فيلم درماني
نويسنده: دکتربهنام اوحدي
شباهت هاي بسياري بين تماشاي فيلم و فرآيند روان کاوي مي توان يافت. شايد مهم ترين شباهت، روياپردازي آزادنه ذهن آدمي هنگام تماشاي فيلم باشد. آن چه در تماشاي فيلم رخ مي دهد، رها شدن ناخودآگاه ذهن و روان از زنجيره هاي واقعيت و پرواز آزادانه در همانند سازي و هم ذات پنداري با برخي از شخصيت هاي فيلم است. بدين ترتيب فرد براي مدتي از دنياي واقعيت هاي ناخوشايند و دشواري ها ودل شوره هاي زندگي روزمره به يک دنياي فانتزي و خودساخته سفر مي کند. آدمي در اين سفر از رخدادها و واکنش هاي شخصيت هاي فيلم بدان ها براي رويارويي بارخدادها و نگراني هاي زندگي روزمره اش الهام گرفته و تصميمات بهتر و دورانديشانه تري بر مي گزيند.
امروزه بسياري از روان شناسان بدين واقعيت اعتراف نموده اند که سينما به خوبي مي تواند همه مفاهيم روان شناختي را مورد ارزيابي و بازبيني قرار دهد و به گونه اي توانمند در راستاي شتاب بخشيدن به درمان هاي روان کاوان و شناخت درمان گران اثر گذار باشد.
کارن يکي از مراجعان ديويد کامبرون، از زندگي زناشويي اش راضي نبود و بيان مي داشت که در اين زندگي گرفتار وزنداني شده است. او مي خواست از همسرش جدا شود، چون از لحاظ مالي مسئوليت پذير نبود. افزون بر اين از جنبه احساسي سرد و نجوش بود و گهگاه هم بددهني مي نمود. همسر کارن در حرفه و کسب و کار خود نام آور و کامياب بود و مردم از رفت و آمد به فروشگاه او خشنود و راضي بودند. کارن مي دانست همسرش در سر کار و زندگي بيرون از خانه خود، گرم و بگوبخند است و نگران بود که اگر از او درخواست جدايي نمايد، مردم و همسايگان از کارن پشتيباني لازم را نکنند. کامبرون در جايگاه روان شناس کارن او را تشويق نمود که با دقت به تماشاي فيلم «تايتانيک » بنشيند تا بفهمد که چگونه «زر» - با بازي کيت وينسلت – خود را از تنگناها و قيد و بندهاي اجتماع کوته بين و ساده انگار پيرامونش رها مي کند.
کارن چند شخصيت فيلم را که در جريان آن دگرگوني دشوار و دلهره آور در کنار و پشتيبان «زر» بودند، را شناخت. بدين ترتيب آغاز به شناسايي آدم هايي در پيرامون خود نمود که عشق نامشروط و بي شائبه داشتند. ديري نپاييد که کارن اعتماد به نفس لازم را براي پديد آوردن تغييرات دلخواهش به چنگ آورد و از اين که آگاه شد که شمار نه چندان اندکي از او پشتيباني مي نمايند، شگفت زده شد.
شرلي هنسون از دانشگاه علوم بهداشتي اروگون با سود جستن از فيلم هاي مراجعانش را تشويق مي کند تا جرأت و جسارت لازم براي بهبود يافتن را به دست آورند. هنسون در مشاوره با مردي که دچار بيماري مرگ باري بود و چند سال اخير را به دور از خانواده اش زندگي کرده بود، خواست تا فيلم «زندگي من» را ببيند. اين فيلم درباره مردي است که روياروي مرگ است و دارد براي فرزند نخستش که در راه است، يک فيلم مي سازد. هنسون گزارش مي نمايد که: «اين فيلم مراجع مرا سر شوق آورد و براي اهداف هدف مند روزهاي باقي مانده الهام و گرمي بخشيد. گفت و گوي ما درباره اين فيلم باعث شد تا مراجع، پدر و مادر سالخورده خود را راضي کند تا براي درمان همراه او بيايند تا او بدين فرصت دست يابد تا بابت خودخواهي هاي دوران جواني اش از آن پوزش بخواهد.
بيشترين سودي که در روان درماني و زوج درماني مي توان از فيلم هاي سينمايي و يا سريال هاي تلويزيوني جست، همانا ياري رساندن فراوان بيماران و مراجعان «در رسيدن به بينش (insight) » لازم و کافي است. امري که براي پديد آوردن انگيزه و اراده آغاز و قاطعيت ادامه درمان اهميت چشمگير دارد.
اما شايد دومين سود مهمي که مي توان از فيلم درماني به چنگ آورد، «انگ (sigma) زدايي و برچسب برداري» از اختلالات (بيماري هاي)رواني و پديد آوردن «فرهنگ پذيرش و پشتيباني از بيمار رواني» است. تماشاي برخي فيلم ها مي تواند مردمان را به اين باور برساند که اختلالات (بيماري هاي ) رواني همانند و همگون بيماري هاي پيکري هستند. شايد يکي از بهترين نمونه هاي فيلم هاي سينمايي از اين چشم انداز، فيلم «ذهن زيبا (Beautiful mind) » است که به زندگي پرافت و خيز «پروفسور جان نش» - رياضي دان برجسته آمريکايي و برنده جايزه نوبل اقتصادر در سال 1994 مي پردازد. هم چنين فيلم هوانورد (Aviator) ، که با بازي لئوناردو دي کاپريو به زندگي سرشار ازهياهوي «هوارد هيوز» فيلم ساز و هواپيماساز نام آور آمريکايي مي پردازد، و نيز فيلم به «به همان خوبي که رخ مي دهد (as good as it gest) » ، با بازي هنرمندانه به ياد ماندني جک نيکولسون، به خوبي از اين توانايي برخوردارند که با انگ زدايي از بيماران دچار اختلال وسواسي فکري و عملي شديد و گوناگون بپردازند و جنبه هاي خلاقانه و نوآورانه آدميان دچار وسواس، سيکلوتايميا و ديگر اختلالات رواني را آشکار به نمايش گذارند. اين دستاورد اندکي در عرصه روان پزشکي و روان شناسي نيست.
منبع: نشريه راه کمال شماره 37
امروزه بسياري از روان شناسان بدين واقعيت اعتراف نموده اند که سينما به خوبي مي تواند همه مفاهيم روان شناختي را مورد ارزيابي و بازبيني قرار دهد و به گونه اي توانمند در راستاي شتاب بخشيدن به درمان هاي روان کاوان و شناخت درمان گران اثر گذار باشد.
کارن يکي از مراجعان ديويد کامبرون، از زندگي زناشويي اش راضي نبود و بيان مي داشت که در اين زندگي گرفتار وزنداني شده است. او مي خواست از همسرش جدا شود، چون از لحاظ مالي مسئوليت پذير نبود. افزون بر اين از جنبه احساسي سرد و نجوش بود و گهگاه هم بددهني مي نمود. همسر کارن در حرفه و کسب و کار خود نام آور و کامياب بود و مردم از رفت و آمد به فروشگاه او خشنود و راضي بودند. کارن مي دانست همسرش در سر کار و زندگي بيرون از خانه خود، گرم و بگوبخند است و نگران بود که اگر از او درخواست جدايي نمايد، مردم و همسايگان از کارن پشتيباني لازم را نکنند. کامبرون در جايگاه روان شناس کارن او را تشويق نمود که با دقت به تماشاي فيلم «تايتانيک » بنشيند تا بفهمد که چگونه «زر» - با بازي کيت وينسلت – خود را از تنگناها و قيد و بندهاي اجتماع کوته بين و ساده انگار پيرامونش رها مي کند.
کارن چند شخصيت فيلم را که در جريان آن دگرگوني دشوار و دلهره آور در کنار و پشتيبان «زر» بودند، را شناخت. بدين ترتيب آغاز به شناسايي آدم هايي در پيرامون خود نمود که عشق نامشروط و بي شائبه داشتند. ديري نپاييد که کارن اعتماد به نفس لازم را براي پديد آوردن تغييرات دلخواهش به چنگ آورد و از اين که آگاه شد که شمار نه چندان اندکي از او پشتيباني مي نمايند، شگفت زده شد.
شرلي هنسون از دانشگاه علوم بهداشتي اروگون با سود جستن از فيلم هاي مراجعانش را تشويق مي کند تا جرأت و جسارت لازم براي بهبود يافتن را به دست آورند. هنسون در مشاوره با مردي که دچار بيماري مرگ باري بود و چند سال اخير را به دور از خانواده اش زندگي کرده بود، خواست تا فيلم «زندگي من» را ببيند. اين فيلم درباره مردي است که روياروي مرگ است و دارد براي فرزند نخستش که در راه است، يک فيلم مي سازد. هنسون گزارش مي نمايد که: «اين فيلم مراجع مرا سر شوق آورد و براي اهداف هدف مند روزهاي باقي مانده الهام و گرمي بخشيد. گفت و گوي ما درباره اين فيلم باعث شد تا مراجع، پدر و مادر سالخورده خود را راضي کند تا براي درمان همراه او بيايند تا او بدين فرصت دست يابد تا بابت خودخواهي هاي دوران جواني اش از آن پوزش بخواهد.
بيشترين سودي که در روان درماني و زوج درماني مي توان از فيلم هاي سينمايي و يا سريال هاي تلويزيوني جست، همانا ياري رساندن فراوان بيماران و مراجعان «در رسيدن به بينش (insight) » لازم و کافي است. امري که براي پديد آوردن انگيزه و اراده آغاز و قاطعيت ادامه درمان اهميت چشمگير دارد.
اما شايد دومين سود مهمي که مي توان از فيلم درماني به چنگ آورد، «انگ (sigma) زدايي و برچسب برداري» از اختلالات (بيماري هاي)رواني و پديد آوردن «فرهنگ پذيرش و پشتيباني از بيمار رواني» است. تماشاي برخي فيلم ها مي تواند مردمان را به اين باور برساند که اختلالات (بيماري هاي ) رواني همانند و همگون بيماري هاي پيکري هستند. شايد يکي از بهترين نمونه هاي فيلم هاي سينمايي از اين چشم انداز، فيلم «ذهن زيبا (Beautiful mind) » است که به زندگي پرافت و خيز «پروفسور جان نش» - رياضي دان برجسته آمريکايي و برنده جايزه نوبل اقتصادر در سال 1994 مي پردازد. هم چنين فيلم هوانورد (Aviator) ، که با بازي لئوناردو دي کاپريو به زندگي سرشار ازهياهوي «هوارد هيوز» فيلم ساز و هواپيماساز نام آور آمريکايي مي پردازد، و نيز فيلم به «به همان خوبي که رخ مي دهد (as good as it gest) » ، با بازي هنرمندانه به ياد ماندني جک نيکولسون، به خوبي از اين توانايي برخوردارند که با انگ زدايي از بيماران دچار اختلال وسواسي فکري و عملي شديد و گوناگون بپردازند و جنبه هاي خلاقانه و نوآورانه آدميان دچار وسواس، سيکلوتايميا و ديگر اختلالات رواني را آشکار به نمايش گذارند. اين دستاورد اندکي در عرصه روان پزشکي و روان شناسي نيست.
منبع: نشريه راه کمال شماره 37
/ج