از قبر در آمدن
فيلمنامه نويس و کارگردان: کوئنتين تارانتينو. بازيگران: اما تور من ، ديويد کارادين، محصول 2003، آمريکا.
ديواس، در آستانه ازدواج تصميم مي گيرد بيل و گروه همکارانش را ترک کند. اما بيل در مراسم عروسي او، همه را به قتل مي رساند. ديواس بعد از چهار سال به هوش مي آيد و تصميم به انتقام مي گيرد. بيل و دوستش به متن اطلاع مي دهند که ديواس در راه رسيدن به اوست. باد، ديواس را زنده دفن مي کند اما او خود را نجات مي دهد. باد توسط دوست بيل کشته مي شود و همسر بيل که يک چشمش را در تمرينات رزمي از دست داده توسط ديواس چشم ديگرش را نيز از دست مي دهد. ديواس به قصد کشتن بيل نزد او مي رود و مي بيند که بيل در حال بازي با فرزند مشترکشان است. ديواس اسلحه را کنار مي گذارد و با بچه بازي مي کند. بيل با ترفندي متوجه مي شود که ديواس هميشه عاشق او بوده است. ديواس با استفاده از فنوني که استاد رزمي کارش به او آموخته بيل را از پا در مي آورد.
بيل را بکش دومي، ارتباط چنداني با اولي ندارد .کوئنتين تارنتينو گفته قسمت اول، يک فيلم اکشن بود، در حالي که بخش بعدي يک کار عاشقانه است. خب، اين از معدود مواردي است که يک کارگردان درباره فيلمش اظهار نظر کرده و روي حرفش هم مي شود حساب باز کرد. اين هم هست که به هر حال يک داستان عاشقانه فرق چنداني با يک فيلم بزن بزن خونبار ندارد. هر دو به يک اندازه جذاب اند، هر دو مي توانند احساسات آدم را تحت تاثير قرار بدهند و از همه مهم تر ، هر دو با يک اندازه خشن از کار در مي آيند. قسمت دوم بيل را بکش بر اين فرضيه استوار شده که آدم ها هر چقدر بيشتر همديگر را دوست داشته باشند، بيشتر همديگر را آزارمي دهند. دو شخصيت اصلي اين داستان عاشقانه هم بدشان نمي آيد چنين معامله اي با هم بکنند.
ترتيب روايي
چه در قسمت اول و چه در دومي، داستان فيلم خط روايي کم و بيش سرراستي دارد. در قسمت اول فقط جاي يکي از سکانس ها عوض شده. سکانس نبرد شخصيت عروسکي با زن سياهپوست ، بايد آخر کار مي آمد (يعني بعد از صحنه هاي درجه يک مربوط به قتل اورن ايشي و محافظانش ) که به عنوان اولين سکانس فيلم استفاده شده. ضمن اين که صحنه انيميش مربوط به ماجراهاي کودکي جواني اورن ايشي يک بازگشت به گذشته معمولي براي معرفي اين شخصيت است. اما اولين سکانس فيلم دوم، حتي قبل از اولين سکانس فيلم اول اتفاق مي افتد. يعني قبل از صحنه رسيدن به کلانتر به کشتارگاه در فيمل اول که تا پيش از اين نقطه شروع داستان بود.(البته به شرطي که صحنه شليک گلوله بيل به سر عروس را که پيش از عنوان بندي قسمت اول مي آيد، کنار بگذاريم.) در اين سکانس آن مجلس عروسي را مي بينيم که آخرش به آن کشتار ختم شده بود. بعد يک پرش رو به جلو داريم و ماجراها را از بعد ماجراهاي قسمت اول دنبال مي کنيم. پس از اين هم فلاش بک مربوط به زندگي بيل و عروس، وقتي هنوز اوضاع روبه راهي با هم داشتند را مي بينيم و صحنه هايي که عروس از استاد، فنون هنرهاي رزمي را مي آموزد. بعد دوباره بر مي گرديم به مسير عادي و ماجراي انتقام هاي عروس را دنبال مي کنيم تابه نقطه او ج و ديدار دوباره عروس و بيل مي رسيم که يکي از غير منتظره ترين و تر و تازه ترين سکانس هاي عاشقانه تاريخ سينماست. و فقط قبل از اين که فيلم تمام شود، يکي از آن تغيير لحن هاي تارانتينويي را داريم . يک سکانس فلاش بک که به لحاظ ترتيب زماني، اولين سکانس کل ماجراست؛ مربوط به روزي که عروس متوجه مي شود يک بچه توي شکمش دارد زندگي مي کند.
متوجه هستند که ماجرا آن قدرها هم که اوايل اين بخش نوشتيم، سرراست و ساده نيست. اما در برابر پيچيدگي هاي زماني فيلم هاي قبلي تارانتينو اين شکست هاي زماني اصلاً به حساب نمي آيد . ضمن اين که در مجموعه بيل را بکش، اين جلو و عقب بردن سکانس ها به نظر مي رسد بيشتر به خاطر ايجاد جذابيت هاي دراماتيک و مانور روي صحنه هايي با لحن ها و حال و هواي گوناگون است تا داستان متنوع تر و بامزه تر روايت شود. اين نکته را به خصوص در قسمت اول متوجه مي شويم. وقتي تارانتينو تصميم مي گيرد داستان را نه ازصحنه انتقام که از مبارزه بين عروس و دشمن سياهپوستش شروع کند. انگار از همان اول کار به ميانه ماجرا پرتاب مي شويم. اما در سگ هاي انباري و پالپ فيکشن، مردن و زنده شدن آدم ها بود و قبول کنيد که اين مهم ترين مسئله اي است که يک نويسنده مي تواند درباره اش بنويسد.
به هر حال قسمت دوم، انسجام و تعليق و نتيجه گيري سر راست قسمت اول را ندارد. قصه اش، از آن تيزي و برندگي برخوردار نيست . ماجراي زني که پي انتقام از قاتلان خودش و بچه اش مي رود، نسبت به قصه زني که پس از سال ها با عاشق سنگدلش ديدار مي کند، واضح تر و عريان تر به نظر مي رسد.
در نتيجه کوئنتين تارانتينو، بايد دنبال راه هاي ديگري براي جذاب از کار در آوردن داستان بخش دوم برود و براي اين کار تلاش کند فضاي صحنه هاي فيلم را بهتر و جذاب تر از آب درآورد و ضمناً روابط پيچيده و عميقي بين شخصيت هاي داستان برقرار کند. نتيجه اين قبيل تلاش ها، جبران کمبود تعليق و وضوح و سرراستي قسمت دوم در برابر بخش اول اين مجموعه است.
فضاها و موقعيت ها
در قسمت دوم بيل را بکش برعکس قسمت اول، تارانتينو بدش نمي آيد که مسير عادي داستان را متوقف کند و برود سراغ ساختن فضايي که ظاهراً چندان ارتباطي با مسير اصلي فيلم ندارد.او به عنوان يک فيلمنامه نويس و کارگردان آن قدر اعتماد به نفس دارد که پيش خودش فکر مي کند مي تواند اين صحنه را اين قدر خوب با آب درآورد که تماشاگر پي گرفتن خط سير اصلي داستان را فراموش کند در عين حال از تماشاي اين تصاوير لذت ببرد. بهترين مثالش هم سکانس ظاهراً بي ربطي است که همراه مايکل مدسن به محل کارش مي رويم. از قرائن اين طور بر مي آيد که مدسن يک آدم حسابي است يا زماني يک آدم حسابي بوده و کلاه و شمشيرش لابد به همين دليل اين قدر برايش مهم است و حالا بايد توالت شويي کند و حرف هاي يک آدم عوضي را به عنوان رئيسش گوش بدهد. با شنيدن گفت گوي سکانس کافه اي که مدسن آنجا کار مي کند، در عرض چند دقيقه به نظرمان مي رسد که چقدر اين آدم را مي شناسيم و چقدر درکش مي کنيم. در سکانس هاي بعدي فيلم، حتي وقتي مي خواهد تورمن را زنده به گور کند، به خاطر تماشاي همين صحنه ها با علاقه و درک بيشتري به تماشاي حرکات خشونت آميزش مي نشينيم. تورمن آخرين کسي است که عوض توالت شويي به مدسن فرصت مبارزه مي دهد و اين فرصتي است که مرد نمي خواهد از دستش بدهد. مثال بعدي اين سکانس هاي درخشان، کل صحنه خواستگاري و بعد کشتار در کليساست. جايي که شخصيت عروس، بعد عمري مبارزه، آماده انجام مراسم عروسي شده و ريزه کاري هاي اين سکانس با اين که نسبت به کليت فيلم کمي بي معني به نظر مي رسند، با اين وجود باعث مي شوند که تماشايش خيلي مزه بدهد. از کشيشي که کنار مادرش ايستاده تا مراسم عروسي را برگزار کند تا دختر هايي که مثل چند تا خاله زنک حسابي کنار تو و من نشسته اند و به مراسم عروسي نگاه مي کنند. و بالاخره ساموئل جکسن که مثل پيشگوهاي يوناني يا گيتاريست گروه گانزن رزز در کليپ ترانه «باران نوامبر» ، گوشه اي نشسته و شعرهاي عجيب و غريب درباره فرجام اين ازدواج مي خواند. اين قبيل جزئيات و حواشي، باعث مي شوند که هيچ کدام از اين سکانس هاي طولاني، عادي و خسته کننده به نظر نرسند. پس تماشاگر ناراحت نمي شود اگر تارانتينو مسير اصلي داستان را بي خيال شود و برود سراغ اين نکته هاي بي معني . مهم اين است که تماشاگر از فيلم فاصله نگيرد و جذبش شود. چه فرقي مي کند اگر اين جاذبه مثل قسمت اول بيل را بکش، حاصل يک طرح داستاني قوي و خلاصه و محکم باشد يا مثل قسمت دوم اين جذببه را از حواشي و جزئيات متن بگيرد.
به جز اينها قسمت دوم از موقعيت هاي داستاني تر و تازه اي بهره مي برد که بدجوري ذهن تماشاگر را درگير خودش مي کند. به چند تا از اين موقعيت هاي داستاني درجه يک توجه کنيد: مردي جسد زندي را زير نور مهتاب زنده به گور مي کند و ادامه ماجرا را از ديد زن زنده به گور شده مي بينيم. بعد مبارزه دو زن با شمشير و مشت و لگد که بالاخره يکي از اين دو تا، چشم آن يکي را از کاسه در مي آورد و بعد زن کوري را مي بينيم که بي هوا داخل خانه اي مي شود و اساب و وسايلش را به هم مي ريزد. درباره مغازله خونين سکانس نهايي فيلم هم که در مقدمه اين يادداشت با هم صحبت کرديم. صحنه اي هم که ماري از بين پول ها بيرون مي آيد و صورت مايل مدسن را نيش مي زند غير قابل تصور است و مرد که دارد کف اتاق غلت مي زند و داد و بي داد مي کند و زني که ما را به جانش انداخته از روي دفترچه اي درباره درد نيش اين مار مرگبار داد سخن مي دهد.
رازها
کوئنتين تارانتينو براي هر کدام از شخصيت هاي فيلمش يک راز دست و پا مي کند. در وجود و زندگي هر کدام از اين آدم ها نکته مهمي وجود دارد که به شخصيتشان عمق و اصالت مي بخشد. مثلاً اين که چرا مدسن در آن خانه کارواني وسط خيابان زندگي مي کند؟ تنهايي و مرگش و تلاشش براي حفظ کردن شمشير و کلاه از کجا سرچشمه مي گيرند؟ يا رابطه بين الي و استاد هنرهاي رزمي که الي بالاخره به او زهر مي دهد تا بخورد و بميرد و بالاخره ابهام مرکزي فيلم که پدر تماشاگر را در مي آورد و مربوط به رابطه بين عروس و بيل است. اين که هر دو تا دوست دارند به هم برسند و در عين حال تمام تلاششان را به خرج مي دهند تا همديگر را بکشند.
اما در فيلمنامه تارانتينو، اغلب اين موقعيت ها و رازها در سکانس هاي برخورد آدم ها و گفت و گوهاي دو نفر شان شکل مي گيرد. از جمله اولين برخورد عروس و بيل در برابر درگاهي کليسا و برخورد دومشان در خانه بيل و همه آن جمله هايي که روي آن مبل گرد وسط خانه مرد رد و بدل مي شود. و صحنه برخورد عروس و استاد هنرهاي رزمي که البته گفت و گو چنداني ندارد و صحنه اي که مدسن و رئيسش در آن بار شلوغ و کثيف لعنتي دارند با هم حرف مي زنند و رئيس از او مي خواهد کلاهش را بردارد. لابد چون ديگر حتي نمي شود اداي کابوي ها را هم درآورد.
تغيير لحن
اما يکي از دلايلي که اين قدر فيلمنامه هاي تارانتينو را دوست داشتني کرده به خاطر تغيير لحن هايش است؛ وقتي خيلي سريع و با سليقه، يک موقعيت خشن را به موقعيتي کميک و يک لحظه عاشقانه را به صحنه اي پر از خون تبديل مي کند. مثال ها زيادند. جايي که شخصيت عروس با هزار بدبختي از قبر و از زير خاک بيرون مي آيد، با آن سرو وضع داخل يک کافه مي شود و دستور مي دهد که يک ليوان آب برايش بياورند. يا صحنه اي که زن براي کشتن بيل وارد خانه مي شود و مي بيند که بيل خونخوار و دختر ملموسش وسط حال دارند با هم بازي مي کنند و وقتي تورمن به زني که براي کشتنش آمده، مي گويد حامله است و زن تبريک مي گويد و مي رود پي کارش.
تولد و مرگ
بيل را بکش درباره زني است که مي خواهد از دنياي اسطوره ها بيرون بيايد و وارد زندگي عادي شود. در اين جا قطب پيچيده اسطوره/ پدر/ عاشق که در هئيت شخصيت بيل متجلي شده، در برابر زني قرار مي گيرد که عاشقش و پدرش را دوست دارد، اما ديگر کم کم مي خواهد اين دنيا را ترک کند تا تجربه يک زندگي آرام را داشته باشد .اينها البته حرف هاي احتمالاً گنده اي درباره فيلمنامه فروتني است که هدفي جز لذت دادن به مخاطبش ندارد. با اين همه فيلم را يک بار ديگر با اين ديد نگاه کنيد تا خيلي چيزها گيرتان بيايد. بيل را بکش را به عنوان داستاني درباره زني ببينيد که مي خواهد از دنياي پرشور اسطوره ها خداحافظي کند تا بخشي از وجود خودش را پس بگيرد و پا روي کره خاکي بگذارد. اين که چه چيزهايي از دست مي دهد و چه چيزهايي به دست مي آورد بخش پنهان ماجراست. ظاهر فيلمنامه درباره بهايي است که زن در اين راه مي پردازد.
منبع: ماهنامه فيلم نگار 26