جنجال به خاطر شعر نو در آن سال ها
نويسنده: هوشنگ حسيني
شعر نو و احمد شاملو
در اين مقاله از شعر و شاعري آن روزها و بحث و سرو صدايي که شعر نو ايجاد کرد مي پردازيم. جريان مربوط به سال 1352 است مي باشد. يعني 37 سال پيش!
احمد شاملو در آن روزها شهرتي به هم زده بود و همگان از موج نويي که در شعر اين مرز و بوم يکه تازي مي کرد، حرف مي زدند و موافق و مخالف رو در روي هم قرار گرفته بودند. در اين گير و دار که آيا شعر نو خوب است يا بد، ناگهان پروفسور محسن هشترودي، رياضي دان و متفکر برجسته ايراني وارد ميدان شد و با اظهار نظرات خود در اين زمينه بحث شعر نو را داغ و جنجالي تر کرد. او در اظهار نظر خود خيلي قاطع و محکم شعر نو را محکوم کرد آن را غير ايراني خواند و شاملو را به عنوان مظهر شعرنو، غير اصيل ومقلد اعلام داشت.
وي در گفتگويي اعلام کرد: موج نويي ها خودشان براي خودشان شعر مي گويند، شب شعر تشکيل مي دهند و جالب آنکه براي خودشان هم دست مي زنند، شعر شاملو را نمي فهميم چون موج نو، يک نهضت غير ايراني است ولي شعر ابتهاج و نادرپور را تأييد مي کنم چون وجود دارد.
وي در پاسخ به سئوال ما که آيا لزوم ايجاد موج نو در شعر فارسي ضروري است يا خير، گفت: موج نويي ها دسته اي مي باشند در فرانسه که آقايان اين اسم را هم از آنجا گرفته اند، موج نو ترجمه «لاو اي نو ول» است، در اشعار موج نويي ها چيزهايي هست که با زبان فارسي جور درنمي آيد؛ در فارسي صفات ذاتي هست که جاي اسم مي نشيند مثلاً: اي خردمند به جاي اي مرد خردمند مي آيد ولي اينها مي گويند، اي خب بيا با من بنشين، زبان فارسي اي خوب را نمي شناسد. اما حضرات مي گويند و اين با زبان فارسي تطبيق نمي کند.
اينها مي گويند اي خوب، تو را ديدم، ارتفاع زخم را مي ديدم، تا آنجا که ما در زبان فارسي مي دانيم زخم عمق دارد نه ارتفاع. در هنر شرايط اول تفاهم است فرق انسان با حيوان هم همين است. مورچه ها با حرکت شاخک هاي شان به ديگران مي فهمانند کجا غذا هست يا زنبور عسل با رقص در هوا تفاهم خود يک نوع هنر است. اگر اينطور نباشد هر کسي هرچه درست کند، اسمش را هنر مي گذارد. سگ هم که وق وق کند اسمش را هنر مي گذارد. اين عده فکر مي کنند «شعر نو» يعني گرامر زبان فارسي را در هم بريزند و ترجمه هاي فرانسه را به عنوان شعر به مردم بدهند. در شعر شاملو نه محتوي، نه قالب هيچ چيز نمي بينيم و اصلاً برايم وجود ندارد.
سئوال شد آيا بين شعر و نثر تفاوتي قائل شد؟ ايشان پاسخ داد، نگوييد شعر و نثر، بايد بگوييد نظم و نثر. در بوف کور قطعاتي هست مثل شب پاروچين پاورچين مي آيد يا گياهي در شب مي رويد يا پرنده اي از دور دست مي آيد. اين شعرات از نظر من نظم آهنگ موزون دارد، در شعر انديشه مطرح است.
سئوال شد اگر شاملو تغيير سبک دهد، شعرهايش را مي پسنديد؟استاد پاسخ داد: نمي دانم، شاعري شغل نيست. شاعري خويشتن خويش است و مي خواهد از خويشتن بگريزد و مي داند که زبان روشنگر نمي تواند بيانگر احساساتش باشد و در دقايق خاصي از زندگي پديد مي آيد. شغل نيست که اگر اره را اينطور بکشند بهتر است، شاعري وصف حال دروني و نفساني انسان است و زبان نثر نمي تواند آن را بيان کند. نيما هم با آنکه پيشکسوت «موج نو» است و دوست من بود شعرهاي بي معني هم دارد، مثلاً به کجاي اين شب تيره بياويزيم قباي ژنده خود را؟
البته همانطور که انتظار داريد اظهارات استاد هشتروزي در مورد شاملو و شعر نو با واکنش هاي متفاوتي از سوي شاعران کشور روبرو شد.
منوچهر آتشي در پاسخ به سخنان وي گفت: مسايلي که ايشان به آن اشاره کرد تکراري است. او مي خواسته خود را قاطي نام آوران کند، وي همه کاره است؛ شاعر، نويسنده، منتقد، رياضي دان براي حرف هاي ايشان ارزشي قائل نيستم.
و اما اسماعيل نوري علاء منتقد گفت: مشکل ايشان اين است که اصولاً شعر نو را نمي شناسد به همين دليل نام موج نو را به شاملو مي دهد در حالي که احمد شاملو جز شاعران موج نو محسوب نمي شود در مورد ارتفاع زخم بايد بگويم که اين يک تشبيه مقلوب است و به تنهايي مي تواند معني خاص داشته باشد. معني آن را بايد در کليت شعر جستجو کرد، معتقدم پروفسور حتي شعر حافظ و مولوي را هم نمي فهمد اما چون به اينگونه آثار معتاد شده فکر مي کند مي فهمد، استاد هر چقدر بخواهد مي دهم تا معني اين بيت مولوي را بفرمايد: داد جارويي به دستم آن نگار، گفت از دريا برانگيزان غبار. کسي که شاملو را قبول ندارد بايد شعر توللي را قبول داشته باشد، چرا که لشگريان شمر طرفدار امام حسين(ع) نمي شوند.
منوچهر نيستاني شاعر معاصر هم گفت: با موج نو در حد افراطي نمي توانم باشم؛ اما شاملو يک چهره اصيل است، براي درک شعر او بايد همگام او بود، شعر به معني کردن نياز ندارد، بايد آن را دريافت. استاد چند سال پيش در يک سخنراني اشاره کردند که امکان تبديل حرکت عمودي به حرکت مداري غيرممکن است و بشر مي تواند حالا حالاها به فضا برود و اتفاقاً درست دو سال بعد بشر فضا را فتح کرد. شهرام شاهرفتاش شاعر جوان موج نويي گفت: آقاي دکتر هشترودي گفته اند، شعر شاملو را نمي فهمم، خيلي ها هم فرضيه انيشتين را نمي فهمند پس بايد گفت، فرضيه او غلط است. احمد رفيعي شاعر جوان ديگري اشاره به اين داشت که اين روزها هيچ کس ديواري کوتاه تر از ديوار شعر نيافته، شاملو نزديک سي سال است شعر مي گويد؛ آن هم شعري بالنده و رهگشا. ايشان مي گويد شعر شاملو را نمي فهمم پس او نيست، من هم مي گويم معادلات فيزيکي ايشان را نمي فهمم پس حضرتشان نيستند. حکايت غريبي است پيرامون دست اندرکاران ادب اين ديار آن از شهريار که پيکاسو را مجنون مي خواند و اين آقاي پروفسور که عمري رکابدار نوطلبي بود و حالا از بيخ عرب شده است.
در خاتمه اين شاعران که 37 سال پيش درباره شعر نو چنين نظراتي داشته اند، اي کاش اين روزها را مي ديدند که بر سر شعر و شاعري چه آمده و چه اراجيفي به نام شعر و ترانه ارائه مي شود و نسل جوان به صورت CD و DVDو... هوادار آن شده اند.
منبع: نشريه راه کمال، شماره 38
در اين مقاله از شعر و شاعري آن روزها و بحث و سرو صدايي که شعر نو ايجاد کرد مي پردازيم. جريان مربوط به سال 1352 است مي باشد. يعني 37 سال پيش!
احمد شاملو در آن روزها شهرتي به هم زده بود و همگان از موج نويي که در شعر اين مرز و بوم يکه تازي مي کرد، حرف مي زدند و موافق و مخالف رو در روي هم قرار گرفته بودند. در اين گير و دار که آيا شعر نو خوب است يا بد، ناگهان پروفسور محسن هشترودي، رياضي دان و متفکر برجسته ايراني وارد ميدان شد و با اظهار نظرات خود در اين زمينه بحث شعر نو را داغ و جنجالي تر کرد. او در اظهار نظر خود خيلي قاطع و محکم شعر نو را محکوم کرد آن را غير ايراني خواند و شاملو را به عنوان مظهر شعرنو، غير اصيل ومقلد اعلام داشت.
وي در گفتگويي اعلام کرد: موج نويي ها خودشان براي خودشان شعر مي گويند، شب شعر تشکيل مي دهند و جالب آنکه براي خودشان هم دست مي زنند، شعر شاملو را نمي فهميم چون موج نو، يک نهضت غير ايراني است ولي شعر ابتهاج و نادرپور را تأييد مي کنم چون وجود دارد.
وي در پاسخ به سئوال ما که آيا لزوم ايجاد موج نو در شعر فارسي ضروري است يا خير، گفت: موج نويي ها دسته اي مي باشند در فرانسه که آقايان اين اسم را هم از آنجا گرفته اند، موج نو ترجمه «لاو اي نو ول» است، در اشعار موج نويي ها چيزهايي هست که با زبان فارسي جور درنمي آيد؛ در فارسي صفات ذاتي هست که جاي اسم مي نشيند مثلاً: اي خردمند به جاي اي مرد خردمند مي آيد ولي اينها مي گويند، اي خب بيا با من بنشين، زبان فارسي اي خوب را نمي شناسد. اما حضرات مي گويند و اين با زبان فارسي تطبيق نمي کند.
اينها مي گويند اي خوب، تو را ديدم، ارتفاع زخم را مي ديدم، تا آنجا که ما در زبان فارسي مي دانيم زخم عمق دارد نه ارتفاع. در هنر شرايط اول تفاهم است فرق انسان با حيوان هم همين است. مورچه ها با حرکت شاخک هاي شان به ديگران مي فهمانند کجا غذا هست يا زنبور عسل با رقص در هوا تفاهم خود يک نوع هنر است. اگر اينطور نباشد هر کسي هرچه درست کند، اسمش را هنر مي گذارد. سگ هم که وق وق کند اسمش را هنر مي گذارد. اين عده فکر مي کنند «شعر نو» يعني گرامر زبان فارسي را در هم بريزند و ترجمه هاي فرانسه را به عنوان شعر به مردم بدهند. در شعر شاملو نه محتوي، نه قالب هيچ چيز نمي بينيم و اصلاً برايم وجود ندارد.
سئوال شد آيا بين شعر و نثر تفاوتي قائل شد؟ ايشان پاسخ داد، نگوييد شعر و نثر، بايد بگوييد نظم و نثر. در بوف کور قطعاتي هست مثل شب پاروچين پاورچين مي آيد يا گياهي در شب مي رويد يا پرنده اي از دور دست مي آيد. اين شعرات از نظر من نظم آهنگ موزون دارد، در شعر انديشه مطرح است.
سئوال شد اگر شاملو تغيير سبک دهد، شعرهايش را مي پسنديد؟استاد پاسخ داد: نمي دانم، شاعري شغل نيست. شاعري خويشتن خويش است و مي خواهد از خويشتن بگريزد و مي داند که زبان روشنگر نمي تواند بيانگر احساساتش باشد و در دقايق خاصي از زندگي پديد مي آيد. شغل نيست که اگر اره را اينطور بکشند بهتر است، شاعري وصف حال دروني و نفساني انسان است و زبان نثر نمي تواند آن را بيان کند. نيما هم با آنکه پيشکسوت «موج نو» است و دوست من بود شعرهاي بي معني هم دارد، مثلاً به کجاي اين شب تيره بياويزيم قباي ژنده خود را؟
البته همانطور که انتظار داريد اظهارات استاد هشتروزي در مورد شاملو و شعر نو با واکنش هاي متفاوتي از سوي شاعران کشور روبرو شد.
منوچهر آتشي در پاسخ به سخنان وي گفت: مسايلي که ايشان به آن اشاره کرد تکراري است. او مي خواسته خود را قاطي نام آوران کند، وي همه کاره است؛ شاعر، نويسنده، منتقد، رياضي دان براي حرف هاي ايشان ارزشي قائل نيستم.
و اما اسماعيل نوري علاء منتقد گفت: مشکل ايشان اين است که اصولاً شعر نو را نمي شناسد به همين دليل نام موج نو را به شاملو مي دهد در حالي که احمد شاملو جز شاعران موج نو محسوب نمي شود در مورد ارتفاع زخم بايد بگويم که اين يک تشبيه مقلوب است و به تنهايي مي تواند معني خاص داشته باشد. معني آن را بايد در کليت شعر جستجو کرد، معتقدم پروفسور حتي شعر حافظ و مولوي را هم نمي فهمد اما چون به اينگونه آثار معتاد شده فکر مي کند مي فهمد، استاد هر چقدر بخواهد مي دهم تا معني اين بيت مولوي را بفرمايد: داد جارويي به دستم آن نگار، گفت از دريا برانگيزان غبار. کسي که شاملو را قبول ندارد بايد شعر توللي را قبول داشته باشد، چرا که لشگريان شمر طرفدار امام حسين(ع) نمي شوند.
منوچهر نيستاني شاعر معاصر هم گفت: با موج نو در حد افراطي نمي توانم باشم؛ اما شاملو يک چهره اصيل است، براي درک شعر او بايد همگام او بود، شعر به معني کردن نياز ندارد، بايد آن را دريافت. استاد چند سال پيش در يک سخنراني اشاره کردند که امکان تبديل حرکت عمودي به حرکت مداري غيرممکن است و بشر مي تواند حالا حالاها به فضا برود و اتفاقاً درست دو سال بعد بشر فضا را فتح کرد. شهرام شاهرفتاش شاعر جوان موج نويي گفت: آقاي دکتر هشترودي گفته اند، شعر شاملو را نمي فهمم، خيلي ها هم فرضيه انيشتين را نمي فهمند پس بايد گفت، فرضيه او غلط است. احمد رفيعي شاعر جوان ديگري اشاره به اين داشت که اين روزها هيچ کس ديواري کوتاه تر از ديوار شعر نيافته، شاملو نزديک سي سال است شعر مي گويد؛ آن هم شعري بالنده و رهگشا. ايشان مي گويد شعر شاملو را نمي فهمم پس او نيست، من هم مي گويم معادلات فيزيکي ايشان را نمي فهمم پس حضرتشان نيستند. حکايت غريبي است پيرامون دست اندرکاران ادب اين ديار آن از شهريار که پيکاسو را مجنون مي خواند و اين آقاي پروفسور که عمري رکابدار نوطلبي بود و حالا از بيخ عرب شده است.
در خاتمه اين شاعران که 37 سال پيش درباره شعر نو چنين نظراتي داشته اند، اي کاش اين روزها را مي ديدند که بر سر شعر و شاعري چه آمده و چه اراجيفي به نام شعر و ترانه ارائه مي شود و نسل جوان به صورت CD و DVDو... هوادار آن شده اند.
منبع: نشريه راه کمال، شماره 38
/ج