بعضي ها داغشو دوست دارن
نويسندگان : بيلي وايلدر - دايموند ، مترجم : شهرام زرگر ، ناشر : نيلا ، چاپ اول ، بهار 1383 ، شمارگان : 2200 نسخه ، قيمت 1500 تومان .
هيچ کس کامل نيست !
بعضي ها داغشو دوست دارن دومين همکاري بيلي وايلدر با آي . اي . ال دايموند در زمينه فيلمنامه نويسي است . همکاري مشترکي از سال 1965 با عشق در بعدازظهر آغاز گرديد و به مدت بيست و پنج سال ادامه يافت که ثمره آن دوازده فيلمنامه از جمله آپارتمان بود . داستان درباره دو نوازنده بينواست که بر حسب اتفاق هنگامي که قتل عام روزسن و النتين سال 1929 اتفاق مي افتد ، در گاراژ محل حادثه حضور دارند . اين دو که مورد شناسايي قرار گرفته اند براي اين که قربانيان بعدي شيکاگوي بي قانون نشوند ، لباس زنانه مي پوشند و در يک گروه نوازنده زن عازم فلورايدا مي شوند تا از دست گانگسترهاي بي رحم فرار کنند . در فلورايدا يکي از آنها يک ميليونر شهرت پرست را جلب مي کند و ديگري در تلاش است تا خواننده گروه را به چنگ آورد و ...
داستان وايلدر - دايموند بيشتر شبيه به يک قصه پريان است که با فيلمنامه اي با ساختاري دقيق و بسامان و طرح داستاني کلاسيک ارائه شده است . کوششي موفق در بازگويي قصه اي بي نقص براي عام ، ضمن رعايت اصول و قواعد لازم براي آثار هنري قابل اعتنا . فيلمنامه از همان آغاز موقعيتي را ترسيم مي کند که در شکل گيري داستان تعيين کننده است و از آن به عنوان « موقعيت وايلدري » نام مي برند . با توضيحاتي درباره مولفه هاي تشکيل دهنده اين موقعيت ، مي توان به دنياي تلخ و شيرين وايلدر وارد شد .
زندگي ميان بيم و اميد
فيلمنامه با ترسيم فضاي گانگستري دهه 30 در آمريکا آغاز مي شود ؛ وضعيت مخاطره آميز ، قاچاق مشروبات الکلي ، پاتوق ها ، سوداگران دنياي نمايش و روياهاي طلايي عشق زمينه اين حوادث را نيز از فيلم هاي گانگستري همان دهه بر مي گيرد . اسپاتس کلمبو سر دسته گانگسترهاي قاچاقچي مشروبات الکلي با افرادش در محاصره پليس قرار مي گيرد . جو و جري دو نوازنده ساده و مفلس که در آنجا حضور دارند ، در اين تهاجم موفق به فرار مي شوند . بيکار و سرگردان به دنبال پيدا کردن کار مي افتند و در تعميرگاهي شاهد حمله نوچه هاي اسپاتس کلمبو به چارلي خلال دندون عامل پليس و يارانش مي شوند که به کشتن آنها منجر مي شود . گروه اسپاتس آنها را مي بينند و تصميم به کشتنشان مي گيرند که با آمدن پليس باز هم موفق به فرار مي شوند . اما آنها در نوبت مرگ قرار مي گيرند و راه باقي مانده براي جو و جري فرار از اين وضعيت خطرناک است . با حرکت در مرز هراس و مضحکه وضعيت متزلزل آدم ها که به نوعي وضعيت متزلزل بشري را بر مي تابد به نمايش در مي آيد و به کيفياتي متناقض و متضاد را سبب مي شود . دو عنصر برجستگي مي يابند ، سياهي در شکل گانگسترها که موجب هراس مي شود ، سادگي ، معصوميت و گاه بلاهت جو و جري که مايه طنز و کميک قصه را پرورش مي دهند و به سرتاسر آن سايه مي اندازند ، تا دنياي مورد نظر وايلدر شکل بگيرد . او با روح نقاد و تيزبين ، زبان شيرين و روان ، آشنايي با ژانر پليسي نوآر و محيط موزيک هال ، تسلط بر فيلمنامه نويسي و با بهره گيري از طنزي که ريشه در سنت کمدي هاليوود دارد بهره مند از بينش و فرهيختگي است ، اين دنيا را خلق مي کند . دنيايي که توهمي است از واقعيت .
خلق توهم و توهم زدايي
وايلدر شيفته توهم و شيفته آدم هايي است که مي کوشند آن را به هرقيمتي حفظ کنند . او در بيشتر آثارش از جمله بعضي ها داغشو دوست دارن چنين دنيايي را به تصوير مي کشد . آدم هايي که واقعيت مصنوع را مي پذيرند ، زيرا خودشان بخشي از آن هستند و براي ساختن آن تلاش مي کنند و به آن نيز دلخوش اند . اما اين دنيا مبتني بر دروغ است . زيرا واقعي نيست و توهمي است از واقعيت عيني ، هيچ چيز و هيچ کس سر جاي خودش نيست . به تعبيري مي توان گفت واقعيتي مغشوش است و چيزي مصون و سالم باقي نمي ماند . قرار دادهاي تثبيت شده نيز از درجه اعتبار ساقط مي شوند . واقعيت نقاب منطق و مصلحت و اصالت به چهره زده است و وايلدر تمام ويژگي ها و قراردادهاي اين دنياي توهمي را مورد هجو قرار مي دهد . دنياي پر از تناقضي که بهترين زمينه را براي طنز وايلدي مهيا مي سازد و تضاد موجود کمدي را آشکار و به مضحکه اي تمام عيار بدل مي سازد . آدم ها ناچارند تظاهر کنند و دروغ بگويند . وقتي که جو در هيئت زنانه جوزفين و در گرماگرم فرار از دست گانگسترها به ديدن شوگرکين مي رود که دل شکسته از خبر عزيمت عشق پولدار جعلي اش ترانه « ديگه با عشق کاري ندارم » را غمگينانه مي خواند . مي دانيم که جوزفين همان عاشق پولدار ايده آل اما دروغين است . جو از اين طريق مي خواهد شوگرکين را اميدوار به زندگي عادي برگرداند . او دارد خدمت بزرگي مي کند اما اساس دروغ است که آدم هاي اين دنياي توهمي را به هر قيمتي حفظ کنند و به آن دلخوش باشند . اين دلخوشي به اين علت اهميت دارد که به آنها قوت قلب مي دهد تا به مبارزه با آن برخيزند . نتيجه اين مصاف البته توهم زدايي است . دنياي ظاهراً بي نقص قبلي ترک برمي دارد و سرانجام از هم مي پاشد و آنها و ما در مي يابيم بي نقص بودن توهمي بيش نيست و رسيدن به گمان موهوم است . اين اتفاق آگاهي بخش است . همان طور که آزگود در جمله پاياني بيان مي کند که : « هيچ کس کامل نيست ! » طنزي که تلخ است و تلخي که در عين حال شيرين است و اين کليدي کمدي وايلدر است .
تنهايي و بي پناهي
قهرمانان وايلدر معمولاً تنها و بي پناهند . جو و جري نيز دو نوازنده تنهايند ، نمونه اي از همه انسان هاي تنها . آنها خواسته در موقعيت خطرناک مرگ آوري قرار مي گيرند که اگر حرکتي انجام ندهند له مي شوند . پس شرط زنده ماندن تغيير اين وضعيت است . ايجاد ارتباط با ديگري ، کليد نجات آنهاست . براي نشان دادن تنهايي و بي پناهي آنها وايلدر اين ويژگي را در جمع متجلي مي کند . تنهاييشان در جمع تبهکاران در نوشگاه و بعد تعميرگاه و نيز در جمع دختران نوازنده در قطار به خوبي چهره مي نمايد . مکان هايي که دو عنصر هراس و مضحکه بهترين زمين بازي را پيدا مي کنند که با وجود گزندگي و هراس سرشار از شادي و سرخوشي اند . جو و جري آن آدم هاي سابق نيستند . آنها و ما در مي يابيم که همه آن چه گذشته و اين قصه پريان را به سرانجام رسانده ، يک شوخي بوده و از آن لذت مي بريم . اسپاتس کلمبو ، سردسته گانگسترها ، پس از اين که هدف رگبار مسلسل هاي مردان مخفي شده درون کيک تولدش قرار گرفته ، پيش از مرگ براي آخرين بار تکيه کلامي را که هميشه براي القاي تحقير و بدگماني به کار مي برد ، به زبان مي آورد : « چه شوخي گنده اي ! » او حق دارد ، اينها همه اش يک شوخي بزرگ است .
شخصيت ها
معرفي در آثار وايلدر خلق الساعه صورت مي گيرد و هر بار که آدم ها را مي بينيم ، اين معرفي تکرار مي شود ، بدون آن که تازگي خود را از دست بدهد . البته با حرکت قصه و روند ماجراها وجوه ديگري از شخصيت جو و جري روشن مي شود که مفهوم معصوميت را در برابر شرارت پرورش مي دهد تا کمدي اوج گيرنده از اين تضاد شکل بگيرد و به سرانجامي که ذکرش رفت منتهي شود .
زبان گفت وگو
کمتر فيلمنامه نويسي است که بتواند اين همه جمله هاي کوتاه ، صريح و پر طنز و گزنده را با ضرباهنگ جلو ببرد ، اما وايلدر و دايموند در بعضي ها داغشو دوست دارن چنين امر خطيري را به خوبي انجام مي دهند . گفت وگوهايي سرشار از لطافت و رواني که فضاسازي مي کنند ، آدم ها را مي شناسانند ، موقعيت مي سازند و بالاخره همه سرنخ هاي پراکنده را به هم مي رسانند . به عنوان نمونه مي توان توجه کرد به مکالمات فصل پاياني که بي شک يکي از بهترين پايان بندي هاي تاريخ سينماست .
جري در شکل زنانه دفنه مورد توجه مردي به نام آزگود قرار گرفته و اصرار دارد با او ازدواج کند . جري سعي مي کند به آزگود بفهماند که نمي توانند با يکديگر ازدواج کنند .
آزگود : با مامان صحبت کردم ( از خوشحالي گريه اش گرفت ) خواهش کرد لباس عروسي اونو تنت کني ، لباسش توري سفيده .
جري ( به خودش جرئت مي دهد ) : آزگود ، من نمي تونم تو لباس مادرت عروسي کنم . من و اون ، ماها از يه جنس ساخته نشديم .
آزگود : مي تونيم دستکاريش کنيم .
جري ( قاطعانه ) : هاه ، نه ، نمي شه ! ببين آزگود مي خواهم باهات روراس باشم . اصلاً نمي شه ما با هم ازدواج کنيم .
آزگود : چرا نمي شه ؟
جري : خب ، اولش اين که من واقعاً مو طلايي نيستم .
آزگود ( با تساهل ) : مسئله اي نيس .
جري : سيگارم مي کشم . مرتب سيگار دود مي کنم .
آزگود : برام مهم نيس .
جري : گذشته وحشتناکي هم داشته ام . الان سه ساله با يه نوازنده ساکسيفون زندگي مي کنم .
آزگود : مي بخشمت .
جري ( بسيار نااميدانه ) : در ضمن هيچ وقت نمي تونم بچه دار شم .
آزگود : چن تار و به فرزندي قبول مي کنيم .
جري : تو انگار حاليت نيس ! ( کلاه گيسش را از سر برمي دارد ، با صداي مردانه ) من مردم !
آزگود ( بي توجه ) : خب ، هيچ کس کامل نيس !
در خاتمه به خاطر برگردان روان ، خوب و مسلط اين فيلمنامه به زباي فارسسي توسط آقاي شهرام زرگر به او خسته نباشيد مي گوييم .
منبع: ماهنامه فيلم نگار 25.