فرمانده کل نیروی زمینی ارتش

بعد از عزل بني صدر از رياست جمهوري، محمد علي رجايي به رياست جمهوري انتخاب شد. هنوز دوره‌ی عزل صیاد شیرازی ادامه داشت که به دفتر رئيس جمهور احضار شد. -شما مأموريت داريد که منطقه‌ی اشنويه و بوکان را که در...
يکشنبه، 3 ارديبهشت 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
فرمانده کل نیروی زمینی ارتش

فرمانده کل نیروی زمینی ارتش
فرمانده کل نیروی زمینی ارتش


 

نویسنده: شمسی خسروی




 
بعد از عزل بني صدر از رياست جمهوري، محمد علي رجايي به رياست جمهوري انتخاب شد. هنوز دوره‌ی عزل صیاد شیرازی ادامه داشت که به دفتر رئيس جمهور احضار شد.
-شما مأموريت داريد که منطقه‌ی اشنويه و بوکان را که در دست ضد انقلاب است، آزاد کنيد.
اواخر دوره‌ی بني صدر به او پيشنهاد وزارت دفاع شده بود که نتوانسته بود بپذيرد. انگشت‌هایش را تو هم قفل کرد.
-اختياراتي که می‌دهند، چگونه است؟!
رجايي توضيح داد که او بايد زير سازمان نيروي زميني ارتش، سپاه و وزارت کشور کار کند.
علي روي صندلي جا به جا شد. از همين جا، ادامه‌ی بحث را بي فايده می‌دید. اميدي به ادامه‌ی کار نداشت.«اگر وزارت دفاع را می‌پذیرفتم، حداقل اختيارات بيشتري داشتم. می‌توانستم نيروهاي انقلابي و دلسوز را هم بياورم» از ذهنش گذشت.
-می‌شود پست وزارت دفاع را که هنوز هم خالي است، بپذيرم.
رجايي سر را بالا گرفت و تو چشمان او نگاه کرد. تو کاکل موهايش رگه‌هایی از موي سفيد دويده بود.
-بهتر است همين مأموريت را بپذيريد.
علي بلند شد.
-پس اجازه بدهيد فکر کنم.
در جلسه‌ی بعدي نخست وزير هم حضور داشت. علي همچنان براي وزير دفاع شدن اصرار داشت.
رجايي با طمأنينه اي که داشت. لبخند زد.
-براي اين مأموريت، خود حضرت امام شما را در نظر گرفته‌اند.
بي اختيار ايستاد علي.
-چرا از اول نگفتيد؟
سر فرو افکند و انديشيد.
دو روز مهلت بدهيد که به مشهد بروم. وقتي برگشتم، عازم محل مأموريت خواهم شد.
«صوفي» يکي از فرماندهان سپاه پاسداران بود که محافظ سردسته‌ی ضد انقلاب‌ها را آورده بود به قرارگاه.
-اين خيلي اطلاعات دارد. خيلي هم کار بلد است. ازش کمک بگير جناب سرهنگ.
علي نگاه کرد به ضد انقلابي که پناهنده شده بود به سپاهی‌ها.
-تو محافظ کي بودي؟
مرد جوان سربندش را که ريشه هاي منگوله دار داشت، دستي کشيد.
-محافظ قاسملو بودم. حالا می‌خواهم محافظ شما باشم.
علي ابرو بالا انداخت:«تا ببینیم چه می‌شود!»
صوفي که می‌خواست برود، علي دنبالش راه افتاد.
-اينکه با خودت آورده اي، نکند کلک بزند و بيچاره مان کند.
صوفي يکوري نگاهش کرد.
-کسي را برايت آوردم که مو لاي درزش نمی‌رود. اين از آن صد درصد برگشته‌هاست که حالا اگر سر تا پايش را جواهر بگيرند، ديگر برنمي گردد طرف ضد انقلاب.
علي خنديد.
-ببينيم و تعريف کنيم.
صوفي که سوار لندرور شد، علي برگشت تو قرارگاه. بايد براي آزادسازي اشنويه راه می‌افتادند. طراحي عمليات را که انجام دادند، محافظ قاسملو را صدا زد.
-تو راهنماي گروهي. جلوتر با موتورسيکلت می‌روی و ما عقب سر تو می‌آییم.
محافظ سر تکان داد.
علي دل به دريا زده بود تا از همه‌ی فرصت‌ها استفاده کند. در اين مسير خطرهايي را هم به جان می‌خرید. بايد مأموريتش را انجام می‌داد و مرد تازه به گروه پيوسته، اگر کمک می‌کرد، بهترين موقعيت براي شناسايي منطقه و کمک به آن‌ها بود.
محورها و فرمانده محورها را مشخص کنيد.
-خودم با بالگرد به هر سه محور نظارت می‌کنم.
عمليات شروع شد و شب اول، از محور شمال به اشنويه رسيدند. از محور جلديان خبر رسيد که ضد انقلاب جلو نيروهاي سرهنگ اميري را سد کرده و عده اي شهيد شده‌اند. علي سرگشته مانده بود. حجمي از اضطراب بر قلبش سنگيني کرد. اشاره کرد به خلبان بالگرد که يک گوشش به علي بود و گوش ديگر به برج مراقبت داشت.
-برو منطقه بارزاني ها.
خلبان با اشاره به سر تأييد کرد و دقايقي بعد فرود آمد. علي با برادر باکري دست داد.
-بايد چند تا از بارزاني ها با چند تا از برادران سپاهي از بالاي ارتفاعات غربي اشنويه، بروند به طرف محور جلديان تا آنجا به همديگر برسيم و محور را باز کنيم. سکوت بود و علامت رضايت.
برق اميد تو نگاهش دويد.
-خدا ياورتان باشد.
به برادر باکري نگاه کرد.
-بايد در اشنويه پايگاه داير کنيم تا سپاهی‌ها کنترل شهر را به عهده داشته باشند. سياهي شب که بر زمين سايه انداخت، علي به طرف اروميه حرکت کرد. بايد براي عمليات بوکان و آزاد سازي آن، برنامه ريزي می‌کرد. صبح زود، دو تيپ را يکي از مياندوآب و ديگري از سقز، به طرف بوکان به راه انداخت. در منطقه «سه آب قاميش» توپ‌ها را می‌دید که آورده بودند خط مقدم. داد زد: «کي توپخانه را آورده خط اول؟ هنوز نمی‌دانید که توپخانه بايد عقب باشد؟»
از صداي گلوله‌ها صورتش را جمع کرد.
-الان است که بزنند و خدمه را شهيد کنند و توپ‌ها را از بين ببرند.
بکشيد عقب توپخانه را.
داد می‌زد و با فريادش نيروها را دستپاچه کرده بود تا سریع‌تر به عقب منتقل شوند. خبر شهادت نه نفر از نيروها را که شنيد، ويران شد. نفسش را با فشار از بيني بيرون داد. شروع کرد به سازمان دادن نيروها. پيشروي به طرف بوکان شروع شد. تارکي شب چنان بود که امکان جلوتر رفتن نبود.
-همين جا اطراق می‌کنیم تا فردا صبح.
نشست توي بالگرد. به ياد شهداي عمليات، نگاهش تر شد. قرآن جیبی‌اش را در آورد. «الرحمن» خواند تا دلش قرار گيرد. «کل من عليها فان» بلند خواند: «هر کس بر روي زمين است، فنا پذير است.»
«و يبقي وجه ربک ذوالجلال و الاکرام» و ذات پروردگارت که شکوهمند و گرامي است، باقي می‌ماند. «فباي آلاء ربکمان تکذبان» پس کدام يک از نعمت‌های پروردگارتان را تکذيب می‌کنید؟
خواند و به پايان سوره که رسيد، کف دست را بر صورت کشيد و نم اشک از گونه‌ها برگرفت. سفيدي چشمانش از اشکي که بر فراق دوستان شهيدش ريخته بود و هم از بي خوابي شب‌ها به خون نشسته بود. پا که در قرارگاه گذاشت، صداي صلوات برخاست. بيني بالا کشيد.
-ان شاء الله فردا الحاق انجام می‌شود. هنوز تمام نشده بود که صداي کسي را شنيد.
-شما فرمانده نيروي زميني شديد.
-قلبش آکنده از غم شد. بي هيچ گفت و گويي به قرارگاه رفت. احساس مسئوليت نمی‌گذاشت شاد باشد و تبريک دوستان را به لبخندي پاسخ گويد.
سر نماز که ايستاد، دست‌ها را بالا گرفت.
-خدايا هنوز با تکليفي که بر شانه‌ام گذاشته اي کنار نيامده ام. تکليف سخت‌تری بر من کرده اي. شانه هاي نحيفم تاب کشيدن اين همه دشواري و مسئوليت را ندارد. خداي من...
نامه اي را که رئيس شوراي عالي دفاع به فرمانده کل قوا نوشته و علي را به عنوان فرمانده نيروي زميني پيشنهاد کرده و موافقت ايشان را گرفته بود، دريافت کرد.
بسمه تعالي
محضر شريف فرمانده کل قوا حضرت امام خميني مدظله العالي
با توجه به انتصاب تيمسار ظهير نژاد به سمت رياست ستاد مشترک ارتش جمهوري اسلامي ايران، به موجب تصويب شوراي عالي دفاع در جلسه‌ی فوق العاده ي نهم مهر ماه 1360 براساس بند «د» اصل 110 قانون اساسي جناب سرهنگ علي صياد شيرازي، فرمانده عمليات شمال غرب، به عنوان فرمانده نيروي زميني ارتش جمهوري اسلامي ايران خدمت حضرت عالي پيشنهاد می‌گردد.
رئيس شوراي عالي دفاع
اکبر هاشمي رفسنجاني
1360/7/9
دستخط فرمانده کل قوا نير در ذيل همين نامه بود.
بسمه تعالي
موافقت می‌شود.
روح الله الموسوي الخميني -نهم مهر ماه 1360.
بي اختيار چهره‌ی تيمسار يوسفي پيش چشمش جان گرفت. روزهايي که او ستوان بود، در تبريز خدمت می‌کرد و تيمسار پير، او را الگوي خود می‌دانست و همه وقتش را با او می‌گذارند.
-نام اين جوان را به خاطر بسپاريد. من در ناصيه او آن قدر ليقات می‌بینم که اگر بخت يارش باشد و از شر حاسدان در امان بماند، روزي فرمانده نيروي زميني ارتش ايران شود.
اين را تيمسار يوسفي گفته و علي جسته و گريخته از دوستان شنيده و شرم کرده بود از اينکه امير پير و ورزيده او را چنين شايسته يافته بود. نامه انتصاب خود را دوباره خواند. سعي کرد شاد باشد. از بيرون فضاي نمازخانه، صداهاي شاد دوستان و تعریف‌هایی را که از او می‌کردند، می‌شنید و هر لحظه که باور فرماندهي در او قوی‌تر می‌شد، بر وحشتش می‌افزود.
-خدايا مرا شايسته آن کن که براي اين ملت عزيز، خدمتگزاري لايق و کاردان باشم.
آمين يا رب العالمين.
خبردار شد که در سقوط هواپيماي (سي -130) فلاحي، فکوري، جهان آرا، نامجو و کلاهدوز شهيد شده‌اند و تيمسار ظهيرنژاد به رياست ستاد مشترک ارتش جمهوري اسلامي ايران منصوب شده و او را نيز به فرماندهي نيروي زميني انتخاب کرده‌اند. چهل و چهار روز بعد اشنويه وبوکان از تصرف ضد انقلاب درآمد و پاکسازي شد.
منبع:
خسروی، شمسی؛ (1387) آرام‌تر از همیشه، ویراستار: علی اعوانی، تهران، انتشارات سازمان عقیدتی سیاسی ارتش، چاپ اول.



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما