آئين حكومت داري از ديدگاه علي(ع)-(2)
نويسنده: محمدحسين مشايخ فريدني
حكومت عدل و مساوات
در عهد سه خليفه پيش به قوميت عربي توجه خاص مبذول مي شد و بين عرب و موالي فرق مي گذاشتند. مثلاً عمر توصيه مي كرد عربها در بلاد مفتوحه خصوصيات نژادي خود را حفظ كنند و با غيرعرب نياميزند. وي دستور داد در شبه جزيزه عربستان غير از عربهاي مسلمان كسي باقي نماند تا افكار تازه در بين عربها پيدا نشود، به خواندن و نوشتن و كسب علم (حتي علوم اسلامي) و حفظ و جمع حديث و تفسير قرآن مايل نبود و براي حفظ وحدت و اصالت قوميت عرب حتي نمي خواست دامنه فتوحات گسترده شود. به موجب روايات اهل سنت، عمر در تقسيم عطا بين مجاهدين بدر با ساير مجاهدين فرق مي گذاشت و سهم قرشي را بيش از غير قرشي مي داد. همچنين مسلمانان عرب را بر مسلمانان غيرعرب در غنيمت برتر مي شمرد، و بدينطريق اساس آريستوكراسي عربي را علي رغم زهد و تقواي شخصي بنيان نهاد. حتي او اجازه نمي داد عامه مردم با زنان قريش و غيرعربها با عربها ازدواج كنند. حتي به روايت ابن قتيبه در عيون الاخبار اگر يك عرب به پول محتاج بود و همسايه نبطي (قومي از عرب ساكن شام) داشت مي توانست او را به غلامي بفروشد. (1)
نمونه ديگر از احياي آريستوكراسي جاهلي در عهد عمر روايت ذيل است:
«عباده بن الصامت» صحابي در بيت المقدس يك مرد نبطي را آنچنان زد كه از پاي درآمد. عمر آن وقت در بيت المقدس بود. خواست او را قصاص كند. عباده گفت: آيا تو برادر خود را در قصاص يك نبطي مي كشي؟ . خليفه وقتي اين سخن را شنيد از كشتن عباده صرفنظر كرد. (2)
در عهد عثمان نيز احياي روح آريستوكراسي ادامه داشت. بخصوص مروان بن حكم مشاور او و معاويه بن ابي سفيان استاندار شام در تقويت عنصر عربي (خاصه اموي) و متمركز نمودن ثروت و قدرت در بين رجال بني اميه و تصاحب اراضي مزروعي و دادن تيول به اعوان و اتباع خويش و تضعيف فكر مساوات اسلامي، و قلع و قمع آن دسته از صحابه كه روش فئوداليزم و كنز سرمايه را مخالف اسلامي مي دانستند... از هيچ اقدامي فروگذار نكردند.
ولي اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب (ع) پيشواي آن دسته از صحابه بود كه رعايت حال طبقه نادار و كارگر و كشاورز را وظيفه ي اول خليفه ي مسلمانان مي دانستند. پيوسته مانند نادارترين افراد غذا مي خورد و لباس مي پوشيد. بهاي پيراهنش هنگام خلافت از سه درهم نمي گذشت. جمع اموال او بعد از مرگ هفتصد درهم بود (روايت احمدبن حنبل) در تمام ايام خلافت فرقي بين ضعيف و قوي و عربي و عجمي و ذمي و مسلمان در برابر شرع و قانون قائل نمي شد. مأموران دولت در درجه ي اول موظف به برقراري عدل و رفع تبعيض و سلطه زورمندان بودند. از غنائم جنگي و درآمدهاي گوناگون هرگز چيزي در بيت المال جمع نمي شد و در هر استان و شهرستان فوراً به مصارف معينه مي رسيد. كنزالعمّال اين روايت را از احمدبن حنبل و حافظ ابونعيم آورده است:
«اِنَّ عَلِيّاً كَاَنَ يَكْنِسُ بَيْتَ المَالِ ثُمَّ يُصَلَّي فيهِ رَجَاءَ اَنْ يُشْهِدَ لَهُ يَوْمَ الْقِيامَهِ انهُ لَمْ يَحْبِسْ فِيه الْماَلَ عَن الْمُسْلِمينَ». (3)
علي (ع) را رسم چنين بود كه خود زمين بيت المال را جارو مي كرد و سپس در آن نماز مي گزارد. باشد كه روز رستاخيز گواهي دهد كه ذره اي از اموال مسلمين را در آن محبوس نداشته است.
همه مردان سالم بدون رعايت شرط سِني در عهد خلفا سرباز اسلام بودند و از غنائم جنگي سهم مي بردند. بعدها معاش جنگاوران بصورت حقوق ثابت درآمد. همه افراد ملت نسبت خدمتي كه انجام مي دادند و بقدر كفاف حقوق مي گرفتند (حتي اهل ذمه) خليفه هم بقدر احتياج از بيت المال عطا مي گرفت و هيچ امتيازي از اين بابت بر ساير مسلمانان نداشت و براي مقام خود هيچ اضافه و مزيتي دريافت نمي كرد.
اراض مفتوح العَنْوَه به دولت اسلامي تعلق داشت و تقسيم نمي گشت، فقط در عهد عثمان عاملان او چون مروان و معاويه در آنها دست درازي و تصرفات ناروا كردند و آنها را بعضي فروخته و بعضي را به تيول واگذار كردند.
وقتي حضرت علي (ع) به خلافت پرداخت عاملان خطاكار عثمان را عزل كرد و عوائد و حقوقهاي گزاف غيرمستحقان را قطع نمود كه موجب طغيان طلحه و زبير و مروان و معاويه... گرديد. بعضي به او توصيه كردند براي استحكام پايه هاي قدرت خود كمي با آنها سازش كاري كند ولي او روي احكام و فرائض و حقوق مردم اهل سازش نبود.
مدايني روايت كرده است كه:
جمعي از اصحاب نزد امام عليه السلام رفتند و گفتند: اي اميرالمؤمنين در تقسيم اموال، اشراف عرب را بر ديگران برتري ده و قريش را از موالي و عجم سهم بيشتري عطا فرما و كساني را كه از مخالفت و فرار ايشان بيم داري استمالت كن- اين سخن را از آن گفتند كه معاويه در تقسيم اموال اين ملاحظات را بكار بست- امام در جواب آنان فرمود: آيا بمن پيشنهاد مي كنيد پيروزي را در بهاي ظلم و بي عدالتي بدست آورم؟ نه بخدا تا آفتاب مي تابد و تا ستاره مي درخش چنين نخواهم كرد. والله اگر اين اموال متعلق به شخص من و ملك من بود به تساوي قسمت مي كردم. چه رسد به اينكه مال مردمست.
و در روايت ديگر چنين آمده است:
به يك زن عرب و يك زن ذميّه به تساوي عطا داد. زن عرب گفت: اين اميرالمؤمنين من از عربم، فرمود: از اين مال همه يكسان بهره مي برند. من بني اسماعيل را بر بني اسحاق برتري نمي دهم. (4)
بهترين نمونه مساوات عدل و امانت امام (ع)، رفتاريست كه با برادر نابينا و عيالمند خويش، كه از او هم بزرگتر بود كرده است:
«وَاللهِ لَقَدْ رَاَيْتُ عَقيلاً وَقَدْ اَمْلَقَ حَتَّي اسْتَماَحَني مِنْ بَرِّكُمْ صَاعاً وَ رَاَيْتُ صِبْيَانَهُ شُعْثَ الشُّعُورِ غُبْرَ الاَلْوَانِ مِنْ فَقْرِهِمْ. كَانَّما سُوِّدَتْ وُجُوهُهُمْ بِالْعِظْلِم. وَ عَاوَدَنِي مُؤَكِّداً وَ كَرِّرَ عَلَيَّ الْقَوْلَ مُرَدّداً. فَاصْغَيْتُ اِلَيْهِ سَمْعِي فَظَنَّ اَنّي اَبِيعُهُ دِينيِ وَ اَتَّبِعُ قِيادَهُ مُفاَرِقاً طَرِيقَتيِ فَاَحْمَيْتُ لَهُ حَديدَهً ثُمَّ اَدْنَيْتُهَا مِنْ جِسْمِهِ لِيَعْتَبِرَ بهَا. فَضَجَّ ضَجيعَ ذِي دَنَفٍ مِنْ اَلَمِهاَ وَ كَادَ اَنْ يَحْترِقَ مِنْ مِيسَمِهَا، فَقُلْتُ لَهُ: ثَكِلَتْكَ الثَّواكِلُ يَا عَقِيلُ اَتَئنُّ مِنْ حَديدَهٍ اَحْماَهاَ اِنْسَانُهَا لِلَعِبهِ وَ تَجُرُّنِي نَارٍ سَجَرَهَا جَبَّارُهَا لِغَضَبِهِ؟ اَتَئِنُّ مِنَ الاَذَي وَ لاَ اَئِنُّ مِنْ لَظيَّ؟». (5)
بخدا سوگند عقيل را ديدم به اندازه اي بي چيز شده بود كه نزد من آمد و از اين گندم شما يك پيمانه تقاضا نمود. ديدم كه موي كودكان او ژوليده و چركين و رنگشان از زور فقر خاك آلود شده است. گويي چهره ي آنها را با نيل سياه كرده بودند. او چند بار اين تقاضا را با اصرار و تاكيد مكرر نمود و من گوش مي دادم. او گمان برد كه دينم را به او مي فروشم و از راه خود جدا شده و هرجا مرا بكشد به دنبال او مي روم. پس آهني را براي او داغ كردم و به بدنش نزديك نمودم تا عبرت گيرد. عقيل چون كسي كه دچار بيماري ناگهاني شده باشد از درد فرياد برآورد. نزديك بود تنش از آن آهن داغ بسوزد. پس باو گفتم: مادران فرزند مرده بر تو بگريند!! آيا از آهني كه انساني براي بازي خود داغ كرده چنين مينالي اما مي خواهي مرا بسوي آتشي بكشي كه خداي آن را از خشم خويش برافروخته است؟ آيا تو از اين رنج مينالي و من از جهنم ننالم؟
در جنگهاي جمل و صفين و نهروان هرگز پيشدستي در حمله نكرد و به لشگريان خود مي فرمود:
«لا تُقاتِلوهُم حتَّي يَبْدَؤُكُم». (6)
تا آنها آغاز به جنگ نكرده اند با ايشان نجنگيد.
و به فرزندش امام حسن (ع)سفارش مي نموده:
«لا تَدْعُونَ الي مُبَارَزَهٍ و انْ دُعِيتَ اِلَيْهَا فَاَجِبْ. فَاِنَّ الدَّاعِيَّ اِلَيْهَا بَاغٍ وَ الْباغي مَصْرُوعٌ». (7)
هرگز به جنگ دعوت مكن زيرا جنگ طلب ستمگار است و هر ستمكاري به زمين خواهد خورد.
هدف آن حضرت از قبول زمامداري و شركت در جنگها فقط خدمت به خلق و رفع ظلم و احياي معالم اسلام بود و مي فرمود:
«اللَّهُمَّ انَّك تَعْلَمُ اَنَّهُ لَمْ يَكُنِ الَّذِي كَانَ مِنَّامُنافَسَهً فِي سُلْطانٍ وَ لا الْتِماسَ شَيءٍ مِنْ فُضُولِ الْحُطامِ وَ لَكنْ لِنَردَّ الْمَعاَلِمَ مِنْ دِينِكَ وَ نُظْهِرَ الاصْلاحَ فِي بِلادِكَ فَيَامَنَ الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبَادِكَ و تُقَامَ الْمَعَطَّلَهُ مِنْ حُدُودِكَ». (8)
خدايا تو مي داني كه اگر خلافت را پذيرفتم نخواستم در قدرت بر كسي پيشي گيرم يا از اموال دنيا چيزي براي خود بيندوزم. اين خدمت را بدان اميد پذيرفتم تا معالم دين ترا بازسازي كنم و نظم و صلاح را در بلاد تو آشكار سازم تا بندگان مظلوم تو آسوده شوند و احكام و حدود ترا كه تعطيل كرده بودند دوباره بر پاي دارم.
روش رهبري
«وَاعْلَمُوا انّي اِنْ اجَبْتُكمُ رَكِبْتُ بِكُمْ مَا اَعْلَمُ، وَ لَمْ اُصْغِ اِلَي قَوْلِ الْقائِلِ وَ عَتْبِ الْعَاتِبِ وَ انْ تَرَكْتُمُوني فَانَا كَاَحَدِكُمْ وَ لَعَلِّي اَسْمَعُكُمْ وَ اَطْوَعُكُمْ لِمَنْ وَ لَّيْتُمُوهُ اَمْرَكُمْ. وَ اَنَا لَكُمْ وَزيراً خَيْرٌ لَكُمْ مِنِّي اَميراً». (9)
بدانيد كه اگر دعوت شما را براي قبول خلافت اجابت كنم بر شما به مقتضاي علم خود حكومت خواهم كرد و به سخن هيچ گوينده و گله هيچ گله گزاري اعتنا نخواهم نمود. اما اگر مرا رها كنيد مانند يكي از شما خواهم بود و شايد براي كسي كه او را بر مي گزينيد از ديگران مطيع تر و شنواتر باشم. اگر بگذاريد (مثل گذشته) براي شما وزير و مشاور باشم از آن بهتر است كه امير باشم.
پيوسته در اداي وظايف الهي و اجراي احكام و اوامر رسول الله و اداره ي كشور و فرماندهي ارتش با قدرت عمل مي كرد تا آنجا كه او را به خشونت منسوب مي داشتند. رسول الله نيز او را «اُخَيْشِنُ فِي اللهِ» يعني «كمي خشن در اجراي احكام خدا» خوانده بود. احمدبن حنبل و حاكم نيشابوري و ضيا مقدسي و نيز حافظ ابونعمي اصفهاني از ابوسعيد خدري روايت كرده اند كه پيغمبر فرمود:
«اَيُّهَا النَّاسُ لاَ تَشْكُو عَلِيَّاً فَوَاللهِ اِنَّهٌ لاُخَيْشِنُ فِي ذاتِ اللهِ عَزَّوَجَلَّ وَ فِي سَبيلِ اللهِ اوْ: لاَخَيْشِنُ فِي دينِ اللهِ». (10)
اي مردم از علي شكايت نداشته باشيد. قسم به خدا كه او در اجراي امر خداي عزوجل و در راه او و دين او از بقيه سختگيرتر است.
معذلك شخصاً از متواضع ترين وخوش مشرب ترين افراد بود تا آنجا كه اين خنده رويي و بي تكلّفي و طنزگويي را بر او خرده مي گرفتند. عمر مي گفت در علي (ع) «دعابه» يعني خاصيت مزاح و طنز است و عمر و عاص او را «تَلْعابَه» مي گفت يعني جدي نيست و مزاح بسيار مي كند. بي تكلفي او تا آنجا بود كه شخصاً در بازارها و بين مردم مي گشت و با طبقات مردم سخن مي گفت و همه حق داشتند مستقيماً با او تماس بگيرند و يادآوري هاي لازم را (امر به معروف و نهي از منكر يا نصيحت) حتي با بدوي ترين روش و سخت ترين كلمات با او در ميان گذراند، اينكه سرداري با آن همه شجاعت و زمامداري با آن همه گرفتاري زاهدي چنان وارسته باشد و رفتارش با افراد خلق تا آن اندازه صميمي و پيوسته باشد. معجزه ايست كه جز در حضرت علي (ع) در هيچ زمامدار ديگري ديده نشده است.
اداره ي جهان اسلام
تقسيمات كشور
استاندريهاي مهم عبارت بود از: اهواز و بحرين- طبرستان- خراسان- سجستان و مكران- آذربايجان- كوفه و بصره- دمشق و حمص و فلسطين- مصر عليا- مصر خاص ماوراي صحراي ليبي- عربستان نيز به پنج استان تقسيم شده بود كه مكه و مدينه از آن جمله بودند.
هر اميري به تناسب وسعت استان، نوابي به شهرستانهاي خود مي فرستاد، امراء و نواب آنها علاوه بر وظائف سياسي و اداري، امام جمعه و جماعت نيز بودند و گاه غير از جمعه ها و عيدين در مواقع فوق العاده مردم را به مسجد دعوت كرده براي ايشان ايراد خطبه مي كردند و طي آن اوامر رسمي را ابلاغ يا مردم را به جهاد دعوت مي نمودند. قدرت كلام و فصاحت و بلاغت در خطبه ها از شرايط توفيق هر امير بود. وظائف امرا در قرآن و سنت رسول، معلوم بود و گاهگاه از سوي خليفه هم دستورهائي دريافت مي نمودند. دفتر و بايگاني وجود نداشت و تعيين مبدا تاريخ و تاريخ زدن روي بعضي نامه ها و ... از زمان عمر مرسوم گرديد. همچنين عمر براي اولين بار براي فلسطن و قنسرين و حمص قاضي تعيين كرد و او را به سمت امامت جمعه و جماع انتصاب نمود.
پي نوشت ها :
1- ر.ك: كتاب منهاج نهج البلاغه به زبان اردو، صص 16، 17.
2- سنن بيهقي، ج8، ص 32؛ كنزالعمال، ج7، ص 207 به نقل از جمع الجوامع سيوطي و منهاج نهج البلاغه، ص 18.
3- كنزالعمال، ج15، حديث شماره ي 461.
4- شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج1، ص 181، چ مصر.
5- نهج البلاغه، صبحي صالح، خ224.
6- همان، ص 373، چ بيروت.
7- همان، قصار 233.
8- همان، خ 131.
9- همان، ص 136.
10- كنزالعمال، چ حيدرآباد، ج12، حديثهاي شماره ي 1254، 1255، ص 63.