انسان کامل از ديدگاه نهج البلاغه(2)
اين چنين انسان معدن کلمات الله است.
آن جمع مراتب الهيه و کونيه از عقول و نفوس کليه و جزئيه و مراتب طبيعت در اصطلاح اهل الله تا آخر تنزلات و تطورات وجود است و فرق و تميز به ربوبيت است چنانکه قائم آل محمد صلي الله عليه و اله در توقيع رجبي فرمود:
«فجعلتهم معادن لکلماتک ...لا فرق بينک و بينها الا انهم عبادک و خلقک...».
دو ضمير«بينها الا انهم»مانند دو ضمير کريمه :«علم آدم الاسماء کلها ثم عرضهم »است و در«فيهم کرائم القرآن»سخني در پيش است.
حجت الله
«اللهم بلي لا تخلوا الارض من قائم لله بحجه اما ظاهراً مشهوراً او خائفاً مغموراً».(2)در حکمت متعاليه مقرر است که هيچ زماني، خالي از نفوس مکتفيه نيست و آنکه اتم و اکمل است حجه الله است پس هيچ زماني خالي از حجه الله نباشد امام صادق عليه السلام فرمود:«الحجه قبل الخلق و مع الخلق و بعد الخلق»در دعاي عرفه صحيفه سجاديه است:«اللهم انک ايدت دينک في کل اوان بامام اقمته علماً لعبادک...»اين حجت خواه ظاهر باشد و خواه غائب، شاهد است. شاهدي قائم که هيچگاه قعود ندارد، امام باقر عليه السلام فرمود:«اذا قام قائمنا»،و همچنين در تفسير امام صادق عليه السلام:«من اقر بقيام القائم عليه السلام...»و نيز در کلام ثامن الحجج عليه السلام:«لا تخلوا الارض من قائم منا ظاهر او خاف»و هکذا در روايت ديگر که اتکا به قائم است.
فائده وجود امام منحصر به جواب دادن سؤالهاي مردم نيست بلکه موجودات و کمالات وجوديه آنها بسته به وجود او هستند و در حال غيبت افاضه و استفاضه او مستمر است، علاوه اينکه غايب ماييم که در حجابيم و اسم خود را برسر آن شاهد هر جايي مي گذاريم. در احتجاج طبرسي از قائم عليه السلام نقل کرد که :
«و اما وجه الانتفاع بي في غيبتي فکا لانتفاع بالشمس اذا غيبها عن الابصار السحاب»همين بيان را امام صادق بلکه خاتم صلي الله عليه و اله به جابر انصاري فرمود.
عقل مستفاد
«ان هيهنا العلما جماً لو اصبت له حمله»(نهج البلاغه)که همه حقائق اسمائيه را واجد است و جميع مراتب کماليه را حائز.
«کل شي احصيناه في امام مبين»(3)زيرا هر چه که به امکان عام براي باري تعالي و مفارقات نوريه ممکن است، واجب است . که امکان استعدادي در آنان نيست. از جنبه تجرد روحاني انسان کامل و کمال اعتدال وجودي او که بالفعل نفس مکتفي و کامل است بايد بالفعل مظهر تام جميع اسماء و صفات الهي باشد زيرا از آن جانب امساک نيست و از اينجانب هم قابل کامل است.
اين چنين فرد را جام جهان نما و به اسامي بسيار ديگر نامند و در موجودات داناتر و بزرگوارتر از او موجودي نيست که زبده و خلاصه موجودات است و تمام عمال کارخانه وجود، خادمان اويند و گرد او طواف مي کنند، و خود مرتبط با عقل بسيط که عقل کل است مي باشد بلکه متصل با عقل کل است بلکه متحد با آن است بلکه اتحاد هم از ضيق تعبير است و از روي لا علاجي بفنا تعبير کرده اند اما فنايي که قره عين عارفين است. شأن هر موجود اين است که معلوم و معقول انسان گردد و انسان را شأنيت اين که عاقل آنها گردد. لذا انسان کامل حائز رتبه «کل شي احصيناه في امام مبين»است.
ثمره شجره وجود
«نحن صنائع الله و الناس(و الخلق خ ل)بعد صنائع لنا»چه غايت قصوي در ايجاد عالم و تمام و کمال آن خلقت انسان است و غايت وجود انسان به فعليت رسيدن دو قوه عقل نظري و عملي اوست. عالم کارخانه عظيم انسان سازي که اگر اين چنين انسان توليد نکند عبث در خلقت لازم آيد اما خلقت سايرين به طفيل او است.
شيخ اجل ابن سينا را در مبدأ و معاد کلامي به کمال در اين مطلب سامي دارد که:
کمال العلم الکوني ان يحدث منه انسان و سائر الحيوانات و النباتات يحدث اما لاجله و اما لئلا تضييع الماده کما ان البناء يستعمل الخشب في غرضه فما فضل لا يضيعه بل يتخذه قسيا و خلالا و غير ذلک، و غايه کمال الانسان ان يحصل لقوته الظيرته العقل المستفاد، و لقوته العمليه العداله و هيهنا يتختم الشرف في عالم المواد».
و همچنين در آخر الهيات شفا در وصف چنين انسان گويد:«کادان يصير رباً انسانيا و کادان تحل عبادته بعدالله تعالي و هو سلطان لعالم الارضي و خليفه الله فيه».
حاصل اينکه مقصود از خلقت منحصر در انسان کامل است و خلقت سائر اکوان از جهت احتياج به ايشان در معيشت و انتفاع به آنها در خدمت است، تا آنکه مواد صنايع و مهمل نگردد و هيچ حقي از حقوق فوت نشود.
«صائن الدين»در «تمهيد»سر اين اصل سديد در غايت حرکت و جوديه گويد:«الغايه للحرکه الوجوديه هي الکمال الحقيقي الحاصل للانسان (و در غايت حرکت ايجاديه گويد:«غايه الحرکه الايجاديه هو ظهور الحق في المظهر التام المطلق»نويسنده گويد : يا بايد به پندار سوفسطايي منکر حقيقت بود، و يا قائل به حقيقت منحصر در طبيعت، و يامعترف به وراي طبيعت بدون غرض و يا غرض را عناصر دانست و يا معادن و يا نباتات و يا حيوانات و يا انسان غير کامل و يا انساني که در قوه نظري و عملي به کمال غايي رسيده؟شواهد برهان بر رد، جز رأي سديد اخير بسيار است. پس اگر عالم کوني و نشأه عنصري را چنين انسان در همه وقت نباشد بايد آن را بي کمال گفت، چون شجر بي ثمر. لذا هيچگاه نشأه عنصري که عالم کوني است خالي از انسان کامل نيست.
مؤيد به روح القدس
«اري نور الوحي و الرساله و اشم ريح النوبه».(4)
روح را چون عقل و نفس به اشتراک لفظ اطلاقات گوناگون است از روح بخاير گرفته تا روح القدس و روح من امره تعالي. نفس قدسي انسان کامل از شدت اعتدال مزاج به حسب صعود به روح القدس ارتضاء مي يابد و فاني در آن مي شود و از کثرت حدت ذهن و شدت ذکاء و صفاي روح بلا واسطه معلم بشري از کمال مطلق مي گيرد.
مؤيد به روح القدس چنان که از تعلم بشري غني است، براثر قوت حدسش از تفکر و تروي بي نياز است. شيخ در اشارات و دانشنامه در اثبات وجود قوه قدسيه از غبي گرفت تا به غني يعني غني از تعلم و تفکر رسيد و حماي بزرگ و مشايخ عرفان قديماً و حديثاً در اثبات آن براي انسان کامل بر برهان و عرفان سخن راندند و از اهل بيت وحي که قدوه و اسوه ارباب معارف اند در روح القدس و خصائص نائل به آن روايايت در جوامع مروي است که :
«بروح القدس عرفوا ما تحت العرش الي ما تحت الثري و روح القدس لا يلهو و لا يلهو و لا يلعب و لا ينام و لا يغفل و لا يزهو و روح القدس کان يري به».
صاحب مرتبه قلب
«ان هذه القلوب اوعيه فخيرها اوعاها»قلب مقام ظهور و بروز معارف حقه الهيه به تفصيل است يعني در مرتبه قلب معاني کلي و جزئي مشاهده مي گردد، عارف، اين مرتبه را از قلب و حکيم ، عقل مستفاد مي گويد. از اين جهت قلب است که پيوسته در تقلب و همواره در قبض و بسط است لذا مظهر اتم«کل يوم هو في شأن»است. و اوسع از او خلقي نيست. و جاي او را حد حدود و مقام يقف نيست و هر چه مظروف او در او ريخته شود ظرفيت و گنجايش او بيشتر مي گردد و مظروف اوماء حيات از نسخ او است که يعني علوم و معارف،«و ان الدار الاخره لهي الحيوان»پس اين گوهر وراي عالم طبيعت و عاري از ماده و احکام آن است.
امام صادق عليه السلام قلب مجتمع را مدينه حصينه خواند که تواند حامل اسرار ولايت گردد يعني اسرار ولايت در ده هاي ويران بي دروازه و بي برج و بار نهاده نمي شود بايد شهر باشد شهري که حصن الهي باشد. امير عليه السلام در نهج البلاغه حامل اسرار ولايت را صدور امينه خواند که ودايع الهي بايد به امناء الله داده شود. انسان کامل قلب عام امکان است و قلب برزخ بين ظاهر و باطن است و همه قواي روحاني و جسماني از او منشعب مي گردند و از او فيض به آنها مي رسد.
انسان کامل که واسطه فيض است جالس در حد مشترک بين عالم ملک و ملکوت است که با هر يک آن دو به وجهي مشارک است هم مانند ملائکه مطلع برملکوت سماوات و ارض است و نصيبي از ربوبيت دارد و هم به احکام بشري اينسويي متصف است، هر چند هر انساني را نصيبي از ربوبيت است لکن مرتبه تامه آن انسان کامل را است چنانکه عبوديت او نيز عبوديت تامه است.
دعويهم فيها سبحانک اللهم و تحيتهم فيها سلام و آخر دعويهم ان الحمد لله رب العالمين.
پي نوشت ها :
1ـ نهج البلاغه، خطبه152.
2ـ نهج البلاغه، کلام امير عليه السلام به کميل.
3ـ يس،13.
4ـ نهج البلاغه ، خطبه قاصعه.