بعضى از زمينه هاى بروز طلاق و راه هاى برون رفت از آن

پيوندى مقدس و داراى هدف هاى گوناگون فردى و اجتماعى ضرورى مى داند و به آن تأكيد مى كند. طلاق را ذاتاً امرى ناپسند معرفى مى كند و رهنمودهاى بسيارى را در جهت پرهيز خانواده ها از طلاق بيان دارد. در عين حال،...
پنجشنبه، 14 ارديبهشت 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بعضى از زمينه هاى بروز طلاق و راه هاى برون رفت از آن

بعضى از زمينه هاى بروز طلاق و راه هاى برون رفت از آن
بعضى از زمينه هاى بروز طلاق و راه هاى برون رفت از آن


 

نویسنده: سید حسین اسحاقی




 

طلاق در اسلام
 

طلاق در لغت، جدا شدن زن از مرد، رها شدن از قيدنكاح و رهايى از زناشويى است. اسلام، ازدواج را به عنوان(حسين بستانى، اسلام و جامعه شناسى خانواده، ص 233)
پيوندى مقدس و داراى هدف هاى گوناگون فردى و اجتماعى ضرورى مى داند و به آن تأكيد مى كند. طلاق را ذاتاً امرى ناپسند معرفى مى كند و رهنمودهاى بسيارى را در جهت پرهيز خانواده ها از طلاق بيان دارد. در عين حال، هنگامى مصلحت هاى مهم تر ايجاب كند، ممنوعيتى براى طلاق در نظر نگرفته است. اسلام طلاق را به خودى خود ناپسند مى شمارد و در جهت منصرف كردن افراد از آن مى كوشد. با وجود اين، در مواردى كه روند مطلوب خانواده با اختلالات جدى روبه رو شود و ادامه زندگى مشترك مفاسدى بيش از پى آمدهاى منفى طلاق به بار آورد، اسلام به جواز يا رجحان و احياناً لزوم طلاق حكم كرده است.
(همان)
سفارش هاى فراوان اسلام در مورد بردبارى و گذشت همسران نسبت به يكديگر و تحمل نارسايى هاى اقتصادى و ديگر مشكلات زناشويى، حكايت از آن داردكه اسلام حتى در صورت وجود گرفتارى هاى تحمل پذير طلاق را مبغوض مى داند و تاحد امكان از فروپاشى بناى مقدس خانواده جلوگيرى مى كند. اسلام در اين راهنمايى بيشتر بر راهبردهاى اخلاقى و تربيتى تأكيد مى كند و كمتر به ممنوعيت هاى قانونى توسل مى جويد؛ زيرا ايجاد محدوديت هاى شديد قانونى براى طلاق، كمك چندانى به تحكيم روابط زناشويى نخواهد كرد. اگر ازدواجى دچار اختلال شود، با منع قانونى طلاق، معمولاً با جاى گزينهاى نامطلوبى چون: متاركه يا جدايى غيررسمى، سردى بيش از حد روابط و خشونت خانوادگى در انتظار زوجين خواهد بود. افزون بر آن، منع قانونى طلاق انگيزه افراد براى ازدواج را كاهش مى دهد.

پيشينه طلاق در اديان و ملل
 

از حيث تاريخى، عمر طلاق را به قدمت ازدواج دانسته اند. بنابر قديمى ترين متن حقوقى به دست آمده مربوط به قانون حمورابى تمدن بابل، اين حق براى مرد و در شرايطى براى زن مجاز بود. همچنين در يونان باستان پيش از مسيحيت، ابتدا طلاق زن ممكن نبود، مگر با اثبات زنا و يا سوءقصد به جان شوهر. ولى از سال 411 پيش از ميلاد كه قوانين خاصى به اجرا گذاشته شد، طلاق به طور مطلق براى مرد آزاد شد و از اين تاريخ به بعد، آمار طلاق در روم حتى در ميان قيصرها به شدت افزايش يافت. پيش از ظهور مسيح، دوباره شروطى براى انجام طلاق در نظر گرفته شد. در مصر باستان نيز هيچ قيدى براى طلاق قائل نبودند و مرد هر زمان كه مى خواست، مى توانست همسرش را طلاق دهد. در ميان پيروان بودا هم مرد مى توانست هر زمان كه بخواهد، همسرش را طلاق دهد. در ميان برهمن ها طلاق ممنوع بود و در ميان اعراب جاهلى طلاق كاملاً شايع بود و محدوديتى براى آن وجود نداشت. در آيين يهود به مجرد اين كه مرد همسرش را نپسندد، حق دارد او را طلاق دهد، ولى به مردم توصيه مى شود كه تنها به دليل موجهى، مانند: كاستى هاى جسمانى يا اخلاقى، همسر خويش را طلاق دهند. در مسيحيت كاتوليك كه متأثر از قوانين روم باستان است، براى هيچ كدام از زن و مرد حق طلاق وجود ندارد و تنها زمانى كه زن مرتكب زنا شده باشد، مرد مى تواند او را طلاق دهد.
(عائده سالم، ترجمه المتغيرات الاجتماعيه، صص 19 - 33)

مشاجره، آفت بنيان خانواده
 

گاهى خيال پرورى و رؤياپردازى هاى پيش از ازدواج و انتظارات نابه جا و از پيش تعيين شده، بعدها موجب بروز بهانه هاى واهى و مشاجره در زندگى خانوادگى مى شود. در اين صورت، عشق و همدلى از خانه ها رخت برمى بندد و صميميت جاى خود را به كينه توزى مى دهد و روابط ميان زوجين سرد و بى روح مى شود. ظريفى در اين باره مى نويسد:
هرگاه زنى نسبت به شوهرش بى تفاوت يا بهانه گير شود و ديگر نكوشد كه براى او سرچشمه الهام باشد، طبيعتاً دل شوهر براى هيجان روزهاى اول آشنايى مى تپد و بى قرار و ناراضى مى شود.
(گيتى خوشدل، بانوى زندگى، ص 68)
بحث ها و مشاجره هاى بى اساس و در نظر نگرفتن شرايط روحى و روانى يكديگر، عامل مهم ايجاد شكاف در خانواده است. پيامبر گرامى اسلام در اين باره مى فرمايد: »اَفضَلُ الصَّدَقَةِ حِفظُ الِلّسانِ؛ بهترين صدقه، نگهدارى زبان است«.
(محب الاسلام، اقوال الائمه، ج 9، ص 184)
طول دادن بحث و جدل ها، تكرار مطالب و تجديدخاطره هاى آزاردهنده و رنجش آور، اختلاف را دو چندان مى كند. اما سكوت، صبورى و تحمل، پايه هاى زندگى را استحكام مى بخشد. شاعرى به زيبايى گفته است:
تو دَرِ گفت وگو ببند و ببين
كه چه درها به روى تو باز است
رضى الدين ارتيمانى
بايد دانست كه گفت وگوهاى تحقيرآميز، خودخواهانه و حق به جانب، اختلافات را بيشتر مى سازد. وقتى مى توان با گفتار نيك راه سعادت را هموار ساخت، چرا اين كار را نكنيم.
كدام نفس سرد در ميان اين جمع است
كه مهر از لب گفتار برنمى خيزد
اختلاف فرهنگى و تفاخر، عاملى ديگر در اختلافات
در ازدواج و انتخاب همسر، مسئله فرهنگ خانواده ها اهميت خاصى دارد. بنابراين، به هنگام ازدواج نبايد به سادگى از كنار اين موضوع رد شد. انديشمندان نيز براى كمك به تحكيم خانواده به اين امر توجه كرده اند، چنان كه ويل دورانت مى نويسد:
هر چه اختلاف سطح تعليم و تربيت و فرهنگ و موقعيت اجتماعى ميان زن و مرد كاهش مى يافت، استقرار يك رفاقت عقلى جديد بين زن و مرد امكان پذيرتر مى شد.
(ويل دورانت، تاريخ تمدن، ج 5، ص 617)
از سوى ديگر از آنجا كه ازدواج در ايران به پيوند بين خانواده ها نيز مى انجامد و يكى از زيبايى هاى ازدواج گسترش روابط خانواده ها و بستگان زن و مرد با يكديگر است، چه بسا در نظر نگرفتن اختلافات فرهنگى خانواده ها پيش از ازدواج، منشأ به وجود آمدن مشكلات بسيارى در زندگى شان خواهد شد. گاهى مسائلى چون فخرفروشى، عامل بسيار مهمى در گسست خانواده ها مى شود. در نتيجه فرد تربيت شده در اين خاستگاه فرهنگى، طرف ديگر را در بسيارى موارد تحقير مى كند يا دارايى پدر و مادر و اقوام خود را به رخ مى كشد و كدورت و دل گيرى پيش مى آيد. بسيار نگران كننده است كه ما آدميان، هشدار روح افزاى خالق مهربان را از ياد مى بريم كه مى فرمايد: »اِنَّ اَكرَمَكُمْ عِندَاللَّه اَتقيكُمْ؛ عزيزترين شما نزد من، پرهيزكارترين شماست«.
بر اساس اين آموزه قرآنى، اصل و اساس انسانيت، تقوا و پارسايى است، نه مال و دارايى.
برخى از انسان ها آن قدر خودبين هستند كه حقيقت همسر خويش را نمى بينند. با تواضع آن قدر بيگانه اند كه دچار فخر و خودبرتربينى مى شوند. بيان الفاظى چون من، دارايى پدر من، عموى من، ثروت دايى من، خانواده من، به منظور تحقير فرد مقابل، نه تنها به آنان ارزشى نمى بخشد، بلكه اين گونه فخرفروشى ها شخص را كوچك و منفور و همسرش را متنفر و منزجر از او مى سازد.

عيب يابى و بهانه هاى واهى در خانواده
 

انسان هاى سست ايمان و كسانى كه شخصيت الهى خود را از دست داده اند، ميان خود و همسرشان به بهانه هاى مختلف آتش اختلاف را مى افرزوند. بدبينى عامل مهمى در جهت فروپاشى نظام خانواده هاست. قرآن كريم همگان را از اين صفت ناپسند برحذر مى دارد و مى فرمايد:
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثيرًا مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَ لا تَجَسَّسُوا. (حجرات: 12)
هان اى كسانى كه ايمان آورديد! از بسيارى گمان ها (ظن بد) بپرهيزيد كه بعضى از گمان ها گناه است و از عيب هاى مردم تجسس نكنيد.
براى استحكام پايه هاى خانواده، بايد پرده پوشى را اساس كار قرار داد. به راستى چه قدر تفاوت است ميان كسانى كه كمبودها و عيب ها را مى بينند و درصدد پرده پوشى هستند و كسانى كه اين پند قرآنى را در نظر نگرفته اند و با بدگمانى در پى يافتن عيب هاى ديگران برمى آيند تا با بزرگ نمايى آن، پايه هاى خانواده را متزلزل كنند. بنابراين، شايسته نيست كه ضعف ها و نارسايى هاى همديگر را بسيار بزرگ و برجسته جلوه دهيم. سعدى شيرازى در گفتارى زيبا مى آموزد:
منه عيب خلق اى فرومايه پيش
كه چشمت فرو دوزد از عيب خويش
همچنين رازدارى، عاملى مهم در تحكيم بناى خانواده است، چنان كه پيامبر گرامى اسلام در نهج الفصاحه نيز در ترغيب به اين امر پسنديده مى فرمايد:
لايَستُرَ عَبْدٌ عَبْداً فِى الدُّنيا اِلاّ سَتَرهُ اللَّهُ يَومَ القِيامَة.
هر بنده اى كه در دنيا براى ديگران رازپوشى كند، روز قيامت خدا رازپوش وى مى شود.
و باز هم در همين كتاب مى خوانيم: »اِستَعينُوا عَلى اُموُرِكُمْ الكِتمانِ؛ در كارهاى خود از رازپوشى كمك بجوييد«.
همان گونه كه آدمى دوست دارد اسرار او مخفى بماند، شايسته است او هم رازهاى ديگران را فاش نسازد.
آب صفت هر چه شنيدى بشوى
آيينه سان هرچه ببينى مگوى
(نظامى)
راهكارهايى براى رفع اختلافات خانوادگى
وجزاء سيئه سيئه مثلها فمن عفا واصلح فأجره على الله انه لا يحب الظالمين. (شورى:40)
و كيفر بدى، مجازاتى همانند آن است و هر كس عفو و اصلاح كند، اجر و پاداش او با خداست (همانا) خداوند ظالمان را دوست ندارد.
اين گفتار پروردگار، رهنمودى است بر ما آدميان در حل اختلافات.
ارزش عفو هنگامى نمايان است كه انسان قدرت بر انتقام دارد و اگر مى بخشد، از موضع ضعف نيست بلكه چنين حركتى سازنده است. هرگز نمى توان بدى را با بدى اصلاح كرد. در ميان احساسات ما، ناپسندتر از همه، نفرت و كينه توزى است. افرادى كه چنين خصلت روحى را دارند و در پى انتقامند، خود فاقد آرامش درونى اند و زندگى را بر خود و ديگران تيره و تار مى سازند. حال آنكه، اهل عفو و گذشت، روحى آرام دارند به ديگران هم آيين مهرورزى مى آموزند. راستى كدام راه به صلاح، رستگارى نزديك است؛ عفو يا دشمنى:
گفتنى پس هر تيرگى اى روشنى اى است
چون است كه هرگز شب ما را سحرى نيست
كمال خجندى
از آنجا كه مراقبت در درستى كردار، بسيار عاقلانه تر از آن است كه انتظار بخشش از سوى ديگران داشته باشيم، بهتر است به تدريج زمينه بروز اشتباهات را كاهش دهيم تا پايه هاى خانواده مستحكم تر شود. در اين زمينه، زندگى علامه طباطبايى؛ سرمشق خوبى براى ماست. از خود ايشان نقل است:
در طول زندگى هيچ گاه نشد كه خانم كارى بكند كه من حداقل در دلم بگويم: كاش اين كار را نمى كرد. يا كارى را ترك كند كه من بگويم: كاش اين عمل را انجام داده بود.
(بابك نيا، دمى با آزادگان، ص 56)
بايد حكمت هاى ازدواج را دريافت، همسر خود را شناخت، خواسته هاى برحق او را محترم داشت و با احترام متقابل راه را براى تكامل طرفين گشود.
روح بخشندگى، نشان بزرگوارى، انسان و فروتنى اوست. عفو و بخشندگى صفت زيباى مؤمن است و خداوند در قرآن كريم بر اين امر اشاره دارد:
الْكاظِمينَ الْغَيْظَ وَ الْعافينَ عَنِ النَّاسِ. (آل عمران: 134)
كسانى كه خشم خود را فرو مى برند و از مردم در مى گذرند.
در حديثى از پيامبر گرامى اسلام مى خوانيم:
هنگامى كه روز قيامت مى شود، كسى از سوى خدا ندا مى دهد: هر كس [كه] اجر او بر خداست وارد بهشت شود، گفته مى شود: چه كسى اجرش بر خداست؟ در جواب به آنها مى گويند: كسانى كه مردم را عفو كردند، آنها بدون حساب داخل بهشت مى شوند.
(تفسير نمونه، ج 20، ص 467)
وظيفه انسان است كه اگر خطايى از كسى به ويژه همسرش نسبت به او سر زد و توان و ظرفيت بخشش نداشت، حداقل راه عذرخواهى را به روى فرد خطاكار باز بگذارد و از امام سجاد7 در اين باره چنين توصيه شده است:
»خدايا هر كس كه به من بد كرده و از من عذر خواسته است و من نپذيرفتم، از تو معذرت مى خواهم«.
(آيت اللَّه دستغيب، آيين زندگى، ص 40)
گرفتم دشمن جان تو بودم
به زنهار آمدم زنهار جانا
شهريار
در پايان اين گفتار، حكايتى شنيدنى را نقل مى كنيم كه عفو و گذشت را در لباس فداكارى ظاهر مى سازد:
جوانمردى زنى خواست و پيش از زفاف، آبله بر روى زن پيدا شد و رويش زشت گشت. اهل قبيله زن همه اندوهناك شدند و ترسيدند كه او البته زن را رد كند. چون جوانمرد از اين حالت آگاه شد، خود را به ظاهر نابينا ساخت و چنان اظهار كرد كه هيچ نمى بيند تا حزن ايشان زايل شد. و حالى زن را به وى دادند، چند سال با وى بود، بعد از آن درگذشت. آن آزاد مرد بيان كرد كه همه چيز مى بيند و آشكار ساخت كه خود را از آن جهت نابينا ساخته بود تا زن و اهل او دل شكسته نشوند كه اين، غايت مروت است.
(سعيدى لاهيجى، خواندنى هاى دل نشين، ج 2، ص 37)
 



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط