جابز از چند نگاه

از همکاران تحريريه دانشمند و تعدادي از دوستاني که در کار حرفه اي خود از محصولات اپل استفاده مي کنند، درخواست کرديم حس شان نسبت به استيو جابز را و اين که چرا فکر مي کنند آدم مهمي بوده است، در قالب يادداشتي کوتاه براي دانشمند بنويسند. آن چه در صفحات بعد مي خوانيد، يادداشت هايي است که به دست ما رسيد
شنبه، 16 ارديبهشت 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
جابز از چند نگاه

جابز از چند نگاه
جابز از چند نگاه


 





 
از همکاران تحريريه دانشمند و تعدادي از دوستاني که در کار حرفه اي خود از محصولات اپل استفاده مي کنند، درخواست کرديم حس شان نسبت به استيو جابز را و اين که چرا فکر مي کنند آدم مهمي بوده است، در قالب يادداشتي کوتاه براي دانشمند بنويسند. آن چه در صفحات بعد مي خوانيد، يادداشت هايي است که به دست ما رسيد
چرا دوستش داشتم؟
استيو جابز بُت نبود، اما کسي بود که آرزو داشتم مثل او زندگي مي کردم
ايليا فغفوري *
از زماني که به اپل برگشت، زندگي اش را دنبال مي کردم. تا قبل از آن فقط جسته و گريخته درباره ي او شنيده بودم، اما وقتي که دوباره به اپل بازگشت، زمزمه هايي شنيده مي شد که استيو جابز آمده است و همه چيز را دگرگون خواهد کرد.
کمي به عقب تر برگرديم. من يک گرافيست هستم و سال هاست که در کانادا زندگي مي کنم. اولين مکينتاش ام را وقتي خريدم که اينجا در رشته ام تحصيل مي کردم. همان موقع هم، کساني که مکينتاش داشتند اين باور را داشتند که رايانه هايشان از سيستم هايي که رويشان داس و ويندوز سوار است بهتر و کار با آنها آسان تر و براي استفاده ي خلاقانه مناسبت تر است. اما اپل در آن زمان دچار مشکل شده بود؛ راهش را گم کرده بود و به سرعت به سوي افول پيش مي رفت. براي ما که به آن علاقه داشتيم، ديدنش بسيار سخت، اما حقيقتي انکار ناپذير بود که به زودي رايانه اي که دوستش داشتيم را از دست خواهيم داد و مجبور به استفاده از دستگاه هاي بي روح مايکروسافت خواهيم شد.
در چنين شرايطي بود که جابز به اپل بازگشت. در خبرها پيچيد که اين شخص جلوي اين سقوط را خواهد گرفت. تصورش براي خيلي ها بايد مشکل باشد، اما مکينتاش براي ما بيش از فقط يک رايانه ي بي روح بود. به آن واقعاً علاقه داشتيم. همان طور که بعضي ها فرضاً خودرو يا موتورسيکلت زيبايشان را دوست دارند. آن دستگاه ديگر تنها وسيله ي انجام کار نبود. جزئي از شخصيتمان بود و از استفاده اش لذت مي برديم. ديدن اين که دارد از بين مي رود برايمان بسيار سخت بود.
استيو جابز کسي بود که ابتدا با ناباوري اما سپس با اميد و در آخر با شگفتي و تحسين دنبالش کرديم. موفقيتش شادمان مي کرد و راستش ديگر ممکن نبود که اخبارش را دنبال نکرد. در دهه ي گذشته شاهد بهبود محصولات اپل بوديم. سپس ديدم که چگونه دامنه ي کار اين شرکت وسيع و وسيع تر شد و اپل شرکتي شد بسيار موفق و سودآور. از آنجايي که همه مي دانستيم که هيچ چيز در آن شرکت انجام نمي شود مگر با هدايت اين شخص، حس احترام و تحسيني از او و از خوش سليقگي، آينده نگري و مديريت بي مانندش در بسياري از ما ايجاد شد.
اما ديگر براي من استيو جابز به عنوان کسي که اپل را از ورطه ي ورشکستگي نجات داد يا محصولات فوق العاده و جديدي ارائه کرد يا اين حقيقت که بازارهايي را دگرگون کرد مطرح نيست. براي من و بسياري ديگر، او از اين جهت جالب است که از زندگي و زماني که داشت حداکثر استفاده را کرد. آن گونه زيست که علاقه داشت و دنباله روي هيچ کس نبود.
مسلماً اگر جابز در زمان اوجش مغلوب اين بيماري نمي شد يا اگر اين قدر موفق نبود، چنين مورد توجه قرار نمي گرفت. اما حقيقت اين است که او هنوز براي مرگ جوان بود و در اوج بود و بسيار موفق. شايد براي همين باشد، که وقتي که رفت در همه جاي دنيا براي رفتنش افسوس خوردند و سوگوارش شدند.
شما چه کسي را مي شناسيد که قبل از سن بيست و پنج سالگي بيش از صد ميليون دلار ثروت داشته باشد و فردايش باز به سر کار برود؟ يا اين که ميلياردها دلار داشته باشد و به او گفته باشند که سرطان بدخيم دارد و باز هشت سالي که بعد از شنيدن اين خبر داشته، پربارترين سال هاي زندگي ش باشد؟ زندگي اش را کمي با زندگي خودمان مقايسه کنيم.
اين است که وقتي بعد از نزديک به يک هفته اين را مي نويسم، هنوز برايم سخت است که جلوي اشکم را بگيرم. هر چند که هيچ وقت از نزديک نديدم اش، اما او براي من بسيار بيش از رئيس شرکتي بود که محصولات خوبي مي ساخت. بُت نبود، اما کسي بود که آرزو داشتم مثل او زندگي مي کردم.
يادش به خير
* گرافيست
درباره ي استيو جابز...
او مثل ستاره اي بود که افولش قدري از زيبايي آسمان شب فناوري کاست
شاهين ارسالي
به ياد دارم سال ها پيش (1373)، در منزل يکي از دوستان، با سيستم عامل اپل مکينتاش آشنا شدم. آن زمان ويندوزِ مايکروسافت تازه متولد شده بود و کاربران از نسخه هاي ابتدايي آن مثل ويندوز 3/1 و يا ويندوز NT استفاده مي کردند. آنها امکانات محددي داشتند، در حالي که اپل کارهاي فوق العاده اي انجام مي داد. به ويژه، قابليت هاي گرافيکي خاصي که اپل در اختيار کاربرانش مي گذاشت، آن را محبوب هنرمندان و گرافيست ها کرده بود. گرچه اين سيستم عامل در ايران چندان فراگير نشد، ولي بعدها ابداعات و نوآوري هاي ديگري که همه مي شناسيم مثل آي فون و آي پد و بسياري ديگر، باعث شد تا "استيو جابز" به عنوان يک نخبه و نابغه بر تارک جهان اختراعات بدرخشد. او مثل ستاره اي بود که افولش قدري از زيبايي آسمان شب فناوري کاست. ذهن او به محدوده اي از واقعيت هاي علمي که در نهايت همه به حقيقت محض منتهي مي شوند، نقب هايي زده بود که هر کسي را بدان جان ها راه نيست؛ به طوري که برخي او را اديسون زمان مي خواندند. به همين دليل معتقدم استيو جابز شخص مهمي بود و البته خواهد بود.
حال که وي را از دست داده ايم بايد به
آنهايي که هنوز هستند فکر کنيم، بها دهيم و آنها را دريابيم. چه بسا کودکي که به ايده ها و کارهايش خيلي توجه نمي کنيم در آينده اي نه چندان دور استيو جابز ديگري باشد؛ اين رسم روزگار است.
فراموش نکنيم شايد چندي بعد، در مورد "بيل گيتس" هم اين مطالب تکرار شود. بنابر اين در همين جا، جا دارد به اين بزرگان - که به لحاظ فيزيکي چه باشند و چه نباشند در يادها جاويدان خواهند شد - بگوييم از شما سپاسگزاريم که دنيايي تازه را به ما شناسانديد. ما قدر و ارزش ايده ها، افکار و دستاوردهاي شما را مي دانيم و تلاش مي کنيم از آنها در راه درست، همان طور که شما مي انديشيديد، استفاده کنيم. براي شادي روح رفتگان بايد اين را سرلوحه کار خود قرار دهيم که بهترين قدرداني و سپاسگزاري مي تواند همين باشد.
چرا استيو جابز ماندگار شد؟
او نشان داد و ثابت کرد که مي توان "توانستن" را ثابت کرد، حتي در فرصت کوتاهي مثل 56 سال
سيد ايمان ضيابري
راستش مدت ها بود که در صفحات نشريات و سايت هاي خبري، تصوير مردي با موهاي کم پشت، لباس مشکي رنگ و عينک گرد را مي ديدم، اما هيچ وقت کنجکاو نمي شدن که بدانم او کيست. آشنا نبودن با "استيو جابز" شايد به اندازه آشنا نبودن با افراد مشهوري که هر روز خبرهايي درباره شان منتشر مي شود، فاجعه بار باشد، و اين ضعف و ناآگاهي من بود که نمي دانستم اين مرد کسي است که تأثيرات و خدماتش به دنياي فناوري، اگر بيشتر از آدمي مثل "بيل گيتس" نباشد، کمتر از او هم نيست. تا اينکه سرانجام به طور اتفاقي و با خواندن مطلبي درباره شرکت اپل، با اين مرد بزرگ آشنا شدم. اما کاش اين آشنايي زودتر اتفاق مي افتاد. اي کاش...
امروز که بخشي از مسير دانشگاه تا خانه را پياده مي رفتم، فقط به مرگ ناباورانه استيو جابز در 56 سالگي فکر مي کردم و بس. به اينکه فرصت ها چقدر کوتاهند و اينکه يک سرنوشت مشترک در انتظار همه ماست، چه سيد ايمان ضيابري باشيم و چه استيو جابز!
نمي توانم ترس خود را پنهان کنم از اينکه مرگ استيو جابز باعث شد تا بيش از قبل به سرنوشت مشترک انساني مان فکر کنم و دلهره بَرَم دارد از اينکه اين سرنوشت در انتظار من هم هست. در اين زمان، تنها مي توانستم با خود تکرار کنم که وقت تنگ است و بايد دويد. مگر به همه ما چه قدر فرصت مي رسد تا تأثيري از خود در جهان اطرافمان باقي بگذاريم و گامي رو به جلو برداريم؟ مگر هر کدام از ما چقدر وقت داريم تا به سهم خود، جهاني که در آن زندگي مي کنيم را تغيير دهيم؟ همه ما روزي بايد رخت سفر بربنديم و آنچه از ما باقي مي ماند، "اثر" ي است که از خود بر جاي مي گذاريم. آن کسي که از اثرش هزاران و شايد ميليون ها نفر در سراسر اين کره خاکي بهره مي برند و نامش را زنده نگاه مي دارند، فقط خوش اقبال و خوش بخت نيست، بلکه شايسته ماندگاري و مانايي است، و استيو جابز يکي از اين نام هاي ماندگار بود.
من فکر مي کنم تأثيري که استيو جابز روي جهان اطرافش گذاشت، تنها به توليد محصولاتي مثل آي پاد، آي فون يا آي پد خلاصه نمي شود، بلکه او نشان داد و ثابت کرد که مي توان "توانستن" را ثابت کرد، حتي در فرصت کوتاهي مثل 56 سال.
استيو جابز از 7 سال پيش مي دانست که مبتلا به سرطان لوزالمعده است و در اين مدت، دست از کار نکشيد. او از جمله کساني بود که به "روحيه" و "نشاط" معنا بخشيد و تعالي علم را متجلي کرد.
تا نهم اکتبر سال جاري ميلادي، 342 اختراع به نام استيو جابز در ايالات متحده به ثبت رسيده اند، و اين مرد استثنايي که تنها مي توان از او آموخت و الهام گرفت، تا آخرين لحظه عمرش به تلاش کردن، به گام برداشتن و به آموختن ادامه داد.
ستايش کردن استيو جابز، کاري نيست که از دست همچون مني بربيايد. حتي نوشتن درباره او هم دشوار و سخن است، چرا که من راه فراواني در پيش دارم تا واقعيت آنچه که مردي همچون او به آن معنا بخشيد را درک کنم، اما تنها مي توانم اين سؤال را با خود مرور کنم: آيا ما توانسته ايم مأموريتي را که براي آن آفريده شده ايم به انجام برسانيم؟ آيا مي توانيم پيش از آنکه دير باشد، معناي خلقت را درک کنيم؟
$ انگار براي بچه ها ساختنش!
روحيه بازيگوشانه، به اپل رنگي متفاوت در بازار داد
حميد باشه آهنگر (*)
سال 88 بود که اولين مک ام رو خريدم. مجذوب طراحي هنرمندانه و ايده هاي نوي اون دستگاه شده بودم و خيلي زود فهميدم دنياي PC چه شکنجه گاهي براي من بوده. جداي همه ويژگي هاي فوق العاده مک، چيزي که بيشتر از همه روي من تأثير گذاشت، ايده خلاقانه اي بود که به چنين محصولي ختم شده بود. ايده احترام و خدمت به کاربر به بهترين نحو. وقتي براي اولين بار پدرم لپ تاپم رو ديد گفت: "چه بامزه...! انگار براي بچه ها ساختنش!" همين روحيه بازيگوشانه بود که به اپل رنگي متفاوت در بازار دارد و نوع نگاه استيو رو عوض کرد تا بتونه شگفتي هاي جهان ما رو ببنه. تا بتونه بهترين هاش رو با ما تقسيم کنه. تا بتونه خلاقانه ترين محصولات رو از ساده ترين ايده ها بسازه... ساده مثل سيب. همين سادگي به من امکان داد تا بتونم انديشه ام رو به شکل بهتري بيان کنم و گران بهاترين لحظاتم رو با عزيزترين کسانم تقسيم کنم. من هميشه به سيب و اين که اگر نبود چي مي شد فکر مي کنم. اگر سيب نبود الان ما در اين دنيا نبوديم. اگر سيب نبود ما شايد جاذبه رو نمي شناختيم. و اگر استيو سيب رو گاز نمي زد دنياي ما دنيايي غريب بود. الان استيو ديگه بين ما نيست، ولي عطر سيبش تا ابد در زندگي ما مي مونه.
* تدوينگر
زندگاني سيبي است، گاز بايد زد با پوست
جابز به "سيب" معناي تازه اي بخشيد
محمد عليزاده عطار
1- سال هاي سال پيش، حتي پيش تر از
آغاز تاريخ، نه در زمين که در بهشت برين، سيبي از درختي افتاد. "آدم" گازي بر آن زد و ناگاه پرده در افتاد و او هم با کله بر زمين افتاد.
2- سال ها پيش، يکي دو سده پيش تر، سيبي از درختي افتاد. يک نفر زير آن درخت نشسته بود. سيب را برداشت و شايد گازي هم بر آن زد. و ناگهان با خود انديشيد که چرا سيب بر زمين افتاد و چرا به بالا نرفت. و اين گونه شد که "نيوتن" به نيروي گرانش پي برد.
3- در سال 1905، "آلبرت اينشتين" دريافت که تندي نور، بيشينه ي تندي است. يعني چيزي تندتر از آن نمي تواند برود. در تاريخ چيزي از اين که سيبي بر کله ي اينشتين برخورد کرده باشد نوشته شده، اما بي شک او به سيب، گازهاي فراواني زده است.
4- در همان سال هايي که اينشتين با فرمول هايش دنيا زير و رو مي کرد، آدم ديگري به نام "توماس اديسون" کاري کرد که نيروي الکتريسيته به روشنايي ارزان دگرگون شود؛ و شب هاي جهان را روشن کرد. همچنين دستاوردهاي فراوان اديسون، جهان را به جاي بهتري براي زندگي تبديل کرد. اديسون هم سيب را بسيار دوست مي داشت.
5- باز در همان سال هاي دگرگوني جهان نيوتني به جهان نسبيت، "برادران رايت" داشتند هواپيما را اختراع مي کردند. آقاي "فورد" هم داشت خط توليد صنعتي را راه مي انداخت و خودرو را در جهان همه گير مي کرد. آنها هم سيب خيلي دوست داشتند.
6- بيست، سي سال پيش، آقايي به نام "وينتون سرف"، فکر کرد که چه خوب مي شد اگر مي توانستيم داده ها را از اين سو به آن سوي دنيا بفرستيم. حاصل کار او شد اينترنت. داستان ايشان زياد به سيب کاري ندارد.
7- چندين سال پيش، جوانکي به نام "بيل گيتس" که دانشگاهش را هم رها کرده بود. يک برنامه ي رايانه اي نوشت، نام آن را هم گذاشت: "پنجره ها". حالا راحت نشسته و سيب مي خورد و پنجره مي فروشد.
8- الف) باز چند سال پيش، همسر آقايي به نام "پي ير اميديار" به او گفت برود سيب بخرد، او که حال بيرون رفتن نداشت، نشست و يک برنامه نوشت که بشود از خانه و با رايانه، همه چيز خريد. ب) پسرکي هم که حال بازي با دوستانش را نداشت، فکر يکي دو نفر ديگر را کِش رفت و برنامه اي نوشت و آن شد مکانِ مجازيِ دوست بازي کردن. حالا اين گُل پسر را به جمع سران هشت کشور صنعتي دنيا مي برند که بلبل زباني کند برايشان و سران کشورهاي صنعتي هم سيب بخورند.
9- باز چند سال پيش، دو تا جوان زبل، که البته اينها حسابي اهل درس و مشق بودند، نشستند حساب کردند با خودشان که اين اينترنت، يک جست و جوگر با حال مي خواهد که جلدي همه ي آن را زير و رو کند. برنامه اي نوشتند و کارشان گرفت و حالا با پولشان مي توانند محصول ده بيست سال سيب دنيا را يکجا بخرند.
10-در همان سال ها، جواني بيست ساله، که هم مُخ نوآوري داشت و هم بازرگاني، در گاراژ خانه ي پدرش، شرکت "سيب" را بنياد نهاد. آنجا با شريکش نشستند و سيب گاز زدند و پشت به پشت، اختراع کردند. سپس نشان شرکت خودشان را هم "سيب گاز زده" برگزيدند. اين آقا، خستگي را نمي شناخت. پشت سر هم سيب مي خورد و چيزهاي تازه اختراع مي کرد. 317 اختراع به ثبت رساند که شايد هم اکنون، يکي دوتاي آنها روي ميز يا در جيب شما باشد. او را از شرکتش بيرون کردند، آرام ننشست و دو تا شرکت بزرگ ديگر درست کرد. به او گفتند سرطان داري و رفتني هستي، باز آرام ننشست و به کارش ادامه داد. حالا هم که در گذشته، اختراعاتش براي سرپا نگه داشتن چند سال ديگر شرکتش کافي است. اين مرد نامش "استيو جابز" بود. خستگي ناپذير، بدون انديشه ي شکست، و با ديدي بسيار فراتر از زمان حال. او به "سيب" معناي تازه اي بخشيد.
منبع:دانشمند شماره 578



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط