فصل بندي داستان
نويسنده: ليندا کاگيل
مترجم: ونداد الوندي پور
مترجم: ونداد الوندي پور
بعضي از فيلمنامه نويسان به فيلمنامه صرفاً به عنوان مجموعه اي از پرده ها و صحنه ها مي نگرند و يک نکته بنيادي فيلمنامه نويسي را از قلم مي اندازد: توالي و تسلسلي که بايد بين صحنه هاي به ظاهر مستقل فيلمنامه وجود داشته باشد.
فيلمنامه نويسي براي بسياري از ما به معني خلق حدود 60 صحنه و ربط دادن اين 60 صحنه به هم در يک خط داستاني که همان خط روايي فيلمنامه را تشکيل مي دهد است. ما به داستان به عنوان مجموعه اي از وقايع و رويداد هاي منفرد که در کنار هم اکشن و کشمکش موجود در داستان را عرضه مي کنند مي نگيريم. (اين عدد 60 از يک استاندارد قديمي فيلمنامه نويسي استخراج شده است. بر طبق اين استاندارد، يک صحنه معمولي در دو صحنه فيلمنامه جاي مي گيرد و فيلمنامه ها نيز معمولاً حدود 120 صفحه هستند، بنابراين يک فيلمنامه تقريباً برابر است با 60 صحنه. البته امروز هر صحنه در 1 تا 1/34 صفحه نوشته مي شود، ولي ما براي راحتي کار، همان دو صفحه را در نظر مي گيريم.)
مشکلي که در اين ديدگاه وجود دارد اين است که معمولاً نويسندگان اين 60 صحنه را به عنوان 60 ايده مستقل در نظر مي گيرند. واضح است که اين 60 صحنه حاوي اطلاعات مهمي هستند که انتقال آنها براي پيشبرد داستان ضروري است؛ و همين اهميت صحنه هاست که نويسنده را گيج مي کند. وقتي نويسنده با اطلاعات زيادي مواجه است که سعي دارد آنها را به بيننده (يا خواننده) انتقال دهد، ديگر وقت نمي کند تاثير اين اطلاعات يا حقايق را به شکل مناسبي در شخصيت ها نشان مي دهد و در واقع اثر اين اطلاعات يا حقايق را به شکل مناسبي در شخصيت ها نشان دهد و در واقع اثر اين اطلاعات را در عملکرد و منش شخصيت هاي داستانش منعکس کند. نتيجه چنين عملکردي، مغشوش بودن کل داستان و عدم وجود ارتباط موثر بين صحنه هاي مختلف موجود در فيلمنامه است .وقتي بين اطلاعات موجود در صحنه هاي مختلف ارتباط موثري وجود نداشته باشد، مفهوم و اهميت اين اطلاعات زير سوال مي رود، زيرا در يک فيلمنامه، مفاهيم به ظاهر مستقل بايد به نوعي با هم مرتبط شوند تا يک مفهوم کلي را پديد آورند. فيلمنامه اي که تسلسل معنايي بين صحنه هاي آن وجود ندارد، در نظر خواننده گنگ، مغشوش و خسته کننده جلوه مي کند.
يک بار يکي از دانشجويان من، داستاني روان شناختي، دلهره آور و بسيار جالب را که پرداخته ذهن خودش بود براي من تعريف کرد، اما وقتي بر مبناي اين داستان فيلمنامه اي نوشت، فيلمنامه بدي از آب در آمد . پرسوناژهاي داستان او به درستي تعريف نشده بودند؛ انگيزه هاي آنان نامعلوم وگنگ بود. در واقع اين شخصيت ها در خلال اتفاقات پر تعداد داستان گم شده بودند. صحنه هاي داستان او نمي توانستند تاثير لازم را روي خواننده بگذارند، زيرا به شکل دراماتيک به هم مرتبط نبودند و روابط موجود در بين صحنه ها از قانون علت و معلول پيروي نمي کرد. اين نويسنده تازه کار نتوانسته بود به شکلي دراماتيک به ويژگي هاي مشخصي که در کنش و واکنش شخصيت ها وجود دارند بپردازد. رويداد هاي يکي پس از ديگري آغاز مي شدند و پايان مي پذيرفتند بدون هيچ گونه ارتباط دراماتيک، نکات مهم داستان مشخص نبود، زيرا صحنه ها به شکل رنجيره اي از وقايع به هم متصل نبودند. او داستاني را در ذهنش ساخته و پرداخته بود، اما نتوانسته بود رابط علي و معلولي بين وقايع داستان و اعمال شخصيت ها برقرار کند.
بسياري از فيلمنامه نويسان تازه کار نمي دانند که داستان يک فيلم بايد به صورت توالي از فصل ها و قسمت هاي مرتبط روايت شود نه به شکل چند صحنه مستقل که هر کدام حرف خود را مي زند و تمام مي شود.
مي توان گفت که قسمت هاي يک فيلم، مانند فصل هاي يک رمان هستند. در هر فصل از يک رمان ، ما با وقايعي روبه رو هستيم که اگر چه ممکن است از جهاتي مستقل به نظر برسند و در بردارنده نقطه آغاز و پايان باشند، اما مانند حلقه هاي يک زنجير با قسمت ها يا فصل هاي قبلي يا بعدي مرتبط هستند و حول يک ايده بنيادي گردش مي کنند.
هر داستان با توجه به مدت زماني که براي روايتش صرف مي شود به 7 تا 12 قسمت يا فصل تقيسيم بندي مي شود. معمولاً پرده اول فيلمنامه از دو فصل مهم تشکيل مي شود: از نماي آغازين تانقطه شروع کنش (که مي توانيم آن را نقطه عطف اول نيز بناميم) و از نقطه شروع کنش تا نقطه اوج (يا نتيجه گيري) پرده اول .البته گاهي پرده اول فيلمنامه را به سه فصل هم تقسيم مي کنند. پرده اول ( که معمولاً 30 صفحه اول فيلمنامه را تشکيل مي دهد) مهم ترين بخش فيلمنامه است، زيرا در اين پرده، فيلمنامه نويس شخصيت هاي داستانش را به تماشاچي معرفي مي کند و مي گويد که قصد دارد در اين داستان به چه موضوعي بپردازد.
پرده دوم اندکي پيچيده تر مي شود. نيمه اول پرده دوم اغلب از دو تا چهار فصل تشکيل مي شود. همين وضعيت در مورد نيمه دوم پرده دوم نيز صدق مي کند يعني پرده دوم در کل از چهار تا هشت فصل تشکيل مي شود. (پرده دوم معمولاً از صفحه 30 شروع و تا صفحه 90 ادامه مي يابد) نقطه عطف دوم داستان در همين پرده حادث مي شود.
پرده سوم مي تواند از يک، دو يا سه فصل تشکيل شود. در اين پرده است که نتيجه گيري نهايي انجام مي شود و داستان به سرانجام خود مي رسد.
فيلمنامه نويس در هر فصل از داستان هدف و مقصد معيني را دنبال مي کند. معمولاً هدف فيلمنامه نويس در هر کدام از فصل ها، سوق دادن پرسوناژهاي داستان به جهتي خاص و حرکت دادن آنها در آن جهت است. اين جهات را طرح کلي فيلمنامه و تم داستان تعيين مي کند.
تقسيم کردن داستان به چند فصل ، روابط علي بين صحنه ها را تقويت و در نتيجه باعث پيشرفت داستان مي شود و به نوعي، موتور حرکتي داستان را به کار مي اندازد. اين تقسيم بندي به تماشاچي کمک مي کند تا در عين حال که با داستان به جلو مي رود، روي اعمال، احساسات، انگيزه ها و واکنش هاي شخصيت ها تمرکز کند؛ کارکرد اين تقسيم بندي اين است که به تماشاچيان کمک مي کند علت ها و معلول هاي موجود در داستان را بهتر متوجه شوند. همچنين به فيلمنامه نويس اين امکان را مي دهد تا احساسات پرسوناژها را بهتر به تماشاچي منتقل کند، زيرا برانگيخته شدن هر احساسي در يک شخصيت ، به دلايلي وابسته است و وقتي تماشاچي از اين دلايل مطلع باشد بهتر مي تواند اين احساسات را درک کند.
نبايد فصل هاي داستان را با صحنه سکانس ها يا اکشن سکانس هاي (scene sequence-action sequence) داستان اشتباه گرفت. البته گاهي يک صحنه سکانس به تنهايي يک فصل داستان را تشکيل مي دهد، اما معمولاً هر صحنه سکانس خود جزئي از يک فصل داستاني است. صحنه سکانس به گروهي از صحنه ها اطلاق مي شود که به علت پرداختن به يک ايده يا عمل خاص به هم مرتبط مي شوند. هر کدام از صحنه سکانس ها داراي يک خط داستاني کوتاه هستند که زير مجموعه اي از خط داستاني کلي محسوب مي شود. صحنه سکانس ها نقشي اساسي در ساختاريک فيلمنامه بازي مي کنند، زيرا صحنه سکانس ها باعث مي شوند تماشاچي روي اکشن و اتفاقات داستان متمرکز شود و شخصيت ها را تا زماني که به اهدافشان مي رسند تعقيب کنند. معمولاً در نيمه دوم فيلم، صحنه سکانس ها از نظر زماني بسط پيدا مي کنند و فضاي بيشتري از هر کدام از فصل هاي داستاني را تشکيل مي دهند. در بعضي از فيلم ها پرده سوم از يک صحنه سکانس طولاني تشکيل مي شود.
بارزترين فرم صحنه سکانس، اکشن سکانس است. در اکشن سکانس ها، شخصيت يا شخصيت هاي اصلي با موانع و بحران هايي مواجه مي شوند. اين موانع باعث به مخاطره افتادن قهرمان داستان مي شوند و او را از رسيدن به اهدافش باز مي دارند. در واقع کارکرد اين موانع اين است که قهرمان را در رسيدن به اهدافش باز مي دارند. در واقع کارکرد اين موانع اين است که قهرمان را در رسيدن به اهدافش با چالش مواجه کند. اکشن سکانس ها شامل حرکت هاي فيزيکي و برخوردهاي خشن و مخاطره آميز هستند. هر اکشن سکانس- مانندکل فيلم- اداري يک نقطه اوج و نتيجه است. صحنه هاي تعقيب و گريز با اتومبيل و صحنه هاي تيراندازي مثال هاي خوبي از اکشن سکانس ها هستند. يک اکشن سکانس بنابر کارکردي که فيلمنامه نويس براي آن در نظر گرفته ، مي تواند کوتاه يا بلند باشد. اکشن سکانس هاي کوتاه، معمولاً بخشي از يک فصل داستاني هستند، در حالي که اکشن سکانس هاي بلند، ممکن است خود يک بخش داستاني و يا حتي يک پرده از فيلمنامه را تشکيل دهند. براي مثال پرده آخر فيلم شاهد، يک اکشن سکانس بلند است و مستقيماً به نتيجه گيري نهايي فيلم ختم مي شود.
صحنه سکانس ها نيز شبيه اکشن ها هستند، با اين تفاوت که در آنها برخوردهاي خشونت آميز وجود ندارد. در صحنه سکانس ها معمولاً قهرمان داستان به صورت مستقيم با ضد قهرمان دچار کشمکش نمي شوند.اما همچنان مشکلي وجود دارد که قهرمان بايد با آن مواجه شود. در ساختار صحنه سکانس ها نيز رابطه علي و معلولي رعايت شده و طي اين روابط، قهرمان در پي رسيدن به هدفي خاص است. در صحنه سکانس ها نيز، مانند اکشن سکانس ها، قهرمان با موانع و چالش ها روبه رو مي شود که بايد بر آنها فائق آيد.
معيار اصلي فيلمنامه نويس در فصل بندي داستانش ، ماهيت ، پيچيدگي و ظرفيت هاي داستان است .فيلمنامه نويسان همواره بايد بدانند که فيلمنامه نبايد ساختاري کولاژگونه داشته باشد، بلکه بايد منسجم و متشکل از اجزائي مرتبط به هم باشد.
منبع: ماهنامه فيلم نگار 26
فيلمنامه نويسي براي بسياري از ما به معني خلق حدود 60 صحنه و ربط دادن اين 60 صحنه به هم در يک خط داستاني که همان خط روايي فيلمنامه را تشکيل مي دهد است. ما به داستان به عنوان مجموعه اي از وقايع و رويداد هاي منفرد که در کنار هم اکشن و کشمکش موجود در داستان را عرضه مي کنند مي نگيريم. (اين عدد 60 از يک استاندارد قديمي فيلمنامه نويسي استخراج شده است. بر طبق اين استاندارد، يک صحنه معمولي در دو صحنه فيلمنامه جاي مي گيرد و فيلمنامه ها نيز معمولاً حدود 120 صفحه هستند، بنابراين يک فيلمنامه تقريباً برابر است با 60 صحنه. البته امروز هر صحنه در 1 تا 1/34 صفحه نوشته مي شود، ولي ما براي راحتي کار، همان دو صفحه را در نظر مي گيريم.)
مشکلي که در اين ديدگاه وجود دارد اين است که معمولاً نويسندگان اين 60 صحنه را به عنوان 60 ايده مستقل در نظر مي گيرند. واضح است که اين 60 صحنه حاوي اطلاعات مهمي هستند که انتقال آنها براي پيشبرد داستان ضروري است؛ و همين اهميت صحنه هاست که نويسنده را گيج مي کند. وقتي نويسنده با اطلاعات زيادي مواجه است که سعي دارد آنها را به بيننده (يا خواننده) انتقال دهد، ديگر وقت نمي کند تاثير اين اطلاعات يا حقايق را به شکل مناسبي در شخصيت ها نشان مي دهد و در واقع اثر اين اطلاعات يا حقايق را به شکل مناسبي در شخصيت ها نشان دهد و در واقع اثر اين اطلاعات را در عملکرد و منش شخصيت هاي داستانش منعکس کند. نتيجه چنين عملکردي، مغشوش بودن کل داستان و عدم وجود ارتباط موثر بين صحنه هاي مختلف موجود در فيلمنامه است .وقتي بين اطلاعات موجود در صحنه هاي مختلف ارتباط موثري وجود نداشته باشد، مفهوم و اهميت اين اطلاعات زير سوال مي رود، زيرا در يک فيلمنامه، مفاهيم به ظاهر مستقل بايد به نوعي با هم مرتبط شوند تا يک مفهوم کلي را پديد آورند. فيلمنامه اي که تسلسل معنايي بين صحنه هاي آن وجود ندارد، در نظر خواننده گنگ، مغشوش و خسته کننده جلوه مي کند.
يک بار يکي از دانشجويان من، داستاني روان شناختي، دلهره آور و بسيار جالب را که پرداخته ذهن خودش بود براي من تعريف کرد، اما وقتي بر مبناي اين داستان فيلمنامه اي نوشت، فيلمنامه بدي از آب در آمد . پرسوناژهاي داستان او به درستي تعريف نشده بودند؛ انگيزه هاي آنان نامعلوم وگنگ بود. در واقع اين شخصيت ها در خلال اتفاقات پر تعداد داستان گم شده بودند. صحنه هاي داستان او نمي توانستند تاثير لازم را روي خواننده بگذارند، زيرا به شکل دراماتيک به هم مرتبط نبودند و روابط موجود در بين صحنه ها از قانون علت و معلول پيروي نمي کرد. اين نويسنده تازه کار نتوانسته بود به شکلي دراماتيک به ويژگي هاي مشخصي که در کنش و واکنش شخصيت ها وجود دارند بپردازد. رويداد هاي يکي پس از ديگري آغاز مي شدند و پايان مي پذيرفتند بدون هيچ گونه ارتباط دراماتيک، نکات مهم داستان مشخص نبود، زيرا صحنه ها به شکل رنجيره اي از وقايع به هم متصل نبودند. او داستاني را در ذهنش ساخته و پرداخته بود، اما نتوانسته بود رابط علي و معلولي بين وقايع داستان و اعمال شخصيت ها برقرار کند.
بسياري از فيلمنامه نويسان تازه کار نمي دانند که داستان يک فيلم بايد به صورت توالي از فصل ها و قسمت هاي مرتبط روايت شود نه به شکل چند صحنه مستقل که هر کدام حرف خود را مي زند و تمام مي شود.
يک فيلم سينمايي از يک سري از صحنه ها تشکيل شده است.
گاهي اوقات نويسنده فکر مي کند که يک صحنه منفرد براي نشان دادن واقعه يا ماجرايي خاص که در داستان رخ مي دهد کافي است، در حالي که چنين نيست. معمولاً براي بازگو کردن يک اتفاق خاص در داستان، به بيش از يک صحنه نياز است. در يک فيلم بلند بين 18 تا 25 ايده يا رويداد اصلي وجود دارد. اين رويدادها بايد در 60 تا 70 صحنه اي که در فيلم وجود دارند گنجانده شوند. بدين ترتيب فيلمنامه نويس بايد با توجه به اهميت رويدادها، زماني کافي يعني تعداد صحنه هايي که براي انتقال اين رويداد ها لازم است را به آنها اختصاص دهد.
هر داستان معمولاً داراي يک طرح نسبتاً ساده است. فيلمنامه نويس بايد اين طرح را بسط دهد، به آن شاخ و برگ دهد و يک داستان منسجم از آن بسازد. اگر به فيلم هاي بزرگ نگاه کنيم مي بينيم که در اين فيلم ها، طرح داستاني شکسته شده و چند قسمت يا فصل تقسيم شده است و اطلاعات داستان به تدريج و از خلال اين فصل ها به بيننده انتقال داده مي شود. تقسيم بندي اين قسمت ها به گونه اي است که بيننده را هر لحظه در کانون اصلي داستان قرار مي دهد. بين هر کدام از اين قسمت ها، رابطه علي معلولي وجود دارد. هر قسمت بر مبناي قسمت قبلي ساخته و به قسمت بعدي ختم مي شود. هر قسمت به نسبت اهميتش ، باري از طرح اصلي را به دوش مي کشد. حتي اگر يک قسمت از طرح اصلي منحرف شود، فيلمنامه نويس با اختصاص يک طرح فرعي به اين قسمت و يا استفاده از آن براي کمک به شخصيت پردازي پرسوناژها، از آن در بهتر کردن روايت داستان و کمک به درک بيشتر تماشاچي سود مي برد.گاهي اوقات نويسنده فکر مي کند که يک صحنه منفرد براي نشان دادن واقعه يا ماجرايي خاص که در داستان رخ مي دهد کافي است، در حالي که چنين نيست. معمولاً براي بازگو کردن يک اتفاق خاص در داستان، به بيش از يک صحنه نياز است. در يک فيلم بلند بين 18 تا 25 ايده يا رويداد اصلي وجود دارد. اين رويدادها بايد در 60 تا 70 صحنه اي که در فيلم وجود دارند گنجانده شوند. بدين ترتيب فيلمنامه نويس بايد با توجه به اهميت رويدادها، زماني کافي يعني تعداد صحنه هايي که براي انتقال اين رويداد ها لازم است را به آنها اختصاص دهد.
مي توان گفت که قسمت هاي يک فيلم، مانند فصل هاي يک رمان هستند. در هر فصل از يک رمان ، ما با وقايعي روبه رو هستيم که اگر چه ممکن است از جهاتي مستقل به نظر برسند و در بردارنده نقطه آغاز و پايان باشند، اما مانند حلقه هاي يک زنجير با قسمت ها يا فصل هاي قبلي يا بعدي مرتبط هستند و حول يک ايده بنيادي گردش مي کنند.
هر داستان با توجه به مدت زماني که براي روايتش صرف مي شود به 7 تا 12 قسمت يا فصل تقيسيم بندي مي شود. معمولاً پرده اول فيلمنامه از دو فصل مهم تشکيل مي شود: از نماي آغازين تانقطه شروع کنش (که مي توانيم آن را نقطه عطف اول نيز بناميم) و از نقطه شروع کنش تا نقطه اوج (يا نتيجه گيري) پرده اول .البته گاهي پرده اول فيلمنامه را به سه فصل هم تقسيم مي کنند. پرده اول ( که معمولاً 30 صفحه اول فيلمنامه را تشکيل مي دهد) مهم ترين بخش فيلمنامه است، زيرا در اين پرده، فيلمنامه نويس شخصيت هاي داستانش را به تماشاچي معرفي مي کند و مي گويد که قصد دارد در اين داستان به چه موضوعي بپردازد.
پرده دوم اندکي پيچيده تر مي شود. نيمه اول پرده دوم اغلب از دو تا چهار فصل تشکيل مي شود. همين وضعيت در مورد نيمه دوم پرده دوم نيز صدق مي کند يعني پرده دوم در کل از چهار تا هشت فصل تشکيل مي شود. (پرده دوم معمولاً از صفحه 30 شروع و تا صفحه 90 ادامه مي يابد) نقطه عطف دوم داستان در همين پرده حادث مي شود.
پرده سوم مي تواند از يک، دو يا سه فصل تشکيل شود. در اين پرده است که نتيجه گيري نهايي انجام مي شود و داستان به سرانجام خود مي رسد.
فيلمنامه نويس در هر فصل از داستان هدف و مقصد معيني را دنبال مي کند. معمولاً هدف فيلمنامه نويس در هر کدام از فصل ها، سوق دادن پرسوناژهاي داستان به جهتي خاص و حرکت دادن آنها در آن جهت است. اين جهات را طرح کلي فيلمنامه و تم داستان تعيين مي کند.
تقسيم کردن داستان به چند فصل ، روابط علي بين صحنه ها را تقويت و در نتيجه باعث پيشرفت داستان مي شود و به نوعي، موتور حرکتي داستان را به کار مي اندازد. اين تقسيم بندي به تماشاچي کمک مي کند تا در عين حال که با داستان به جلو مي رود، روي اعمال، احساسات، انگيزه ها و واکنش هاي شخصيت ها تمرکز کند؛ کارکرد اين تقسيم بندي اين است که به تماشاچيان کمک مي کند علت ها و معلول هاي موجود در داستان را بهتر متوجه شوند. همچنين به فيلمنامه نويس اين امکان را مي دهد تا احساسات پرسوناژها را بهتر به تماشاچي منتقل کند، زيرا برانگيخته شدن هر احساسي در يک شخصيت ، به دلايلي وابسته است و وقتي تماشاچي از اين دلايل مطلع باشد بهتر مي تواند اين احساسات را درک کند.
نبايد فصل هاي داستان را با صحنه سکانس ها يا اکشن سکانس هاي (scene sequence-action sequence) داستان اشتباه گرفت. البته گاهي يک صحنه سکانس به تنهايي يک فصل داستان را تشکيل مي دهد، اما معمولاً هر صحنه سکانس خود جزئي از يک فصل داستاني است. صحنه سکانس به گروهي از صحنه ها اطلاق مي شود که به علت پرداختن به يک ايده يا عمل خاص به هم مرتبط مي شوند. هر کدام از صحنه سکانس ها داراي يک خط داستاني کوتاه هستند که زير مجموعه اي از خط داستاني کلي محسوب مي شود. صحنه سکانس ها نقشي اساسي در ساختاريک فيلمنامه بازي مي کنند، زيرا صحنه سکانس ها باعث مي شوند تماشاچي روي اکشن و اتفاقات داستان متمرکز شود و شخصيت ها را تا زماني که به اهدافشان مي رسند تعقيب کنند. معمولاً در نيمه دوم فيلم، صحنه سکانس ها از نظر زماني بسط پيدا مي کنند و فضاي بيشتري از هر کدام از فصل هاي داستاني را تشکيل مي دهند. در بعضي از فيلم ها پرده سوم از يک صحنه سکانس طولاني تشکيل مي شود.
بارزترين فرم صحنه سکانس، اکشن سکانس است. در اکشن سکانس ها، شخصيت يا شخصيت هاي اصلي با موانع و بحران هايي مواجه مي شوند. اين موانع باعث به مخاطره افتادن قهرمان داستان مي شوند و او را از رسيدن به اهدافش باز مي دارند. در واقع کارکرد اين موانع اين است که قهرمان را در رسيدن به اهدافش باز مي دارند. در واقع کارکرد اين موانع اين است که قهرمان را در رسيدن به اهدافش با چالش مواجه کند. اکشن سکانس ها شامل حرکت هاي فيزيکي و برخوردهاي خشن و مخاطره آميز هستند. هر اکشن سکانس- مانندکل فيلم- اداري يک نقطه اوج و نتيجه است. صحنه هاي تعقيب و گريز با اتومبيل و صحنه هاي تيراندازي مثال هاي خوبي از اکشن سکانس ها هستند. يک اکشن سکانس بنابر کارکردي که فيلمنامه نويس براي آن در نظر گرفته ، مي تواند کوتاه يا بلند باشد. اکشن سکانس هاي کوتاه، معمولاً بخشي از يک فصل داستاني هستند، در حالي که اکشن سکانس هاي بلند، ممکن است خود يک بخش داستاني و يا حتي يک پرده از فيلمنامه را تشکيل دهند. براي مثال پرده آخر فيلم شاهد، يک اکشن سکانس بلند است و مستقيماً به نتيجه گيري نهايي فيلم ختم مي شود.
صحنه سکانس ها نيز شبيه اکشن ها هستند، با اين تفاوت که در آنها برخوردهاي خشونت آميز وجود ندارد. در صحنه سکانس ها معمولاً قهرمان داستان به صورت مستقيم با ضد قهرمان دچار کشمکش نمي شوند.اما همچنان مشکلي وجود دارد که قهرمان بايد با آن مواجه شود. در ساختار صحنه سکانس ها نيز رابطه علي و معلولي رعايت شده و طي اين روابط، قهرمان در پي رسيدن به هدفي خاص است. در صحنه سکانس ها نيز، مانند اکشن سکانس ها، قهرمان با موانع و چالش ها روبه رو مي شود که بايد بر آنها فائق آيد.
معيار اصلي فيلمنامه نويس در فصل بندي داستانش ، ماهيت ، پيچيدگي و ظرفيت هاي داستان است .فيلمنامه نويسان همواره بايد بدانند که فيلمنامه نبايد ساختاري کولاژگونه داشته باشد، بلکه بايد منسجم و متشکل از اجزائي مرتبط به هم باشد.
منبع: ماهنامه فيلم نگار 26
/ج