هستند كه شب با خدا سرو كار دارند و خدمت و عبادت مي كنند، آنهايي كه با قرآن آشنا هستند.
در جامعه اسلامي چه حادثه اي روي داده كه از صد كلمه سخنان اميرالمومنين تقريبا پنجاه كلمه اش درباره زهد است، اين كه نهج البلاغه پر است از زهد و ترغيب به زهد چه چيز را نشان مي دهد؟ بله، بيماري را نشان مي دهد، اين نسخه اميرالمومنين (ع) كه اينقدر راجع به دنيا گرم و پرشور و پرهيجان و زيبا و بليغ حرف مي زند، نشان مي دهد كه مردم شديداً گرفتار دنيا شده بودند، كه اين دست گره گشاي سعي مي كند گره هاي اين كمند را از دست و پاي آنها باز كند.
در نهج البلاغه وقتي ما به ذكر دنيا مي رسيم اوجي مي بينيم، احساس مي كنيم كلام اميرالمؤمنين (ع) در باب دنيا اصلاً يك لحن و لون ديگر است، البته از صدها نمونه كه در اين زمينه وجود دارد من نتوانستم كه اين چند سطر را يادداشت نكنم و اينجا نخوانم كه بس زيباست،
«فَاِنَّ الدُّنياَ رَنِقٌ مَشْرَبُهَا، رَدغٌ مَشْرَعُهَا، يُونِقُ مَنْظَرُهَا، وَ يُوبِقُ مَخْبَرُهَا، غَرُورٌ حَائِلٌ، وَ ضَوءٌ آفِلٌ، و ظِلُّ زَائِلٌ وَ سِنَادٌ مَائِلٌ، حَتَّي اِذَا اَنِسَ نَافِرُهَا، وَ اطمَاَنَّ نَاكِرُها، قَمَصَتْ بِارْجُلِهَا وَ قَنَصَتْ بِاحْبُلِهَا، و َ اقْصَدَتْ بِاَسْهُمِهاَ، وَ اَعْلَقَتِ المَرءَ اَوْهَاقَ المَنِيَّهِ قَائِدَهً لَهُ اِلَي ضَنْكِ الْمضْجَعِ وَ وَحْشَهِ الْمَرْجِعِ». (5)
ببينيد چقدر زيباست، البته قابل ترجمه نيست، بايد بلغا و شعرا بنشينند و كلمه به كلمه را بسنجند و ترجمه كنند، يعني آنچنان دنيا با جلوه ها و فريبندگي هايش خود نمايي مي كند كه آنان كه از دنيا مي گريختند و از آن وحشت داشتند به آن انس مي گيرند، و آنها كه حاضر نبودند به دنيا دست بزنند در كنار دنيا احساس آرامش مي كنند.
اين همان بيماري است، يعني همان انسانهائي كه در دوران پيغمبر (ص) خانه و زندگي و باغ هاي مكه و ثروت و تجارت، و حتي زن و بچه را رها كردند و براي اسلام در كنار پيامبر به مدينه آمدند، با گرسنگي ساختند، با سختي ساختند، همين ها بعد از بيست و اندي سال هنگامي كه از دنيا مي روند طلاهائي را كه از اينها برجاي مانده براي تقسيم بين وراث بايد با تبر بشكنند، اين اوج سخن اميرالمؤمنين است.
يك موضوع ديگر كه در نهج البلاغه بارها تكرار شده تكبر است، يعني همان كه محور اصلي خطبه قاصعه است، و مسئله تكبر يعني خود را از ديگران بالاتر دانستن، همان آفتي است كه اسلام و نظام سياسي را منحرف كرد، خلافت را به سلطنت تبديل مي كند، يعني به كلي نتايج زحمات پيامبر را تقريباً در يك برهه اي از زمان از بين برده، اين است كه اميرالمؤمنين (ع) در نهج البلاغه به آن بسيار اهميت مي دهد، در خطبه قاصعه چه زيبا و پر مغز و هشدار دهنده سخن گفته من باز قسمتي از آن خطبه را مي خوانم:
«فَاللهَ اللهَ فِي كِبْرِ الْحَمِيَّهِ، وَ فَخْرِ الجَاهِليَّهِ، فَانَّهُ مَلاَقِحُ الشَّنانِ، وَ مَنَافِخٌ الشَّيطَانِ اللاتيِ خَدَعَ بِهَا الاُمَمَ الْماضِيَهً، وَ الْقُرُنَ الْخَالِيَهَ، حَتَّي اَعْنَقُوا فِي حَنَادِسِ جَهَالَتِهِ وَ مَهَاوِي ضَلالَتِهِ، ذُلُلاً عَنْ سِيَاقِهِ، سُلُساً فِي قِياَدِهِ... اَلاَ فَالْحَذَرَ الْحَذَرَ مِنْ طَاعَهِ سَاداتِكُمْ وَ كُبَرائِكُمُ الَّذِينً تَكَبَّروُا عَنْ حَسَبِهُمْ وَ تَرَفَّعُوا فَوْقَ نَسَبِهِمْ». (6)
اين هشدار اميرالمؤمنين عليه السلام است، افراد جامعه را از دو چيز به شدت پرهيز مي دهد: يكي از تكبر و خود را برتر از ديگران دانستن، دوم از قبول اين تصور غلط از ديگران، نه خودتان را از ديگري بالاتر بدانيد نه اين تصور غلط را از طرف ديگري نسبت به خود، قبول كنيد، اينها ضامن اجراي اخلاق اسلامي بين مردم در جامعه اسلامي است، اميرالمؤمنين نه خودش كبر مي ورزيد و نه از كسي كبر را قبول مي كرد.
خوب اين هم حاكي از اين است كه آن روز اين بيماري وجود داشته، اتفاقاً هر دو وجود داشته است، به تاريخ بنگريد، آنها كه به تاريخ آن دوره آشنايند مي دانند كه سهمگين ترين بيماري مردم آن روز همين دو چيز بوده: عده اي خودشان را بالاتر از ديگران مي دانستند، قريش از غيرقريش، وابستگان به فلان قبيله عربي از وابستگان به فلان قبيله ديگر، و متاسفانه اين بيماري بعد از پيغمبر (ص) خيلي زود پيدا شد، و نتيجه اين حال همان بود كه اميرالمؤمنين فرمود: محل ولادت محل رويش اختلاف و جدايي است، وقتي كسي خودش را بالاتر از ديگري دانست، قشري خودش را از قشر ديگر بالاتر دانست، آن روز، روز اختلاف و جدايي است.
دومي بيماري كبرپذيري، يعني گروه محكوم قبول كنند كه محكومند و بايد محكوم باشند، حالا شما به تاريخ آن وقت مراجعه كنيد آن قدر نشانه هاي ظلم پذيري، كبرپذيري در زندگي آن مردم، مي بينيد كه واقعاً تاسف مي خوريد، آن مردمي كه سري بلند مي كردند و نمي پذيرفتند، هميشه مورد تهاجم بودند، يكي از خصوصيات مردم عراق همين بود- البته كوفي ها را از قديم نقل مي كردند كه بي وفايي كرده اند-
به هر حال ما در طول حكومت تقريباً ششصد ساله بني اميه و بني عباس مشاهده مي كنيم كه اساسي ترين ضربت گاه و نقطه ي ضعف و آسيب پذيري جامعه اسلامي همين بوده، و از اينجا فساد وارد شده است، لذا دستورات اميرالمؤمنين (ع) در موارد بسياري راجع به مخالفت با مسئله تبعيض پذيري يعني همان كبرپذيري است.
مسئله ديگر مسئله فتنه است، اميرالمؤمنين (ع) جملات عجيبي در مورد فتنه دارد، به مقداري اين جملات پر مغز، زيبا و جامع الاطراف بيان شده است كه انسان حيرت مي كند كه درباره آن چگونه فكر كند!
فتنه يعني چه؟ يعني اشتباه و اختلاف صفوف، مخلوط شدن حق و باطل.
«وَلَكِنْ يُؤخَذُ مِنْ هذَا ضِغْثٌ وَ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ فَيُمْزَجَانِ فَهُنالِكَ يَسْتَوْلِي الشَّيطانُ عَلَي اوْليَائِهِ». (7)
مسئله مخلوط شدن حق و باطل، استفاده از شعارهاي حق براي افاده مرام باطل و استفاده از نمادهاي حق براي محكم كردن قواعد و پايه هاي باطل، از بلاها و بيماري هائي بود كه در روزگار اميرالمؤمنين وجود داشت، لذا آن حضرت افشاگري مي كند.
در باب فتنه، اميرالمومنين در نهج البلاغه دو گونه حرف دارند. اولاً درباره عنوان فتنه بحث فرموده اند، در خطبه دوم، مي فرمايند:
«فِي فِتَنٍ دَاسَتْهُمْ بِاَخْفَافِها، وَ وَطِئَتْهُمْ بِاظْلاَفِهَا، وَ قَامَتْ عَلَي سَنَابِكَهِا، فَهُمْ فِيها تائِهُونَ حَائِرونَ جاهِلُونَ مَفْتُونوُنَ في خَيْرِ دارٍ، وَ شَرِّ جِيرانٍ، نَوْمُهُمْ سُهُودٌ وَ كُحْلُهُمْ دُمُوعٌ». (8)
اسب وحشي فتنه مردم را زير پا انداخته بود، با لگد آنها را خرد مي كرد، با سم سر آنها را مي كوبيد، بعد با وحشي گري سربلند مي كرد، مردم آنجا خوابشان بيداري و سرمه چشمشان اشك بود...
سخن از فتنه پيش از ظهور پيغمبران است، وضع جوامعي را كه انبياء از آنجا ظهور كرده اند و مبعوث شده اند بيان مي كند و در حقيقت اشاره مي كند به وضع زمان خودش و مردم را از فتنه پرهيز مي دهد و مي ترساند.
در جايي ديگر فتنه مشخصي را ذكر مي كند مثل تمام حرف هايي كه راجع به مخالفين خودش، كه آن جنگ ها را راه انداختند، بيان فرموده، راجع به معاويه، راجع به طلحه و زبير، راجع به عايشه، راجع به خوارج، مشخصاً آن چيزهايي را بيان فرموده كه در ديدگاهش فتنه به حساب مي آمده است.
اين نوع دوم در حقيقت افشاگري است، اميرالمؤمنين براي اينكه فتنه را از بين ببرد بر آن است كه چهره ها را روشن كند، اين بهترين راه است، فتنه يعني چه؟ دو گروه به هم افتاده اند، گرد و غبار است، چهره ها شناخته نمي شود، گاهي انسان به برادر خودش شمشير مي زند، از برادر خودش خنجر مي خورد، گاهي هم با يك دشمن در كنار هم راه مي روند به او اعتماد مي كند، علاج فتنه چيست؟ افشاگري، اصلاً هيچ چيزي مثل افشاگري فتنه را علاج نمي كند و اميرالمؤمنين افشاگري مي كند، اين افشاگري حاكي از وجود اين بيماري در آن روز است. گفتن اين حرف ها حاكي از آن است كه مردم به آن بيماري مبتلا بوده اند و علاجش اين توصيه ها است، ما بعد از گذشت هزار و سيصد و چند ده سال از آن روز، به نسخه درمان احتياج داريم، هم براي خود آن درمان و هم براي اينكه بدانيم كدام بيماري ها ما را تهديد مي كند.
امروز ما همان طوريم، دنياطلبي، ما و هم كبر و خودپرستي و تبعيض، و فتنه هاي اجتماعي ما را تهديد مي كند، بنابراين ما هم به آن درمان ها احتياج داريم، و بيش از هميشه به نهج البلاغه احتياج داريم، مخصوصاً از اين ديدگاه جديد است، در آئينه نهج البلاغه نگاه كنيد و ببينيد شما از وضع كنوني خودتان چه چيزي را مي بينيد، كدام درد و خطر را مي بينيد؟ كدام هشدار متوجه ماست؟ درمانش در نهج البلاغه موجود است، امروز بسيار لازم است كه محققان، نهج البلاغه را از اين جهات تفسير كنند.
پي نوشت ها :
1- نهج البلاغه پارسي، ن 77.
2- بقره، 207.
3- بقره، 269.
4- بحارالانوار، ج92.
5- نهج البلاغه پارسي، خ 82.
6- همان، خ 234.
7- همان، خ 50.
8- همان، خ 2.