آيا تو همسر خوبي بوده اي؟

پلک هايت را روي هم بگذار، طوري که اصلاً نلرزند. رنگ ها زير پلک هاي بسته ات در هم مي ريزند و طرحي زرد، سرخ و رگه دار مي آفرينند. يک لحظه مي ترسي، از دنياي زير پلک هاي سنگينت که تيره و مبهم مي شود. چشمانت را باز مي کني، تا چشم کار مي کند آسمان است و آسمان. مثل همين پرنده هاي بي قيد و آزاد، تو هم دلت مي خواهد آزاد باشي و کنار آن لکه هاي سپيد ابر پرواز کني.
چهارشنبه، 20 ارديبهشت 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
آيا تو همسر خوبي بوده اي؟

 آيا تو همسر خوبي بوده اي؟
آيا تو همسر خوبي بوده اي؟


 






 
پلک هايت را روي هم بگذار، طوري که اصلاً نلرزند. رنگ ها زير پلک هاي بسته ات در هم مي ريزند و طرحي زرد، سرخ و رگه دار مي آفرينند. يک لحظه مي ترسي، از دنياي زير پلک هاي سنگينت که تيره و مبهم مي شود. چشمانت را باز مي کني، تا چشم کار مي کند آسمان است و آسمان. مثل همين پرنده هاي بي قيد و آزاد، تو هم دلت مي خواهد آزاد باشي و کنار آن لکه هاي سپيد ابر پرواز کني.
چقدر زندگي برايت سرد و کسل کننده است. همه چيز حوصله ات را سر مي برد. شايد اگر کمي بهتر رفتار مي کردي، به او اجازه ي حرف زدن داده بودي و اگر کمي به حرف هايش گوش مي کردي، حالا حالت بهتر بود. حتي وقتي فهميدي اشتباه کرده اي، حاضر نشدي اشتباهت را بپذيري!
چشم هايت را ببند و در دنياي خاموش پلک هايت فکر کن. آيا تو همسر خوبي بوده اي؟ آب را مي بندي تا مطمئن شوي اشتباه نکرده اي. زنگ به صدا در آمده و کسي پشت آيفون منتظر تو ايستاده است. آيفون را بر مي داري، تصوير همسرت با آن چهره ي آرام و مهربان پيش رويت ظاهر مي شود. دست هايش را پشت سرش گرفته و خودش را بي خيال نشان مي دهد، اما تو دستش را خوانده اي. از ذوق ديدار او و چيزي که حتماً براي تو پنهان کرده به هيجان مي آيي. در را باز مي کني و پيش از آنکه به استقبالش بروي، دستي به سر و رويت مي کشي. يک لبخند و کمي مهرباني تمام خستگي را از تنش بيرون مي کند. گل را مي گيري و با لبخندي که تمام صورتت را روشن کرده، به او خوش آمد مي گويي. سعي کن تمام مهرباني ات را بکار ببري، تشکر تو، از هر چيز براي او شيرين تر است.
در با صداي خشکي باز مي شود. کليد برق را فشار مي دهي. نوري زرد و بد رنگ تمام اتاق را روشن مي کند. خانه ات آن قدر کوچک است که مي توان به يک لامپ کم مصرف و دو مهتابي چراغاني اش کني. از ديدن فرش هاي هميشگي و رو فرشي هاي بدرنگ عصباني مي شوي. تا به حال متوجه نشده بودي آشپزخانه ات آن قدر کوچک است که عبور سه نفر با هم مشکل ايجاد مي کند. احساس مي کني تمام بدبختي هاي دنيا بر سرت هوار شده است و حوصله ي ديدن هيچ کس را نداري. جلو آيينه مي ايستي و به تصوير خودت خيره مي شوي. واقعاً چه چيزي کمتر از ديگران داري؟ مثلاً چه مي شد خانه يي مجلل در بالاي شهر مال تو بود؟
مي توانستي سرت را بالا بگيري و مثل پولدارها با غرور راه بروي. در اتاق را محکم بهم مي کوبي تا صدايش حتماً به گوشش برسد. انگار اگر ديواري بين شما نباشد، نمي توانيد با هم صحبت کنيد. پشت در فرياد مي کشي و اشتباهش را مي شماري. اشتباهاتي که از اشتباه بودن شان هم کاملاً مطمئن نيستي. حتي مطمئن نيستي که حق با تو باشد. صدايش را نمي شنوي. نشسته و فقط دارد به تو گوش مي کند. کار هر روزت است. هيچ وقت از همسرت به خاطر محبت هايش تشکر نمي کني و نيز از سکوتش در برابر بداخلاقي تو. چقدر از ارزش سپاسگزاري غافليم!
امام علي (ع) فرمود:
«سپاسگزاري تو از کسي که از تو راضي است، سبب رضايت و وفاداري بيشتر او مي شود سپاسگزاري از کسي که از تو ناخشنود است، سبب رفع ناراحتي و مهرباني اش به تو مي شود.»
منبع: 7 روز زندگي- ش 87



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط