معراج

به هوش باش كه امروز كوفه تهران است و ذوالفقار گرفتار نيزه‌داران است مساحتي است پر از چهره‌هاي رنگ به رنگ كه فتنه پشت نقاب فريب پنهان است براي آنكه عدالت به خون بغلطد باز قلم، زبانة شمشيرهاي برّان است
سه‌شنبه، 19 ارديبهشت 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
معراج

معراج
معراج


 

نویسنده : پروانه نجاتي




 
برسد به دست همه، حتي كوفيان فتنه‌انگيز مقيم تهران:
به هوش باش كه امروز كوفه تهران است
و ذوالفقار گرفتار نيزه‌داران است
مساحتي است پر از چهره‌هاي رنگ به رنگ
كه فتنه پشت نقاب فريب پنهان است
براي آنكه عدالت به خون بغلطد باز
قلم، زبانة شمشيرهاي برّان است
علي هميشه غريب است و تا ابد مظلوم
شهيد زخمِ زبان‌هاي سايه‌مردان است
به هوش باش كه بوي نفاق مي‌آيد
به دست مردم نااهل، برگ قرآن است
مبادمان كه به تكرار كوفه بنشينيم
كنون كه خانة ما در مسير توفان است
براي حلقة دل، دست مهر مي‌خواهيم
عَلَم، به دوشِ كسي از تبار باران است
مباد غفلت از اين روزهاي پر آشوب
كه كوفه تا ابد از كرده‌اش پشيمان است
احمدرضا احمدي، شاعر سپيد موي و محبوب، كه موج نو را با او مي‌شناسند. در شعري كه مي‌خوانيم كساني را ملامت مي‌كند كه در روزگار بمباران، خاك پرشور وطن را به كشورهاي آرام همسايه فروختند.
هزار همسايه را مي‌شناسم
گل ميخك بر سينه دارند
و در بمباران
پله‌هاي زير زمين را گم كردند
به آسمان رفتند
مرا، اشاره به مهاجرين نيست
كه درخت و خانه را
بي‌اعتبار دانستند
و نجيب و آرام
در قايق‌ها
گم شدند
و ما پس از سه سال
نامه‌هاي آن‌ها را از شهرهاي ساحلي دريافت كرديم
مزارعي در بامداد
در آغوش ما خفته بود
شب كه مزارع را رها كرديم
خورده‌هاي خمپاره، گلوله‌هاي توپ
به زمين ريخت
قايقي كوچك از كاغذ روزنامه
به رود مي‌رود
براي ما
جاي نشستن نيست
پس ساية قايق
سر به ديوار پناهگاه
به خواب مي‌رويم
امير عاملي، از شاعران بزرگ هم روزگار ماست. او كه خود برادري در قافلة شهدا دارد تاكنون با مجموعه شعرهاي«نيزه بريزيد»، «از ياس‌ها» و «الماس‌ها»، «تپش دريچه‌ها»، «شوق شبنم» و «يادگار زخم»، تعلق خود را به شعر آييني و دفاع‌مقدس نشان داده است. غزلي از او:
دردها هميشگي، زخم‌ها هماره‌اند
چاره‌اي نمانده است گرچه فكر چاره‌اند
دشت تشنه‌، ابر نيست باغ مانده بي‌بهار
بخت‌هاي سرنگون در پي ستاره‌اند
عاشقان آبكي، عشق‌هاي بي‌رمق
دلبران اين ديار، سخت بي‌قواره‌اند
مي‌كشند و مي‌كشند گوشت‌هاي‌مان به دار
مرگ انتخاب نيست دارها قناره‌اند
كرخه كرخه شاهدان تا نباشد اين چنين
قطعه قطعه گشته‌اند پاره پاره پاره‌اند
محتسب، شراب را روي دست مي‌برد
شيخكان قدح به دست، مست استخاره‌اند
اي كليد بغض‌ها! شعرهاي در گشا!
شاعران فصل سرد، گرم استعاره‌اند
لحظه‌ها چه تند و تند مي‌روند و مي‌روند
دِشنه‌ها، تيغ‌ها، ليك بي‌شماره‌اند
گفته‌ايم و گفته‌اند، همچو ما ولي دريغ
دردها هميشگي، زخم‌ها هماره‌اند
علي‌محمد مؤدب، شاعر متعهد و انقلابي به‌تازگي مجموعه‌اي از شعرهاي كلاسيك خود را در كتابي با عنوان «روضه در تكيه پروتستان‌ها» منتشر كرده است.
مؤدب از شاعراني‌ست كه در حوادث اخير براي بيان حقايق، بسيار سروده ‌است. غزلي از اين مجموعه مي‌خوانيم:
سؤالي دارم از آن فتنه، بي پهلو چه مي‌گويد؟
به رقص باد، مشكل ديده‌ام، گيسو چه مي‌گويد؟
بفرماييد هر دم پينه در سينه چه مي‌دوزد؟
بفرماييد هر دم پينه بر زانو چه مي‌گويد؟
كسي را بره سنگي هست شيرش مي‌دهد هر روز
كنون صياد ما در باب اين آهو چه مي‌گويد؟
بگو بي‌راهه‌هايي هست سنگي هست پايي هست
چنين مجمل حديثي كن، ببين تا او چه مي‌گويد
دل افسوني ما را به چاقويي نشانش ده
ببين تا حضرش باب اين جادو چه مي‌گويد
نهان از اين و آن يك شب وضويي ساز، خواهي ديد
كه دور از چشم مردم يار زيبارو چه مي‌گويد
هنوز سروده‌هاي قيصر امين‌پور بر در و ديوار ذهن مخاطبان شعر ثبت است. يكي از آخرين غزل‌هاي او را مي‌خوانيم كه با ياد حماسه‌هاي غزل‌وار دوران دفاع كه مقدس سروده شده است. قيصر در اين غزل از ناشنيده ماندن چاووش شهيدان مي‌گويد و گوش‌هايي كه به نشنيدن خو گرفته‌اند.
مانده از آن كاروان‌ها و از آن چاووش‌ها
شعله‌هاي خفته در خاكستر خاموش‌ها
كاروان در كاروان خورشيد و خون، چاووش‌خوان
راه روشن از طنين نامشان در گوش‌ها
ذره‌اي بود از غبار راه آن‌ها آفتاب
مانده اينك ساية باري گران بر دوش‌ها
هرچه جز تشريف عرياني برايم تنگ بود
از قماش زخم بر تن داشتم تن پوش‌ها
هرچه گفتم از غم آن‌روزها و سوزها
هرچه در دل داشتم از نيش‌ها و نوش‌ها
هرچه گفتم هيچ‌ كس نشنيد يا باور نكرد
من دهاني نيستم از زمرة اين گوش‌ها
محمدمهدي سيار شاعر مجموعة «بي‌خوابي» عميق، به‌تازگي غزلي سروده و با اين توضيح همراه كرده:
به‌خاطر خاطره بزرگ ۹ دي و خوني كه از نو در رگ‌هاي ايران سرازير شد.
هنوز ماتم زن‌هاي خون جگر شده را
هنوز داغ پدرهاي بي‌ پسر شده را
كسي نبرده زخاطر كسي نخواهد برد
زياد، خاطره باغ شعله‌ور شده را
كسي نبرده زخاطر، نه صبح رفتن را
نه عصرهاي به دلواپسي به سر شده را
نه آهِ مانده بر آيينه‌هاي كهنه شهر
نه داغ‌هاي هر آيينه تازه‌تر شده را
جنازه‌ها كه مي‌آمد هنوز يادم هست
جنازه‌هاي جوان، كوچه‌هاي‌ تر شده را...
نه، اين درخت پر از زخم، خم نخواهد شد
خبر بَريد دو ـ سه شاخه تبر شده را!
منبع:ماهنامه امتداد شماره 49.



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.