نامه اي به استيو جابز که ديگر در جهان نيست

نمي دانم مي داني يا نه، اما از 5 اکتبر 2011، يعني درست همين روزي که الان اينجا در تهران به نيمه شب رسيده، جهان ما تو را کم دارد. مي دانم که مي داني. خيلي زودتر از اينها مي دانستي. همان زمان که داشتي نامه ي استعفايت را مي نوشتي مي دانستي. همان زمان که با بدن نحيف و تکيده ات در خرداد امسال روي صحنه رفتي و از نسل بعدي سيستم عامل مک و iOS و iCloud گفتي مي دانستي. پارسال که با خوشحالي روي صحنه آمدي
شنبه، 16 ارديبهشت 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نامه اي به استيو جابز که ديگر در جهان نيست

نامه اي به استيو جابز که ديگر در جهان نيست
نامه اي به استيو جابز که ديگر در جهان نيست


 

نويسنده: علي اکبر قزويني




 
استيو عزيز،
سلام
نمي دانم مي داني يا نه، اما از 5 اکتبر 2011، يعني درست همين روزي که الان اينجا در تهران به نيمه شب رسيده، جهان ما تو را کم دارد. مي دانم که مي داني. خيلي زودتر از اينها مي دانستي. همان زمان که داشتي نامه ي استعفايت را مي نوشتي مي دانستي. همان زمان که با بدن نحيف و تکيده ات در خرداد امسال روي صحنه رفتي و از نسل بعدي سيستم عامل مک و iOS و iCloud گفتي مي دانستي. پارسال که با خوشحالي روي صحنه آمدي تا مراسم معرفي آي پد 2 تو را کم نداشته باشد هم مي دانستي. مي دانم که حتي آن روز که در گاراژ خانه تان با استيو وازنياک روياي سال هاي پيش رو را در ذهن تصوير مي کرديد هم مي دانستي.
استيو عزيز،
تو بهتر از هر کسي دريافته بودي که فرصت زندگي در اين جهاني که از وقتي چشم باز کرده ايم خودمان را در آن يافته ايم، کوتاه تر از آن است که بخواهيم آن را صرف امور نازل کنيم. تو اين را مي دانستي که وقتي از اپل اخراجت کردند - از شرکتي که تو بنيانش را گذاشته بودي - رفتي و آن قدر درخشيدي که باز همان اپل نتواند تو را ناديده بگيرد.
استيو عزيز،
تو شايد فقط 56 سال در اين جهان زندگي کرده باشي، اما به اندازه ي چند برابر اين زمان، جهان ما را تغيير داده اي. فقط در 10 سال گذشته، آن قدر جهان را تغيير داده اي که باور کردنش هم مشکل است که اين همه پيش رفتن فقط در 10 سال اتفاق افتاده باشد. تو مي دانستي که براي چه در اين جهان هستي. تو مأموريت ات را دريافتي و کامل انجام دادي. براي تو گوشه اي افتادن بي معنا بود. براي همين بود که وقتي فهميدي آن طور که دلت مي خواهد نمي تواني مؤثر باشي، بيشتر صبر نکردي و جسم پُر دردت را ترک کردي.
استيو عزيز،
حتي رفتن ات را هم به روش خودت انجام دادي. شرکتي را که مثل پروراندن و تناور کردن يک نهال براي رشدش زحمت کشيده بودي (که حالا باغستاني شده)، به تواناترين افراد سپردي و فرصت دادي تا همه ي ما درباره ي اينکارت، درباره ي نقش ات در دنياي فناوري، و درباره ي شخصيت و نبوغ بي نظيرت بگوييم و بنويسيم. حتي صبر کردي تا حمايت معنوي ات همچنان پشت سر تيم کوک و ساير مديرانت باشد و آنها آي فون بعدي را معرفي کنند و بعد بروي. اين همه برنامه ريزي دقيق را فقط کسي مثل تو مي توانست انجام بدهد.
استيو،
صبح وقتي پيام رفتن ات را روي گوشي موبايلم - اي فون 4 اي که محصول خيال پردازي خلاقانه ي تو بوده - گرفتم، دلم به هم پيچيد، حالم بد شد و اشک بي اختيار از چشمانم سرازير شد. هرگز رفتن ات را به اين زودي انتظار نداشتم. خبرها را روي همان آي فون، روي آي پد و روي همين مک که الان دارم اين نامه را برايت مي نويسم، دنبال مي کردم. روي دستگاه هايي که محصول خرد غير عادي تو بوده اند. امروز بارها وقتي به نبودنت فکر کردم دلم گرفت و چشم هايم خيس شد. عکس تو هنوز روي ديوار اتاقم است که به پيش رو - به آينده اي روشن - اشاره مي کني. اغراق نمي کنم: بارها با ديدن عکس تو به ادامه ي زندگي اميدوار شدم. خوشحال بودم که تو هستي؛ و حضورت و اين تعهدت به پيش بردن مرزهاي توانايي آدم ها، دلگرم ام مي کرد. حالا اما تو نيستي و ديگر بايد به زندگي در دنياي بدون استيو جابز عادت کنيم.
استيو نازنين،
جاي خالي تو در اين جهان هيچ وقت پر نمي شود. نه، منظورم اين نيست که بهتر از تو يا نوابغ ديگر نخواهند آمد. دنيا به حرکتش ادامه مي دهد. اما تو، خود خود تو، موجوديتي بودي منحصر به خودت. همان طور که جاي خالي مولانا، سهراب سپهري، گاندي، فردوسي، شکسپير، تالستوي، گوته، حافظ، باخ، اينشتين، نيوتن، موتسارت و خيلي هاي ديگر هرگز پر نخواهد شد. مي داني چرا؟ مي داني. چون شما اثر خودتان را در اين جهان گذاشتيد. اثري که متعلق و منحصر به خودتان بود. اثري که وقتي آدم به تاريخ نگاه مي کند، مي بيند بين آمدن و رفتن شماها، جهان تغييرات مثبتي کرده است. من سهراب را هرگز نديده ام، اما وقتي شعرهايش را مي خوانم دلتنگ حضورش مي شوم. موسيقي باخ روح مرا به پرواز در مي آورد و با خودم مي انديشم چرا اين انسان ديگر در اين جهان نيست. مولانا قرن ها پيش اين جهان را ترک کرده و هنوز در سماع غزل هاي شور انگيزش جاي خالي حضورش را در اين جهان مادي حس مي کنم. و تو، قرن ها هم که بگذرد اثر شگرفي که بر اين جهان گذاشتي فراموش نخواهد شد و جهان هميشه دلتنگ حضورت خواهد بود.
استيو عزيز،
من هم هميشه فکر کرده ام بايد در طول زندگي ام در اين جهان کاري بکنم که فقط قرار بوده من انجامش بدهم. کاري که رنگ و اثر مرا داشته باشد. کاري که تغيير مثبتي در جهان ايجاد کند، به آدم ها کمک کند و برايشان الهام بخش باشد و با رفتن جسم مادي ام تمام نشود. خودت هم مي داني کساني که اين طور فکر و زندگي مي کنند، در دنياي آدم هاي مادي زندگي دشواري دارند. تو اين بخت بلند را داشتي که اثرت را بگذاري و آن را چنان با موفقيت هاي مالي ترکيب کني که ديگران ديوانگي هاي تو را نوعي نبوغ توصيف کنند. اين تفاوت خردمندانه تو، اين ديوانگي عاقلانه تو، اين خرد غير عادي ات، چيزي است که اميدوارم همچنان از آن الهام بگيرم تا زماني که لحظه ي رفتن من رسيد، بر عمر رفته تأسف نخورم.
لحظه ي ديدار نزديک است.
منبع:دانشمند شماره 578



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.